حوادث ایرانی دختر جوان: من نهمین my friend دانیال هستم

  • شروع کننده موضوع _DENIZ._.SH_
  • بازدیدها 133
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

_DENIZ._.SH_

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/12/12
ارسالی ها
1,295
امتیاز واکنش
4,424
امتیاز
506
سن
25
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
ماجرای واقعی با همکاری فرماندهی انتظامی بینالود؛
دختر جوان: من نهمین my friend دانیال هستم
به همراه پسر مورد علاقه ام و 3 تن از دوستانش در حال رفتن به یک جشن تولد مختلط بودیم که مورد ظن ماموران کلانتری طرقبه قرار گرفتیم. آن ها خودروی ما را به خاطر صدای بلند موسیقی مبتذل و بد حجابی من توقیف کردند اما این جا بود که فهمیدم پسر مورد علاقه ام به جز من با 8 دختر دیگر ارتباط دارد و به آن ها نیز همانند من قول ازدواج داده است و . . .
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
Please, ورود or عضویت to view URLs content!

[BCOLOR=rgb(234, 234, 234)]
به این مطلب امتیاز دهید​
23.1%76.9%​
[/BCOLOR]​
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
به گزارش
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
به نقل از خرا
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
، دختر 19 ساله در حالی که عنوان می کرد برای دومین بار در عشق خیابانی شکست خورده ام و به راحتی بازیچه هوسرانی شده ام به کارشناس اجتماعی فرماندهی انتظامی بینالود گفت: در کلاس اول راهنمایی تحصیل می کردم که روزی با نوجوان 16ساله ای در پارک ملی مشهد آشنا شدم.

آن روز من و دوستم در حال خوردن بستنی بودیم که «نریمان» با ظاهری آراسته کنارم آمد و گفت: به من بستنی تعارف نمی کنی؟ من هم که تحت تاثیر خوش تیپی و شیک پوشی او قرار گرفته بودم یکی از بستنی ها را به او دادم و این گونه رابـ ـطه من و «نریمان» شکل گرفت.

از آن روز به بعد، مدام یکدیگر را در پارک ملاقات می کردیم. پدرم تاجر است و همواره در شهرهای مختلف امور تجاری خودش را انجام می دهد و به همین خاطر هم کمتر به خانه می آید. مدتی بعد مادرم نیز به خاطر موقعیت شغلی خودش در یکی از شهرهای شمالی خرا
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
رضوی ساکن شد و من که آخرین فرزند خانواده بودم تنها ماندم.

روابط من و «نریمان» حدود 7 سال ادامه داشت تا این که او به اصرار من پدر و مادرش را به خواستگاری ام فرستاد اما پدرم وقتی شرایط اقتصادی و اجتماعی آن ها را دید پاسخ منفی داد.

این درحالی بود که مادر «نریمان» نیز به شدت با این ازدواج مخالفت می کرد از آن روز به بعد دیگر «نریمان» به سراغم نیامد و روابط ما با یکدیگر قطع شد. مدتی بعد در یکی از رشته های خوب دانشگاهی پذیرفته شدم این درحالی بود که 2 برادرم نیز ازدواج کرده بودند و من به تنهایی در آن خانه زندگی می کردم ولی نمی توانستم «نریمان» را فراموش کنم در میان همین خلاءهای عاطفی بود که با پسر دیگری در شبکه های اجتماعی تلفن همراه آشنا شدم و او را در پارک ملت ملاقات کردم.

آن جا بود که فه
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
م «دانیال» هم دانشجو است و ما در یک رشته دانشگاهی تحصیل می کنیم. آن روز «دانیال» مرا به دیگر دوستانش که در پارک مشغول بازی بودند معرفی کرد. ارتباط ما ادامه یافت.

دیگر «نریمان» را فراموش کرده بودم و تنها به ازدواج با «دانیال» می اندیشیدم و این گونه اوقات تنهایی ام را با جست وجو در شبکه های اجتماعی و با دانیال پر می کردم تا این که به جشن تولد یکی از دوستان دانیال دعوت شدیم.

آن روز عصر «دانیال» در حالی که 3نفر دیگر از دوستانش داخل خودرو نشسته بودند سراغم آمد و به طرف طرقبه حرکت کردیم قرار بود شب را در جشن تولد مختلط سپری کنیم ولی در بین راه ماموران خودرو را به خاطر آلودگی صوتی و بدحجابی من متوقف کردند و پس از آن که متوجه شدند من نسبتی با 4 پسر دیگر ندارم ما را به کلانتری آوردند این جا بود که فه
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
م من نهمین my friend دانیال هستم و تنها به قصد هوسرانی به من ابراز علاقه کرده است و قصد ازدواج با مرا ندارد حالا هم . . .
[/BCOLOR]
 

برخی موضوعات مشابه

بالا