حوادث ایرانی دادگاه، تحت تأثیر سرگذشت زن متهم به شوهرکشی

  • شروع کننده موضوع *SAmirA
  • بازدیدها 162
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

*SAmirA

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/01/09
ارسالی ها
30,107
امتیاز واکنش
64,738
امتیاز
1,304
شکنجه، فرار و زندگی اجباری با مردان غریبه، خلاصه سرنوشت تلخ زن جوانی بود که شوهرش را به قتل رساند. این زن دیروز در جایگاه متهم قرار گرفت و داستان زندگیاش را شرح داد.



به گزارش شرق، وقتی مینا پشت تریبون قرار گرفت و جزئیاتی از زندگی دردناکش را برای قضات گفت، در پایان جلسه نهتنها قضات، بلکه سربازان محافظ و مأمور بدرقهاش هم با صحبتهایشان تلاش کردند رضایت مادر مقتول را جلب کنند.




زن ریزنقش ٢۵ساله متهم است شوهرش را اوایل تیر سال ٨٨، به قتل رسانده و سپس متواری شده است، اما وقتی توسط مأموران بازداشت شد، بعد از ٢٠ روز سکوت و متهمکردن دیگران، سرانجام واقعیت را فاش کرد و گفت شوهرش را خودش بهتنهایی به قتل رسانده است چون او را به مردان غریبه اجاره میداد و دیگر از این وضعیت خسته شده بود.




هرچند مأموران گفتههای مینا را باور نکردند و یکبار نیز پرونده از دادگاه کیفری بهدلیل نقص در تحقیقات به دادسرا بازگردانده شد، اما مینا بر قاتلبودن خودش اصرار کرد و روز گذشته در جایگاه متهم در شعبه ٧١، قرار گرفت و رنجهای زندگی ٢۵سالهاش را شرح داد.
49245654509821928770.jpg




نماینده دادستان تهران در ابتدای جلسه رسیدگی به پرونده، برای این زن درخواست مجازات کرد و در توضیح کیفرخواست گفت: «مینا مرداد سال ٨٨، هنگامیکه شوهرش خواب بود، او را با ضربات متعددی، که به سـ*ـینه و سفید رانش زد، به قتل رساند و سپس متواری شد. مینا ابتدا مدعی شد دو مرد در خانه بودند که شوهرش را به قتل رساندند و فرار کردند. او در تحقیقات نیز این ادعا را مطرح، اما بعد اعتراف کرد در پی اختلاف با همسرش دست به این قتل زده و قصد منحرفکردن تحقیقات را داشته است. بنابراین بهعنوان نماینده دادستان تهران خواستار رسیدگی به این پرونده و صدور کیفرخواست برای متهم هستم».




وقتی مینا پشت تریبون قرار گرفت، درحالیکه در تمام طول مدت بیان دفاعیاتش گریه میکرد، اتهام قتل شوهرش را قبول کرد و گفت: «وقتی ١١ساله بودم، دو برادرم که از من چندینسال بزرگتر بودند آزارم دادند، همان موقع موضوع را به پلیس شهرستانی که در آن زندگی میکردیم گفتم. خودم به کلانتری رفتم و همهچیز را گفتم، اما مأمور باور نکرد و گفت دخترجان با این حرفهایی که میزنی سنگسارت میکنند. برو خانه و اینطور حرف نزن. بعد که به خانه آمدم، کتک مفصلی خوردم. دیگر نمیتوانستم در آن خانه زندگی کنم. تصمیم گرفتم فرار کنم. در ١٢سالگی به تهران آمدم و سالهای سختی را گذراندم، تا اینکه با یوسف آشنا شدم و بهصورت صیغهای به عقد او در آمدم. آن زمان ١۶ساله بودم. مدتی لواسان بودیم.




شش ماه اول زندگی خوب بود؛ با اینکه هیچچیز نداشتیم و مجبور بودیم در فقر زندگی کنیم، اما یوسف با من خوشرفتار بود، اما بعد کارهای زشت خود را شروع کرد؛ از وقتی به شیشه اعتیاد پیدا کرد، من را مدام اذیت میکرد. در هفته سه یا چهار بار مردانی را به خانه میآورد و من را به آنها اجاره میداد. اینطور وسایل خانه را میخرید و خرجی مادرش را هم میداد. از آن به بعد دیگر خودش با من کاری نداشت و از طریق من فقط کسب درآمد میکرد.




من زن بدی نبودم، نمیخواستم اینطور زندگی کنم. وقتی به تهران آمده بودم، سلامتم را حفظ کرده بودم، اما یوسف از من سوءاستفاده میکرد، وقتی شیشه میکشید کارهایش دست خودش نبود. متهم در ادامه گفت: شوهرم از رابـ ـطه دیگران با من فیلمبرداری میکرد و چندبار هم با آن فیلمها تهدیدم کرده بود و میگفت باید سکوت کنیم.




شب حادثه دوستانش به خانه ما آمدند. آنها با هم شیشه کشیدند. یوسف به دوستانش پیشنهاد داد با من رابـ ـطه داشته باشند. دوستانش ناراحت شدند و گفتند خجالت بکش این حرفها را برای چه میزنی؟ خیلی ناراحت بودم انگار هرروز زندهبهگور میشدم. وقتی دوستان یوسف رفتند او مقداری الـ*کـل سفید هم خورد و بعد خوابید. آنقدر ناراحت بودم که چاقو را برداشتم و ضربات را پشتِ سر هم به بدنش زدم، بعد لباس پوشیدم و از خانه بیرون رفتم و به همسایهها و رانندهای که مرا بهسمت خانه مادر یوسف برد، گفتم کسی وارد خانه شده و او را به قتل رسانده است. بههمیندلیل هم ابتدا مأموران فکر میکردند من این کار را نکردم. مرتب اعترافات مختلفی میکردم و قتل را به گردن کسی میانداختم، اما بعد دچار عذاب وجدان میشدم و اعترافم را پس میگرفتم.




قاضی از متهم پرسید اگر شوهرت تا این حد تو را اذیت میکرد، چرا دوباره به شهر خودت و پیش پدر و مادرت برنگشتی؟ متهم گفت: یکبار وقتی یوسف میخواست مرا وادار کند با کسی رابـ ـطه داشته باشم، از خانه فرار کردم و به شهر خودمان رفتم. مادرم من را از خانه بیرون کرد و گفت تو برای ما مردهای و حق نداری وارد خانه شوی. به خانه خالهام رفتم و از او کمک خواستم، او هم گفت من را قاطی این مسائل نکن، مادرت با من بد میشود و اذیتم میکند. دوباره مجبور شدم پیش یوسف برگردم.




متهم گفت: وقتی وارد زندان شدم، با زنی بهنام لیلا آشنا شدم که او هم به‎شدت معتاد است. وقتی نام یوسف را شنید، از او پرسید و من هم مشخصات شوهرم را گفتم. بعد گفت همسر قبلی یوسف بوده و توسط یوسف معتاد شده است و یوسف همین کارها را با او نیز انجام میداده است. اگر من دروغ میگویم، لیلا را بیاورید و از او سؤال کنید.




قضات از مادر مقتول خواستند درباره لیلا توضیح دهد. او حضور لیلا در زندگی پسرش را تأیید کرد و گفت: لیلا باعث شد پسرم دوبارهمعتاد شود. او را صیغه کرده بود، البته من نمیدانم چطور وارد زندگیاش شد و چطور خارج شد، اما او دوسال همسر پسرم بود و با هم زندگی میکردند، بعد هم یکدفعه رفت.




سپس از برادر مینا خواستند تا درباره زندگی خواهرش توضیح دهد؛ او که کوچکترین پسر خانواده است، گفت: زمانی‎که به مینا تعـ*رضشد، من خیلی بچه بودم، اما مینا این مسئله را به مادرم گفت. مادرم خیلی ناراحت شد و او را زد. بعد هم مینا فرار کرد. حالا که خواهرم را پیدا کردهام، حاضر هستم به او کمک کنم. اگر اولیایِدم قبول کنند دیه دریافت کنند، خیّری را پیدا کردهام که قول داده است پول دیه را بدهد و من از خواهرم مراقبت میکنم. من یکسال از مینا بزرگتر هستم، اما قول میدهم از او مراقبت کنم.




درحالیکه مینا بهشدت گریه میکرد و خواستار بخشش از سوی مادر مقتول بود، هیأت قضات نیز از مادر یوسف بهخاطر اتفاقاتی که در زندگی این زوج افتاده بود، درخواست بخشش کردند. مأمور بدرقه و حاضرانی که در دادگاه بودند هم به سراغ مادر مقتول رفتند و خواستار بخشش و گذشت شدند، اما این زن قبول نکرد و گفت پسرش پسر خوبی بود و مینا او را به بیراهه کشاند و درخواست قصاص دارد. پس از آن قضات برای صدور رأی دادگاه وارد شور شدند و متهم را با تبرئه از قصاص، به هشت سال حبس و پرداخت دیه محکوم کردند.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا