در مورد ارنستو چگوارا چه می دانید ؟

دینه دار

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/30
ارسالی ها
1,555
امتیاز واکنش
29,224
امتیاز
806
بازدید از موزه چگوارا

این قسمتی از سفرنامه یه خانم هست . ایشون به کوبا سفر کردن و من ، این قسمت از نوشته هاشونو که مربوط به بازدید از موزه ارنستو چگوارا هست رو برداشتم .
ممنون ازشون بابت نوشتن این مطالب واقعا تاثیر گذار . و یه عذرخواهی بابت کپی بی اجازه .


1398_mUNtKeua.jpg


اینجا دیگر آخر سفر است.به یادماندنی ترین - زیبا ترین و غم انگیز ترین بخش این سفر پرماجرا.سفر به کوبا و فرهنگ غنی آمریکای لاتین در اینجا و در همین نقطه قرار است به پایان رسد. درست کنار قبر فرمانده آمده ایم تا با بدرود به او از کوبا خداحافظی کنیم.

1398_kIqthh6n.jpg


اینجا را موزه "چه گوارا " می نامند.جایی در Santa Clara که با اتوبوسی از وارادرو می شود به آن رسید.
سه ساعتی را در راه بودیم و سر از اینجا درآوردیم فقط برای دیدن این موزه و ادای احترام به روح بزرگ "چه"....

1398_q343moLo.jpg


این نماد عظیم در سی امین سالگرد زد و خورد ایالت santa Clara برای انقلاب کوبا ساخته شد و نام موزه چه گوارا را به خود گرفت.
موزه ای از خاطرات فرمانده - اشیای شخصی او- و مجسمه بزرگ برنزی از پیکره او که بر سر در این بنا ایستاده است.
درست زیر پای مجسمه موزه ای قرار دارد که تمام اشیای شخصی چه گوارا در آن گرد آمده است و متاسفانه اجازه عکاسی از آنها داده نمی شود.
من تمام این عکسها را از اینترنت دانلود کرده ام تا شما هم در جریان باشید که چشمهای من در ان موزه چه! دید و چه! لمس کرد.

1398_8PdgOTkA.jpg


داخل موزه سرگذشت این پزشک آرژانتینی و چگونگی پیوستن او به نیروهای انقلاب کوبا به تفصیل با عکس و پوستر و فیلم در معرض دید عموم قرار گرفته است..
عکسهای گاه نایابی از چه گوارا که تا به امروز در هیچ مجموعه ای آنها را ندیده بودم.

1398_T1GwTcQN.JPG


عکسهایی از همسر و فرزندان چه گوارا که ساکن مکزیک بودند و بیشتر عمر خود را در حسرت دیدن او به سر می بردند.
نامه هایی که بین چه گوارا با همسرش ردو بدل شد و هدیه و اشیای یادگاری از چه گوارا که توسط همسر و فرزندانش به این موزه هدیه شده است.

1398_mNWMKvsh.jpg


بسیاری از وسایل شخصی او در اینجا دیده میشود.منجمله:تپانچه-یونیفرم-پیپ-کوله پشتی-ساعت مچی-کلاه بره-تلفن-بیسیم-رادیو و البته دوربین نیکونی که هیچ وقت از او جدا نمی شد....

1398_Bu4s3aXr.jpg


بخشی از موی سر چه گوارا نیز در این موزه زیر شیشه نگهداشته می شود...

1398_msp98NVL.jpg


درون این موزه حال ما به شدت دگرگون می شود.وقتی موسیقی معروف "بدرود فرمانده" با آن ترانه و آهنگ بی نظیر مدام در گوش ما نواخته می گردد و صحنه های زندگی چه گوارا
از مقابل چشم ما میگذرد. اما از همه این ها که بگذریم عمق این موزه حکایت دیگری دارد.

