دكتر سيد علي هنجني
از جمله اشكالاتي كه حقوق بين الملل عمومي همواره با آن روبرو بوده است كمبود قواعد عام يا فراگير است. منبع اصلي اين حقوق معاهده وعرف است كه بدون ذكر سلسله مراتبي در ماده 38 اساسنامه ديوان بين المللي دادگستري به آن اشاره شده است. اما دو منبع فوق هيچگاه نتوانسته است نياز جامعه بين المللي را به قانون به علت ساختار سياسي خاص ان مرتفع نمايد. اصولاً قرارداد بين المللي قانون مشترك طرفهاي عقد است. اين نكته بجا است و قرارداد منعقده براي طرفها حكم قانون را دادر. اما از آنجاكه در هر نظام حقوقي توسعه يافته قرارداد يا معاهده خود مي بايد صحيحاً و مطابق قانون منعقد گردد اسن شيوه تفكر به تنهايي و بدون وجود معيارهاي اساسي و قواعد عمومي براي تنظيم قراردادهاي بين المللي كافي به نظر نمي رسد. تا چند دهه گذشته يعني زماني كه منشور ملل متحد و اساسنامه ديوان بين المللي دادگستري تنظيم شد منابع مذكور در ماده 38, به ويژه با افزون اصول كلي حقوقي, كمبود قواعد عرفي و قراردادي را تا حدي ترميم مي كرد و مشكل خلاء قانون در حقوق بين المللي كمتر احساس مي شد. در حال حاضر با توجه به توسعه يافتگي و تاثيرات آن بر جوامع در حال پيشرفت و عقب مانده مانند مسايل حقوقي ناشي از پيشرفت تكونولوژي در زمينه هاي گوناگون_ دريا , فضا, محيط زيست و امثال آن, و نيز امور مربوط به خود توسعه كه با كسب استقلال آغاز شد و متعاقب آن قواعد ضروري براي پيشرفت اقتصادي و اجتماعي را در پي داشت (حق تعيين سرنوشت, حاكميت بر منابع طبيعي, منع تبعيض نژادي, عدمن مداخله, خلع سلاح, نظام جديد اقتصادي و غيره) جامعه بين المللي بيش از پيش به ضرورت وجود قواعد فراگير در سطح عموم كشورها وقوف يافت. اما به نظر مي رسد تا زماني كه ساختار كنوني جامعه بين المللي برقرار باشد و انديشه تغيير آن نيز به خصوصي به علتت تنوع فرهنگ و طرز تفكر گوناگون ملتها مقدور نباشد مشكل پيدايش و حاكميت قاعده حقوقي فراگير همچنان پابرجا بماند. وظيفه حقوق بين الملل در طول تاريخ تنظيم قواعدي براي روابط ناشي از مناسبات بين كشورهاي مستقل بوده است. در حال حاضر نيز بدون آن كه از ناهمگوني دول و حاكميت آنها كاسته شود در اثر پيشرفت و همكاري وظيفه بس مهمتري بر عهده حقوق بين الملل قرار گرفته است: آلودگي محيط زيست, جرايم بين المللي , مسايل بهداشتي, سلاحهاي فرامرزي, ارتباطات و امثال آن مرز نمي شناسند و تنظيم قواعد مروبط به آنها نيازمند همكاري گسترده در جامعه اي ناهمگون است. بنابراني با توجه به شرايط فوق نياز طبيعي روابط گسترده كنوني به قاعده عليرغم برخورد نظام موجود با آن, خود به خود باعث پيدايش شيوه هاي جديد و انعطاف پذيري در اين جهت شده است كه توان انطباق با مسايل جامعه متحول را داشته باشد. در مسير قانونمند شدن جامعه بين المللي اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه حقوق بين الملل تا زماني وجود دارد كه جامعه ناهمگون دولتها وجود داشته باشد.
