داستان بالاخره حلزون شاد شد

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
27

بالاخره حلزون شاد شد


Please, ورود or عضویت to view URLs content!



حلزون به سختی از میان علف های کنار ساحل رودخانه می گذشت. او آرام آرام راه می رفت و از این که مجبور بود خانه اش را با خود ببرد، ناراحت بود.
20111006145005539_boredsmiley.gif




او پروانه ها را می دید که با چاپکی این طرف و آن طرف می پریدند؛
20110926150321548_2.gif
زنبورها آزاد و راحت دور گل ها می جرخیدند و گنجشک ها به دور از لانه های خود پرواز می کردند ...
20111013115755619_s111.gif



اما حلزون همیشه و هرجا خانه اش همراهش بود!
20111006145005649_45.gif
و از این مسئله احساس ناراحتی می کرد.
20110823090249350_smile%20(30).gif




در این هنگام ناگهان ابرهای خاکستری رنگ در آسمان جمع شدند و باران شدیدی شروع به باریدن کرد.
20110813122029107_smile%20(10).gif



با باریدن باران پروانه ها زود به طرف خانه هایشان فرار کردند ...


زنبورها به طرف کندوهای خود برگشتند وگنجشک ها هم به طرف لانه هایشان پرواز کردند ...


اما حلزون فقط و فقط سرِ کوچکِ خود را داخل خانه کرد و از پنجره ی خانه اش به قطره های باران که آرام آرام می باریدند، نگاه می کرد...
20111001115326787_39.gif



و در این حال بود که او از خانه ی قشنگ خود راضی و شاد شد.
20111006145005680_47b20s0.gif



Please, ورود or عضویت to view URLs content!



منبع: مجله روزهای زندگی (بچه ها)
 

برخی موضوعات مشابه

بالا