جستاری بر فلسفه مدرنیسم و نقش آن در شکل گیری هنر مدرن

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 456
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242

modernism_0.jpg


نوشته حاضر در واقع نگاهی است به تفکر و فلسفه مدرنیسم که منجر به پیدایش هنر مدرنیسم با شاخصه ها و ویژگی های مخصوص به خود شد. در این تحقیق به مفهوم مدرنیسم در فلسفه، زیبایی شناسی از دیدگاه فلاسفه مدرن (کانت و هگل)، چیستی هنر مدرن و خصوصیات بازر آن و ریشه های پیدایش هنر مدرن و سیر تحول آن پرداخته می شود.
هنر مدرن و قواعد زیبایی شناسی آن که در سبک های مختلف هنری متبلور شد زاییده ی تفکر و فلسفه مدرنیسم در" روزگار مدرن" است.
بسیاری از تاریخ نگاران نقطه ی شروع "روزگار مدرن" را آغاز صنعتی شدن جوامع اروپایی و برخی دیگر نقطه ی شروع آن را هم زمان با عصر روشنگری در قرن هجدهم می دانند. نویسندگان و منتقدانی نیز هستند که نقطه ی آغاز آن را از رنسانس و بروز اصلاحات دینی می دانند.
اما آن چه مسلم است، بهترین بیان فلسفی "روزگار مدرن" را ابتدا در نظرات فلسفی کانت و هگل می توان جستجو کرد.
کانت از فیلسوفان عصر روشنگری در قرن هجدهم بود که پژوهش هایی در سه حوزه خرد، اخلاق و هنر را آغاز کرد. کانت در کتاب "سنجش خرد ناب" به نقد دیدگاه های فلاسفه تجربه گرای بیش از خود می پردازد و اعلام می کند که ذهن نیز در کنار اداراکات حسی ما در شناخت از جهان تأثیر گذار است. او عصر خود را «عصر انتقاد» خواند و تأکید داشت که عقل گرایی و نقادی از مدرنیته جدا ناشدنی است. کانت در کتاب دیگر خود تحت عنوان "نقد حکم" یا "سنجش نیروی داوری" به بحث پیرامون زیبا شناسی پرداخت و اضهار داشت که درک زیبایی امری ذهنی و سوبژکتیو است.
از دیگر فلاسفه مدرنیسم هگل، فیلسوف ایده آلیست است که اعتقاد داشت حقیقت امری "ذهنی" است. او از خصلت "خود آگاهی تاریخ" نام برد و اعتقاد داشت که روح جهان همواره در حال تکامل و تغییر است و لازمه ی رسیدن به این تکامل آزادی، تعمق و فردیت و انتقاد است.
او در کتاب "درس گفتار هایی درباره ی زیبایی شناسی" و "پدیدار شناسی روح" به بحث درباره ی فلسفه هنر می پردازد و زیبایی هنری را برتر از زیبایی طبیعی قلمداد می کند. زیرا که زیبایی هنری را زاییده ی ذهن انسان می داند. از دیدگاه او زیبایی امری ذهنی است و این ذهن ماست که زیبایی را خلق می کند.
بر اساس مجموعه این نظریات، فلسفه و سپس هنر مدرنیسم شکل می گیرد. به بیان دیگر هنر مدرن زاییده ی تفکر و فلسفه مدرن حاکم بر "روزگار مدرن" است که از خصوصیات بازر آن نفی بازنمایی و آشنا زدایی است.
اهمیت دوچندان مفاهیم فلسفی در شکل گیری «هنر مدرنیسم» مرا بر آن داشت تا در این زمینه به تحقیق بپردازم. بخصوص که در پژوهشهایی که در مزینه «هنر» تا کنون صورت گرفته، کمتر ارتباط ریشههای فلسفی با هنر دوران تعیین شده است.
