دلنوشته کاربران بال‌های خیالم شکست...

*sahra_aaslaniyan*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/10/19
ارسالی ها
763
امتیاز واکنش
21,945
امتیاز
661
محل سکونت
کف پذیرایی، 12قدم فاصله تا توالت/:
«به نام یکتای دوعالم»
سلام نگاهی‌های عزیزم. امیدوارم سلامت و تندرست باشید، این تاپیک شخصیه برای دلنوشته‌های من و خواهر عزیزم @شکوفه حسابی؛ پس اگه امکانش حست پستی ارسال نکنید؛ اگر هم خیلی مایل بودین قبلش با بنده در میون بذارید.
ممنون، در پناه حق.:aiwan_lggight_blum:
 
  • پیشنهادات
  • *sahra_aaslaniyan*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/19
    ارسالی ها
    763
    امتیاز واکنش
    21,945
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    کف پذیرایی، 12قدم فاصله تا توالت/:
    8k8h_img_20191005_140517_477.jpg

    وقتی یه زندگی از دست میدی، نمیدونم برای باقی آدم‌ها چطوره؛ ولی من میدونم وقتی این اتفاق بیوفته، برای ادامه باید یه زندگی ببری، نمیدونم چطور و به چه قیمتی؛ اما میدونم با یه باخت نمیشه ادامه داد، وقتی نشه ادامه داد، تبدیل میشی به یه آدم با یه باخت بزرگ که روی پیشونیت مهر خورده و... اونوقته که دیگه هیچی معنی درستشو نداره. دردها بزرگن، برای همه، هر سنی، بچه یا آدم بزرگ، هر کدوم به یه اندازه غیر قابل تحملن، تنها فرقشون میزان صبر و حوصله‌ایه که اون فرد برای مقابله با اون درد وسط میذاره. میشه از درد‌ها گذشت، میشه بهشون عادت کرد، میشه تحملشون کرد؛ اما نه زمانی که یه زندگی رو از دست داده باشی. وقتی لبریز از اشتباه و باخت باشی، آدم‌ها هکتار میشن و هر تکه از وجودشون یه گوشه‌ی نامعلومی از دنیای سیاهی که درونش گیر افتادن کز میکنن. یکی منتظر یه کورسوی روشنایی بین اونهمه تاریکی میشینه، یکی با زانوهای شکسته و کمر خمیده، لرزون لرزون به راهش ادامه میده، یکی هم از ترس تحمل اون درد‌ها خشکش میزنه. آره درد داشتن سخته، تحملش سخت‌تر؛ ولی این بین، بدون اینکه انتظار کمک، وقتی زمان بگذره اون درد‌ها کمرنگ‌تر میشن و ضعیف. میدونم، میدونم سخته توی اوج درد و نا امیدی قوی موند، میدونم سخته با پاهای زخمی ادامه داد؛ ولی یه آدم وقتی پیروز میشه که طعم تلخ باخت رو چشیده باشه؛ وقتی تلخی رو حس نکرده باشی، شیرینی برد برات ارزشی نداره. آره؛ شاید این حرف‌ها بزرگ تر از دهنم باشن، شاید یه لقمه بزرگ‌تر از دهنم برداشتم؛ ولی من میدونم، وقتی چیزی رو از دست میدم میشکنم، میدونم قسمت بزرگی از وجودم پا به فرار میذاره و منو توی میدون جنگی از مقصر‌ها تنها میذاره؛ اما اون بین، توی اون میدون که ۹۹درصد مواقع یقه خودم رو میچسبم، میتونم بلندش کنم، خودمو بلند کنم و یه سیلی بخوابونم زیر گوشم، بهش تشر بزنم، بفهمونم باید ادامه بده، باید بفهمه من اونی نیستم که به باخت بها بدم، به دردها بها بدم، باید بفهمه که من یه پیروزی میخوام، یه زندگی ازش میخوام، اون چیزی که از دست داده و باید بهم برش گردونه. و من میدونم که این باید برای من همون کورسوی روشناییه، بین تمام تاریکی‌هایی که منو در آغـ*ـوش سرد و خفه‌شون حبس کردن.
    #صحرا_نوشت
    #وقتی_یه_زندگی_ازدست_میدی
     

    *sahra_aaslaniyan*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/19
    ارسالی ها
    763
    امتیاز واکنش
    21,945
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    کف پذیرایی، 12قدم فاصله تا توالت/:
    7ng7_img_20191004_233529_141.jpg

    به یه دوره‌ای رسیدیم که وقتی زمین خوردی، باید بلند بشی، بلند نشی، کسی هم نیست دستتو بگیره یا کمکت کنه، این دوره فقط زمین زدنو توی درس‌های زندگی ثبت کرده و مجوز انتشارشو صادر کرده. الان زمانیه که آدم باید قوی باشه. خودت سعی نکنی، خودت از روی زمین بلنو نشی، هیچ کس واست دل نمی‌سوزونه، تره هم خورد نمی‌کنه، قانون دنیای ما اینه، قانون دنیای مرده‌ها.
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    *sahra_aaslaniyan*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/19
    ارسالی ها
    763
    امتیاز واکنش
    21,945
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    کف پذیرایی، 12قدم فاصله تا توالت/:
    «به نام یکتای دوعالم»
    یادمه زورگاری، پیری دانا در گوشم زمزمه‌ای می‌کرد که نمی‌فهمیدمش، پیر بود؛ اما نه به سن و سال، نه به قیافه، تجربه‌هاش پیرش کرده بودن و حالا اون یه ویترین پر از تجربه و پیشنهاد بود برای منی که تازه چند قدم اول مسیر رودخونه رو گڋرونده بودم. هروقت خسته میشدم و میخواستم از حرکت باییستم، اون حرف توی سرم اکو میشد«وقتی داری جلو میری، گذر رودخونه رو فراموش نکن.» اون روز متوجه حرفش نبودم، آخه چه معنی میداد اون حرفش، شاید اون روزها، حرف اون شخص برای فهم من زیادی سنگین بود، شاید آمادگی درکش رو نداشتم. الان به تفکر اون روزهام میخندم، واقعاً خام بودم، بچه بودم که متوجه اون حرف پر معنی نشدم. سالها گڋشت و من بالاخره فهمیدم گذر رودخونه یعنی چی، شاید کم و بیش قیمت گزافی بخاطر اون فهمیدن داده باشم؛ اما میشه گفت ارزشش رو داشت. گذر رودخونه همون پسر بچه‌ی ۱۸ساله‌ایه که پدرش رو از دست میده و برای اینکه بتونه خرج مادر و خواهر برادرهای کوچیک‌ترش رو بده، قاطی گـ ـناه و خلاف میشه، یه لامبرگنی از یه آدم که کیسه‌ی نگهداری آذوغه‌ی بدنش از روی سرش عبور کرده، یکی که موتور ماشینش توی صندوق عقب و عقلش به چشمش. گڋر رودخونه همون پسربچه‌ی دزد رو به یه جایی میرسونه که کار آبرومندانه‌ای پیدا میکنه، خام و نپختگیش رو با جریان تندش میبره و در آخر، انتهای رودخونه یه مرد قوی و گرگی بارون دیده از اون می‌سازه. گذر رودخونه همون دختر بچه‌ی کم سن و سالیه که اشتباهاتش رو نمیبینه، یه کمر خم میکنه و مردی رو پیر؛ اما گڋر رودخونه از اون زنی قوی میسازه و در انتهای رودخونه اون دختر کوچولو مادری عاقل و با تجربه تحویل دریا میده. گذر رودخونه همون بالا و پایین‌های زندگیه، اون روزهای بد و غیرقابل تحمل، اون روزهای ترسناک که فکر میکنیم هیچ‌وقت قرار نیست تموم بشن، درسته، درسته که یه جاهایی آب ناخالص و کثیف میشه؛ اما گذر رودخونه، آب رو پاک میکنه و کثیفی‌هارو با خودش میبره، اونقدر دور که دیگه ترسی از حضورشون نداشته باشیم و توی رودخونه‌ای پاک و زلال ادامه بدیم، یه زندگی خالص و زیبا. من امروز میفهمم، گذر رودخونه بالاخره منو بزرگ کرد و شاید کمی زمان ازم دزدید؛ ولی در انتها، منم و گذر رودخونه‌ای که زندگی و مسیری پر از فراز و نشیب رو برام زلال کرد تا من به این نقطه از دریا برسم.
    #صحرا_نوشت
    #گذر_رودخونه
     

    *sahra_aaslaniyan*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/19
    ارسالی ها
    763
    امتیاز واکنش
    21,945
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    کف پذیرایی، 12قدم فاصله تا توالت/:
    k7fp_img_20191005_144759_693.jpg

    دنیا جایی ارزشمند میشه که طعم آزادی رو چشیده باشی، آزادی برای هر آدمی یه معنا و تفسیری داره؛برای یکی، لباس پوشیدم طبق عقاید خودش، برای یکی بیان نظرات و پیشنهاداتش، یکی دیگه هم... یکی دیگه شاید مفهوم آزادی براش این باشه که عصرهای پاییزی رو، هروقت که دلش بهش گفت، لباسهاشو عوض کنه، کفش،های کهنه‌ش رو پا کنه و بدون اینکه نگران حرف دیگران باشه و نگران تمام اون آدم‌هایی که باید ازشون اجازه خروج بگیره و اونم با کلی حرف و غر زدن، بزنه بیرون، چنتا خیابون رو تنها متر کنه در آخر برگرده به سلولش. آزادی که شاید خیلی کوچیک و بی‌ارزش باشه؛ اما وقتی همینم نباشه، دیگه آدم چه ارزشی داره؟ آدمی که نتونه برای بیرون رفتن خودش تصمیم بگیره، چطور ازش انتظار میره یه زندگی آبرومندانه و موفق داشته باشه؟ آدمی که نتونه تصمیم بگیره برای خودش، حالا توی هر موردی، کوچیک یا بزرگ، به‌نظر من از یه حیوون کم‌ارزش‌تره، حیوونی که میتونه تصمیم بگیره چه زمان ده قدم بره جلو، چه زمان بپیچه به راست؛ ولی اون آدم باید از ده نفر صدور اجازه کنه، بعد حرکت کنه...
    #صحرا_نوشت
    #آزادی
     

    *sahra_aaslaniyan*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/19
    ارسالی ها
    763
    امتیاز واکنش
    21,945
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    کف پذیرایی، 12قدم فاصله تا توالت/:
    -تاحالا اذیت شدی؟
    این سوالیه که هیچوقت نتونستیم جواب بدیم، آخه نمیفهمیدن، درک نمیکردن، دنیاشون خیلی فرق داشت؛ اما اگه بخوایم حداقل به خودمون جواب بدیم، آره، زیاد اذیت شدیم، آدم‌هایی مثل ما بادیگارد ندارن که همیشه مراقبشون باشه، راننده شخصی ندارن که پاهاشون تاول نزنه و زخم نشه، ماها روی مکت های زبر و سخت میشینیم و پاهای نرم و پرنسسی نداریم، ماها اردوهای مدرسه رو به بهونه‌ی سرماخوردگی میپیچونیم چون بابامون یه قرون نداره خرج اردوی بچش کنه، ماها جورابامونو بیست بار وصله میزنیم چون حتی جمعه بازارم اجناسو مفت نمیده، ماها شب گشنه میخوابیم چون به خودمون یاد دادیم وقتی نداریم حق نداره گرسنه بشه، ماها یاد میگیریم دنیای ما فرق داره و حق نداریم مثل بقیه زندگی کنیم. آره زیاد اذیت شدیم‌؛ شاید چون توی یه محله‌ای بزرگ شدیم که همه عقده‌های تلنبار شدشون رو برای روز مبادا نگه داشته بودن و تهش سر یکی مثل ما خالی می‌کردن، آره زیاد اذیت شدیم، ما زیاد اذیت شدیم، آدم‌هایی مثل ما نمیتونن جاهای زیبای دنیارو ببینن حتی اگه شهر بغلیشون باشه، نمیتونن روزهای سرد و زمستونی رو با لباس‌های گرم و نرم بگذرونن، آخه ما پوست کلفت میشیم، از روز اولی که توی اون خونه‌های نقلی و محله‌های گلی با بوی تهفن به دنیا میاییم و سرنوشت یه چیز رو برامون درنظر میگیره اونم بدبختیه. اره شاید الان میگی توهم اگه پول داشتی میخریدی، میگشتی، میرفتی، میریختی و هزار خرج جورواجور، آره خب منم میخوام، کیه که پول نخواد؟ کیه که نخواد از بدبختی و باتلاق بیرون کشیده بشه؟ اما میدونی فرق من چیه؟ ما پولو واسه مسافرت های رویایی، راننده شخصی یا هزار جواهر قیمتی نمیخوایم، ما پول میخوایم تا اجازه ندیم بچه‌ی دیگه‌ای توی اون محله‌ها به دنیا بیاد و اولین کلمه‌ای که توی فرهنگ لغت قلبش ثبت میشه، واژه‌ی بدبخت باشه. آره شاید واقعا ما آدم های بدبختی باشیم، آدم‌هایی که محلشون رو یه ابر سیاه بارونی احاطه کرده و هیچوقت دست از سیلابش بر نمیذاره و در نهایت، این ما میمونیم که زنگ میزنیم و توی چشم آدم‌های زیبا و سالمی که یه قطره آب هم روشون نریخته و همیشه آسمون محلشون آفتابی بوده همون بدبختایی میمشیم که...
    نمیدونیم، هنوز نتونستیم ذهنشونو بخونیم که دقیق تعریفش کنیم؛ اما این که آدم‌هایی مثل ما فقط آهن های زنگ زده‌ن رو میشه به خوبی از چشم‌هاشون خوند، وقتی حتی رفیق خودمون با یه قدم فاصله از ما آسمونی افتابی داره و آدمایی مثل ما همیشه زیر بارون خیسن. این بین نمیدونیم دقیقا باید چی رو قبول داشته باشیم اما، ما به این آسمون همیشه ابری افتخار میکنیم، به دنیایی که بهمون جنگیدن رو یاد داد نه قدرت یه ژن خوب رو.
    #صحرا_نوشت
    #زنگ_زده
    doqz_img_20191020_111458_260.jpg
     
    آخرین ویرایش:

    *sahra_aaslaniyan*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/19
    ارسالی ها
    763
    امتیاز واکنش
    21,945
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    کف پذیرایی، 12قدم فاصله تا توالت/:
    - نمیبخشه نه؟
    کل ماجرا برمیگرده به میزان عاشق بودن، یکیو بخاطر یه اشتباه کوچیک میذاری کنار؛ اما یکی خونه خرابتم بکنه، باز یه فرصت بهش میدی راه رفته رو برگرده. میبخشی، میبخشی چون خودت بیشتر بهش نیاز داری پس بخشش، درواقع میزان عشق و علاقه‌ت رو به هر شخصی مشخص میکنه. و من عاشق اینم که آدم‌های اطرافم رو از نظر قلبم بهتر بشناسم، اینکه بدونم قلبم اون‌هارو در چه جایگاهی نگه داشته...
    #صحرا_نوشت
    #بخشش
     

    *sahra_aaslaniyan*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/19
    ارسالی ها
    763
    امتیاز واکنش
    21,945
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    کف پذیرایی، 12قدم فاصله تا توالت/:
    شنیدین میگن درست میشه، یا چمیدونم، یاید درستش کرد و این حرف‌ها؟ آره، باید درستش کرد، باید بشه، که درستش کرد. من همیشه میگم یه راهی هست؛ ولی باید واقع‌بین بود، همیشه یه راهی نیست، اگه هم باشه، نمی‌شه همیشه بهش رسید. این بین با وجود تمام جنگیدن‌ها و ادامه دادن‌ها، باید ارزش جنیدن رو داشته باشه، اینکه درستش کنی، و وقتی دیگه برات ارزشی نداشته باشه؛ شاید باز به جنگیدن ادامه بدی، شاید باز سر خودت رو با یه مشت حرف توخالی پر کنی و باد بندازی توی گلوت و بگی«آره، من می‌جنگم، من فرق دارم، من قویم.» حقیقت اینه که .قتی چیزی که واسش می‌جنگی، ارزش سابق رو واست نداشته باشه، با یه فوت سبک ازهم میپاشی و هرتیکه‌ت یه گوشه‌ای می‌لغزه؛ پس آره، گاهی اوقات همه چیز درست میشه؛ ولی دیگه ارزش نداره!
    #صحرا‌_نوشت
    #ارزش
     

    *sahra_aaslaniyan*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/19
    ارسالی ها
    763
    امتیاز واکنش
    21,945
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    کف پذیرایی، 12قدم فاصله تا توالت/:
    بی پرواز نمی‌نشینم...
    آره، بدون پرواز نمی‌تونم بشینم و دست بردارم، می‌خوام تجربه کنم، بال‌هام رو باز کنم و پر بزنم و برم به هرجایی که دلم میگه؛ اما گاهی اوقات به حدی خسته میشم که احساس می‌کنم بال‌هام دیگه بوی پرواز نمیدن، میشم مرغی که بل‌های تصنعیش رو حمل می‌کنه، و به این فکر می‌کنم، بالی که برای پرواز نیست؛ پس برای چی به من داده شده؟ مگه هدف پرواز نبود؟ مگه ماهیت من پر.واز نبود؟ پس چرا این طبیعت من رو گستاخی می‌دونن؟ من چطور باید ثابت کنم یه مرغ نیستم و پرواز جزئی از وجودمه؟ هستیِ من، ارزش من به بال‌هامه و امان از روزی که بال‌هام رو بشکنن. اون روز میشینم، بی پرواز...
    #صحرا_نوشت
    #پرواز
     

    *sahra_aaslaniyan*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/19
    ارسالی ها
    763
    امتیاز واکنش
    21,945
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    کف پذیرایی، 12قدم فاصله تا توالت/:
    واقعاً دوستش داشتم؟ اخلاقشو یا ظاهرشو؟ نمی‌دونم، فقط دوست داشتم توی آینده‌م جایی داشته باشه.
    می‌شناختمش درست‌ودرمون؟ آخه ببین، خیلی از آدم‌ها فکی می‌کنن که عاشقن؛ ولی وقتی باهاش وقت می‌گذرونن، وقتی بهتر می‌شناسنش، وقتی می‌فهمن اونی که توی تصورشون بود، نیست، اون عشق به همون سرعتی که ظاهر شده و خودش رو توی دل اون آدم انداخته، به همون سرعت ناپدید میشه و اون زمانه که همه‌چیز مسخره به‌نظر می‌رسه، مسخره تر‌از گریه کردن یه آدم بزرگ برای بستنی قیفی و آبنبات‌چوبی؛ ولی باور کن، زندگی همون‌قدر مسخره‌ست، به اندازه‌ی تمام آبنبات‌چوبی‌های رنگارنگی که توی هفت سالگی می‌دزدیدم؛ چون پول خریدشو نداشتم...
    #صحرا_نوشت
    #عشق_حقیقی
     
    بالا