مصاحبه و گفتگو ترانه علیدوستی را خاص تر ببینیم (3)

  • شروع کننده موضوع *SAmirA
  • بازدیدها 129
  • پاسخ ها 2
  • تاریخ شروع

*SAmirA

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/01/09
ارسالی ها
30,107
امتیاز واکنش
64,738
امتیاز
1,304
قرار گفت و گو با ترانه علیدوستی را یکی دو روز بعد از آن که «استراحت مطلق» اکران شد گذاشتیم؛ آخرین روزهای سال بود و معلوم نبود بشود فرصتی برای گفت و گو پیدا کرد. گفت و گو ماند برای روزهای بعد از تعطیلات که تازه معلوم شده بود تلویزیون آگهی «استراحت مطلق» را نپذیرفته ولی ظاهرا شیوه ی تبلیغات تازه ای که کاهانی و گروهش برای این فیلم پیدا کرده بودند تماشاگرانی را که مخاطبان پی گیر سینمای کاهانی اند به سینما کشاند.

وقتی به این فکر کردیم که با ترانه علیدوستی گفت و گو کنیم می دانستیم که فقط قرار نیست درباره ی این فیلم حرف بزنیم؛ می خواستیم درباره ی بخش های دیگری از کارنامه اش هم حرف بزنیم؛ به خصوص به عنوان مترجمی که ترجمه اش از داستان های آلیس مونرو خوب دیده شد و قدر دید و لا به لای حرف ها خواستیم به سریال های محبوبش هم اشاره کند؛ سریال هایی که ظاهرا آن ها را به خیلی از فیلم ها ترجیح می دهد و وقتی درباره شان حرف می زند واقعا هیجان زده است. چند کلمه ای هم درباره ی «شهرزاد» حرف زدیم؛ سریالی که حسن فتحی دارد برای نمایش درشبکه ی خانگی می سازد و بقیه ی حرف ها را گذاشتیم برای وقتی که آن سریال آماده ی پخش شود.

558819_548.jpg


ظاهرا این چند سال کم کار تر از همیشه بوده اید؛ آن قدر که به نظر می رسد مدتی ناپدید شده بودید. واقعا کم تر بازی کرده اید؟


نه! ناپدید نشده بودم. تقریبا هر سال کار کرده ام اما اتفاقاتی افتاد که این کارها سروقت دیده نشدند. بعد از «پذیرایی ساده»ی مانی حقیقی که با دعواهای حوزه ی هنری و تحریم فیلم ها اکرانش محدود شد، فیلم «آسمان زرد کم عمق» را برای بهرام توکلی بازی کردم و «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» را برای روح الله حجازی که مدتی توقیف بود. سال بعدش هم بچه دار شدم. یعنی به نظر می آید دو، سه سال نبوده ام، اما درواقع دائم کار کرده ام.

پس در این چند سال کم کار هم نبوده اید.


نه واقعا؛ حتی بعد از تولد دخترم هم وقتی نُه ماهه بود برگشتم سر کار؛ یعنی خیلی هم توی خانه ننشستم، اما چون مدت زیادی فیلم روی پرده نداشته ام یا فیلم ها توی جشنواره نبوده این طور به نظر رسیده.

558820_220.jpg

فیلم پذیرایی ساده

اتفاقا تماشاگرانی که کارتان را از اول جدی تر دنبال کرده بودند از این حرف می زدند که انگار رضایتی از سبک و سیاق فیلم سازی این روزهای ایران ندارید. چند باری هم ظاهرا گفته بودید آن قدر فیلم ها شبیه به هم هستند و آن قدر فیلم نامه ها از روی دست هم کپی شده اند که آدم رغبت نمی کند در آن ها بازی کند.


هنوز هم این نظر را دارم؛ خیلی فیلم نامه می خوانم و خیلی کم پیش می آید که فیلم نامه ای به نظرم خوب برسد.

برای تان ملاک این که بازی در فیلمی را قبول کنید فیلم نامه است یا کارگردان؟


اول فیلم نامه، برای این که خودِ فیلم نامه بلد است درباره ی کارگردان با شما حرف بزند.

کاهانی و استراحت مطلق

یعنی اگر کارگردان مشهوری با سابقه ی روشن پیشنهاد کار بدهد ولی فیلم نامه ای معمولی داشته باشد حاضر هستید خطر کنید و نقش را بپذیرید؟

به ندرت. مگر اینکه او عبدالرضا کاهانی باشد؛ کاهانی برای پیشنهاد «استراحت مطلق» تنها یک سیناپس نیمه آماده به من داد، اما فیلمسازی بود که خیلی منتظرم بودم باهاش کار کنم. چون با این که خودش را نمی شناختم به عنوان مخاطب به او عقیده داشتم. و همین که نمی شناختمش کار را برایم جذاب تر می کرد. وقتی با اصغر فرهادی و مانی حقیقی کار می کردم فرق داشت؛ چون دوستان خوب من بودند و می شناختم شان و می دانستم چه طوری کار می کنند. به جز آنها می توانم بگویم تنها کسی که به خاطر خودش دلم می خواست با او کار کنم کاهانی بود.

خب چه چیزی در فیلم های قبلی کاهانی بود که این قدر مشتاق تان می کرد؟ درواقع کدام فیلم هایش؟

همه ی فیلم هایش را به یک اندازه دوست ندارم. بعضی ها را خیلی دوست دارم و بعضی ها را کمتر، و در موردشان با خود او هم حرف زده ام. اما مساله این ها نیست؛ این است که همیشه حتی وقتی نقدی هم به فیلم هایش داشته ایم زاویه ی دیدش را تحسین کرده ام. لحن و پرداختش همیشه هیجان زده ام کرده. هیجان زده شدن چیز نادری است در سینمای ایران. کاهانی به دلایلی، و به شکلی فیلمساز است که فقط منحصر به اوست و این ارزش دارد.

558821_832.jpg

فیلم استراحت مطلق

با «استراحت مطلق» انگار کاهانی یک جورهایی برگشته به دنیای «بیست» ولی با شخصیت هایش خیلی مهربان نیست؛ به نظر می آید خشن است و پایش بیفتد به آنها می خندد و مسخره شان می کند؛ آن هم آدم های پایین شهری را که هیچ چی ندارند.

من این را احساس نکرده ام در این فیلم اخیرا؛ یعنی فکر نمی کنم نگاهش زاویه پیدا کرده به این آدم ها؛ اما حتما نگاهش با روزهایی که «بیست» و «هیچ» را ساخته فرق دارد که باید هم داشته باشد. من اگر فیلمساز بودم یک روز دلم می خواست بروم سمت ابزورد و یک روز کار دیگری انجام بدهم. خب، هر هنرمندی حق دارد هزار بار در عمرش تغییر لحن بدهد و تجربه کند. این وسط آدم هایی که به چیزهایی در سینمایش دل بسته اند سرخورده می شوند.

این اتفاق ها همیشه می افتد. مساله این است که در هر حال موظفیم به صدای فیلمی مانند «استراحت مطلق» هم گوش بدهیم. شاید نگاه فیلمساز تلخ تر شده اما من اسمش را تمسخر نمی گذارم، فکر می کنم کاهانی رشد قابل اعتنایی کرده و با این که هنوز دارد با آیرونی و هجو حرف می زند بی پرواتر رفته سراغ نقد اجتماعی. این که خیلی خوب است. این که مثلا فیلم ابزورد کاهانی را بشود فمینیستی قلمداد کرد یک پیشرفت مسلم است.

احتمالا این جنبه ی فمینیستی را بیش تر می شود به این فیلم یست داد: وضعیت زنی تنها در جامعه ی مردانه ی تهران که ظاهرا به تنهایی می تواند همه ی کارهایش را انجام بدهد و مردهایی به واسطه ی کمک او دارند کاری می کنند.

فکر می کنم کاهانی اگر این قصه را می خواست پنج، شش سال پیش بساز شاید رودربایستی می کرد، شاید کمتر رویش می شد جدی بگیردش. الان به خاطر پخته شدن سینمایش است که جرات می کند بگوید نیازی نیست به فیلمم بخندید تا راضی بیرون بروید، این بار شوخی ندارم و همین است که هست. همه ی اینها با حفظ همان زاویه ی آیرونیک یا کتابی. این چیزی است که من خیلی می پسندمش.

قاعدتا کاهانی با همه ی شخصیت هایش این کار را نمی کند. به هر حال زن اصلی داستان کمی جدی تر گرفته می شود اما مردهای خیلی مضحک از کار درآمده اند. تقریبا هیچ کدام آدمی نیست که بشود بهش اتکا کرد.


چرا مضحک؟ شخصیت رضا عطاران این طور نیست. مجید صالحی هم نیست. اگر سمیرا نمی تواند به آنها تکیه کند معنی اش غیرقابل اتکا بودن آنها نیست. این همان پیچی است که قصه رویش سوار است. به جای این دسته بندی باید ببینیم وضعیت شخصیت در قصه کاهانی چه شکلی است. ظاهرا بی عمل ترین آدم در درام فیلم سمیرا است که کم ترین حرف را می زند و کم ترین کار را با آدم ها دارد. اما در واقعیت او تنها آدمی است بین آن ها که می خواهد از جایش تکان بخورد و کنشگر باشد و برای همین نظم دیگران را به هم می زند.

این نقشی است که قبلا در فیلم های دیگر هم بازی کرده اید.


نقش بی کنش که بازی نکرده ام هیچوقت، اما آن ها جور دیگری هستند.

558822_370.jpg

فیلم درباره الی

الی «درباره ی الی...» چی؟


شاید جایگاه الی در قصه با جایگاه سمیرا قابل قیاس باشد، نه نقش. منتها داستان «استراحت مطلق» از این قرار است که همه اصرار دارند به وضعیت غم انگیز رکورد وحشتناکشان بچسبند. از کرم دانی و توالت سازی و شب به شب سریال ترکی دیدنشان راضی اند و نمی خواهند کسی مزاحمشان باشد. سمیرا می گوید من این ریسیورها را که بفروشم خانه می گیرم و این در جهان او پیشرفت است. بی خود و بی جهت دردسر است برای بقیه فقط به همین علت.

و آن تصادف کمکی است به آن ها که از دستش خلاص شوند.


یک بحث کلی وجود دارد که اصلا بنا به قواعد سینما اخلاقی هست کار شخصیت اصلی داستان را با تصادف تمام کنیم یا نه؟ تعهد به تماشاگر و این داستان ها... ما هم در این مورد زیاد بحث کردیم. منتها فیلم که پیش رفت دیدیم از خود این ایده یک کانسپت در می آید. برای کاهانی خیلی زود مسجل شد پایان داستان این است. که ما با سمیرا داریم این شهر را دور می زنیم و بدهی هایمان را صاف می کنیم و موفقیت کوچکمان را به دست می آوریم، اما مگر نه این که این خیابان ها همان ها هستند که سمیرا فکر می کند در آنها گم می شود، از یکی به دیگری فرار می کند، یا با خیال راحت آنجا می میرد؟ این مگر عین سفری که او برای خودش متصور بود نیست؟ اسم فیلم از کجا می آید؟ می توانید بگویید که این ایده نمادین و درشت است ولی خب این پایان این داستان است و انتخاب ماست.

بعد از تصادف هم همه سرگرم کار خودشان هستند.

راحت می شوند دیگر؛ تعادل کامل برقرار می شود.

تو بی خبری هستند و فکر می کنند همه چی عادی است. خبر ندارند چه اتفاق افتاده و راحت دارند زندگی می کنند.

و مشکلات به نظرم واقعا حل می شود. یعنی هر طور که فکر کنی راحت شده اند.

558823_172.jpg


خب، خیلی تلخ نیست؟


خیلی تلخ است، چه عیبی دارد؟ داستان تلخ هم می تواند دیدنی باشد.

حتی به قیمت این که تماشاگر کم تری برود ببیندش؟


فروشش که خیلی خوب است.

خوب است ولی خیلی هم زیاد نیست.


اتفاقا خیلی خوب است؛ بدون تبلیغات تلویزیونی، با حداقل تبلیغات شهری در این لحظه یک و نیم میلیارد را رد کرده. به نظرم خیلی عالی است؛ عوامل واقعا خیلی راضی اند. کاهانی هم می داند برای چه کسانی دارد فیلم می سازد، مخاطب «ایران برگر» را که هدف قرار نمی دهد.

«ایران برگر» که نه؛ چون فیلم سطحی بی کیفیتی است که اصلا معلوم نیست چرا ساخته شده، اما «اسب حیوان نجیبی است» انگار طیف گسترده تری داشت و بخشی از همان گروه دارند این فیلم را می سازند؛ هرچند این یکی خیلی تلخ تر است.


مخاطب که نمی تواند فیلم ساز را عقب نگه دارد. نمی شود. باید بشود به کسی که آمده و «اسب حیوان نجیبی است» را دیده گفت بیا «استراحت مطلق» را ببین و یک قدم جلو برو.

این که خیلی خوب است اگر بشود تماشاگر را جلو برد.


غیر از این نباید باشد. مخاطب باید با فیلمساز بیاید، حتی اگر فیلم را ببیند و بد بگوید اما نمی شود با سلیقه ی مردم درجا زد.

این چیزی است که در فیلم نامه هایی که می خوانید برای تان اهمیت دارد؟


خیلی زیاد.

558840_265.jpg

پشت صحنه فیلم شهرزاد

فیلم نامه که به دست تان می رسد چی کار می کنید؟ کار با فیلم نامه از کجا شروع می شود؟ مثلا در مورد «استراحت مطلق».


زمان خیلی زیادی برای من فقط به فکر کردن به نقش می گذرد. هر فیلمنامه کدهایی به شما می دهد که هرقدر هم کوچک باشند نقطه شروع خوبی اند. بعد لباس ها می آید و بعد بازیگرهای دیگر. همه ی اینها دریچه های تازه ای برای پیداکردن نقشند. پای گریم که می نشینند خود رنگ پوست سمیرا و لک و پیس های صورتش گویای خیلی چیزهاست. بعد فکر می کنم کسی که این کیف را دستش می گیرد سلیقه اش چه شکلی است، کسی که حامد (بابک حمیدیان با آن گریم و آن رفتار و آن لباس ها) پدر بچه اش است. کسی که طلاق در زندگی اش جسارت بزرگی بوده. بعد حرف های نویسنده، حرف های کارگردان به این فکر و خیال ها اضافه می شوند. بعد که به قول آقای کاهانی قرار است از پشت میز بلند شویم و فیزیک باید اضافه شود دیگر تمرین می کنیم.

با کاهانی راه رفتنم را خیلی تمرین کردیم. کلا هم همیشه یک مرورگری توی مغزم دارم از رفتار آدم هایی که در روز همه جا می بینم، اسکن می کنم ببینم چیز به درد بخوری میان حرکت هایشان پیدامی شود یا نه. هیچوقت برای نقش نمونه پیدا نمی کنم چون بازیگری برایم ادای کسی را درآوردن نیست. این هم توهین به آن نمونه است و هم توهین به نقش. نقش ها برای خودشان آدم هستند توی دل من. دوست دارم مستقل و زنده باشند. خلاصه بعد دو روز که می آیم سر فیلم برداری امتحان می کنم و این طرفی یا آن طرفی می نشینم و حرکت می کنم جلوی دوربین و دستم می آید.

و همه ی این ها برای این است که هر کار از کارهای قبلی یک پله جلوتر باشد.


لااقل قصدم این است. دربیاید یا نیاد نمی دانم. درباره ی محصول نهایی صحبت می کنم؛ بیش تر درباره ی این حرف می زنم که قصدم از این انتخاب چی بوده؛ غیر از این که دوست داشته ام نقشی را بازی کنم که دلم می خواسته و برایم متفاوت بوده. این چیزها انگیزه می دهد به من. جز این که بازیگری حرفه ی من است و منبع درآمدم، من بی نهایت عاشق این کارم. من فقط به عشق همان لحظه ای که قصه دارد خلق می شود و پلانی یا صحنه ای دارد متولد می شود در این حرفه هستم. باقی- حواشی اش هیچ فرقی به حالم ندارد. آن هم در فضایی که آلوده به سندروم وحشتناک سهل انگاری است. تازه دارم فیلم های هنری مان را می گویم؛ بقیه را نمی گویم؛ یعنی راجع به کسانی دارم صحبت می کنم که فیلم هایشان ارزش نقد دارند.
 
  • پیشنهادات
  • *فریال*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    7,020
    امتیاز واکنش
    7,770
    امتیاز
    465
    محل سکونت
    لارستان
    قرار گفت و گو با ترانه علیدوستی را یکی دو روز بعد از آن که «استراحت مطلق» اکران شد گذاشتیم؛ آخرین روزهای سال بود و معلوم نبود بشود فرصتی برای گفت و گو پیدا کرد. گفت و گو ماند برای روزهای بعد از تعطیلات که تازه معلوم شده بود تلویزیون آگهی «استراحت مطلق» را نپذیرفته ولی ظاهرا شیوه ی تبلیغات تازه ای که کاهانی و گروهش برای این فیلم پیدا کرده بودند تماشاگرانی را که مخاطبان پی گیر سینمای کاهانی اند به سینما کشاند.

    وقتی به این فکر کردیم که با ترانه علیدوستی گفت و گو کنیم می دانستیم که فقط قرار نیست درباره ی این فیلم حرف بزنیم؛ می خواستیم درباره ی بخش های دیگری از کارنامه اش هم حرف بزنیم؛ به خصوص به عنوان مترجمی که ترجمه اش از داستان های آلیس مونرو خوب دیده شد و قدر دید و لا به لای حرف ها خواستیم به سریال های محبوبش هم اشاره کند؛ سریال هایی که ظاهرا آن ها را به خیلی از فیلم ها ترجیح می دهد و وقتی درباره شان حرف می زند واقعا هیجان زده است. چند کلمه ای هم درباره ی «شهرزاد» حرف زدیم؛ سریالی که حسن فتحی دارد برای نمایش درشبکه ی خانگی می سازد و بقیه ی حرف ها را گذاشتیم برای وقتی که آن سریال آماده ی پخش شود.

    558841_479.jpg


    سینمای خالیِ خالی

    و این سندروم وحشتناک دقیقا چیست؟


    ببینید؛ رعایت مرز جدی گرفتن و جدی نگرفتن «خود» کار ظریفی است. و همین است که اکثرا در فیلم ها اذیتم می کند؛ به خصوص در فیلم هایی که ادعای سنگین بودن و برچسب هنری بودن دارند. می بینی قاب درست است، فیلم برداری زیبا است، بازیگر دارد زور می زند، دیالوگ ها سنگین است اما فیلم خالی است چون خودش را بی خود جدی گرفته. فیلم خالیست چون به جای اینکه سرشار از سینما باشد، سرشار از جذابیت قصه و تصویر و محتوی باشد، سرشار از «منیّت» فیلمساز است. این «خود»ی که فقط برای او موضوعی جدی است.

    گاهی باید به آن ها گفت این چیزهایی که در ذهن تو مفاهیم متعالی شده اند به خاطر مطالعه ی اندکت است و بخش عمده ای از مخاطب تو این درس ها را پاس کرده. فیلم ها خوشگل و بی محتوا هستند. یا از آن بدتر، سر و شکل فیلم زیباست اما فیلم تقلبی است. شابلون گذاشته اند با رعایت چهار فرمول تکراری جواب های تکراری بگیرند. من پارسال یکی از شصت داور فیلم کوتاه مستقل خانه ی سینما بودم. هفتاد و هفت فیلم کوتاه دیدم. شما فکر می کنید فیـلتـ*ـر چند تا از این ها خاکستری بود؟ چند فیلم در گورستان اتفاق می افتاد؟ چند فیلم در برف؟ چند فیلم در ختم؟ اینسرت دود سیگار؟ خانه به هم ریخته ی روشنفکر الکلی؟ غیرقابل باور است آمار این تکرار. وضع فیلم های بلند هم همین است.

    این نگاه انتقادی کار را برای تان سخت نمی کند؟

    کار که هیچ، زندگی را برایم سخت می کند. برای همین عوض شده رویکردم به سینما. هر فیلمی را به دلیلی می پذیرم. با رعایت استاندادها البته. بیشتر اوقات می روم که بحث کنم و سروکله بزنم و بسازم و لـ*ـذت ببرم. سعی می کنم تا جایی که می توانم نقشی ایفا کنم در کمک کردن به فیلم ها. نه اینکه من چیز خاصی بلد باشم، اما پر از پیشنهادم. همین. چ

    رفتن و همکاری کردن بهتر از عقب نشستن و نق زدن است. گاهی. گاهی هم دلایل دیگری دارم و فیلمی را بازی می کنم؛ مثلا «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» فیلمی نیست که به خاطر ارزش های سینمایی قبولش کرده باشم. با خودم فکر کرده ام چه بهتر که من این نقش را بازی کنم بلکه بتوانم بخشی از عقایدم درخصوص مسایل زنان را با خودم به این فیلم بیاورم یا باعث شوم بین قشر دیگری از مردم بحثی این چنینی هم راه بیفتد.

    558830_323.jpg

    زندگی مشترک آقای محمودی و بانو

    اما حتما می دانید که برخورد عمومی با فیلم این بود که کپی ای از سینمای فرهادی ارائه کرده و چرا وقتی بهترش را دیده ایم باید تماشایش کنیم؟

    به نظرم مقایسه ی درستی نیست. این هم شابلون جدید و تکراری نقدنویسان است! هرکی هرکار می ند می گویند ادای فرهادی را درآورد. آن ها هم زحمت بکشند نقد بنویسند جای این حرف ها. دلیلش هم این است که فرهادی عالی است. فکر می کنم منظورشان این است که می خواسته اید به استاندارد بالای نزدیک شوید و نتوانسته اید. این نه تقصیر فرهادی است و نه تقصیر این ها. این سینما گامی به جلو برداشته و باعثش فرهادی بوده. مسلما جریان کلی سینما تاثیر مستقیم می گیرد از این رشد. به این نمی گوییم کپی؛ فیلم های دیگری را دیده ام که یک مقدار کپی کاری در آن ها هست ولی اینها نه.

    مثلا «ملبورن»؟


    خیر. «ملبورن» را ندیده ام، فیلم نامه اش را خوانده ام.

    چی شد که بازی نکردید؟


    باردار بودم و نرسیدند کار را شروع کنند. آن قدر طول کشید که بارداری ام مشهود بود و دیگر نشد.

    یعنی اولش پذیرفته بودید که بازی بکنید؟


    بله؛ بدم نیامد از فیلم نامه؛ یعنی فیلم نامه ی اولیه را که خواندم گفتم اگر تا دو، سه ماه دیگر فیلم برداری را شروع کنید می آیم که نشد.

    فیلم نامه اگر تاحدی قابل قبول باشد با کارگردان درباره اش حرف می زنید؟ درباره ی فیلم نامه پیشنهاد می دهید یا می خواهید نظر کارگردان را بدانید؟

    فیلم نامه را می خوانم، اگر نظرم نسبی هم جلب شود با فیلمساز قرار می گذارم و خیلی سوال می پرسم چون می خواهم خود کارگردان فیلمی را که در ذهن دارد به من معرفی کند. از حرف هایش چیزهای بیشتری دستگیرم می شود و مسلما شناختی هم از خودش پیدا می کنم و آن وقت راحت تر تصمیم می گیرم.

    یعنی درباره ی فیلم می پرسید؟ یا درباره ی چیزهای دیگری هم حرف می نزید؟ مثلا درباره ی حوزه ی اجتماعی.

    از دریچه ی همان فیلم وارد می شویم اما قطعا درباره ی خیلی چیزها حرف می زنیم. بیشتر مساله ام این است که بدانم از فیـلتـ*ـر فیلمی که قرار است در آن باشم جامعه چه شکل است. این چیزی است که برایم مهم است. خیلی وقت ها نشانه هایی حتی روی کاغذ همن پیدا می شود، حتی در جمله بندی ای که آدم ها با آن تایپ می کنند. لحظه های خیلی کوچکی که شاید خود فیلم نامه نویس ها هم فکر نکنند دقیقا لحظه ی خوب فیلم شان همین است، اما وقتی خیلی فیلم نامه بخوانید دست تان می آید که چه طوری این لحظه ی خوب را پیدا کنید.

    حالا اکر فیلم نامه در فاصله ای که آن را خوانده اید تغییر کند و سر و شکلش کاملا عوض بشود و کارگردان به شما نگفته باشد چه طور؟


    معمولا نسخه ی جدید را می فرستد اگر اینطور باشد.