1398_QbzTk2z3.jpg


چه گوارا همان طور که می دانید مدتی بعد از پیروزی انقلاب کوبا به بولیوی می رود به دنیال اینکه این انقلاب را به سایر کشورهای آمریکای لاتین صادر کند.
در آنجا توسط نیروهای بولیوی و به همکاری CIA در عمق جنگلهای بولیوی گرفتار می شود.تمام یارانش کشته شده و خود نیز اسیر می گردد.
و در آخر بعد از شکنجه فراوان توسط یک سرباز جزء کشته می شود زیرا هیچ افسر بلند مرتبه ای جرات کشتن او را نداشت.

1398_2ceIrzut.jpg


چگوارا به همراه 38 تن از یارانش در تکه زمینی در یکی از فرودگاه های بولیوی مخفیانه به خاک سپرده می شود.
سالها زمان می گذرد و کسی درست نمی داند قبر او کجاست تا اینکه راز قبر او کم کم فاش می گردد.
سی سال بعد از زمان مرگ او دولت بولیوی تصمیم می گیرد جنازه او را به کوبا برگرداند...

1398_8IGigVv9.jpg


خاکها کنار زده می شود.جنازه چه گوارا و 38 تن از چریکهای از جان گذشته اش از زیر خاک بیرون کشیده می گردند.
جنازه که نه تنها بقایای استخوانی از کالبد انها...در دسامبر 1998 تابوتهای مردان انقلاب به کوبا باز می گردد.

مردم! تمام مردم-پیر و جوان و کودک و زن و مرد به استقبال فرمانده عزیزشان میایند....
حتی مردمی از دیگر کشورهای دنیا نیز در این استقبال بزرگ شرکت می کنند تا ثابت کنند چه پس از 30 سال هنوز زنده است.
زنده در قلب تمام مردم آزادی خواه دنیا.

1398_EgR1uZZS.jpg


فضایی غارماند را زیر این موزه می سازند و باقی مانده اجساد این مبارزان انقلابی را به دانجا منتقل می کنند. قبر چه گوارا اینجاست.
جایی تاریک که با نور صدها مشعل همیشه روشن فروزان گشته است.
در کنار گل سرخی که همیشه تازه و سرزنده می درخشد و ده ها و ده ها شمع که چون ستازه هایی آسمان
این مقبره را نورباران می کنند. اینجا هم بسیار غم انگیز است و هم بسیار تفکر برانگیز.جایی که مردمی از سراسر دنیا به دیدنش میایند برای احترام به مردی که از خود به خاطر مردم گذشت.



سفر من به پایان رسیده است.کوبا اما برای من هیچ وقت تمام نمی شود.
کوبا و همه آن قصه های دور ودراز و فرهنگ خالص آمریکای لاتینش...کوبا و همه آن مهربانی مردمان نازنینش-کوبا و همه آن انقلاب بزرگ و مردان مبارزش.
کوبا و رهبر شکست ناپذیرش و البته کوبا و

1398_92sTfRMz.jpg


رفیق ارنستو چه گوارا
 
  • پیشنهادات
  • دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    " توضیحات کامل تری در مورد قتل چگوارا "

    چه قهرمان

    سال 1959 گروه های نظامی بین المللی که در میان ان ها آلمانی و یونانی نیز دیده میشد با همکاری دولت جمهوری دومنیکن و سازمان دهی امریکا عملیات گسترده ای را علیه دولت کوبا راه انداختند که کشور را درگیر جنگ داخلی ساخت. سال 1960 یک کشتی باری حامل سلاح ، ظاهرا به دلیل خرابکاری منفجر شد وصد نفر از خدمه و کارکنان اسکله در این واقعه کشته شدند.
    چه که در آن زمان همزمان چند پست دولتی را بر عهده داشت ، بلافاصله خود را به اسکله رساند و مشغول مداوای زخمی ها شد ودر مراسم تشییع قربانیان شکرت کرد.
    آلبرتو کوردا از حضور چه در این مراسم عکس هایی گرفت که یکی از ان ها تحت عنوان «چه قهرمان» مشهور شد.
    این همان عکسی است که امروز بر دیوار اتاق بسیاری از جوانان وبر تی شرت بسیاری از مردم در گوشه و کنار جهان نقش بسته است.
    بعدها همین عکس به عنوان مهمترین عکس قرن بیستم انتخاب شد .

    سایه مرگ نزدیک بود . چریک های انقلابی بولیوی ضربه سختی خورده بودند و تارومار شده ، در دل رشته کوه سر به فلک کشیده " آند " رها شده بودند .
    روستاییانی که قرار بود بعد از انقلاب بولیوی ازاد شوند ، چریک ها را رها کرده بودند و ارتش بولیوی قدم به قدم به فرمانده انها نزدیک می شد .
    فرمانده طبق معمول روزهای این 30 سال گذشته داشت برای مادر ارژانتینی اش نامه می نوشت :
    "... من یک ماجراجو هستم . اما نه از انهایی که برای اثبات شجاعتشان زندگی را به بازی می گیرند . من دنبال مرگ نمی گیرم ، اما احتمال رویارویی با ان وجود دارد .
    پس شاید این خداحافظی من باشد . از این فرمانده کوچک هم یادی بکنید . "

    ***

    C.I.A یک تیم ویژه متخصص از نیروهای مخصوص ارتش امریکا را برای قتل فرمانده به منطقه فرستاده بود .
    افسران اطلاعاتی امریکا مستقیما در عملیات ارتش بولیوی حضور داشتند و ان را رهبری می کردند . در 7 اکتبر 1967 ، فلیکس رودریگز ، افسر سیا عملیات محاصره فرمانده چریکها
    را رهبری کرد . در این عملیات در دره یورو ، باقی مانده چریکهای انقلابی هم به کلی نابود شدند و فرمانده هم در حالی که به شدت زخمی شده بود ، اسیر شد .
    او را طناب پیچ کردند و به مدرسه ای که در ان نزدیکی بود بردند . فرمانده زخمی که در حال دست و پنجه نرم کردن با همراه قدیمی اش " نفس تنگی " بود ، یک روز تمام بازجویی شد .
    او یک کلمه هم حرف نزد . دو روز بعد ، در 9 اکتبر رییس جمهور بولیوی دستور اعدام فرمانده را صادر کرد . کشتن او افتخاری بزرگ برای نظامیان بود .برای همین مجبور شدند قرعه بکشند . قرعه به نام سرجوخه ماریوتران افتاد . او اول به دست و پاهای فرمانده شلیک کرد و بعد به سـ*ـینه اش . در حالیکه فرمانده همچنان زنده بود و از درد به خود می پیچید ، 9 بار به او شلیک شد و سرانجام جان سپرد . جسدش را به سردخانه بیمارستان مالتا بردند و از ان عکس برداری کردند .

    دست هایش را برای تشخیص هویت از تنش جدا کردند و به ارژانتین فرستادند . یک هفته بعد در 15 اکتبر دولت کوبا مرگ فرمانده را تایید و 3 روز عزای عمومی اعلام کرد .
    در روز سوم ، دوست قدیمی فرمانده ، فیدل کاسترو در برابر جمعیتی بیش از 1000000 نفر در هاوانا از صفات بارز فرمانده سخن گفت .
    فرمانده ارنستو رافائل گوارا دلاسرنا معروف به " چه " کشته شد تا این اسطوره قرن 20 شکل گیرد .
    مردی که اشعار پابلو نرودا را در کوله پشتی اش حمل می کرد اما موسیقی علاقه اش صدای رگبار مسلسل ها بود . جنبش ازادی خواهی امریکای لاتین را رهبری می کرد ؛ اما نه تنها جامعه ازاد غربی را تاب نمی اورد و بلکه حتی به تقابل با نسب جدید رهبران شوروی و خروشچف برخاست و انها را محافظه کار می خواند .
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    دیگران از " چه " ، چه می گویند ؟


    · چه کامل ترین انسان عصر ما بود . ( ژان پل سارتر )

    · انگار مسیح را از صلیب پایین کشیده بودند . ( پیترویس )

    · چرا فکر می کردند با کشتنش این مبارز را از سر راه بر می دارند ؟ امروز چه همه جا هست ؛ هر جا که کوچکترین اراده ای برای مبارزه با امپریالیسم وجود دارد . ( فیدل کاسترو )

    · چه نمادی الهام بخش است ؛ برای هر انسانی که به ازادی عشق می ورزد . ( نلسون ماندلا )

    · یک " هزار سال تنهایی " و یک میلیون صفحه دیگر می توانم درباره چه گوارا بنویسم . ( گابریل گارسیا مارکز )

    · معصومیت پیامبر گونه ای که در نگاه خیره چه وجود داشت به نمادی هیجان انگیز برای تمام پرولتاریای جهان تبدیل شد . ( فیدل کاسترو )
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    چند جمله مشهور " چه " :


    · مردم را دریاب . هرگز سازش مکن ! اری ، کسانی که سازش نمی کنند ، می میرند اما مرگشان عین زندگانی است . اری ، تو نیز می میری اما در چهره ات نشانی از مرگ نخواهد بود .


    0 از گلوله نترس ! تو روح گلوله هستی . گلوله از زبان تو سخن خواهد گفت و از عمل تو شلیک خواهد شد .


    0 تو همان اندازه مفید هستی که من هستم . آه ، تو نمی دانی که تا چه اندازه کمک هایت برای مردم مفید است ؛ مردمی که روزی تو را قربانی خواهند کرد .

    · می دانستم که می خواهید به من شلیک کنید . من نباید زنده دستگیر میشدم . به فیدل بگویید این شکست به معنای پایان انقلاب نیست . این پیروزی در جای دیگری انجام خواهد شد .

    به آلیدا بگویید اینها را فراموش کند ، دوباره ازدواج کند و خوشحال باشد . به تحصیل بچه ها کمک کند . از سربازها بخواهید درست نشانه بگیرند . می دانم که مجبوری مرا بکشی .
    شلیک کن بزدل ! ولی بدان که یک مرد را کشتی .

    · بگذارید بگویم که یک انقلاب واقعی توسط حس بزرگی از عشق راهبری می شود .

    · هر اقدام ما بانگ نبردی است ضد امپریالیسم ...

    · هر سختی که مرا نکشد ، مرا قویتر می کند .

    · یک . دو . سه ! ویتنامی دیگر خلق می کنیم .

    · نمی دانم که حکومت انقلابی باقی می ماند یا نه ، اما من مسلسل به دست تا اخرین نفس می جنگم ، به عنوان یک انسان ، غم انگیز است که دوستی نداشته باشی ؛ ... اما به عنوان یک انقلابی غم انگیزتر است که دشمنی نداشته باشی ، چون برای یک انقلابی نداشتن دشمن به معنای محافظه کار شدن و سازش است !

    · حتی مرگم را شکست به حساب نمی اورم ؛ به جای ان ، تنها حسرت ترانه ای ناتمام را با خود به گور خواهم برد...

    · باید همیشه اماده باشی تا در اعماق وجودت هر بی عدالتی را که برای هر فردی در هر نقطه ای از دنیا اتفاق می افتد حس کنی ، این بهترین ویژگی انقلابی است .
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    چند داستان در مورد " چه " :

    یک اتاق تاریک ِ تاریکِ تاریک... هیچ روزنه نوری نیست به جز نور مختصر چراغی که شعله های دود سیگار را آشکار می کند. دور یک میز گرد، سه نفر نشسته اند.
    هر کدام مشغول صحبت از چیزی هستند. هر گاه کسی حرف می زند دو نفر دیگر او را نگاه می کنند.

    نفر اول با سری بی مو و سبیل بلند، با صدایی گیرا مشغول صحبت است. او ولادمیر لنین نام دارد. رهبر انقلاب سوسیالیستی روسیه. هر از چند گاهی چیزی می گوید، مشتش را روی میز می کوبد و چشمهای ریزش را ریز تر می کند. طوری حرف می زند که انگار برای جماعت زیادی مشغول صحبت است. صحبت هایش که تمام می شود نوشیدنی اش را سر می کشد. شاید منتظر است تا کسی برایش هورا بکشد!

    نفر دوم با ریش انبوه و موهای جو گندمی اش صحبت را آغاز می کند. نام او کارل مارکس است. آرام صحبت می کند و صحبت کردنش نشان از آن دارد که در عمرش بسیار بیش از آنچه که صحبت کرده باشد فکر کرده است. چشمهای گشاد و گود افتاده مارکس پس از پایان صحبت هایش به سقف دوخته می شود و آنگاه که به روی میز برمی گردد چیزی برای گفتن ندارد.

    نفر سوم با صورتی زرد رنگ و چاق (آنچنان که میان مردم آسیای شرقی متداول است) دهانش به حرف زدن باز می شود. نام او مائو است. مردی چینی در حالیکه مدام دستش را در حالت عمود بر زمین بالا و پایین می برد کلمات را از دهان به بیرون پرتاب می کند. هر گاه که می خواهد تاثیر کلامش بیشتر شود دستش را بیشتر تکان می دهد. مائو تکان کوچکی به دستش می دهد و این نشان پایان حرفهایش است...

    چند لحظه ای سکوت حکمفرما می شود و ناگهان در میان ظلمات، مردی از گوشه اطاق سرفه کوتاهی می کند. آنگاه جرقه ای در تاریکی می درخشد و آتش کبریت زبانه می کشد. مردی با ریش بلند و کلاهی بر سر آن گوشه نشسته است و سیگار برگش را روشن می کند. بلند می شود و به سمت جمع سه نفره فیلسوفان راه می افتد. نزدیک که می رسد، می ایستد. می گوید: شنیدم آنچه گفتید. حالا می روم به سوی میدان عمل...

    لنین با نگاهی مشکوک او را از نظر گذراند، مائو با دستش فنجان نوشیدنی را کمی تکان داد و مارکس بعد از اینکه نگاهی کوتاه به سقف انداخت گفت: کی هستی؟... اسمت را به ما بگو!
    مرد ریش و کلاه دار پکی به سیگار برگ زد و گفت: چه گوارا!... ارنستو چه گوارا!

    ***

    کودکی در خیابان های کوبا، جوانی در خیابان های بولیوی، مردی در کوچه پس کوچه های آرژانتین، پیرمردی در روی صندلی چوبی جلوی در یک کافه در کنگو، در گواتمالا، در شیلی... بر تن آنها لباس هایی است با عکس چه گوارا. زمانی خود ((چه)) بود و می جنگید و حالا عکسش یادگار آن روزگار است تا هر کس با دیدن آن، یادِ روح بزرگ و افکار انقلابی ((چه)) را در خاطرش زنده کند.

    ***

    کلاس درس تمام شده بود و چه گوارا کاغذ و خودکارش را جمع می کرد. دیگر چیزی به پایان دوره دکترا باقی نمانده بود، اما او از سوی یکی از دوستانش پیشنهاد جالبی دریافت کرده بود. مسافرتی یک ساله به کشور های آمریکای جنوبی، حرکت به سوی کوردوبا، استراحت در کنار سواحل رود آلازوف...
    برای این سفر چه گوارا می بایست یکسال از دانشگاه مرخصی می گرفت.

    چه گوارا و رفیقش سفر یکساله شان را با یک موتور سیکلت 500 سی سی آغاز کردند. چه گوارا فقر و بدبختی مردم آمریکای جنوبی را می دید و مسبب همه آنها را امپریالیسم آمریکا می دانست. ((چه)) آمریکای جنوبی را به صورت ملتی واحد تجسم می کرد و برای آزادی این ملت می کوشید...

    پس از پایان تحصیلات پزشکی، چه گوارا دوباره مشغول سفر در نقاط مختلف آمریکای جنوبی شد.

    کوبا، کشوری که مردم آن فقیر و بد بخت اند این روزها تبعیدی های زیادی را از خاک خود به بیرون می فرستد. دو برادر که یکی از آنها ریش بلندی دارد و ابهت از سر و رویش نمایان است از خاک کوبا به مکزیکو سیتی تبعید شده اند. رائول و فیدل کاسترو که ذهنشان را اندیشه های سوسیالیستی پر کرده است مشغول ساماندهی نیروهای چریکی برای انجام یک کودتا در کوبا هستند. برای همراهی با این دو برادر هیچ کس مناسب تر از چه گوارا نیست. سه انقلابی سوسیالیست در کنار هم جمع می شوند.

    ***

    - بخوابید روی زمین!... بخوابید روی زمین!

    فیدل در حالیکه با تمام توان فریاد می کشید سـ*ـینه خیز به سمت عقب بر می گشت. ساحل باتلاقی بود و لباسها آغشته به گل و لای شده بود. فیدل دوباره فریاد زد: برگردید عقب، بخوابید روی زمین!!

    چه گوارا پزشک گروه هشتاد نفره ای محسوب می شد که اینک بیش از پانزده نفر از آنها باقی نمانده بود. سربازی که درست جلوی ((چه)) سـ*ـینه خیز می رفت، سرش را کمی بالا آورد تا فاصله باقی مانده را تخمین بزند. ناگهان صفیر گلوله ای از بالای سر چه گوارا گذشت و در مغز چریک کوبایی جا گرفت. چه گوارا بسته ادوات پزشکی را به زمین انداخت و اسلحه سرباز کشته شده را برداشت. او حالا دیگر نه یک پزشک، بلکه یک چریک انقلابی بود...

    فیدل کاسترو و چه گوارا شکست خورده بودند. باید بر می خواستند و از نو تلاش می کردند. فیدل و ((چه)) سعی در جمع آوری سلاح و نیروهای محلی داشتند. ترویج افکار سوسیالیستی توسط روشنفکران باعث جذب نیروی مناسبی برای براندازی حکومت باتیستا در کوبا شده بود.

    باید حمله کرد و کوبا را نجات داد... نیروهای تحت فرماندهی چه گوارا با انهدام یک قطار نظامی موفق به تصرف سانتا کلارا شدند و سربازان فیدل کاسترو چندی بعد هاوانا را تصرف کردند. باتیستا به مانند هر دیکتاتور دیگر گریخت. دولت سوسیالیستی کوبا به رهبری فیدل کاسترو تشکیل شد.

    کوبا آزاد شد... حالا صدای گیتار از هر گوشه بر می خواست و نوید شادی می داد. صدای پیانوی کهنه دوباره طنین انداز می شد و سیاه پوستی که کلاه به سر داشت مهارتش را در نواختن نشان می داد. گاهی هم لبخند می زد و دندان های سفیدش نمایان می شد. کافه ها رونق گرفت. مردی عینکی در حالیکه سیگار برگ کلفتی به دست داشت با آهنگ زیبای ترومپت روی صندلی اش تکان می خورد. در خیابان ها عکس ((چه)) روی دیوار بود... اکنون بهتر از هر زمان دیگری می توان رقصید... فیدل برای مردم دست تکان می دهد... اما ((چه)) کجاست؟

    ... اندیشه های انقلابی چه گوارا پایان نیافته است. او اینک عازم کنگو می شد تا در حمایت از پاتریس لومومبا به شورش های انقلابیون کنگو کمک کند. اندیشه های سوسسیالیستی ((چه)) تطبیق کاملی با اندیشه های پاتریس لومومبا داشت. لومومبا تحت تاثیر اندیشه های مائو و مارکس به ایجاد حکومت سوسیالیستی می اندیشید و انقلاب اکتبر در روسیه تلنگری بزرگ بود.

