- عضویت
- 2019/03/28
- ارسالی ها
- 776
- امتیاز واکنش
- 17,790
- امتیاز
- 899
عرض شود که دوره ابتدایی مدارس ما مختلط بود.یه دختره بود به اسم شهین.نفر دوم کلاس بود.بعد این معلم ما اومد شاگرد زرنگا رو ردیف کرد دوسه تا میز اول.اون خنگا رو چید میزای عقبی.میگفت اونا گوسفندن به درد نمیخورن.دخترا اونور کلاس بودن مام اینور کلاس.ما یک دل نه 100 دل عاشق این شهین شدیم.من دیگه درس و کلاس برام مهم نبود.فقط شهین.قضیه برا دوم ابتدایی هستش
خدایا چه کنیم چه نکنیم چطوری بهش بگیم دوستت داریم.بالاخره تصمیم گرفتم نامه بنویسم بذارم تو کیفش.از این مدادرنگی 12 رنگا داشتم و برداشتم خیر سرم برای زیبایی کار هر کلمه رو با یه رنگ نوشتم.متن نامه:
به نام آفریننده ی عشق
شهین خانم سلام.من از شما خوشم می آید.نمی دانم شما از من خوشت می آید نا خوشت نمی آید.من هر روز با مسلم می آیم در کوچه ی شما فوتبال بازی میکنم تا بتوانم تو را ببینم.اما تو هیچوقت کوچه نمی آیی.من الان کوچک هستم و نمی توانم به خواستگاری تو بیایم.شهین من میخواهم وقتی بزرگ شدم دکتر بشم.وقتی دکتر شدم برای تو همه چیز میخرم.شهین بیا تو هم عاشق من شو.به خدا پسر خوبی هستم.هرچی که پدر و مادرم می گویند من به آنها گوش می دهم.کار خلاف نمی کنم.درسم را می خوانم و خودت می بینی که درسم هم خوب است.شهین خانم می دانم که پای بابایت شکسته است.غصه نخور من بزرگ می شوم دکتر می شوم و پای بابایت را درست می کنم.شهین خانم من دو روز پیش دیدم که مدادت را به پسرعمویت رسول دادی.من خیلی ناراحت شدم.من دوست ندارم تو با پسرهای دیگر حرف بزنی.عشق من به تو خیلی زیاد است.از 100 کیلو هم بیشتر است.شهین خانم رویم نمی شود با تو حرف بزنم.هر روز دعا می کنم تو هم عاشق من بشوی.من و تو حتما خوش بخت می شویم.من دکتر می شوم پولدار می شوم.ماشین می خرم و تو را به گردش می برم.من به جز تو به هیچ کدام از دخترهای کلاس نگاه نمی کنم.حتی اون روز فاطمه آمد به طرف من که جواب سوال ریاضی رو بپرسد من سرم را به پایین انداختم و زمین را نگاه کردم و با او حرف زدم.این را گفتم که بدانی عشق من واقعی است.اگر تو هم عاشق من هستی برایم نامه بنویس و در کیف من بگذار.
دوستت دارم![heart :aiwan_light_heart: :aiwan_light_heart:](/styles/default/xenforo/smilies/aiwan/light/heart.gif)
یادم رفته بود اسم هم بنویسم.