از تحقیق هایی که در زمینه ی "هنر مدرن" انجام گرفته می توان به کتاب "اوج و افول مدرنیسم" که جلد اول از مجموعه ی کتاب های «تاریخ هنر معاصر جهان» است، اشاره کرد. این کتاب تألیف علیرضا سمیع آذر است که دکترای خود را در رشته معماری از دانشگاه مرکزی انگلستان دریافت کرده است. و بین سال های 1377 تا 1384 ریاست موزه ی هنر های معاصر تهران را بر عهده داشته است. او در این کتاب به بررسی هنر معاصر جهان از جنبش اکسپرسیونیسم انتزاعی تا یک دهه بعد از آن پرداخته است. همچنین دو کتاب "آخرین جنبش های هنری قرن بیستم" و "جهانی شدن و هنر جدید" نوشته ی ادوارد لوسی اسمیت ترجمه ایشان است که به بحث درباره ی هنر مدرن می پردازد.
"در جست و جوی زبان نو" تألیف رویین پاکباز "مدرنیته و اندیشه انتقادی" و "معماری مدرنیته" تألیف بابک احمدی و مقاله هایی مثل "مدرنیسم و پست مدرنیسم" تألیف استاد مراد فرهاد پور در "فصلنامه هنر" و البته بسیاری منابع انگلیسی دیگر که توسط مترجمان ارجمند ایرانی به زبان فارسی برگردان شده اند مثل فلسفه هنر معاصر اثر هربرت دید و .... اشاره کرد.
ماهیت مدرنیسم چیست ؟
«هنر مدرن ، محصول تفکر مدرن و یک پاسخ زیبایی شناختی به مقتضیات آن است. این هنر، زاییده تحولات فکری، اجتماعی و تاریخی عصر مدرنیته و نتیجه ی قهری دستاورد های علمی و نظری آن است .... مدرنیسم امری مداوم و شالوده ای پیوسته در حال دگرگونی است. هنر مدرن نیز به تبع آن یک فهم سیال است که لحظه ی تولد آن تا حدودی مشخص، لیکن هنگامه ی افول آن مبهم و غیر قطعی است. سرنوشت مدرنیسم تا حد زیادی شبیه فرآورده های آن همانند ماشین، اتم، فن آوری، رسانه ها و اینترنت است که با وجود تحولات ذاتی، پیوسته بر زندگی ما حاکمیت دارند». اوج و افول مدرنیسم [1]
مدرنیسم با نقد تمدن غربی آغاز شد و با نقد مستمر خود ادامه یافت. ضرورت اندیشه انتقادی و ویران سازی آن چه در ذات خود وابسته به سنت های کهنه است از مشخصات این الگو واره است. مدرنیسم به نقد خود و سنت می پردازد و از این طریق دائم در حال تازه شدن و امروزگی است. در جامعه ای که مدرنیسم تسلط دارد، عقل و خرد حکومت می کند نه قوانین آسمانی.
«مدرنیته به مفهوم «باور به عقل» همان قدر وابسته است که به مفهوم «پیشرفت» در معنایی کلی، و «پیشرفت عقل انسانی» در معنایی خاص. یعنی رشد اقتصادی، افزایش رقم شهر نشینی، پیشرفت ابزار ارتباطی و اطلاعاتی معنای مدرنیته است. مدرنیته طبیعت را به قوانین طبیعت تبدیل کرد، یعنی آن را چیزی دانست «قابل شناخت» که هر چه این شناخت دشورا باشد، سرانجام ممکن است .... اصل مدرنیته آن سان که هگل طرح کرد این است: در تلاش برای سلطه بر طبیعت (روح عینی)، خود را می شناسیم (خود آگاهی روح ذهنی) مدرنیته»[2]
«در جهان غرب، خود انتقادی برای نخستین بار با کانت و نقد تاریخ ساز او از عصر روشنگری آغاز شد. او اولین مدرنیست واقعی بود که خودِ روشن نقد را، به نقد کشید. درک مدرنیستی از آن پس بازگشت به منطق و روش کانت در نقد درون زا تلقی می شد. این باب "خود انتقادی" ، بعد ها جوهر هنر مدرن شد، با این هدف که صورتی ناب و خالص از هنر را متبلور سازد.»[3]
«کانت در کتاب سنجش خرد ناب (1781) کار ناقد را چون کار داوران در دادگاه ها دانست، و تا آن جا پیش رفت که در پیشگفتار 1781 کتاب، روزگار خود را عصر انتقاد خداوند و نوشت : «دوران ما دوران واقعی سنجش [انتقاد] است که همه چیز باید تابع آن باشد.»[4] او در مقاله «روشنگری چیست» به این نکته توجه کرد: روشنگران کوشیدند تا نقادانه روزگارشان را باز شناسند. یعنی ادراک امروز را مسأله ی فهم فلسفی دانستند. نقادی از مدرنیته جدا ناشدنی است. ... مدرنیته بر اساس نقد سنت ها شکل گرفته و همواره استوار به سخن نقادانه پیش رفته است.»[5]
«در حالی که برای روشنگرانف نقادی یعنی از "بیرون داوری کردن" و توجه به متن، یا کنش، یا ایده ای همچون ابژه، برای کانت نقادی کنشی است درون ذهن.خرد خود را داوری می کند و می سنجد. عنوان سنجش خرد ناب ابهام دارد : خرد ناب هم کنش سنجش را به انجام می رساند و هم خود سنجیده می شود. فاعل این سنجش «موردی خارجی» نیست، بل خود خرد است. نقادی کانتی نقد از خود روشنگری است. خرد در کنش سنجش متوجه خرد می شود و خود را ارزیابی می کند»[6]
فیلسوف دیگری که به بیان فلسفه جامعه مدرن می پردازد، فیلسوف ایده آلیست آلمانی، هگل (1770- 1831) است. «نگرش نقادانه از نظر او یعنی خود آگاهی روح. نقد، آگاه شدن ناقد به موقعیت خویش است. نقادی فراتر از سنجش افکار و تعالی دادن است. واژه مشهور فلسفی هگل یعنی [آوفبانگ]* به هر دو معنای انکار و تعالی روشنگر از این معنای تازه ی نقادی جدا نیست. مدرنیته پله ای است در تکامل روح به سوی آزادی. روزگار مدرن بنا به حکم مشهوری که در پیشگفتار پدیدار شناسی روح (1806) آمده است «دوران دگرگونی و تبدیل است. دشوار نیست که دریابیم روزگار ما، زمانه ی زایش و انتقال به دورانی جدید است. روح از آن چه تا کنون دنیاش بوده و در آن جای داشت و به تصورش می آورد جدا می شود و می خواهد این دنیا را به گذشته بسپارد. او درگیر دگر سانی خویش است.» خود آگاهی روح مهم ترین منش دوران جدید است و اندیشه ی انتقادی بنیان این خود آگاهی است. هگل که بنیان مدرنیته را « عنصر ذهنی و سوبژکتیو» می شناخت، می نوشت که آگاهی از خویشتن نیازمند آزادی، تعمق، فردیت، استقلال کنش و مهم تر از همه انتقاد است.»[7]
به موازات نو شدن جوامع اروپایی، مفاهیمی مثل فردیت و برتری خرد انسانی بر قوانین سنتی و دینی نیز پدیدار شد. گفته مشهور هگل در پیشگفتار فلسفه حقوق (1821) «آن چه عقلانی است واقعی، و آن چه واقعی است عقلانی است.»[8] در بزرگداشت عقل و خرد انسانی آمده است. همچنین عقل برای کانت «فاتح قطعی تاریخ انسان» است. اگر چه این عقیده و بسیاری اصول مدرنیسم در ادامه ی راه خویش به چالش کشیده شد اما جالب است که بدانیم نظریه عقل محور که با کانت آغاز شد علی رغم تمام تناقضات درونیش، همچنان ادامه یافت.
زیبایی شناسی از دیدگاه کانت و هگل :
برای درک بهتر هنر مدرن لازم است که مروری نیز بر دیدگاه های فیلسوفان مدرنیست درباره ی زیبایی داشته باشیم. کانت در مهم ترین اثر خود درباره ی زیبایی شناسی به نام "نقد حکم" به بحث درباره ی امر زیبا و والا می پردازد. از نظر کانت درک زیبایی یک درک ابژکتیو (شیء) نیست، بلکه درکی سوبژکتیو (ذهنی) است. یا به زبانی روشن تر : «زیبایی باید درک شود، آن هم به طور شخصی/ذهنی. زیبایی صرفاً کیفیتی در عین نیست که بتوانیم بی طرفانه و خونسردانه آن را نشان دهیم و ثبت کنیم، چیزی مثل پنجاه ساله بودن. اطلاق عنوان زیبا به چیزی صرف توصیف آن نیست، بلکه عکس العمل نشان دادن نسبت به آن است. از طرف دیگر، عکس العمل، صرفاٌ شخصی نیست، یعنی از آن است که وقتی به چیزی که علاقه خاصی به آن داریم اشاره می کنیم. هنگامی که می گوییم عین یا شیء ای زیباست، می خواهیم این را نیز بگوییم که در آن عین چیزی است که موجب می شود دیگران هم آن را خوش بدانند».[9]
«کانت با دو رویکرد اصلی زیبایی شناسی کلاسیک مخالت کرد. از طرفی هنر را گونه ای شناخت مبهم از واقعیت نمی دانست. از طرف دیگر رویکرد حس گرایانه مطلق هیوم و سایر تجربه گر ها را که تجربه زیبایی شناسانه را فقط به توانایی حسی روان آدمی [مربوط] می دانستند رد کرد. از نظر او هنگامی که ما درباره ی ابژه ای تعمق می کنیم، از تعادل و هماهنگی میان خیال و دانایی لـ*ـذت می بریم، این لـ*ـذت زیبایی شناسانه است. این لـ*ـذت فرایند بازی خیال و دانش است.»[10]
همچنین دیدگاه کانت درباره ی والایی چنین است: «والایی موردی است سوبژکتیو (ذهنی)، احساس ناب است، فراتر و برتر از هر گونه قیاس است. هیچ ابژه طبیعی دارای این خصوصیات نیست. والایی نه به چیزی خارج از ما بلکه به موقعیت ذهنی ما باز می گردد.»[11]
«هگل منظم ترین رهیافت فلسفی را در حوزه ی هنر و زیبایی شناسی ارائه داد ... او زیبایی طبیعی را زاده ی روح ابژکتیو و زیبایی هنری را روح سوبژکتیو می داند (تأکید هگل بر کارکرد ذهنی انسان) بنابراین زیبایی هنری برتر از زیبایی طبیعی است زیرا به ایده یا مطلق نزدیک است (برتری روح به طبیعت). او موضوع شناخت زیبایی را صرفاً به زیبایی هنری اختصاص داد زیرا در زیبایی هنری ایده و ذهن به جانب مطلق در حرکت است ... از نظر او هنر نتیجه کار ذهن هنرمند است اما هنرمند آگاهانه به این کار مبادرت نمی ورزد و بر آن تسلط ندارد. او تحت تأثیر نیروی "الهام" دست به آفرینش هنری می زند که فراتر از آگاهی اوست. نیروی الهام برگرفته از روح زمانه یا به تعبیر مشهور هگل "روح دوران [گیست زیت]* " است. هگل معتقد است که هنر "بیانگر" نیست در پدیدار شناسی روح عنوان میکند هنر و شکل گیری اثر هنری استوار به بی خبری هنرمند و از نیروی الهامیش است.»[12]
«بعد از نگاه فلسفی هگل به هنر، زیبایی شناسی عصر جدید با دو رویکرد متفاوت به بررسی هنر پرداخت. رویکرد کانتی که در آن تأمل در صورت خصوصیت قاطع و تعیین کننده است و رویکرد هگلی که در آن معنا و محتوای آثار هنری موضوع زیبایی شناسی است.»[13]
4- هنر مدرن چیست؟ و خصوصیات بارز آن کدام است؟
مدرنیسم «اصطلاحی است که به روش و بیانی که ویژه روزگار نو باشد، اطلاق می شود. در هنر ها و ادبیات، به معنای گسستن خود آگاهانه از گذشته و جستجوی قالب های جدید برای بیان است؛ و به خصوص، بر جنبش های پیشتاز نیمه نخست سده ی بیستم دلالت می کند ... مدرنیسم در هنر های بصری، از یک رشته تحولات اجتماعی، فرهنگی و هنری اروپا در سده ی نوزدهم ناشی شد. تلاش برای رهایی از بن بست هنر آکادمیک- که خود عصاره ی سنت طبیعت گرایی بود- هنرمندان نوجو را به تجربه های جدید کشانید ... آن ها پیگیرانه کوشیدند که از راه خود بیانگری به یک آرمان جدید دست یابند. در این رهگذر، دگرگونی بنیادی در معیار ها و مفاهیم زیبا شناختی و اصول فنی هنر ایجاد شد؛ و از مجموعه ی دستاورد های نو پدید، زبان هنری نویسی برای تبیین و تفسیر مفهوم عمیق تری از واقعیت شکل گرفت. مردنیسم، در روند نفی از روش های سنتی، تغییری اساسی در پایگاه اجتماعی هنرمند و کارکرد هنر پدید آورد»[14]
اگر چه مدرنیسم در هنر به شیوه ها و سبک های مختلفی تبلور یافت، ولیکن خصوصیات و ویژگی های مشترکی را به یکدیگر پیوند می دهد.
«بنیان هنر مدرن بر شکل و صورت استوار است. هنر مدرن با نوعی صورت گرایی و آشنایی ستیزی و بیگانه سازی همراه است. جامعه ی مدرن با تکیه بر خرد انسانی و منطق عقلی، عناصر سنتی و ساطیری را از قلمرو مصرف بیرون راند و حقایق عینی و شناخت های اجتماعی و کیفیات ذهنی را از هم تفکیک؛ و مفهوم زیبایی شناسی (کانتی) را وارد حوزه هنر کرد.
ویژگی های مدرنیسم هنری عبارتند از : هویت و وحدت، استقلال و خود پایندگی. وحدت به معنای ایجاد پیوند بین عناصر ناپیوسته و یکپارچگی در کثرت و آشفتگی. خود پایندگی و استقلال یعنی دور بودن اثر از هر گونه پیرایه های بیرونی و درون ذات بودن آن. از ویژگی های دیگر هنر مدرن تأکید بر ذهنیت و سویه ناخود آگاهی (سورئالیسم). هنر مدرن بین هنر اصیل و هنر توده ای تمایز قائل است (مکتب فرانکفورت). هنر مدرن ساده و جهانشمول و به دوری از معیار های بومی (معماری مدرن و سبک بین المللی) [است]. هنر مدرن رها از تعیین ها و مسئولیت های اجتماعی است (فرمالیسم). و در نهایت هنر مدرن رها از مفهوم است، باز نمایی واقعیت نیست و بدین ترتیب بیانگر هم نیست.»[15]
«یک خصوصیت نسبتاً عام، مدرنیسم را از نگره های هنری پیش از مدرن متمایز می سازد و آن چیزی نیست جز نوعی "نگاه درونی و ساختاری به خود هنر". برای مثال هنر مدرن ، به نقاشی از آن جهت که نقاشی است می نگریست و همه ی موضوعات دگیر خارج از مباحث شالوده ای نقاشی را به حاشیه می راند. در واقع نقاشی مدرن، انگاره ای است که نقاشی بودن نقاشی در آن بیش از همه چیز دیگر اهمیت می یابد. بنابراین مسائل خاص تکنیکی نقاشی؛ همچون ادراک شیء ، فرآیند دیدن، عمق نمایی و سطح گرایی، فرم و ترکیب و عناصر بنیادین تصویر همانند رنگ، بافت و خط به دغدغه ی اصلی مدرنیست ها تبدیل شد تا بدان جا که موضوع در نقاشی اولویت خود را از دست داد.»[16]
از ویژگی دیگر مدرنیسم در هرن که بسیار تحت تأثیر فلسفه مدرن حاکم، شکل گرفت خصلت نقد کنندگی هنر مدرن است. در این خصوص کانت و هگل در تأثیر گذاری بر جهان بینی هنرمندان نقشی اساسی داشته اند. «هنر مدرن نه می خواهد والایی و عظمت را به نمایش در آورد و نه به بازنمایی «طبیعت» و «خصائل عالیه انسانی» باشد. می خواهد بیشتر نقاب ها را بر گیرد و زشتی های مکتوم را عیان سازد. به نهاد های مستقر بتازد و مرجعیت ها و ارزش های دیر پا را به چالش گیرد. به جای تکیه بر پهلوانی، دلاوری ها، وارستگی ها، بزرگ منشی ها و بلند نظری ها و اراده های پولادین آدمی، می خواهد درماندگی و زبونی و محرومیت و اضطراب، دنیای صنعت، سرعت و خشونت را می ستاید و رئالیسم سوسیالیستی که ستایشگر عظمت کارگر و نقش او در ساختمان کمونیسم است، و نیز چند مورد اندک شمار دیگر که بگذریم، هنر مدرن با ستایش و پرستش و تکریم و تمجید میانه ای ندارد. در اکثر آثار آن، رگه هایی از ناباوران، تشکیک و تمسخر به چشم می آید.
«شاید یکی از مهم ترین ویژگی های هنر مدرن، سر کشیدن به حوزه های فرهنگی و تمدنی غیر از فرهنگ و تمدن غربی است. چنان که می دانیم یکی از منابع الهام گیری امپرسیونیست ها در آغاز فعالیت شان، نقاشی ژاپنی و به ویژه چاپنقش های ژاپنی بوده است. در نمایشگاه بین المللی پاریس که در 1867 برگزار گردید بسیاری از چاپنقش های ژاپنی به نمایش گذارده شدند و در نتیجه، ژاپونیسم، اصطلاح فرانسویان برای زیبا شناسی ژاپن، مورد توجه محافل هنری باب روز در پاریس قرار گرفت ... این سنت تأثیر گیری از حوزه های فرهنگی غیر با الهام گیری هنرمندان برجسته ای همچون هانری، ماتیس و پابلوپیکاسو از نقاب ها و مجسمه های آفریقایی و هنر بدویان قویاً دنبال می شود و در نتیجه توجه جهانیان به ارزش های هنری و فرهنگی اقدام کمتر شناخته شده در اقصی نقاط جهان و زبان و بیان خاص هنری آن ها جلب می گردد.»[17]
«تجربه درون در نقاشی، همانا معطوف شدن به مسائل خاص فرم، ترکیب، رنگ، سطح، بافت و فاصله گرفتن از هر گونه مضمون دیگر است. در این رهیافت، "نقاشی در خدمت نقاشی" و یا :هنر برای هنر" جلوه بارز رویکرد مدرنیستی شد؛ معطوف به دغدغه ها وسائل خاص فرم و ترکیب است و نه ارائه ی موضوع یا بیان مضامین خارجی. "هنر برای هنر" یک گفتمان کاملاً مدرنیستی است که نه از سر بی توجهی به مسائل پیرامونی خویش، بلکه در نتیجه غرق شدن وی در عوالم پیچیده شکل، ترکیب و رنگ مطرح می شد. هنری که بدین ترتیب در نیمه ی نخست سده ی بیستم در اروپا به ظهور می رسید، محصول یک مدرنیسم ناب بود.»[18]
ویژگی دیگری که هنر مدرن را از هنر پیش از خرد متمایز می کند، تأثیر علم بر هنر است.
«علم به معنای وسیع کلمه شامل ... علم رنگ ها که امپرسیونیست ها بررسی اش می کردند و بعد ها علم قوم شناسی که موجب گسترش شناخت هنر انسان های ابتدایی گردید. سراسر این دوره با انتشار همگانی دانش مشخص می شود و دگر گونی های هنر زاییده جذب برخی از جنبه های این دانش توسط هنرمندان است.»
«سران تحت تأثیر روح زمان خویش بود و نگرشش به طبیعت که نگرش تحلیلی است و شیوه ی برخوردش با هنر که شیوه ی آزمایشی است، اساساً علمی است. تحلیل، یگانه واژه مناسب برای کارهای او و واژه ای علمی است.
تقریباً در اواخر سده ی نوزدهم و اوایل سده ی بیستم، علم تازه روان شناسی در انتظار هنرمند بود و باز هم می توان گفت که هنرمند، آگاهی مستقیمی از علم نداشته است اما نوعی حالت آگاهی عمومی پدید آورد که تأثیری قطعی در هنرمند داشت. هنرمند از علم طبیعت انسانی آگاه گردید. روان شناسی، اعتبار تنوعات تیپ های افراد و حتی مطلوبیت بیان آزادانه ویژگی های نوعی افراد را ثابت کرد. در نتیجه هنرمند دریافت که مستحق آزادی تازه ای است، که آزادی از میثاق و سنت نام دارد. هنر او، بیان شخصیت خود ویژه اش گردید.»[19]
پیرو این آزادی که برای ذهن هنرمند ایجاد شد، هنرمندان عناصر ناشی را از اثر خود حذف کردند و وابستگی خود به طبیعت را انکار نمودند و واقعیت کاملاً مستقل و تازه ای ایجاد نمودند. (هنر انتزاعی)

فرزانه روش

[1] -علیرضا سمیع آذر، اوج افول مدرنیسم، تاریخ هنر معاصر جهان، (تهران، چاپ و نشر نظر 1389)، صفحه 9

[2] - بابک احمدی، مدرنیته و اندیشه انتقدی چاپ هفتم، تهران، نشر مرکز 1387، ص ص 9 و10

[3] - علیرضا سمیع آذر، پیشین، ص 10

[4] - ا. کانت، سنجش خود ناب، ترجمهی م. ش. ادیب سلطانی، تهران، 1362، ص 12

[5] - بابک احمدی، مدرنیته و اندیشه انتقادی، ص 15

[6] - بابک احمدی، پیشین، ص 16.

* - aufhebung

[7] - بابک احمدی، پیشین، صص 16 و 17

[8] - بابک ا حمدی، پیشین، ص 18.

[9] - گوردن گراهام، فلسفه هنرها، ترجمه مسعود علیا، (تهران: ققنوس: 1383) ص 30.

[10] - زهرا ایرانی صفت، فلسفه هنر، زیبایی شناسی و نقد هنری رشته پژوهش هنر، (تهران: مهرسبحان، 1388) ص 61

[11] - زهرا ایرانی صفت، پیشین، صص 61 و 62.

* - geist zeit

[12] - زهرا ایرانی صفت، پیشین، صص 74 و 75.

[13] - زهرا ایرانی صفت، پیشین، ص 79.

[14] - رویین پاکباز، دایره المعارف هنر، چاپ هفتم (تهران: فرهنگ معاصر، 1387) ص 526

[15] - زهرا ایرانی صفت، پیشین، ص 155.

[16] - علیرضا سمیع آذر، اوج و افول مدرنیسم، پیشین، ص 10.

[17] - نوربرت لینتن، هنر مدرن، ترجمه علی رامین، چاپ سوم (تهران: نشر نی 1386) صص 10 و 11

[18] - علیرضا سمیع آذر، پیشین، صص 10 و 11.

[19] - هربرت رید، فلسفه هنر معاصر، ترجمه محمد تقی فرامرزی، چاپ سوم (تهران: موسسه نگاه، 1387)
 
بالا