توصیه هایی برای قاضی و قضاوت سلامت دستگاه قضا

  • شروع کننده موضوع nadiya_m
  • بازدیدها 208
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

nadiya_m

مدیر بازنشسته
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/01/13
ارسالی ها
1,838
امتیاز واکنش
3,877
امتیاز
596
سن
27
محل سکونت
TEHRAN
تفاوت انگیزه و اندیشه
در بحث «قضاء» از آن جهت که جان و عرض و مال مردم به دست قاضی است، اسلام هم حرمت خاص برای قضاء قائل شده و هم مسئولیت سنگینی. در بسیاری از این کتابهای فقهی، اوصاف قاضی را که نقل می کنند، می گویند: در قاضی «کمال عقل» شرط است. ما یک تکلیف عادی داریم، کسی بخواهد مکلف باشد به نماز، روزه، حج، سایر احکام؛ این باید «عاقل» باشد اما آن عقلی که در تکلیف معتبر است، برای قضاء کافی نیست. یعنی اگر کسی به همین اندازه عاقل بود، بالاخره حج بر او واجب است، روزه بر او واجب است و سایر آنها. این عقل برای قضا؛ کافی نیست. یعنی مثل افراد دیگر، این نمی تواند قاضی باشد. یعتبر فی القاضی کمال العقل.
و منظور از این کمال عقل هم به معنای اجتهاد نیست؛ آن شرط دیگر است که حالا قاضی باید مجتهد باشد با مأذون مثلا. منظور کمال علمی نیست، چون کمال علمی یک شرط دیگری دارد و یک بخش دیگری. این کمال به انگیزه برمی گردد. پس بنابراین اگر یک کسی عاقل بود، نمی تواند قاضی باشد. باید کمال عقل را داشته باشد. یعنی چه؟ چون آنهائی که پرونده دست شان است، در فریب دادن و غارت قانون متخصص اند؛ خوب آدم با عده زیادی از غارتگران قانون روبرو بشود؛ این اگر مجتهد مسلم باشد، اندیشه اش تامین است، اما انگیزه اش چیز دیگر است. بین اندیشه و انگیزه خیلی فرق است؛ انسان روی اندیشه می شود «عالم»، روی انگیزه می شود «عاقل» آنی که ما یعبد به الرحمن و یکتسب به الجنان. العقل ما هو؟ العقل ما یعبد به الرحمن و یکتسب به الجنان(۱). اگر کسی نتواند بهشت نقد را کسب بکند، عاقل نیست دیگر. این که می بینید هر از گاهی؛ گزارش دادگاه ویژه می آید، واقع آبرو ریزی است! این که می بینید هراز چند وقتی طشت کسی از بالا می افتد، نه برای اینکه علم ندارند؛ ما کمبود دانش نداریم. اینها خیلی هایشان فاضل اند. کمبود عقل داریم.
داستان رشوه
خوب، حالا چه کار کنیم عاقل بشویم؟ وجود مبارک حضرت امیر(ع)؛ آن که دیگر شاعر نیست که معاذالله که از باب احسنه اکذبه، مبالغه آمیز داشته باشد! در همان ذیل داستان عقیل وجود مبارک حضرت امیر دارد به این که: این که لای عبا قایم کردی، می خواهی به من بدهی چی است؟ اگر صله و صدقه و اینهاست که می دانی به ما نمی رسد. اگر منظور دیگری داری، أ مختبط انت(۲)؟ مگر دیوانه شدی؟ مگر مخبطی؟ یعنی پیشنهاد رشوه می دهی، اگر آن عناوین است که به ما نمی رسد. اگر قصد دیگری دارد، أ مختبط انت؟
آنگاه برهانی که حضرت امیر در نهج البلاغه، در ذیل همین داستان عقیل نقل می کند این است؛ می گوید: من برای شما تشریح کنم که رشوه چه است، تا شما ببینید آدم عاقل دست به رشوه دراز می کند یا نه؟! فرمود: اگر یک ماری باشد، حالا مار بزرگ، افعی یا یک نوع مار معمولی، آنجا مار بزرگ دارد؛ یک غذائی را بخورد، بعد از یک مدتی قی بکند، این قی کرده افعی را به صورت یک خمیر در بیاورند، بعد به یک آقا بدهند، این حاضر است بخورد؟! فرمود: «رشوه» قی کرده افعی است! آن که می دهد مار است، آن که می گیرد مار است، از جیب او درآمده، از کانال سم درآمده؛ به جیب شما رفته و در کانال سم رفته است.