من اینو نوشتم و رفتم مدرسه.اما یادم رفت بذارم تو کیفش.برگشتم کیف رو انداختم خونه و رفتم فوتبال.عصری که اومدم خونه دیدم دختر عموم و خواهرم نشستن تو حیاط.منو دیدن یه لبخند ملیحی رفت رو لبشون.گفتم ها باز چی شده چه نقشه ای دارین.اونا باز خندیدن.خواهرم گفت برو ببین بابا کجاست.گفتم برو بابا من خستم.گفت برو وگرنه حالتو می گیرما.گفتم ظرفتو بشور بابا تو کی باشی حال منو بگیری.داشتم می رفتم تو خونه که چشمم خورد به کیفم.یا ابرفرض.شسته بودنش.یه نگاه کردم خواهرم.گفت گذاشتمش رو یخچال.گفتم میرم سراغ بابا.گفت نمیخواد بری مجنون.اقا من داشتم از خجالت پرپر میزدم.گفتم عزیز ببین هرکاری بگی می کنم فقط به بابا نگی.دختر عموم گفت باید به من سواری بدی.اومدم بگم خفه شو که دیدم اونم از این رسوایی خبر داره.این بی شرف تا 3 ماه سوار من می شد تو حیاط دور میزدیم.خیلی هم بیشور بود همش پیتیکو پیتیکو میکرد.صبح روز بعد معلم ما نیومده بود یه پسره از کلاس پنجم رو فرستادن گفتن بالا سر اینا وایسا تا معلم بیاد.این پسره هم از من بدش میومد.ولی خیلی ازم بزرگتر بود و نمیتونستم باهاش دعوا کنم.یه لحظه یه فکری رسید به ذهنم.گفتم امروز پدرتو درمیارم.زنگ خورد نامه رو گذاشتم تو کیف شهین و رفتم بیرون.برگشتیم تو کلاس شهین نامه رو دید.بلند شد کولی بازی که تو کیف من نامه گذاشتن و فساد کلاسو برداشته و امنیت نداریم و این حرفا.منم دیدم عشق مشق که پریده بذار حال پسره رو بگیرم.گفتم من دیدم کی گذاشت.اون پسره که زنگ قبل فرستادن اینجا خیلی بهت نگاه میکرد و زنگ تفریح هم اون نامه رو اورد گذاشت تو کیفت.نصف مدرسه ما هم برادرا و پسرعموها و پسردایی های شهین بودن.اصن قوم مغول بودن.یکی از یکی خنگ تر.یعنی شما کل طایفه اینا رو جمع کنی،اندازه یک اسب آبی مغز ندارن.خلاصه این فامیلای شهین ریختن سر پسره انقد زدن یارو دو هفته خوابید تو رختخواب.بعد تو محل غوغایی شده بودا.پسر فلانی رفته نامه داده به دختر مردم.محله داره فاسد میشه و این حرفا.اون زمان هم مثل الان نبود که.حجب و حیایی بود.مثلا تا زمانی که دختری ابروهاشو برنمیداشت آدم اطمینان داشت که مجرده.الان طرف حامله هم باشه با قطعیت نمیشه گفت مجرده یا متاهل.ینی دتر جرات نداشت به ابروهاش دست بزنه.الان پسرها به قدری آرایش میکنن که آدم نمیتونه تشخیص بده پسره یا دختر و حتما برای اینکار باید از پزشکی قانونی و تشخیص هویت کمک گرفت.روزها گذشت و من بیشتر عاشق شهین شدم.یه چیزی تو مایه های فیلم مالنا(مالنا یک فیلم ایتالیاییه که یه پسربچه عاشق یه زن میشه)من دوباره دست به کار شدم و نامه ای جدید نگاشتم.این بار اسمم رو هم نوشتم.ولی اون عشق،سرابی بیش نبود.چون شهین باز کولی بازی درآورد و نامه رو داد به عموش.عموی محترمش اومد گوشای منو گرفت از زمین بلند کرد و تو محل داد میزد مردم ببینین این جوجه رنگی اومده به برادرزاده من نامه فدایت شوم داده.قشنگ حیثیت ما رو برد.هرکی می رسید بهم می گفت خاک بر سرت.فقط خواهرم بغلم کرد گفت عیب نداره ناراحت نباش.فقط شانس آوردم برادراش کتکم نزدن.تو همون کلاس یه دختره بود خیلی به من امار میداد.منم ازش متنفر بودم.خیلی بیریخت بود.بعد ما خونمونو عوض کردیم.