تمام دلخوشی دنیای من، به این است که ندانی و دوستت داشته باشم.
وقتی می فهمی و مرا میرانی، چیزی درون دلم فرو می ریزد ... چیزی شبیه غرور .
بابا لنگ دراز عزیزم؛ لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت داشته باشم ... بعد از تو، هیچکس، الفبای روح و خطوط قلبم را نخواهد خواند ... نمیگذارم ... نمیخواهم ...
بابا لنگ درازِ من، همین که هستی دوستت دارم ... حتی سایه ات را، که هرگز به آن نمیرسم
#جین وبستر
چه زیبا گفت خسرو شکیبایی: کاش می شد آدمی، گاهی...فقط گاهی!! به اندازه ی نیاز بمیرد بعد بلند شود آهسته آهسته
خاک هایش را بتکاند...اگر دلش خواست برگردد به زندگی...دلش نخواست بخوابد تا ابد