آدم تا این حرف ها را نچشد، همین است که می بینید هر از گاهی یک رسوائی پیدا می شود. اگر برای آبرویتان هم هست باید خیلی مواظب باشید. این حرف ها به خود علی قسم راست است، حرف های علمی محض نیست.
بعد هم حضرت فرمود به اینکه: خوب، حالا رشوه؛ انسان بالاخره مالی که می گیرد، این حرام است، ممکن است بعضی ها به رشوه های مالی مبتلا نباشند، به دیگر رشوه ها آلوده بشوند. یا کمال عقل آن است که انسان از همه جوانب خودش را حفظ بکند.
می فرماید: کاری را که آدم نکرد، حرفی را که نزد، امضایی را که نکرد، خوب مستور است، نکرده. این معدوم است دیگر، نکرد. ولی یک چیزی را یواشکی خط کشید، امضاء کرد، این موجود می شود. اگر چیزی موجود شد در نظام علی و معلولی، ما یک شیء معطل نداریم که چیزی موجود باشد در عالم و معطل، اگر موجود است و عطله ای در کار نیست، فله علل و له معالیل، و له لوازم، و له ملازمات، و له مقارنات، و للازمه لازم، و لعلته عله، و لمعلوله معلول، این می شود یک اردو!
گاه یک حرف کوچک می شود یک اردوی تحلیلات عقلی. آنوقت یک اردو را آدم می تواند در آستین جا بدهد؟ یواشکی، برای کسی نگو یعنی چه؟ آدم باید خیلی عوام باشد که بگوید: آقا، مبادا برای کسی بگوئی! یعنی چی؟ بالاخره موجود است یا معدوم؟ اگر موجود است، یک اردوست، حالا بر فرض ما یک کاری کردیم، به کسی نگفتیم، مگر نظام تابع اراده ماست؟ اگر موجود است، می افتد در حلقه علت و معلول، آن هم که سیال و پویا است. بنابراین، هیچ کاری را نمی تواند آدم مکتوم بکند.
آلودگی به چند راه
الرشوه ما هی؟ حالا ممکن است یک کسی طلبه باشد، درس بخواند، پول نگیرد؛ اما باید ببینیم از ما چی توقع دارد؟ آدم که آلوده می شود، از چند راه آلوده می شود! مرحوم آسید محمدکاظم(رض) صاحب همین کتاب شریف عروه. در جلد دوم و سوم عروه که جزء ملحقات عروه است در بحث قضاء و شهادت، مسئله رشوه را مطرح می کند. راهی را طی می کند که صاحب جواهر هم آن راه را طی کرده؛ آن راه این است که آیا رشوه مخصوص پول است، یا این القاب و ترویج ها و اینهائی که می گویند، اینها هم رشوه است؟
قبلا این آقا ثقه الاسلام بود، حال شده حجت الاسلام، حجت الاسلام والمسلمین، ده تا تعارف هم بهش می کنند، این هم باورش شده و تحویل گرفته است!
یک وقتی است یک آدم عادی بود، وقتی که به سمت رسیده، کسی کاری بهش ندارد. خوب یک احترامی دارد. یک وقت است او را چندین بار در این نامه تجلیل می کنند، این کسی که تجلیل می کند، پرونده دارد و کار دارد. یک وقت است ما یک آقائی را چون در دستگاه قضائی است، نظام، نظام اسلامی است، قضاء قضای اسلامی است، برای رضای خدا احترام اش می کنیم، طرفین ثواب می بریم. این چیز خوبی است. این آقا زحمت کشیده، حیثیت اش را دارد می دهد که جان مردم، عرض مردم، مال مردم را حفظ بکند. ما برای رضای خدا احترام می کنیم، دعا می کنیم؛ هم ما ثواب می بریم، هم او از این دعا متنعم می شود. این راه خوبی است. اما وقتی کسی کار دارد، پرونده دارد، هی تجلیل می کند، هی تکریم می کند، هی جلوی پای آدم پا می شود، این را بهش می گویند: «رشوه معنوی».
صاحب جواهر دارد که آیا این هم رشوه است یا نیست؟ و جهان والقولان، اقواهما نعم. همین را آسیدمحمدکاظم هم دارد. حالا معلوم شد کار، کار مشکلی است؟! مخصوص آسیدمحمدکاظم هم نیست. این بیان لطیف مرحوم صاحب جواهر است، که خوب تو یک آدم عادی بودی، این همه تجلیل می کنند، تحویل نگیر. یک وقت ده تا لقب به آدم می دهند، مثل زمخشری. «زمخشری» خوب یک آدم فحلی است در ادبیات و در تفسیرهای اعتزالی خودش. این وارد یک شهری شد، اهالی شهر مجاور فهمیدند که زمخشری آمده به شهرشان، با تجلیل یک نامه نوشتند، گفتند؛ ایها العلامه، مثلا بر شهر ما نزول اجلال کن و اینها. این در جواب آنها نوشت که: این القاب چی است به من می دهید؟ و ماالتلقیب بالعلامه الا کالرقامه و العلامه. فرمود که: اینها را ما که تحویل نمی گیریم! این لقب هائی که شما می دهید، مثل این انگ ها و رنگ هائی است که روی گونی می زنید. مثل این گونی کشمش یا فلان چیز اعلاء، کشمش اعلاء، این همین است. برای اینکه می خواهید بفروشید. ما که اهل این نیستیم. این همه القاب چی است که می دهید؟ و ماالتلقیب بالعلامه الا کالرقامه و العلامه.
یک وقتی آدم بفهم است، کمال عقل دارد، باورش می شود که اینها بازی است، تحویل نمی گیرد، خوب این طوبی له و حسن ماب. یک وقتی تازه از راه رسیده است، خیال می کند این است، باورش هم می شود، لـ*ـذت هم می برد. این را بهش می گویند: مرتشی. یعنی قرن الرشی. یک وقتی با بی اعتنائی رد می شود، این کاغذ را می اندازد توی سطل، این گذشته از این که معصیت نکرده، ثواب هم نصیب اش می شود. یک وقتی یک آدم خوش باور و ساده لوح و زودباور، خیال می کند بله، حالا المسلمین هم اضافه شده؛ این خودش را به هدر می دهد. این ها به علم برنمی گردد. ما مشکل علمی در مملکت نداریم.
الان شما بالاخره زود یا دیر، بالاخره به پرونده ها انس پیدا می کنید، جزء ولولا الـ*کـل این پرونده ها، مشکلات الفبای دین است. اینها که اختلاف شان مربوط به ایستگاه میر نیست! اختلافات این طرفین در بدیهی ترین مسائل اسلامی است. اختلاف موجر و مستأجر است، کم فروشی است، گران فروشی است، خلف وعده است، بدگوئی است، همین چیزهائی است که همه ما می دانیم که بد است. الان دادگستری ها به مراتب بیش از مسجد و حسینیه اربـاب رجوع دارد! اینها مشکل علمی که ندارند که، قاضی هم به شرح ایضا.
مسیر شیطان
به ما گفتند، بیش از هر چیزی به موعظه محتاج ایم! چون آنی که وسوسه می کند که سالی یک بار، یا شش ماه یک بار، یا یک ماه یک بار وسوسه نمی کند. در شب، روز، خواب، بیداری، یوسوس فی صدور الناس، من الجنه والناس(۳). خوب اگر هر روز، هر لحظه، در خواب و بیداری یکی هست، دارد وسوسه می کند، یک کسی هم باید باشد، چهار تا کلمه نصیحت بکند دیگر. ما به دنبال علم نیستیم! علم جایش حوزه است. آنجا باید درس بخوانیم، بله عالم می شویم. اما مسجد و حسینیه جای این نیست که یک مطلب علمی طرح بکنند!
یک کسی باید باشد که نفوذ بکند، بگوید: آقا اینی که می بینی، این قی کرده است، نخور. بگوئید: این قی کرده است، قی کرده است، قی کرده است، ده بار بگوید. برای اینکه آن هم ده بار تشویق می کند دیگر. شیطان که از راه علم فریب نمی دهد. که، از راه رغبت فریب می دهد. خوشمزه است. بگیر. از این طرف آدم خطبه را می خواند، نه آقا این سم است، نگیر. یک کسی باید باشد که روزی ده بار به ما آن خطبه را بگوید.
آنوقت برای آدم ملکه می شود. فرق نمی کند سم آن بازی های القاب بازی، یا بازی های مالی، فرق نمی کند روی فتوای صاحب جواهر و مرحوم آسید محمد کاظم، اگر آن هم مثل همین است، خوب فرق نمی کند دیگر. آن وقت از این به بعد می شود عاقل!
بنگرید، ببینید، «شهید بهشتی» چه می گوید؟! شهید بهشتی تا کسی از نزدیک با او کار نمی کرد، نمی دانست چه طور است. خوب، ایشان وقتی که درجلسات خصوصی مرحوم علامه طباطبایی بود، ما او را به عنوان طلبه فاضل می شناختیم. اما این یک بنیان مرصوصی ای بود در ادب مدیریت و عقل، در عدل!!
بعد ازشهادت اش، من یک روزی در همان دفتر شورای عالی قضائی که آنجا محل کار بود، یک مقداری برایشان قرآن خواندم و خوابیدم . دیدم با یک چهره شفافی حاضر است. گفتم: کجا؟ دیدم اشاره کرد به آن قصر، گفت: آنجا می روم. این می شود! این می شود شهید بهشتی، پس می شود. اینجور شد! این دیگر پیغمبر و امام که نبود. سخت هم که نیست! اینها را امام خوب تربیت کرد، علامه طباطبایی خوب تربیت کرد، اینها هم به این مقام رسیدند.
همان اوائل، آنروز که کمیته و ژاندارمری و شهربانی، ادغام نشده بود تا بشود نیروی انتظامی! هر کدام بخش خاص خودشان را داشتند. مسئولیت تأمین امنیت مرزها هم با عهده قضاییه بود. وزارت کشور هم آن بخش اش زیر مجموعه آن کار می کرد. این مسئول ژاندارمری ناحیه مرزی کشورمان به من گفت: حاج آقا! اینها کسانی اند که اینقدر کارها را می شناسند. با یک قاضی اگر دو سه جلسه برخورد بکنند، می فهمند که او را از چه راه می شود فریب داد! آیا با زن، با پول، با تجلیل، یا سر و جان با تهدید! گفت: اینها اینجورند. ما کم نداشتیم قضاتی که مسلوب الحیثیه شدند و حیف است! آدم انسانیت خودش را همین طور رایگان بدهد؟!
سرمایه عمر
مطلب آخر این که عمر مطلقاً- مخصوصاً دوره مسئولیت- درآمد نیست، سرمایه است. فرق رأس المال و منفعت این است که یک کاسب باید بداند سرمایه اش چیست، درآمدش چیست. درآمد را می تواند هزینه بکند برای خودش و مهمان هایش. اما حالا اگر درآمد نداشت. سرمایه اش را بگیرد، هزینه خودش و مهمان بکند، خوب آن دچار زندان است دیگر! مگر آدم سرمایه را خرج می کند؟ «عمر» سرمایه است،نه درآمد. مخصوصاً این چند روزی که سمت دست آدم است. آدم هم باید حیثیت خودش را حفظ بکند، حیثیت نظام را حفظ بکند.
از سویی سیاست درمتن دین ماست. متن دین ما سیاست است. همانطوری که آن سید بزرگوار مدرس (رض) فرمودند. امام فرمودند،مقام معظم رهبری هم می گویند، اما بازی نکنیم! سیاست بازی نکنیم. دستگاه قضایی را بگذارید سالم سالم باشد. و تا چیزی برای شما بین الرشد نشد، امضاء نکنید.
این مرسله ای که مرحوم محقق در متن شرایع دارد که مربوط به شهادت است. درباب قضاء به طریق اولی جاری است. از وجود مبارک پیغمبر(ص) رسیده است که به آن شاهد فرمود، اشاره کرد به آفتاب، فرمود:الایمثل هذا فاشهد او دع (۴). این مرسله ای است که مرحوم محقق درمتن شرایع دارد. یعنی اگر مطلب برای تو مثل این آفتاب است؛ آفتابی شد. آفتابی شد، همین است. یعنی اگر مطلب برای تو مثل این آفتاب روشن است، شهادت بده. وگرنه شهادت نده! خوب، شهادت، مقدمه قضاء است. اگر دین برای شهادت اینقدر حرمت قائل است، می فرماید: الابمثل هذا فاشهد، اودع؛ به قاضی هم یقیناً همین حرف را می زند. الابمثل هذا فاقض أو دع!
 

برخی موضوعات مشابه

بالا