بعد 8 سال برگشتم به اون محله قدیمی.شهین بزرگ شده بود.هنوزم خوشگل بود.دوباره دردم تازه شد.تو محله بودم که اون دختر بیریخته رو دیدم.واویلا.این چرا این شکلی شده.چه قد و بالایی.آقا این شده بود در حد سوپراستارای آمریکا.شباهت بسیار زیادی هم مونیکا بلوچی داشت.اصن یه چی میگم یه چی میشنوینا.هلو به معنای واقعی کلمه.گفتم باو گور بابای شهین.رفتم جلو سلام دادم.گفت شما؟گفتم نمیشناسی همکلاس بودیم باهم.شناخت.اومدم سر حرفو باز کنم گفت گمشو باو یه نگاه به آینه بنداز ریختتو ببین اومدی مخ منو بزنی میمون.هیچی دیگه.اومدم.این دختر بی ریخته که هلو شده بود رفت زن یه قاچاقچی شد.شوهرشم گرفتن اعدام کردن.اون شهین هم رفت زن یه اسکول شد.ینی شوهرشو هر کشوری ببرید بگید ما با این هموطنیم بهتون تابعیت میدن.چند دهه از این قضایا گذشته ولی من هنوز به هوای کودکی شهین را دوس دارم،هرچند که الان دیگه فکر کنم دخترشم شوهر دادن.
حالا این متن چه ربطی به عنوان تاپیک داشت؟ربطش اینه که امروز تولد سمیراس.من 7 سال پیش با سمیرا آشنا شدم.بعدش رفتم.بعد 7 سال برگشتم.اولین پیامی که بهش دادم توی تلگرام گفت امیر هستی.هنوز نمیفهمم چطور شناخت.چون طی این 7 سال هیچ ارتباطی نداشتیم.سمیرا از بهترین دوستای زندگیمه.هیچوقت نشده ناراحتم کنه.هیچوقت نشده کاری خلاف خواسته ی من بکنه.هیچوقت هیچ بدی ازش ندیدم.
سمیرا جان تولدتو تبریک میگم و امیدوارم روزهای خوبی در انتظارت باشه.مبلغ ناچیزی بعنوان هدیه برات واریز کردم.عکسشو میذارم که همه ببینن فردا نگی کادو نداد
این آهنگ رو هم متناسب با سن مجرم انتخاب کردم برای تولدش
![4chsmu1 :campe45on2: :campe45on2:](/styles/default/xenforo/smilies/77/4chsmu1.gif)
به نام آفریننده ی عشق
شهین خانم سلام.من از شما خوشم می آید.نمی دانم شما از من خوشت می آید نا خوشت نمی آید.من هر روز با مسلم می آیم در کوچه ی شما فوتبال بازی میکنم تا بتوانم تو را ببینم.اما تو هیچوقت کوچه نمی آیی.من الان کوچک هستم و نمی توانم به خواستگاری تو بیایم.شهین من میخواهم وقتی بزرگ شدم دکتر بشم.وقتی دکتر شدم برای تو همه چیز میخرم.شهین بیا تو هم عاشق من شو.به خدا پسر خوبی هستم.هرچی که پدر و مادرم می گویند من به آنها گوش می دهم.کار خلاف نمی کنم.درسم را می خوانم و خودت می بینی که درسم هم خوب است.شهین خانم می دانم که پای بابایت شکسته است.غصه نخور من بزرگ می شوم دکتر می شوم و پای بابایت را درست می کنم.شهین خانم من دو روز پیش دیدم که مدادت را به پسرعمویت رسول دادی.من خیلی ناراحت شدم.من دوست ندارم تو با پسرهای دیگر حرف بزنی.عشق من به تو خیلی زیاد است.از 100 کیلو هم بیشتر است.شهین خانم رویم نمی شود با تو حرف بزنم.هر روز دعا می کنم تو هم عاشق من بشوی.من و تو حتما خوش بخت می شویم.من دکتر می شوم پولدار می شوم.ماشین می خرم و تو را به گردش می برم.من به جز تو به هیچ کدام از دخترهای کلاس نگاه نمی کنم.حتی اون روز فاطمه آمد به طرف من که جواب سوال ریاضی رو بپرسد من سرم را به پایین انداختم و زمین را نگاه کردم و با او حرف زدم.این را گفتم که بدانی عشق من واقعی است.اگر تو هم عاشق من هستی برایم نامه بنویس و در کیف من بگذار.
