داستان بردیا و غول سیاه

  • شروع کننده موضوع Miss.aysoo
  • بازدیدها 180
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Miss.aysoo

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/05/17
ارسالی ها
3,219
امتیاز واکنش
8,180
امتیاز
703
محل سکونت
سرزمیــن عجـایبO_o
#داستان_کودکانه
@taranehdastan


بردیا و غول سیاه

ای قصه قصه قصه نون و پنیرو پسته یک قصه ی درسته نه دست وپا شکسته

یکی بود یکی نبود یک روستایی بود که کنار اون جا یک دونه جنگل سیاه بود.
یک غول سیاه کثیف اونجا زندگی می کرد یه روز یک بچه ای به اسم بردیا رفت پنچ سیب شست و خورد وبعد رفت در خونه ی غوله رو زد غوله گفت کیه کیه در مزنه در منو محکم می زنه بردیا می گـه منم منم بردیا امودم به جنگت ای غول سیاه امد که دست غوله رو بگیره و پرتش کنه یکهو دید دست غوله محکمه ونمی تونه پرتش کنه . فردا میره یک کاسه پر شیر میخوره اما باز نمی تونه غول رو شکست بده پس فردا رفت یک عالمه عسل و خوراکی های مفید خورد بعدش حسابی قوی شد وتونست تموم بچه هایی رو که غوله زندانی کرده بود ازاد کنه وخود غوله رو شکست بده

قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید.
 

برخی موضوعات مشابه

تاپیک قبلی
تاپیک بعدی
بالا