آرشیو دختران چادری متن+عکس

وضعیت
موضوع بسته شده است.

دختر پاییز*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/09/14
ارسالی ها
108
امتیاز واکنش
368
امتیاز
206
محل سکونت
در نا کجا اباد
Pooster_14_dokhtar_chadori.jpg


images


زن و شوهری داخل تاکسی شدند.پس از دقایقی راننده تاکسی به مرد گفت: به خانومتون بگید رژش را عوض کند.من از این رنگ خوشم نمی آید

مرد عصبانی شد.یقه ی راننده را گرفت.چندین فحش نصار راننده کرد و به او گفت چرا به ناموس مردم نگاه میکنی.مگه خودت ناموس نداری؟رنگ رژ خانوم من به تو چه ربطی داره؟

راننده لبخندی زد و گفت:اگر به من ربطی نداره پس برای کی آرایش کرده؟اگر برای شما بود که در خانه این کار را میکرد

مرد یقه ی راننده را ول کرد و خشمش را فرو برد.بعد یک دستمال به همسرش داد تا رژش را پاک کند

حفظ چادر ، حفظ دیـن و مذهب است

شــیوه زهــرا و درس زیـنب اسـت

حفظ چادر نص قرآن مجـید

قفل جنت را بود تنـها کلــید

دو خط که دو طرف عدد قرار میگیرند │ - │

و مثبت می کنند عدد را

حتی اگر منفی باشند

دو خط که اسمشان قدر مطلق است

چادر من

قدر مطلق من است

چه خوب باشم چه بـــــد

از من انسانی خوب می سازد

من حجابم، کشتی راه نجات، چشمه آب حیاتم، معنی آب حیاتم، معنی صوم و صلاتم، بر حریم عفت و ناموس، من نیکو پاسبانم
15156459012444703806.gif


سرو صدا و معترض به گرمای هوا در تاکسی خطی که تو آفتاب داغ منتظر مسافر بود رو باز کرد،وقتی نشست در حالی که با شال روی سرش خودشو باد می زد رو به من گفت :خانوم شما تو این گرما چطور با چادر مقنعه میای بیرون ؟

گفتم :خدا تو قران در جواب کسایی که در سرپیچی از فرمانش برای جهاد گرمای هوا رو بهانه کردند می فرماید"به آنها بگو آتش دوزخ از این هم گرمتر است" اون خدایی که هوای تابستونو داغ قرار داده همون خداییه که دستور به حجاب داد

می گفتː<حالا که جوونم دلم می خواد جوونی کنم.خوش باشم.از همه خوشگل ترباشم

همه فقط به من نگاه کنن.دلم نمی خواد مثل مادر بزرگ ها یه چادر چاقچور بکشم سرم و

بچپم تو خونه اون وقت هیچ کس سراغم نمیاد.خوب وقتی یه کم سنم رفت بالا ,به چهل

پنجاه رسیدم یه سفر می رم مکه و بعدش توبه می کنم.نماز می خونم.روسری سر می کنم.

حالا کو تا اون موقع!خیلی وقت دارم...>

بنده خدا نمی دونست مهلت زنده بودنش خیلی محدوده.بعد از تصادف حتی فرصت استغفار

هم پیدا نکرد.

08.jpg


%D8%AD%D8%AC%D8%A7%D8%A86.jpg


هر بار که برای خرید می رفت , کلی تخفیف می گرفت.می گفت ːتو خرید بلد نیستی!یه بار با من

بیا ; برات یه تخفیف حسابی می گیرم.

آن روز با فروشنده جوان , با ناز و کرشمه از هر دری حرف زد وخندید . نیم ساعت بعد , پس از

فروش حیا و نجابتش توانست مانتو را با ده هزار تومان تخفیف بخرد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    9
    بازدیدها
    487
    پاسخ ها
    34
    بازدیدها
    1,161
    پاسخ ها
    9
    بازدیدها
    627
    بالا