![heart :aiwan_light_heart: :aiwan_light_heart:](/styles/default/xenforo/smilies/aiwan/light/heart.gif)
![heart :aiwan_light_heart: :aiwan_light_heart:](/styles/default/xenforo/smilies/aiwan/light/heart.gif)
یادم رفته بود اسم هم بنویسم.
من اینو نوشتم و رفتم مدرسه.اما یادم رفت بذارم تو کیفش.برگشتم کیف رو انداختم خونه و رفتم فوتبال.عصری که اومدم خونه دیدم دختر عموم و خواهرم نشستن تو حیاط.منو دیدن یه لبخند ملیحی رفت رو لبشون.گفتم ها باز چی شده چه نقشه ای دارین.اونا باز خندیدن.خواهرم گفت برو ببین بابا کجاست.گفتم برو بابا من خستم.گفت برو وگرنه حالتو می گیرما.گفتم ظرفتو بشور بابا تو کی باشی حال منو بگیری.داشتم می رفتم تو خونه که چشمم خورد به کیفم.یا ابرفرض.شسته بودنش.یه نگاه کردم خواهرم.گفت گذاشتمش رو یخچال.گفتم میرم سراغ بابا.گفت نمیخواد بری مجنون.اقا من داشتم از خجالت پرپر میزدم.گفتم عزیز ببین هرکاری بگی می کنم فقط به بابا نگی.دختر عموم گفت باید به من سواری بدی.اومدم بگم خفه شو که دیدم اونم از این رسوایی خبر داره.این بی شرف تا 3 ماه سوار من می شد تو حیاط دور میزدیم.خیلی هم بیشور بود همش پیتیکو پیتیکو میکرد.صبح روز بعد معلم ما نیومده بود یه پسره از کلاس پنجم رو فرستادن گفتن بالا سر اینا وایسا تا معلم بیاد.این پسره هم از من بدش میومد.ولی خیلی ازم بزرگتر بود و نمیتونستم باهاش دعوا کنم.یه لحظه یه فکری رسید به ذهنم.گفتم امروز پدرتو درمیارم.زنگ خورد نامه رو گذاشتم تو کیف شهین و رفتم بیرون.برگشتیم تو کلاس شهین نامه رو دید.بلند شد کولی بازی که تو کیف من نامه گذاشتن و فساد کلاسو برداشته و امنیت نداریم و این حرفا.منم دیدم عشق مشق که پریده بذار حال پسره رو بگیرم.گفتم من دیدم کی گذاشت.اون پسره که زنگ قبل فرستادن اینجا خیلی بهت نگاه میکرد و زنگ تفریح هم اون نامه رو اورد گذاشت تو کیفت.نصف مدرسه ما هم برادرا و پسرعموها و پسردایی های شهین بودن.اصن قوم مغول بودن.یکی از یکی خنگ تر.یعنی شما کل طایفه اینا رو جمع کنی،اندازه یک اسب آبی مغز ندارن.خلاصه این فامیلای شهین ریختن سر پسره انقد زدن یارو دو هفته خوابید تو رختخواب.بعد تو محل غوغایی شده بودا.پسر فلانی رفته نامه داده به دختر مردم.محله داره فاسد میشه و این حرفا.اون زمان هم مثل الان نبود که.حجب و حیایی بود.مثلا تا زمانی که دختری ابروهاشو برنمیداشت آدم اطمینان داشت که مجرده.الان طرف حامله هم باشه با قطعیت نمیشه گفت مجرده یا متاهل.ینی دتر جرات نداشت به ابروهاش دست بزنه.الان پسرها به قدری آرایش میکنن که آدم نمیتونه تشخیص بده پسره یا دختر و حتما برای اینکار باید از پزشکی قانونی و تشخیص هویت کمک گرفت.