    آسمان زردِ کم عمق

    558831_260.jpg

    فیلم آسمان زردِ کم عمق

    می خواهم «آسمان زرد کم عمق» را مثال بزنم که ظاهرا دوستش ندارید؛ دست کم شکل فعلی فیلم را و این طور که از قول شما گفته بودند فیلم نامه طور دیگری بوده؟


    نه؛ اینطور نیست. ما فیلمنامه ی مشخصی نداشتیم. یک خط کلی داشتیم و گاهی شرح سکانس. اینها را به مرور و روز به روز با هم در می آوردیم. این که من دوستش نداشتم هم تعبیر غلطی است. من در درک داستان و شخصیت کمی مشکل داشتم. و محصول نهایی با احترام به تمام طرفداران بی شمار فیلم، سلیقه ی سینمایی من نیست. اما وقتی کار می کردیم با کمال میل این همکاری را پذیرفته بودم و از ته دل کار می کردم. همانطور که گفتم من پای کارهایم می ایستم و همه را فیلم های خودم می دانم.

    عجیب است؛ چون این طور شنیده بودیم که فیلم نامه ای خطی داشته و بعد در تدوین عوض شده.

    نه؛ این که می گویم سلیقه ام نیست، به دلیل مونتاژش نیست؛ بیشتر سر صحنه این مساله را پیدا کرده بودم، احساس می کردم بیش تر از همیشه دارم می گردم دنبال این که باید چه باید بکنم که به نتیجه برسم، و کمی کلافه بودم. دلم نمی خواست کسی این را متوجه شود و متاسفم اگر اینطور شده.

    خب، به نتیجه هم رسیدید چون یکی از بهترین بازی های تان است.

    خوشحالم که این را می گویید. من فقط چون نمی فهمیدم این فیلم چه شکل فیلمی خواهد سردرگم بودم. من که سر مونتاژ نیستم، ولی به نظرم سر صحنه همه با هم داریم فیلم را می سازیم. فیلم کار من هم هست؛ درنتیجه حق دارم بدانم روند قصه چیست. ممکن است بهتر بازی کنم اگر بهتر بفهمم. آقای توکلی خیلی با من صحبت می کردند؛ اما بیشتر درباره حال و هوای قصه تا خط و ربط داستان. یعنی هر دو حسن نیست داشتیم فقط زبان مان کمی متفاوت بود. اعتراضی هم نکردم چون فهمیدم شیوه شان این است و بعضی چیزها را در اتاق مونتاژ تصمیم می گیرند. این یک اختلاف نظر ساده است و من واقعا تلاشم را برای فیلم کرده ام و برای آقای توکلی خیلی احترام قائلم.

    مادر قلب اتمی و خلاقیت

    558832_512.jpg

    فیلم مادر قلب اتمی

    فارغ از این که این اتفاق بالاخره افتاده یا نیفتاده بازی تان طوری است که تماشاگر قبول می کند بازی شما خوب است. از این بگذریم و برسیم به این که در این فاصله با کارگردان های جوان تری هم کار کردید که معلوم نبود قرار است برای فیلم های شان بچه اتفاقی بیفتد؛ مثلا «مادر قلب اتمی» که در جشنواره ی فجر هم پذیرفته نشد.


    یکی از فیلم های مورد علاقه ام است. اگر بخواهم تعریف درستی از آن ارائه بدهم باید بگویم حتی اگر از فیلم خوشتان نیاید خواهید گفت فیلم خاصی است و دیدنش جالب. دست کم برایتان جالب است که چنین فیلمی ساخته شده. از آن فیلم هایی است که وقتی فیلم نامه اش به دست تان می رسد می فهمید. طرح یک خطی اش و دیالوگ نویسی اش خیل عالی بود. همان طرح یک خطی اش می گوید حاصل یک ذهن خلاق است.

    ولی همه ی فیلم نامه ها که این طور نیست؟

    من هم در مرحله ای هستم که ترجیح می دهم ده فیلم به قول معروف «آبرومند» را که متوسط و بی اثرند و هیچکس نمی گوید چرا بازی کردی نروم، به جایش انتخاب هایی بکنم که حتی اگر ریسک بالاتری دارند، ممکن است باعث اتفاقی شوند، ممکن است رنگ و لعاب تازه ای باشند.

    حتی به قیمت پول کمتر؟

    آره بابا؛ اصلا ملاکم مالی نیست. وقتی بخواهم بروم فیلمی را بازی کنم مطمئن باشید چانه اش را می زنم چون کارم است، اما ملاک اول و دوم و سومم اصلا مالی نیست.

    درواقع نوبودن آن چیزی است که قرار است ساخته شود.


    بله، کاری را می روم که کمی سرزنده ترم کند.

    558833_330.jpg


    و خود کار کردن چی؟ این که آدم نباید فقط یک گوشه ای بنشیند.


    بله؛ ولی خب این برای آدمی مثل من اتفاق نمی افتد. تازه الان کمی منعطف تر شده ام. مثلا بیست سالم که بود فکر می کردم هدفم از بازیگر شدن سینمای متعالی است. این است که برسم به جشنواره ی کن. امروز این هدف برایم خنده آور و پوچ است. کدام سینمای متعالی؟

    الان چی برای تان مهم است؟

    دوست دارم در قالب کاری که دوست دارم کنش اجتماعی داشته باشم. تاثیر فرهنگی داشته باشم. سازندگی برایم مهم است. اصلا می خواهم به هیچ فستیوالی نروم. برایم مهم نیست. احساس می کنم سنم بالاتر رفته و چیزهای دیگری برایم مهم شده.

    داستان نویسی و ترجمه ی داستان


    شاید بخشی اش به خاطر این باشد که علاوه بر بازیگری کارهای دیگری هم می کنید. به خصوص نوشتن و ترجمه. با این که بعضی از داستان های تان هم چاپ شد از دوره ای به بعد خبری از داستان ها نبود. دیگر نمی نویسید؟

    تقریبا می توانم بگویم که نمی نویسم. آخرین فعالیتی که در این زمینه داشتم رمان کوتاهی است که نیمه کاره ماند. می دانم چه طور باید تمام شود. اما نمی نویسمش. فصل های زیادی را نوشته ام اما سه، چهار سال است که اصلا بهش دست نزده ام. همیشه هم تو فکرم هست اما بعد می گویم ولش کن. راستش متنفرم از این که بگویم رمان نوشته ام،من اصلا اندازه ی رمان نوشتن نیستم.

    داستان کوتاه های خوبی می نوشتید؛ چه آن ها که تو وبلاگ می گذاشتید و چه آن ها که تو «هتف» چاپ می شدند.

    ممنون؛ اما الان از آن ها هم خوشم نمی آید. مساله ی خود را جدی گرفتن دارد مقداری به خودم هم فشار می آورد. یعنی برای فاصله گرفت از چیزی که به آن نقد دارم، به لحنی در نوشتن نیاز دارم که احساس می کنم از من پذیرفته نیست؛ آن هم به عنوان رمانی از ترانه علیدوستی، پیدا نمی کنم زبانم را.

    فقط لحن است یا فرصتی برای نوشتن؟ به هر حال رمان نویسی زمانی طولانی لازم دارد.

    نه؛ من فکر می کنم دارم خیلی هم وقت در زندگی ام تلف می کنم. وقتی ترجمه می کنم سیصد صفحه را در مدت کمی می نشینم و تمام می کنم و خیلی هم لـ*ـذت می برم. حالا اگر نصف آن زمان را بنشینم پای کامپیوتر و نصفش را بنویسم بالاخره یک چیزی نوشته ام دیگر. اما نمی کنم.

    558834_110.jpg


    راضی نبودن از نوشتن است که می کشاندتان طرف ترجمه یا شریک شدنش با بقیه؟


    من ادبیات را دوست دارم. ترجمه را هم دوست دارم؛ اصلا کلمه را دوست دارم و عشق می کنم با ادبیات و فکر می کنم که وقتی ترجمه می کنم انگار عطش جمله سازی و خیالپردازی ام فروکش می کند و ارضـ*ـا می شوم و نیاز به نوشتن پیدا نمی کنم. راستش تازگی ها کمی مشکل پیداکرده ام؛ نه فقط در سینما؛ اصلا کتاب فارسی خواندن هم برایم سخت شده. گالری نقاشی و عکاسی رفتن هم برایم سخت شده. اوضاعم خراب است. هرکی بخواند می گوید خودت چه گلی به سر بقیه زدی، که کاملا حق دارد.

    چرا واقعا؟ هیچ چی راضی تان نمی کند؟


    نه، مگر من کی هستم که قرار باشد چیزی راضی ام کند؟ بیشتر اذیت می شوم از سوءتفاهی که از هنر هست.

    فکر می کنید هنر از جامعه خالی شده؟ یعنی دیگر واقعا ربطی به جامعه ندارد؟ یا نشانی از دوره ی خودش در آن نیست؟


    فکر می کنم همه تنبل شده اند. حتما آدم های خیلی باذوق و بااستعدادی وجود دارند که تنبلند و نمی دانند باید چه کار بکنند و منفعلند و در عین حال یک گروه هم راه آرتیست بودن را پیداکرده اند. می گویند ما آرتیستیم بقیه هم می گویند چشم. کسی نمی پرسد چرا.
     

    *فریال*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    7,020
    امتیاز واکنش
    7,770
    امتیاز
    465
    محل سکونت
    لارستان
    کتاب تازه


    برگردیم به ترجمه، استقبال از ترجمه ی آلیس مونرو که خیلی خوب بود. چرا ادامه ندادید؟


    ادامه داده ام. کتاب بعدی ام آماده است. قرار است ارسال شود برای ناشر در اولین فرصت.

    مجموعه داستان است؟

    نه؛ رمان دوم نیکول کراوس است؛ که درواقع اولین رمان مشهور اوست و خیلی هم پرفروش بوده و به بیست و پنج زبان ترجمه شده. The history of love که معادل فارسی اش متاسفانه بهتر از این نمی شود؛ تاریخچه ی عشق... (می خندد)

    سرگذشت هم می تواند باشد؛ نمی شود؟


    نه. چون «تاریخچه ی عشق» خودش در آن رمان نام یک کتاب است. رمان درباره ی کتابی است به این نام.

    پس می شود تاریخ مختصر.


    (می خندد) دایره المعارف. اما بد هم نشده فکر می کنم که امسال چاپ بشود.

    عجیب نیست که شمابه خلاف خیلی از آن ها که کار هنری می کنند و ترجیح می دهند صرفا مولف باشند فعلا دارید ترجمه می کنید؟ آن هم هر دو، سه ماه یک داستان کوتاه در مجله ها.

    خیلی ها فکر می کنند فقط صاحب یک کار بودن مهم است. این نگاه در سینما هم هست، هر روز از من می پرسند کی فیلم خودت را می سازی؟ انگار بازیگری مستاجر بودن است و فیلمسازی صاحبخانه شدن. من هم می گویم که من واقعا در کارم احساس مولف بودن می کنم. احساس خلق کردن می کنم. احساس می کنم واقعا دارم یک چیزی می سازم و فکر نمی کنم صرفا مجری حرف دیگرانم. از نظر من که این طور نیست. من بازی را خیلی دوست دارم و بازیگری برام کار خلاقه است و فیلم سازها هم از من در این زمینه راضی بوده اند. برای همین معمولا باز سراغم می آیند. می دانند کنارشان هستم که بهترین کاری که می توانیم را انجام دهیم.

    558836_804.jpg


    برای این است که از همان روز اولی که آمدید در سینما خوب دیده شده اید؟

    شاید. اما اصلا درباره ی کیفیت بازیگری صحبت نمی کنم. واقعا وقتی می روم سر فیلم آنقدر در جهانش غرق هستم که حتی صحنه های بقیه را حفظم. به خودم می آیم می بینم همه را یادم است. می دانم چی گرفته شده و چی به چی می خورد. چون دارم کیف می کنم با فیلم.

    خود داستان برایتان جذاب است دیگر؛ نه؟

    روند ساخته شدنش برای من جذاب است. هنوز شکل گرفتن فیلم ها برایم مثل جادوست. مثل بچه ها. اینکه ما این کارها را می کنیم و اینها به هم می چسبند و زنده می شوند هیجان زده ام می کند. فکر می کنم من هم آجری از این دیوارم و ایده هایم را با خودم می آورم. همین که تو سالن می نشینم و از زبان کسی یک جمله؛ حتی یک کلمه را که پیشنهاد داده می شنوم کیف می کنم. همین کافی است.

    موقع ترجمه چی باید تو داستان باشد که انتخابش کنید؟

    عشقی

    واقعا؟ شوخی می کنید؟


    نه، اما به توانایی ام هم بستگی دارد. باید حس کنم از پسش هم بر می آیم.

    چند صفحه می خوانید و می گویید به درد ترجمه می خورد؟ یا هم زمان با خواندن ترجمه می کنید؟

    یکی دو بار پیش آمده که هم زمان ترجمه کنم، اما معمولا کتاب را می خوانم و بعد می بینم خیلی دوستش دارم و ترجمه اش می کنم.

    آلیس مونرو و رویای مادرم


    آلیس مونرو انتخاب خودتان بود؟

    پیشنهاد مانی حقیقی بود. اصلا این طوری شد که می خواستیم «کنعان» را بساریم و گفت داستانش را بخوان. انگلیسی اش را داد که خواندم. بعد گفت می خواهم بدهم فرهادی هم بخواند؛ ترچمه اش کن، من هم که آن وقت ها سنم کم بود و بهم مشق می دادند. (می خندد) گفت چند روزه ترجمه اش می کنی؟ گفتم بابا من که تاحالا ترجمه نکرده ام. بالاخره یک چیزی ترجمه کردم و تمام شد. بعد گفت چرا کلا این را نمی کنی؟ کتاب نمی خواهی ترجمه کنی؟ گفتم چرا. بچه بودم و نمی فهمیدم آلیس مونرو خیلی عظیم است. سه تا کتابش را گرفتم دستم افتادم به کار.

    ترجمه ی «رویای مادرم» چند ماه طول کشید؟

    سه سال طول کشید. واقعا کار سختی بود.

    558837_975.jpg

    فیلم کنعان

    زبان را که در دانشگاه نخوانده اید؟


    هیچ جا نخوانده ام.

    کتاب خوانده اید؟

    بله؛ خودجوش. من آلمانی صحبت می کردم بعد به خاطر این انگلیسی را به نسبت راحت یاد گرفتم در مدرسه و با این سطح زبان فیلم می دیدم و کتاب می خواندم. نمی دانم چی شد که بعد از کتاب آلیس مونرو رفتم آیلتس گرفتم.

    با چه نمره ای؟

    هشت و نیم.

    این که خیلی خوب است.


    بله؛ عالی شد. آلیس مونرو را ترجمه کرده بودم که کار خیلی سختی بود. عرق می ریختم واقعا. الان می فهمم که چقدر سختی کشیده بودم. من که زبان نخوانده بودم این کتاب را برداشتم و ترجمه کردم. به نظر خودم که پرروبازی بود. (می خندد)

    اما کتاب خیلی خوبی است.


    گفتم این کتاب چاپ می شود و سر من را می برند و می گویند که هنرپیشه نیم وجبی قرتی رفته مثلا ترجمه کرده.

    یک مترجم حرفه ای این کار را کرد؛ در یک یادداشت.


    مهم نیست. من توقع بدترش را داشتم. من که نگفته بودم به من جایزه بدهید. ایشان هم باید آنها را که جایزده دادند را دعوا می کرد نه من را. اصلا توقع نداشتم. خودم کتاب را صد بار ویرایش کرده بودم و حس می کردم آقای رمضانی (نشر مرکز) راضی نیستند. یک روز رفتم و گفتم خواهش می کنم اگر کتاب بد است بگویید و چاپ نکنید. والله به خدا من با این ویرایش ها مهدی سحابی نمی شوم!

    مقدمه را خودتان انتخاب کرده بودید؟

    بله.

    خیلی مقاله ی خوبی است.

    حتما مقدمه می خواستند و می گفتند خودت چیزی بنویس. گفتم در مورد آلیس مونرو؟ هرگز چنین کاری نمی کنم. گشتم و دیدم این مقاله ی گاردین بد نیست؛ یعنی چیز جامع و خنثایی است.

    اما گزارش خیلی خوبی از دنیای مونرو است. داستان دیگری از مونرو ترجمه نکرده اید؟


    دو، سه تاداستان توی آب نمک دارم؛ داستان ها فوق العاده اند. نشر مرکزند. گفتند از کتاب درشان می آوریم چون شاید باعث شوند مجوز برود روی هوا. اگر یک روز بتوانم دو تا قصه ی دیگرش را کار بکنم خوب است؛ چون حجم شان زیاد است. خودش می شود یک کتاب دیگر.

    خوبی اش همین است دیگر؛ داستان های کوتاه نیمه بلند.


    بله واقعا زمان های کوچکند داستان هایش و خیلی پر و پیمان. البته حرف زیاد می زنیم مهم این است که چقدر عمل کنیم.

    ترجمه پیش از چاپ


    ترجمه ها را می دهید کسی قبل از چاپ بخواند؟


    آدم های زیادی را مدنظر دارم اما نمی خوانند؛ وقت ندارند. مانی در طول این سه سال به عجز و التماس و ذره ذره کتاب را خواند. اما انصافا کمک کرد. پیرم کرد اما صددرصد ارزشش را داشت.

    558835_191.jpg


    کسی دیگر هم خواند آن ترجمه ها را؟


    بله، خانم گلستان هم ترجمه را خواندند و خیلی زود خواندند. خیلی هم لطف کردند. برای یکی از دوستان نزدیکم هم می خواندم. الان دیگر یاد گرفته ام چه کنم. اگر از یک صفحه خیلی خوشم بیاید ایمیل می زنم به یکی، دو نفر از دوستان. آن ها هم سریع گیر می دهند و توضیح می دهند و در ترجمه حساب کار دستم می آید.

    الان موقع خواندن مخاطب برای تان مهم است یا نویسنده؟

    بیشتر مخاطب، چون هدفم این است که لذتی را که من بـرده ام او هم ببرد. چیزی راکه دوست دارم درواقع برای همین کار می کنم.

    از نیکول کراوس که حالا رمانش را ترجمه کرده اید قبلا داستانی ترجمه کرده بودید؛ در «همشهری داستان.»

    درواقع آن داستانی که از نیکول کراوس ترجمه کرده بودم بخشی از رمان بعدی اش است. سه، چهار تا از بخش هایش را به عنوان داستان کوتاه چند جا چاپ کرده.

    داستان خیلی خوبی هم بود.

    رمان بعدی اش هم خیلی کتاب خوبی است؛ کمی سنگین تر از این یکی است که ترجمه کرده ام. ایرادهایی هم بهش هست اما خیلی دوستش دارم و شروعش می کنم. منتها ترجمه اش سخت تر است.

    ترجمه ی رمانش چه قدر طول کشید؟

    خیلی کم، اگر تنبلی نمی کردم فکر می کنم ظرف ده، یازده ماه واقعا به یک ورژن عالی می رسیدم.

    خب خود این ده، یازده ماه یعنی وسواس سر جایش هست.

    نه، از نظر من یعنی آماده ی کامل و نهایی. اما این کار را نکردم؛ دو ماه کار کردم و بعد رفتم مسافرت فیلم بازی کردم و دوباره نشستم سرش و در سه، چهار ماه ورژن اول آماده شد.

    آداب ترجمه


    چه قدر وقت می گذارید برای ترجمه؟


    هر چه قدر بشود؛ هرچه قدر پرستار دخترم خانه باشد.

    با قلم می نویسید یا کامپیوتر؟

    تایپ می کنم با کامیپوتر.

    چه قدر به دیکشنری رجوع می کنید؟


    خیلی زیاد.

    طبعا انگلیسی به انگلیسی بیش تر دم دست است؛ نه؟

    چند جور دیکشنری؛ معمولا دو، سه جور انگلیسی را چک می کنم. دیکشنری هزاره را هم حتما چک می کنم و یک دیکشنری آنلاین هم هست که خیلی خوب است: farsilookup.ir. اما بعد قطعا می روم سراغ دیکشنری های انگلیسی به انگلیسی مختص به زبان عام یا فرهنگ شهری مثل urbandictionary.com

    تو این مدت کتابی خوانده اید که بخواهید ترجمه اش کنید و نشود؟


    «موزه ی معصومیت» اورهان پاموک را که خواندم انگلیس بودم. آن موقع نه آن قدر اسم این موزه مُد بود نه همه رفته بودند از موزه اش فیلم و عکس بگیرند. کسی نمی شناختش اما دیدم نمی توانم ترجمه اش کن. مطمئن بودم که باید بیش تر کتاب را سانسور کنم. من که نمی توانم. تعجب می کنم بعضی این کار را می کنند. باورم نمی شود.

    سانسورش آنقدر زیاد است که بهتر است آدم به آن دست نزند.


    هم سانسورش و هم زبانش. فکر نمی کردم از پس آن کتاب بربیایم؛ به خصوص که خوش ترجمه از ترکی است. مطمئنم اگر روزی ترجمه شود 400صفحه اش حذف شده. فقط به خاطر این که پاموک است و می فروشد و به زور ترجمه اش می کنند.

    فیلم بینی، سریال بینی و بازی در «شهرزاد»


    558838_641.jpg

    فیلم شهرزاد

    همان قدر که اهل خواندن هستید اهل فیلم دیدن هم هستید؟

    کم تر. بیشتر خودم را سینماگر می دانم تا مخاطب سینما.

    چرا؟ عجیب نیست؟

    نه؛ همه نوع فیلم دیدنی برایم لذتبخش نیست.

    حتی دیدن فیلم های خارجی؟

    به هرحال حرف هایی که درباره سینمای ایران زدم در اشل دیگری و استاندارد دیگری در مورد فیلم های فستیوالی خارجی هم صدق می کند. فیلم بین هستم. چیزی را که باید دید می بینم. اما از آن ها که هیچ فیلمی را از دست نمی دهند نیستم. همسرم از آنهاست. او می بیند و برای من هم تعریف می کند. (خنده)

    قبلا گفته بودید که هیچ وقت سریال کار نمی کنید.


    گفته بودم با تلویزیون هیچ وقت کار نمی کنم؛ درواقع کار صدا و سیما هرگز.

    این تصمیمی بوده که از اول دوره بازیگری تان گرفته اید؟


    از اول همین را گفته ام. همان سال اولی که کارم را شروع کردم، قبل از اینکه «من ترانه 15 سال دارم» در جشنواره پخش شود مهمان برنامه ای زنده بودم در شبکه ی جام جم، نیم ساعت بیشتر طول نکشید و وقتی بیرون آمدم فهمیدم من و تلویزیون راه مان از هم جداست.

    ولی حالا دارید سریال بازی می کنید.

    «شهرزاد» تلویزیونی نیست؛ در شبکه ی خانگی پخش می شود. اولش فکر می کردم ریسک بزرگی است برای من اما الان خیلی از این کار راضی ام. به هرحال سریال ژانر است، یک ملودرام عاشقانه ی تاریخی با قواعد خودش. اما کار نویی است و خیلی دارد زحمت پایش کشیده می شود. امیدوارم جریان ساز باشد برای این رسانه ببینیم چه می شود.

    سریال خارجی هم نگاه می کنید؟

    خیلی زیاد، من همه را تقریبا دیده ام. عاشق «بازی تاج و تخت»ام واقعا. «بریکنگ بد» هم گفتن ندارد. این دو تا را می گویم سریال های درجه یک و کنارش چیزهای جالب دیگری هم هست؛ مثلا «مرده ی متحرک» را دنبال می کنم برای سرگرمی. «مردان محله ی مدیسن» را هم می دیدم که به نظرم رسید خیلی سکسیستی است. می فهمم آن دوران این طوری بوده، ولی احساس کردم سریال عاشق سکسیست بودن شخصیتش است و پرستشش می کند و حالم به هم خورد و دیگر ندیدم.

    «کارآگاه حقیقی» را دیده اید؟


    عاشقش هستم. خواب «راست» را دیدم یکی دو بار. چه کنیم با متیو مک کاهانی؟ ولی سریالی که بیش تر از همه عاشقشم همان «بازی تاج و تخت» است. آن خلاقیتی که ازش حرف می زدم این جاست؛ این روزها که فصل تازه اش شروع شده.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا