مطالب طنز درد و دل خواندنی پسر با پدرش

  • شروع کننده موضوع rahi
  • بازدیدها 187
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

rahi

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/12
ارسالی ها
387
امتیاز واکنش
585
امتیاز
0
پسری با پدرش در رختخواب
درد ودل می کرد با چشمی پر آب گفت :بابا حالم اصلا ً خوب نیست
زندگی از بهر من مطلوب نیست
گو چه خاکی را بریزم توی سر
روی دستت باد کردم ای پدر
سن من از 26 افزون شده
دل میان سـ*ـینه غرق خون شده
هیچکس لیلای این مجنون نشد
همسری از بهر من مفتون نشد
غم میان سـ*ـینه شد انباشته
بوی ترشی خانه را برداشته
پدرش چون حرف هایش را شنفت
خنده بر لب آمدش آهسته گفت
پسرم بخت تو هم وا می شود
غنچه ی عشقت شکوفا می شود
غصه ها را از وجودت دور کن
این همه دختر یکی را تور کن دیگه
گفت آن دم :پدر محبوب من
ای رفیق مهربان
گفته ام با دوستانم بارها
من بدم می آید از این کارها
در خیابان یا میان کوچه ها
سر به زیر و چشم پاکم هر کجا
کی نگاهی می کنم بر دختران
مغز خر خوردم مگر چون دیگران؟
غیر از آن روزی که گشتم همسفر
با شهین و مهرخ و ایضاً سحر
با سه تا شان رفته بودیم سینما
بگذریم از ما بقیه ماجرا
یک سری ، بر گل پری عاشق شدم
او خرم کرد، وانگهی فارغ شدم
یک دو ماهی یار من بود و پرید
قلب من از عشق او خیری ندید
آزیتای حاج قلی اصغر شله
یک زمانی عاشقش گشتم ای بله
بعد اوهم یار من آن یاس بود
دختری زیبا و پر احساس بود
بعد از این احساسی پر ادعا
شد رفیق من کمی هم المیرا
بعد او هم عاشق مینا شدم
بعد مینا عاشق تینا شدم
بعد تینا عاشق سارا شدم
بعد سارا عاشق لعیا شدم بعد از آن
پدرش آمد میان حرف او
گفت ساکت شو دیگر فتنه جو
گرچه من هم در زمان بی زنی
روز و شب بودم به فکر یک زنی
لیک جز آنکه بداری مادری
دل نمی دادم به هر جور دختری ای خدا
خاک عالم بر سرت، خیلی بدی
واقعا ً که پوز بابا را زدی
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
0
بازدیدها
611
پاسخ ها
0
بازدیدها
155
پاسخ ها
0
بازدیدها
120
بالا