در حقو بين المللي همواره كوشش شده با وجود مشكلات, جهت پركردن خلاء قانون, معاهدات هر چه گسترده تر و اطراف آن هر چه بيشتر باشند؛ از ميان عرفها ان دستته كه عام و جهاني هستند شناخته و به آن اهميت بيشتري داده شود؛ بعضي قواعد قراردادي آثاري نسبت به همگان داشته, نقض آن موجب توليد مسئوليت نسبت به هر دولت ثالثي گردد, قاعده امره تعيين و در راس منافع بر روابط حاكم گردد و قطعنامه هاي ملل متحد بيانگر بعضي حقوق دولتها و ملتها محسوب گردند. در اين ميان و به همين منظور عرف نيز كه نقش اساسي در تشكيل حقوق بين الملل داشته و زماني طولاني پيكره اصلي آن را تشكيل مي داده است مي بايد در شكل گيري خود از حالت طرفيني خارج شده زمينه گسترش حقوق بين الملل عام را فراهم سازد. چنين عرفهايي مي توانند براي كليه كشورها اعم از آنهايي كه در تشكيل آن نقش داشته يا نداشته اند منشا اثر حقوقي گردند.
اگر عرفهاي پيشين كه مخلوق نيازهاي ناشي از روابط كشورهاي بزرگ بوده امرو مورد پذيرش عموم كشورها قرار مي گرفت و به ويژه كاستي نمي گرفت و فرسودگي نيز پيدا نمي كرد مشكل نياز به قاعده فراگير كمتر احساس مي شد. عرف مي توانست به منزله قانون اساسي جامعه بين المللي باشد تا جايي كه ساير قواعد مشروعيت خود را از آن كسب كنند و به اين ترتيب يكنواختي و هماهنگي قواعد قراردادي در سطح عموم كشورها تعميمي پيدا كند. اما واقعيت آن است كه قواعد عرفي گاهي كهنه هستند و پاسخگوي احتياجات متحول نمي باشند و مهمتر اين كه در همه موارد از اصالت برخوردار نبوده بازتاب روابط غالباً زورمدارانه دوران گذشته هستند كه نتيجتاً نمي تواند پذيرفته عموم دول باشد.
عرف بين المللي كه در صورت عموميت و مقبوليت مي تواند جنبه قانون براي جامعه بين المللي داشته باشد بااستقلال و به صحنه آمدن كشورهاي جديد و تقسيم بنديهاي جهاني دستخوش بحران و تحولات بسياري گرديده و روند پيدايش يا شكل گيري آن نيز كه تابع تغييرات اجتماعي و سياسي است از اين بحران به دور نمانده است. بحران عرف در فقدان قانون به ويژه از آن جهت خودنمايي كرده است كه كشورهاي جديد خواهان حقوق بين المللي گاهي كاملاً مخالف با حقوق گذشته, گاهي كاملاً جديد ومتناسب با منافع خود بوده اند. مسايل داخلي و بين المللي كشورهاي مزبور امروزه برخلاف گذشته كه جايي در صحنه بين المللي نداشته اند در سطح جهاني مطرح گرديده است. كشورهاي مذكور مي خواهند همچنانكه معاهدات نابرابر مردود و باطل شناخته مي شوند (معاهده وين راجع به حقوق معاهدات مورخ 1969, بخش دوم, مواد 46 و بعد) عرف مبتني بر روابط نابرابر نيز توسط آنان كنترل گردد بدين معني كه اگر عرف كشورهاي برگ در گذشته حاكم برجامعه بين المللي بوده امروزه عرفي با همان خصوصيات يعني عام و جهاني اما ناشي از اراده عموم كشورها حاكم بر روابط بين المللي گردد.
در اين بررسي به تحولات مربوط به پيدايش و تنظيم عرف بين المللي جديد و تاثيرات نهادي شدن حقوق بين الملل بر اين روند مي پردازيم.قاعده عرفي در حقوق بين الملل كلاسيك و اعتبار آن
عرف قاعده اي است كه پيدايش آن تابع روند خاصي است. در شيوه پيدايش اصولاً با قرارداد كه طي تشريفات معيني منعقد مي گردد در منشاء متفاوت است. پروفسور ويرالي به اين نكته اشاره كرده مي گويد:
عرف يك روند در تشكيل حقوق است و نه يك رويه.
او استواري و ثبات نسبي آن را نيز معلول همين روند خودرويي عرف مي داند. باربوريس نيز همچون ويرالي معتقد است كه قواعد عرفي نخستين قواعد در حقوق بين الملل بوده است و پيدايش آنها تابع حاكميت هيچ قاعده حقوقي موجود نيست چون اگر در قالب تشريفات خاصي بوجود مي آمد نخستين قواعد نمي بود؛ به همين دليل داراي رويه (پروسده) نمي باشد بلكه خود نرم آغازين حقوق بين الملل است و همين امر باعث ابهام و نامشخص بودن منشاء و اعتبار حقوقي آن مي گردد و اگر منبع حقوق را به معناي رويه حقوقي مشخصي براي خلق قواعد حقوقي بدانيم روند عرفي را نمي توان منبع حقوق دانست چون در قالبي حقوقي بوجود نيامده است. Abi Saab براساس همين شيوه تفكر نسبت به عرف راجع به اعتبار حقوقي آن مي گويد:
جامعه كنوني با عرفهاي ساخته و پرداخته همچون كالاي ساخته شده روبرو است و سعي مي كند پس از وقوع عمل براي آن مشروعيت اوليه قائل گردد.
او معتقد است كه پرسسوس يا روند تشكيل عرف هميشه غير قابل دسترسي و برون ذاتي و بنابراين مستقل است به اين معني كه مستقيماً در جامعه بوجود مي آيد نه درون محيطي ويژه يا نظامي حقوقي كه تابع مقررات خاص متمركز وهدايت شده اي باشد. به همين دليل روند مذكور شيوه اي غير ارادي در ايجاد قاعده حقوقي است, البته نه به آن معني كه اعمال انجام شده غير ارادي بوده باشد بلكه از روي قصد و برا يدستيابي به اهداف مشخصي انجام گرفته منتهي آنچه به غير ارادي و مبهم توصيف مي شود گذر از عملكردهاي حقوقي مذكور (Rwgularite) و تبديل آن به قاعده عمومي حقوقي است (Regle) يا به عبارت ديگر پيدايش اثر نرماتيو يا قاعده زا براي آن است. بنابراين آنچه ابهام دارد پذيرش عملكردهاي حقوقي به عنوان قاعده حقوق بين الملل است. در مقام تشبيه, در اين طرز تفكر عرف چون گياهي خودرو است كه در دخل نظامي خاص پرورش نيافته و موجوديت آن مقدم بر تفكر حقوقي نظام يافته جامعه است. آنچه مسلم است و در تئوري كلاسيك نيز به آن اشاره شده, پيدايش قاعده عرفي از فعاليتهاي اجتماعي يا عملكرد ناشي مي شود, فعاليتي اجتماعي كه مهر حقوق مي خورد. ويرالي از همين رو به نقش برتر و مركزيت عملكرد يا پراتيك معتقد است و اين كه عنصر معنوي يا اپينيو يوريس گرد آن شكل مي گيرد. در بند ب ماده 38 اساسنامه ديوان بين المللي دادگستري آنجا كه منابع حقوق بين المللي جهت رفع اختلافات بين دولتها ذكر مي شود, از عملكرد و پذيرش آن به عنوان قاعده حقوقي نام بـرده شده است ولي اولويتي در عملكرد نسبت به عنصر حقوقي ديده نمي شود از همين رو بايد اين دو عنصر را عمزمان موجود دانست. به عبارت ديگر عملي كه مكرراً انجام مي شود عملي است كه از ابتدا در نظر عامل پسنديده و مقبول است و ادعاي حقوقي يكجانبه اي محسوب مي گردد. اين ادعاي منطقي يكجانبه بدون شك در آغاز با اپينيويوريس متفاوت است و بخشي از آن را تشكيل مي دهد و شايد نطفه آن است و به مرور زمان به آن تبديل مي گردد. با گذشت زمان و تكرار عنصر معنوي استحكام و تاييد بيشتري بدست مي آورد و اطمينان بيشتري نسبت به آن حاصل مي شود, اما اعتقاد به صحت عمل همزمان با عمل وجود دارد. عرف در حال شكل گيري نه عمل مطلق است و نه اعتقاد حقوقي صرف بلكه آميزه همزمان آنها است و با تكرار عمل, قاعده عرفي شكل مي گيرد و اقتدار حقوقي لازم را كسب مي نمايد و به عبارت ديگر قاعده عرفي حاصل استحكام يافتن و تبلور حقوقي رفتارهاي عاقلانه دولتها نسبت به يكديگر است. تبلور يا كريتاليزه شدن كه از شرط لازم براي وجود قاعده حقوقي است با تكرار عمل ميسر مي گردد.
از جمله اشكالاتي كه حقوق بين الملل عمومي همواره با آن روبرو بوده است كمبود قواعد عام يا فراگير است. منبع اصلي اين حقوق معاهده وعرف است كه بدون ذكر سلسله مراتبي در ماده 38 اساسنامه ديوان بين المللي دادگستري به آن اشاره شده است. اما دو منبع فوق هيچگاه نتوانسته است نياز جامعه بين المللي را به قانون به علت ساختار سياسي خاص ان مرتفع نمايد. اصولاً قرارداد بين المللي قانون مشترك طرفهاي عقد است. اين نكته بجا است و قرارداد منعقده براي طرفها حكم قانون را دادر. اما از آنجاكه در هر نظام حقوقي توسعه يافته قرارداد يا معاهده خود مي بايد صحيحاً و مطابق قانون منعقد گردد اسن شيوه تفكر به تنهايي و بدون وجود معيارهاي اساسي و قواعد عمومي براي تنظيم قراردادهاي بين المللي كافي به نظر نمي رسد. تا چند دهه گذشته يعني زماني كه منشور ملل متحد و اساسنامه ديوان بين المللي دادگستري تنظيم شد منابع مذكور در ماده 38, به ويژه با افزون اصول كلي حقوقي, كمبود قواعد عرفي و قراردادي را تا حدي ترميم مي كرد و مشكل خلاء قانون در حقوق بين المللي كمتر احساس مي شد. در حال حاضر با توجه به توسعه يافتگي و تاثيرات آن بر جوامع در حال پيشرفت و عقب مانده مانند مسايل حقوقي ناشي از پيشرفت تكونولوژي در زمينه هاي گوناگون_ دريا , فضا, محيط زيست و امثال آن, و نيز امور مربوط به خود توسعه كه با كسب استقلال آغاز شد و متعاقب آن قواعد ضروري براي پيشرفت اقتصادي و اجتماعي را در پي داشت (حق تعيين سرنوشت, حاكميت بر منابع طبيعي, منع تبعيض نژادي, عدمن مداخله, خلع سلاح, نظام جديد اقتصادي و غيره) جامعه بين المللي بيش از پيش به ضرورت وجود قواعد فراگير در سطح عموم كشورها وقوف يافت. اما به نظر مي رسد تا زماني كه ساختار كنوني جامعه بين المللي برقرار باشد و انديشه تغيير آن نيز به خصوصي به علتت تنوع فرهنگ و طرز تفكر گوناگون ملتها مقدور نباشد مشكل پيدايش و حاكميت قاعده حقوقي فراگير همچنان پابرجا بماند. وظيفه حقوق بين الملل در طول تاريخ تنظيم قواعدي براي روابط ناشي از مناسبات بين كشورهاي مستقل بوده است. در حال حاضر نيز بدون آن كه از ناهمگوني دول و حاكميت آنها كاسته شود در اثر پيشرفت و همكاري وظيفه بس مهمتري بر عهده حقوق بين الملل قرار گرفته است: آلودگي محيط زيست, جرايم بين المللي , مسايل بهداشتي, سلاحهاي فرامرزي, ارتباطات و امثال آن مرز نمي شناسند و تنظيم قواعد مروبط به آنها نيازمند همكاري گسترده در جامعه اي ناهمگون است. بنابراني با توجه به شرايط فوق نياز طبيعي روابط گسترده كنوني به قاعده عليرغم برخورد نظام موجود با آن, خود به خود باعث پيدايش شيوه هاي جديد و انعطاف پذيري در اين جهت شده است كه توان انطباق با مسايل جامعه متحول را داشته باشد. در مسير قانونمند شدن جامعه بين المللي اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه حقوق بين الملل تا زماني وجود دارد كه جامعه ناهمگون دولتها وجود داشته باشد.
در حقو بين المللي همواره كوشش شده با وجود مشكلات, جهت پركردن خلاء قانون, معاهدات هر چه گسترده تر و اطراف آن هر چه بيشتر باشند؛ از ميان عرفها ان دستته كه عام و جهاني هستند شناخته و به آن اهميت بيشتري داده شود؛ بعضي قواعد قراردادي آثاري نسبت به همگان داشته, نقض آن موجب توليد مسئوليت نسبت به هر دولت ثالثي گردد, قاعده امره تعيين و در راس منافع بر روابط حاكم گردد و قطعنامه هاي ملل متحد بيانگر بعضي حقوق دولتها و ملتها محسوب گردند. در اين ميان و به همين منظور عرف نيز كه نقش اساسي در تشكيل حقوق بين الملل داشته و زماني طولاني پيكره اصلي آن را تشكيل مي داده است مي بايد در شكل گيري خود از حالت طرفيني خارج شده زمينه گسترش حقوق بين الملل عام را فراهم سازد. چنين عرفهايي مي توانند براي كليه كشورها اعم از آنهايي كه در تشكيل آن نقش داشته يا نداشته اند منشا اثر حقوقي گردند.
اگر عرفهاي پيشين كه مخلوق نيازهاي ناشي از روابط كشورهاي بزرگ بوده امرو مورد پذيرش عموم كشورها قرار مي گرفت و به ويژه كاستي نمي گرفت و فرسودگي نيز پيدا نمي كرد مشكل نياز به قاعده فراگير كمتر احساس مي شد. عرف مي توانست به منزله قانون اساسي جامعه بين المللي باشد تا جايي كه ساير قواعد مشروعيت خود را از آن كسب كنند و به اين ترتيب يكنواختي و هماهنگي قواعد قراردادي در سطح عموم كشورها تعميمي پيدا كند. اما واقعيت آن است كه قواعد عرفي گاهي كهنه هستند و پاسخگوي احتياجات متحول نمي باشند و مهمتر اين كه در همه موارد از اصالت برخوردار نبوده بازتاب روابط غالباً زورمدارانه دوران گذشته هستند كه نتيجتاً نمي تواند پذيرفته عموم دول باشد.
عرف بين المللي كه در صورت عموميت و مقبوليت مي تواند جنبه قانون براي جامعه بين المللي داشته باشد بااستقلال و به صحنه آمدن كشورهاي جديد و تقسيم بنديهاي جهاني دستخوش بحران و تحولات بسياري گرديده و روند پيدايش يا شكل گيري آن نيز كه تابع تغييرات اجتماعي و سياسي است از اين بحران به دور نمانده است. بحران عرف در فقدان قانون به ويژه از آن جهت خودنمايي كرده است كه كشورهاي جديد خواهان حقوق بين المللي گاهي كاملاً مخالف با حقوق گذشته, گاهي كاملاً جديد ومتناسب با منافع خود بوده اند. مسايل داخلي و بين المللي كشورهاي مزبور امروزه برخلاف گذشته كه جايي در صحنه بين المللي نداشته اند در سطح جهاني مطرح گرديده است. كشورهاي مذكور مي خواهند همچنانكه معاهدات نابرابر مردود و باطل شناخته مي شوند (معاهده وين راجع به حقوق معاهدات مورخ 1969, بخش دوم, مواد 46 و بعد) عرف مبتني بر روابط نابرابر نيز توسط آنان كنترل گردد بدين معني كه اگر عرف كشورهاي برگ در گذشته حاكم برجامعه بين المللي بوده امروزه عرفي با همان خصوصيات يعني عام و جهاني اما ناشي از اراده عموم كشورها حاكم بر روابط بين المللي گردد.
در اين بررسي به تحولات مربوط به پيدايش و تنظيم عرف بين المللي جديد و تاثيرات نهادي شدن حقوق بين الملل بر اين روند مي پردازيم.قاعده عرفي در حقوق بين الملل كلاسيك و اعتبار آن
عرف قاعده اي است كه پيدايش آن تابع روند خاصي است. در شيوه پيدايش اصولاً با قرارداد كه طي تشريفات معيني منعقد مي گردد در منشاء متفاوت است. پروفسور ويرالي به اين نكته اشاره كرده مي گويد:
عرف يك روند در تشكيل حقوق است و نه يك رويه.
او استواري و ثبات نسبي آن را نيز معلول همين روند خودرويي عرف مي داند. باربوريس نيز همچون ويرالي معتقد است كه قواعد عرفي نخستين قواعد در حقوق بين الملل بوده است و پيدايش آنها تابع حاكميت هيچ قاعده حقوقي موجود نيست چون اگر در قالب تشريفات خاصي بوجود مي آمد نخستين قواعد نمي بود؛ به همين دليل داراي رويه (پروسده) نمي باشد بلكه خود نرم آغازين حقوق بين الملل است و همين امر باعث ابهام و نامشخص بودن منشاء و اعتبار حقوقي آن مي گردد و اگر منبع حقوق را به معناي رويه حقوقي مشخصي براي خلق قواعد حقوقي بدانيم روند عرفي را نمي توان منبع حقوق دانست چون در قالبي حقوقي بوجود نيامده است. Abi Saab براساس همين شيوه تفكر نسبت به عرف راجع به اعتبار حقوقي آن مي گويد:
جامعه كنوني با عرفهاي ساخته و پرداخته همچون كالاي ساخته شده روبرو است و سعي مي كند پس از وقوع عمل براي آن مشروعيت اوليه قائل گردد.
او معتقد است كه پرسسوس يا روند تشكيل عرف هميشه غير قابل دسترسي و برون ذاتي و بنابراين مستقل است به اين معني كه مستقيماً در جامعه بوجود مي آيد نه درون محيطي ويژه يا نظامي حقوقي كه تابع مقررات خاص متمركز وهدايت شده اي باشد. به همين دليل روند مذكور شيوه اي غير ارادي در ايجاد قاعده حقوقي است, البته نه به آن معني كه اعمال انجام شده غير ارادي بوده باشد بلكه از روي قصد و برا يدستيابي به اهداف مشخصي انجام گرفته منتهي آنچه به غير ارادي و مبهم توصيف مي شود گذر از عملكردهاي حقوقي مذكور (Rwgularite) و تبديل آن به قاعده عمومي حقوقي است (Regle) يا به عبارت ديگر پيدايش اثر نرماتيو يا قاعده زا براي آن است. بنابراين آنچه ابهام دارد پذيرش عملكردهاي حقوقي به عنوان قاعده حقوق بين الملل است. در مقام تشبيه, در اين طرز تفكر عرف چون گياهي خودرو است كه در دخل نظامي خاص پرورش نيافته و موجوديت آن مقدم بر تفكر حقوقي نظام يافته جامعه است. آنچه مسلم است و در تئوري كلاسيك نيز به آن اشاره شده, پيدايش قاعده عرفي از فعاليتهاي اجتماعي يا عملكرد ناشي مي شود, فعاليتي اجتماعي كه مهر حقوق مي خورد. ويرالي از همين رو به نقش برتر و مركزيت عملكرد يا پراتيك معتقد است و اين كه عنصر معنوي يا اپينيو يوريس گرد آن شكل مي گيرد. در بند ب ماده 38 اساسنامه ديوان بين المللي دادگستري آنجا كه منابع حقوق بين المللي جهت رفع اختلافات بين دولتها ذكر مي شود, از عملكرد و پذيرش آن به عنوان قاعده حقوقي نام بـرده شده است ولي اولويتي در عملكرد نسبت به عنصر حقوقي ديده نمي شود از همين رو بايد اين دو عنصر را عمزمان موجود دانست. به عبارت ديگر عملي كه مكرراً انجام مي شود عملي است كه از ابتدا در نظر عامل پسنديده و مقبول است و ادعاي حقوقي يكجانبه اي محسوب مي گردد. اين ادعاي منطقي يكجانبه بدون شك در آغاز با اپينيويوريس متفاوت است و بخشي از آن را تشكيل مي دهد و شايد نطفه آن است و به مرور زمان به آن تبديل مي گردد. با گذشت زمان و تكرار عنصر معنوي استحكام و تاييد بيشتري بدست مي آورد و اطمينان بيشتري نسبت به آن حاصل مي شود, اما اعتقاد به صحت عمل همزمان با عمل وجود دارد. عرف در حال شكل گيري نه عمل مطلق است و نه اعتقاد حقوقي صرف بلكه آميزه همزمان آنها است و با تكرار عمل, قاعده عرفي شكل مي گيرد و اقتدار حقوقي لازم را كسب مي نمايد و به عبارت ديگر قاعده عرفي حاصل استحكام يافتن و تبلور حقوقي رفتارهاي عاقلانه دولتها نسبت به يكديگر است. تبلور يا كريتاليزه شدن كه از شرط لازم براي وجود قاعده حقوقي است با تكرار عمل ميسر مي گردد.