روزها گذشت و من بیشتر عاشق شهین شدم.یه چیزی تو مایه های فیلم مالنا(مالنا یک فیلم ایتالیاییه که یه پسربچه عاشق یه زن میشه)من دوباره دست به کار شدم و نامه ای جدید نگاشتم.این بار اسمم رو هم نوشتم.ولی اون عشق،سرابی بیش نبود.چون شهین باز کولی بازی درآورد و نامه رو داد به عموش.عموی محترمش اومد گوشای منو گرفت از زمین بلند کرد و تو محل داد میزد مردم ببینین این جوجه رنگی اومده به برادرزاده من نامه فدایت شوم داده.قشنگ حیثیت ما رو برد.هرکی می رسید بهم می گفت خاک بر سرت.فقط خواهرم بغلم کرد گفت عیب نداره ناراحت نباش.فقط شانس آوردم برادراش کتکم نزدن.تو همون کلاس یه دختره بود خیلی به من امار میداد.منم ازش متنفر بودم.خیلی بیریخت بود.بعد ما خونمونو عوض کردیم.بعد 8 سال برگشتم به اون محله قدیمی.شهین بزرگ شده بود.هنوزم خوشگل بود.دوباره دردم تازه شد.تو محله بودم که اون دختر بیریخته رو دیدم.واویلا.این چرا این شکلی شده.چه قد و بالایی.آقا این شده بود در حد سوپراستارای آمریکا.شباهت بسیار زیادی هم مونیکا بلوچی داشت.اصن یه چی میگم یه چی میشنوینا.هلو به معنای واقعی کلمه.گفتم باو گور بابای شهین.رفتم جلو سلام دادم.گفت شما؟گفتم نمیشناسی همکلاس بودیم باهم.شناخت.اومدم سر حرفو باز کنم گفت گمشو باو یه نگاه به آینه بنداز ریختتو ببین اومدی مخ منو بزنی میمون.هیچی دیگه.اومدم.این دختر بی ریخته که هلو شده بود رفت زن یه قاچاقچی شد.شوهرشم گرفتن اعدام کردن.اون شهین هم رفت زن یه اسکول شد.ینی شوهرشو هر کشوری ببرید بگید ما با این هموطنیم بهتون تابعیت میدن.چند دهه از این قضایا گذشته ولی من هنوز به هوای کودکی شهین را دوس دارم،هرچند که الان دیگه فکر کنم دخترشم شوهر دادن.
حالا این متن چه ربطی به عنوان تاپیک داشت؟ربطش اینه که امروز تولد سمیراس.من 7 سال پیش با سمیرا آشنا شدم.بعدش رفتم.بعد 7 سال برگشتم.اولین پیامی که بهش دادم توی تلگرام گفت امیر هستی.هنوز نمیفهمم چطور شناخت.چون طی این 7 سال هیچ ارتباطی نداشتیم.سمیرا از بهترین دوستای زندگیمه.هیچوقت نشده ناراحتم کنه.هیچوقت نشده کاری خلاف خواسته ی من بکنه.هیچوقت هیچ بدی ازش ندیدم.
سمیرا جان تولدتو تبریک میگم و امیدوارم روزهای خوبی در انتظارت باشه.مبلغ ناچیزی بعنوان هدیه برات واریز کردم.عکسشو میذارم که همه ببینن فردا نگی کادو نداد
![1571664182416.png 1571664182416.png](https://negahdll.top/data/attachments/284/284328-de2fc9f3db53420655f33112af837aeb.jpg)
این آهنگ رو هم متناسب با سن مجرم انتخاب کردم برای تولدش
آخرین ویرایش: