رها شده ترجمه‌ داستان درخت دوم از گوشه | Parla.s کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع *PArlA
  • بازدیدها 498
  • پاسخ ها 3
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

*PArlA

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/03/30
ارسالی ها
5,097
امتیاز واکنش
51,479
امتیاز
1,281
سن
30
محل سکونت
Sis nation
نام داستان: درخت دوم از گوشه
نام نویسنده: ای.بی وایت
نام مترجم: Parla.S (SisPaR) کاربر انجمن نگاه دانلود
خلاصه: ....
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • *PArlA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/30
    ارسالی ها
    5,097
    امتیاز واکنش
    51,479
    امتیاز
    1,281
    سن
    30
    محل سکونت
    Sis nation
    1


    دکتر پرسید:
    - تا حالا افکار عجیب و غریب داشتی؟
    آقای ترِکسلِر در پیدا کردن کلمات (برای جواب) شکست خورد. پرسید:
    - چه جور افکاری؟!
    دکتر با صدای محکم تکرار کرد:
    - عجیب و غریب!
    دکتر، برای این که هر تغییر جزئی در رفتار و یا بیان مریضش را ببیند، به ترکسلر نگاه کرد. از نظر ترکسلر، دکتر فقط از نزدیک به او نگاه نمی کرد، بلکه کمی آرام به سمتش می خزید؛ مثل یک مارمولک که به سمت یک حشره می خزد!
    ترکسلر صندلی اش را یک اینچ به عقب سایید، خودش را جمع کرد تا جوابی بدهد. می خواست بگوید "بله"، اما وقتی که فهمید اگر این را بگوید، سوال بعدی می تواند غیر قابل جواب باشد، نگفت! (سوال بعدی می توانست این باشد، افکار عجیب و غریبت چی هستند؟)
    افکار عجیب و غریب! افکار عجیب و غریب؟ تا به حال افکار عجیب داشته است؟ از سن دوسالگی به غیر از افکار عجیب و غریب، چه افکاری داشت؟
    ترکسلر حس کرد که زمان می گذرد، جواب دادن ضروری است! این روان پزشک مرد پرکاری بود، نمی توانست صبر کند. مریض بعدی احتمالا الآن در اتاق انتظار نشسته است؛ تنها و نگران است، دور مبل می چرخد، ذهنش پر شده از افکار عجیب و غریب و ترس های آمورف. مردک بیچاره! آن جا در آن سرسرای بدشکل، به قفسه های بایگانی زل زده و فکر می کند چه چیز به کتر درباره ی آن روز در اتوبوس خیابان مَدیسون بگوید!
    بگذار ببینیم، افکار عجیب و غریب! ترکسلر سال ها به پشت راهرو های خالی از سکنه می رفت تا ببیند چه چیزی می تواند پیدا کند. او احساس کرد که نگاه دکتر روی اوست و فهمید که زمان از دست می رود.
     
    آخرین ویرایش:

    *PArlA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/30
    ارسالی ها
    5,097
    امتیاز واکنش
    51,479
    امتیاز
    1,281
    سن
    30
    محل سکونت
    Sis nation
    2
    به خودش گفت:
    -این قدر با وجدان نباش!
    اگر افکار عجیب و غریب در این جا موسوم است، فقط به سمت کیف افکار عجیب و غریب برو و هرچه میخواهی بردار. مردی مثل تو که به خوبی با افکار عجیب و غریب پر شده، نباید در ایجاد یک رکورد مشکلی داشته باشد. (رکورد زمان برای جواب دادن به سوال!)
    ترکسلر داخل کیف رفت؛ قبل از این که یکی از فکر هایش را انتخاب کند، یک دقیقه صبر کرد، مانند یک مرغ مگس خوار که در گل دِلفین مکث می کند!
    نه؛ این یکی فکر نه. به داخل کیف دیگری رفت، (همان یکی که درباره ی میمونی روسوسی است!)؛ مکث کرد، فکر کرد؛ نه، این یکی هم نه!

    ترکسلر فهمید که باید عجله کند. او در حال حاضر از وقتی که سوال پرسیده شده بود، از 4 دقیقه وقت به خوبی سواستفاده کرده بود!
    اما این یک موقعیت غیرممکن بود. یک «نکبت» بیشتر! موقعیتی غیر ممکن که مثل همیشه خودش را داخلش قرار داده بود.
    از خودش پرسید:
    - می خوای مانور دادن داخل کیفت رو ول کنی؟
    یک بار دیگر تلاش کرد. این بار در تیمارستان ایستاد...
    این جا نه، این نه!
    او مستقیم به دکتر نگاه کرد و سریعا گفت:
    -نه، من هرگز افکار عجیب نداشتم!!
    دکتر پیپش را در دهان گذاشت، توده ای از دود را به سمت ردیف کتاب های پزشکی فوت کرد.
    نگاه خیره ی ترکسلر دود را دنبال کرد. او موفق به از بین بردن عناوین (برای پاسخ به سوال دکتر) شد. "سیستم اداری جنیتر" !
    ترس واضحی اطرافش را حاطه کرد؛ او از زیر اولین درد سنگ کلیه برنده بیرون آمده بود. (منظور سخت بودن اوضاعه)
    او وقتی که بچه بود را به یاد می آورد، اولین باری که او به مطب یک دکتر وارد شده بود. در حالی که بر روی تیتر های کتاب ها عطسه می کرد، و ترس، و تیشرتی که در بغلش خیس شده بود.
     
    آخرین ویرایش:

    *PArlA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/30
    ارسالی ها
    5,097
    امتیاز واکنش
    51,479
    امتیاز
    1,281
    سن
    30
    محل سکونت
    Sis nation
    3

    فهمیدن ناگهانی این که او در مرحله ی پیشرفته از بیماری سل قرار دارد، تصوری سریع از خون ریزی.
    ترکسلر از روی خستگی آه کشید؛ چهل سال، فکر کرد:
    - چهل سال، و من هنوز نمی توانم روی اسب خوش شانسی بمونم! چهل سال، و من هنوز توسط عنوان های کتاب های پزشکی ویران میشم. تعجبی نداره که اینجا تو این اتاق دلگیر، در انتهای این بعد از ظهر درهم و برهم نشستم. درباره ی افکار عجیب و غریبم دروغ میگم، به دکتری که....بهش فکر کن! دکتری که نسبتا خسته به نظر می رسه!
    جلسه طول کشیده بود.
    بعد از حدود بیست دقیقه، دکتر بلند شد و پیپش را بیرون کشید. ترکسلر بلند شد، خاکستر های افکارش را از مغزش بیرون زده و صبر کرد.
    دکتر به گرمی لبخند زد و دست ترکسلر را چسبید و گفت:
    - تو چیزیت نیست، تو فقط ترسیدی. میخوای بدونی چه طوری میدونم که تو ترسیدی؟!
    ترکسلر پرسید:
    - چه طوری؟
    دکتر جواب داد:
    - به صندلی که روش نشسته بودی نگاه کن! ببین چه طور از میزم فاصله گرفته. تو مدام از من فاصله می گرفتی وقتی من ازت سوال پرسیدم. این یعنی تو ترسیدی.
    ترکسلر پرسید:
    -واقعا اینطوریه؟
    پوزخندی زد و ادامه داد:
    - آره، گمونم اینطوریه!
    آن ها دست دادن را به اتمام رساندند. ترکسلر چرخید و با شک در طول راهرو قدم برداشت، سپس، در اتاق انتظار بود و مریض قبلی را دید! یک مرد محکم و مبهم که روی مبل نشسته بود و کلاهش را با اضطراب می چرخاند، مستقیما به بایگانی و فایل ها خیره شده بود. مرد بیچاره ی ترسیده!
    ترکسلر فکر کرد، آن مرد احتمالا در مجله ی تایمز خوانده بود که از هر دو مرد آمریکایی، یک نفر بر اثر بیماری قلبی، در ساعت دوازده در دوشنبه بعدی خواهد مرد!
    و او هم چنین احتمالا درمورد آن روز در اتوبوس خیابان مدیسون فکر می کرد!
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.
    بالا