    زندگی چه گوارا سپس به سفر کردن در کشور های جهان گذشت. سپس به کوبا باز گشت، اما او که دست راست فیدل کاسترو محسوب می شد خود را از نظر ها پنهان می کرد. شاید آماده رفتن به جای دیگری بود. شاید اندیشه ای دوباره برای جنگهای چریکی و مبارزات انقلابی داشت. سپس ((چه)) که اینک سن را از مرز چهل گذرانده بود عازم بولیوی شد، در حالیکه این بار نه یک چریک ناشناخته بلکه رهبری بزرگ و کاملاً تحت نظر سازمان سیا بود...

    نیروهای چه گوارا در نبرد های کوهستانی در بولیوی به پیروزی هایی دست یافتند، اما حضور فعال نیروهای آمریکایی مانع بزرگی برای یک انقلاب سوسیالیستی به شمار می آمد. اوضاع خیلی خوب پیش نمی رفت و ((چه)) اصلاً راضی نبود. شاید می توانست در کوبا بماند و راحت به سیگار برگش پک بزند. اما او یک انقلابی بود.

    عاقبت روزی رسید که نظامیان دولت بولیوی محل اقامت چه گوارا را شناسایی و محاصره کردند. نبرد دوباره ای آغاز شد. این بار چه گوارا خود را به شکست نزدیک می دید. گلوله ای به پایش خورد و در حالیکه توان راه رفتن نداشت خود را تسلیم کرد...

    ساعتی بعد چه گوارا دست بسته در انتظار اعدام بود. سربازان به خط شدند. ((چه)) دلش می خواست سیگار بکشد. اما نمی توانست. نگاهی به جیب پیراهن طوسی رنگش کرد که تهِ سیگار برگی از آن بیرون زده بود. سربازی جلو آمد و چشم چه گوارا را با دستمالی سیاه بست. سربازان آماده شلیک بودند...
    ناگهان ((چه)) با تمام وجود فریاد زد: شلیک کنید ترسو ها! شلیک کنید!... شما یک مرد را می کشید!!
    صدای گلوله ها در سالن اعدام پیچید...

    ***

    همه در کافه مشغول رقـ*ـص اند. صدای موزیک قطع نمی شود. دامن سرخ و چین دار دختری بالا و پایین می پرد و کفش های مرد سیاه پوست که سبیل پر پشتی دارد برق می زند. پیرمردی نوشیدنی اش را سر می کشد و مرد چاقی در ترومپت می دمد. رقـ*ـص و پایکوبی ادامه دارد.

    پسرکی در گوشه کافه نشسته است و تماشا می کند. عکس چه گوارا هم روی لباس پسرک انگار که مشغول تماشاست...

    ***

    از میان تاریکی های اطاق صدای پایی به گوش می رسد و نور آتش سیگار برگ از میان تاریکی دیده می شود . چه گوارا پیش می آید و در نزدیکی جمع سه نفره می ایستد. لنین، مارکس و مائو بلند می شوند و برای انقلابی سوسیالیست دست می زنند... زنده باد چه! زنده باد چه!... زنده باد چه!!...

    احسان شارعی
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    بخشی از سخنرانی چگوارا در سازمان ملل , پس از پیروزی انقلاب کوبا :

    *نماینده کشور آمریکا :
    ما شنیده ایم که در کشور شما، میان یارانتان کسی به خدا اعتقادی نداره آیا این درسته ؟

    **چگوارا:
    خطاب به شما میگویم که بدانید "من کشور و وطن ندارم، خاک وطن
    من آنجاست که انسان آزاد باشد"
    خیر، اشتباه شنیده اید،
    مردم و مبارزان ما به خدا اعتقاد دارند...

    *نماینده کشور آمریکا :
    شما چطور؟
    شما به خدا اعتقاد دآرید؟

    **چگوارا :
    "من به انسان اعتقاد دارم"
    "اعتقاد من آزادی بشریت است"
    "تا زمانی که کودکی برای درمان پای شکسته اش باید ۲۰۰ کیلومتر راه طی کند تا به بیمارستان برسد ضمن آنکه نمی تواند هم طی کند، من هیچ وقتی برای فکر کردن به خدا ندارم."

     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    جملاتی گرانبها از " چه " :


    گرگــ ها هرگز گــریه نمی کنند!!
    اما گاهــی چنان عرصه زنــدگی برایشان تنگ می شود که بر فراز بلندترین قله کوه می روند و دردناک تــرین زوزه ها را می کــشند...

    چه گوارا


    ما آدمهای احمـــقی نبودیم
    ســــاده بودیم
    و از روی سادگی
    به احمقها اجازه دادیم
    تا در زندگیمان دخالت کنند.


    چگوارا


    من مطمئنم که حتی فکر خورشید نیز گرمابخش است.

    چگوارا




    راهنمای عمل یک انقلابی حقیقی، احساسات عمیق عاشقانه اوست.

    چگوارا



    به عنوان مارکسيست مي‌گويم که حفظ همزيستي مسالمت آميز بين ملت‌ها با همزيستي بين بهره‌کش و بهره‌ ده و ستم‌ديده و ستمگر ممکن نيست.


    چگوارا


    برتری مارکس در این است که او ناگهان یک تغییر کیفی در اندیشه‌های اجتماعی پدید آورد. او تاریخ را تفسیر و پویایی‌اش را درک کرد؛ و علاوه بر پیش‌بینی آینده، مفهوم انقلاب را روشن کرد: جهان نه تنها باید تفسیر شود، بلکه باید تبدیل هم شود.

    چگوارا


    من نه یک مسیحی هستم و نه یک بشر دوست. من هر چیزی به جز یک مسیحی هستم، و بشر دوستی در مقایسه با باور من دارم بی‌ارزش به‌ نظر می ‌رسد.
    من به‌ جای این‌ که اجازه بدهم به یک صلیب میخ‌ کوبم کنند، با هر سلاحی که دستم به آن برسد پیکار خواهم کرد.

    چگوارا


    «می دانستم در لحظه‌ای که روح بزرگ حاکم، ضربه‌ای می زند تا تمام بشریت را به دو دسته مخالف تقسیم کند، من در کنار مردم عادی خواهم بود.»

    در کتاب چه بودن: سفر دوم گوارا در آمریکای لاتین
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    نامه چگوارا به همسر و فرزندانش :

    هليدا ، آليدا ، كاميلو ، سليا و ارنستيو ، عزيزان من !

    اگر ناچاريد كه اين نامه را بخوانيد علتش اين است كه من ديگر در بين شما نخواهم بود .آن موقع شما مرا سخت به خاطر مي آوريد و كوچكترها كه اصلاً مرا به ياد نخواهند داشت .

    پدر شما مردي بود كه كارها و افكارش با يكديگر هماهنگ بود و شكي نيست كه او نسبت به اعتقادات خود وفادار بوده .
    دوست دارم انقلابي هاي خوبي از كار درآييد ، تا مي توانيد مطالعه كنيد تا با روشها و فنوني كه شما را بر طبيعت مسلط مي كنند ، كاملاً آشنا شويد .

    فراموش نكنيد كه انقلاب مهمترين چيز است و ما هر كدام به تنهايي ارزش نداريم .
    مهمتر از همه ، هميشه اين توانايي را داشته باشيد كه هرگونه ظلمي را كه در جايي از اين دنيا نسبت به كسي رواداشته مي شود عميقاً بررسي كنيد .

    اين زيبا ترين خصلت يك فرد انقلابي است .

    به اميد ديدارهاي هرچه بيشتر با شما بچه هاي كوچك من !

    مي بوسمتان و در آغوشتان مي گيرم.
    پدر
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا