رفتی!
رفتی و پشت سرتو نگاه نکردی!
رفتی و قامت خم شدع مرا ندیدی!
رفتی و غرور شکسته مرا ندیدی!
رفتی و ندیدی چگونه در عرض 1 روز سالها پیر شدم!
رفتی ومنو با همه ی تنهاییام، تنها گذاشتی!
رفتی و منو با تمام خاطراتمان تنها گذاشتی!
ای کاش هیچوقت نمیامدی تا ک این روز ، اینگونه بروی!
سوختن واقعی یعنی اورا با کسی دیگر بینی !
سوختن واقعی یعنی خــ ـیانـت آشکارا بینی!
سوختن واقعی یعنی از اعتمادت سو استفادع شود!
سوختن واقعی یعنی خنجر خوردن از رفیق چندین سالت!
سوختن واقعی یعنی شکستن غرورت!
سوختن واقعی یعنی یک کمر خم شدع!
سوختن واقعی یعنی خودکشی بخاطر کسی ک ترکت کرده!
همه عمر را ک سوختیم!
موقع مرگ هم جنازه مان را بسوزانید ، تا بگوییم ز گهواره تا گور سوختیم!
شاخه باریشه ی خود حس غریبی دارد
باغ امسال چه پاییز عجیبی دارد
غنچه شوقی به شکوفا شدنش نیست دگر
با خبر گشته که دنیا چه فریبی دارد
خاک کم اب شده مثل کویر تشنه
شاید از جای دگر مزرعه شیبی دارد
سیب هر سال در این فصل شکوفا میشد
باغبان کرده فراموش که سیبی دارد
درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند
معنی کور شدن را گره ها میفهمند
سخت بالابروی.ساده بیایی پایین
قصه ی تلخ مرا سرسره ها میفهمند
یک نگاهت به من اموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها میفهمند
انچه از رفتنت امد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها میفهمند
نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در ان کنگره ها میفهمند
مرا صد بار از خود برانی دوستت دارم
.
به زندان خــ ـیانـت هم کشانی دوستت دارم
.
چه سود از مهر ورزیدن چه حاصل از وفا کردن
.
مرا لایق بدانی یا ندانی دوستت دارم