VIP دفترچه معماهای پلیسی(اگه یه ذره شمّ پلیسی داری بیاتو)

معماهای این تاپیک را می پسندید؟

  • بله

  • خیر


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

☾♔TALAYEH_A♔☽

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/05/18
ارسالی ها
35,488
امتیاز واکنش
104,218
امتیاز
1,376
"سلام.
بی مقدمه میرم سر اصل مطلب
لطفا بادقت مطالعه کنید.باتشکر"


معمای شماره یک

(شلیک مرگبار)

[
سرگرد مشفق در دفترش نشسته و خاطره‌ای را که مربوط به سال‌های اول خدمتش بود، می‌نوشت که خبر دادند قتلی تازه رخ داده است. کارآگاه نگاهی به ساعتش انداخت. 40 دقیقه تا اذان صبح مانده بود. سریع خودش را آماده حرکت کرد و سربازی تازه‌‌وارد او را به محل جنایت در خیابان شنگرف واقع در خیابان میرداماد رساند. مقتول کنار پیاده‌رو نقش بر زمین شده و موتورسیکلتی هم رویش افتاده بود.
ماموران کلانتری با دقت صحنه جرم را حفظ کرده و هیچ‌چیز را تغییر نداده بودند. مشفق نگاهی به جسد انداخت. حالت قرار گرفتن آن‌ طوری بود که نشان می‌داد مقتول تا آخرین ثانیه پیش از مرگ پشت موتور خاموش نشسته بود. او را با شلیک گلوله‌ای به سرش به قتل رسانده بودند. سرگرد با دقت اثر جراحت را بررسی کرد. گلوله از سمت شقیقه چپ وارد شده و از سمت راست بالای سر خارج شده بود. ماموران کلانتری پوکه را هم پیدا کرده بودند و جای شکی وجود نداشت و تیر از سلاحی کمری شلیک شده بود.

همه چیز حکایت از آن داشت که مقتول غافلگیر شده و قبل از این‌که بتواند از خودش دفاعی بکند، به قتل رسیده است. نوع زخم برجای مانده و آثار دیگر نشان می‌داد قاتل لوله سلاح را مستقیم روی سر مرد موتورسوار گذاشته بود.

کارآگاه با راهنمایی یکی از افسران کلانتری به سمت مردی رفت که با پلیس 110 تماس گرفته بود. مرد حدود چهل ساله بود و ظاهر مرتبی داشت. او در طبقه سوم ساختمانی درست روبه‌روی محل جنایت زندگی می‌کرد و از پشت پنجره صحنه را دیده بود. او به مشفق گفت: اولین بار 20 دقیقه قبل از قتل دیدمش. من روی نقشه یک ساختمان کار می‌کنم و چند شبی است که تا صبح نمی‌خوابم. خسته شده بودم و می‌خواستم کمی استراحت کنم، برای همین جلوی پنجره رفتم و مرد موتورسوار را دیدم. مشکوک به نظر می‌رسید، اما بی‌دلیل هم نمی‌توانستم به کسی تهمت بزنم، برای همین چند بار سر زدم و یک بار دیدم زنگ یکی از واحدهای ساختمان روبه‌رویمان را زد و دوباره پشت موتورش نشست. آخرین‌بار وقتی سر زدم، دیدم روی زمین افتاده است. سریع خودم را به پایین رساندم و همین‌که فهمیدم کشته شده، به 110 تلفن زدم.

ماموران کلانتری قبل از رسیدن سرگرد به صحنه جرم از همه اهالی ساختمانی که مدنظر شاهد بود تحقیق کرده و همه ساکنان گفته بودند مقتول را نمی‌شناسند. مشفق با لحنی قاطع گفت: قطعا یکی از آنها دروغ می‌گوید. یک آدم چرا باید نصف شب با موتور جلوی ساختمانی کشیک بدهد؟ یا طرف دزد بوده که شواهد چنین چیزی را نشان نمی‌دهد یا این‌که دنبال شخص خاصی آمده بود.

بی‌وقت بود، اما نمی‌شد معطل کرد. این بار مشفق خودش به تحقیق از ساکنان پرداخت. اهالی طبقه اول همگی گفتند مقتول را در همه عمرشان ندیده بودند. سرگرد که به یک سرباز دستور داده بود اظهارات اهالی ساختمان را بنویسد، خودکاری به آنها داد تا زیر ادعایشان را امضا کنند. یکی از آنها دختری جوان بود که وقتی خودکار را در دست گرفت، کمی دچار تردید شد، اما بالاخره امضا کرد. کارآگاه نام دختر را به‌خاطر سپرد. همان کارها در طبقه دوم نیز انجام شد و این بار هم یکی از ساکنان که مردی میانسال بود برگه را با تردید امضا کرد. مشفق اسم او را هم در حافظه‌اش ثبت کرد. همه ساکنان پنج طبقه با قاطعیت هرگونه آشنایی با مقتول را تکذیب کردند تا این‌که کارآگاه دوباره طبقات را پایین آمد و اول از مرد مردد طبقه دوم بازجویی کرد و از او خواست سوالات را کتبی جواب بدهد و بعد سراغ دختر جوان طبقه اول رفت و همان سوالات را پرسید. دختر چپ‌دست و بدخط بود. خیلی هم کند می‌نوشت، با وجود این به همه پرسش‌ها جواب داد و باز هم آشنایی با مقتول را تکذیب کرد، اما کارآگاه دستور داد وی را بازداشت کنند. دختر جوان دو روز بعد اعتراف کرد مقتول از او فیلمی خصوصی داشت و می‌خواست باج بگیرد و او شب حادثه به بهانه این‌که می‌خواهد مبلغ درخواستی مقتول را کارت به کارت کند سوار موتور وی شد و بلافاصله با کلت مجهز به سلاح خفه‌کن، گلوله‌ای به مرد جوان زده و او را کشته بود.

شما خواننده محترم برای ما بنویسید چرا با وجود این‌که مرد طبقه دوم و دختر طبقه اول به سوال‌ها یکسان جواب داده بودند، کارآگاه به دختر ظنین شد؟

موفق باشید:aiwan_light_dirol:

]
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • he.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/09
    ارسالی ها
    2,495
    امتیاز واکنش
    10,204
    امتیاز
    904
    دو تا طرز فکر دارم دربارش
    اولی که خیلی سادس؛دختر چپ دست بوده و گلوله از سمت چپ شلیک شده بوده...
    اگه بگی اینا ربطی به هم ندارن پس از اونجاییکه
    دختر با دست چپ خیلی کند و بد خط بوده،پس حتما راست دست بود که آسیبی به دستش وارد شده بود یه هر چی که نمیخواسته پلیس ببینه...

    "منتظر جوابم
    حالا بیاد و دوتاش غلط باشه!"
     

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    jچیزی که توی این اتفاق خیلی حائز اهمیت هست و خیلی هم بهش تاکید شده ، دست چپ بودن وبد خط بودنش بود
    شاید به خاطر این دختر رو مظنون قرار داده که گلوله از چپ به سر مقتول خورده بود و از سمت مخالف خارج شده بود
    در صورتی که راست دست می بود ، به احتمال 90 درصد که باید گلوله رو مستقیم یعنی دقیقا روی چشم سوم انسان میزد

    فکر نکنم چیز دیگه ای باشه :)
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376



    جواب هرسه عزیزان درسته:aiwan_light_good2:
    فقط باید به هوش وذکاوت کوکی جون تبریک بگم که همون اول جواب داد.
     

    ☾♔TALAYEH_A♔☽

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/18
    ارسالی ها
    35,488
    امتیاز واکنش
    104,218
    امتیاز
    1,376
    معمای شماره دو

    (سه دلیل برای کشف یک راز!)


    [
    ساعت 7 شب روز پنجشنبه 23 نوامبر بود. كميسر تاك تازه محل كارش را ترك كرده بود و راهي خانه بود. او روز كاري سختي را پشت سر گذاشته و كاملا خسته بود. در آن ساعت كه تاريكي تازه به شهر سايه افكنده بود خيابان‌ها شلوغ و پرترافيك بودند. باران نم‌نم مي‌باريد و نسيم سردي شروع به وزيدن كرده بود. كميسر در اين فكر بود كه هرچه زودتر از اين ترافيك سنگين رهايي يابد و خودش را به خانه برساند. در‌همان حال تلفن همراهش به صدا درآمد و از آن سوي خط از مركز فرماندهي پليس به او اطلاع داده شد كه مرد جواني به نام پيتر در داخل خودروي تاكسي‌اش در خيابان تنسي ــ خيابان 16 شرقي به طرز دلخراشي به قتل رسيده است و به دستور رئيس‌پليس ضرورت دارد كه كميسر هرچه زودتر خودش را به آنجا رسانده و پيرامون اين جنايت تحقيق و بررسي نمايد.
    كميسر كه حتي تصورش را هم نمي‌كرد كه بعد از سپري كردن آن روز سخت كاري در آخرين لحظات ماموريتي ديگر به او سپرده شود، آدرس دقيق محل جنايت را گرفت و آن‌گاه مسيرش را عوض كرد و با عجله به طرف خيابان تنسي حركت كرد.

    خيابان تنسي يكي از خيابان‌هاي شمال شهر بود. يك منطقه تقريبا تجاري كه مركز دفاتر شركت‌هاي خصوصي بود.

    كميسر بعد از 40 دقيقه خودش را به خيابان تنسي رساند. خيابان 16 شرقي خيابان بن‌بستي بود كه از خيابان تنسي منشعب مي‌شد. يك خيابان پهن و بن‌بست كه به بزرگراه منتهي مي‌شد. اين خيابان تقريبا در گودي قرار داشت و ضلع شمالي آن كه البته سطح آن چند متري بالاتر بود، خيابان پارك ريو قرار داشت. اين خيابان به بزرگراه راه داشت و پمپ‌بنزين بزرگي در آن مستقر بود و اغلب اوقات شلوغ بود.

    در مقابل ساختمان 23 كه يك ساختمان 3 طبقه و تقريبا قديمي بود و با نماي سنگ سفيد تزئين شده بود، خودروي پليس، آمبولانس، يك تاكسي زردرنگ، چند خودروي پارك شده و چند نفر ايستاده بودند.


    كميسر وقتي از خودرواش پياده شد نگاهي به اطراف انداخت. اكثر ساختمان‌ها 3 يا 4 طبقه بودند و به لحاظ اين‌كه اين خيابان در گودي قرار داشت ديوار بزرگي در ضلع شمالي آن ديده مي‌شد.

    سروان نفسي تازه كرد و گفت: ساعت حدود 5/6 بود كه مرد جواني بنام هنريك‌پرون با مركز پليس تماس گرفت و اعلام كرد كه پيتر راننده تاكسي شركت به قتل رسيده است. هنريك در حالي كه گويا به شدت وحشت‌زده شده بود درخواست كمك كرد. وقتي موضوع از مركز به ما اطلاع داده شد من خودم در كلانتري بودم و بلافاصله به تمامي گشت‌ها اعلام كرديم كه هر كدام نزديكتر به محل حادثه هستند خودشان را به محل برسانند.

    دو گشت ما در فاصله كمتر از 7 دقيقه به اينجا رسيدند و ضمن تاييد خبر اعلام كردند كه مقتول مردي به نام پيتر 29 ساله با شليك گلوله به قتل رسيده است و جـنـازه‌اش در داخـل تـاكـسـي‌اش رها شده است، بلافاصله من هم خودم را به اينجا رساندم و با صحنه وحشتناكي روبه‌رو شدم، پيتر بيچاره كه راننده تاكسي است و با شركت‌هالي نوارك كه يكي از دفاتر موسسه نوارك مي‌باشد و قرارداد همكاري دارد، به قتل رسيده بود. بعد از بررسي موضوع را به مركز اطلاع داديم.


    سروان مايكل برگ افزود: به لحاظ اين كه خيابان 16 شرقي يك خيابان كاملا تجاري است از ساعت‌17 كاملا خلوت مي‌شود. براي همين وقتي ما به اينجا رسيديم، خيابان كاملا خلوت و بدون تردد بود.


    كميسر چند سوال از سروان پرسيد و آنگاه به سراغ جسد پيتر كه در داخل تاكسي رها شده بود، رفت. تاكسي رو به شرق پارك بود و كاملا در كنار خيابان مقابل در شركت پارك شده بود. جسد پيتر در پشت فرمان و در حالي كه صندلي او كاملا خوابيده بود رها شده و درازكش بود. صورت او كاملا خون‌آلود و جاي گلوله‌اي در شقيقه سمت راست او مشاهده مي‌شد. پيتر يك پيراهن آبي، كاپشن سرمه‌اي‌رنگ و شلوار طوسي به تن داشت كه پيراهن و كاپشن او غرق در خون بود.


    كميسر دستگيره در سمت جلو را باز كرد. اما بهلحاظ اين كه صندلي راننده كاملا خوابانده شده بود، براي وارسي محل گلوله مجبور شد در سمت عقب را هم باز كند، چشمان نيمه‌باز پيتر به سقف دوخته شده بود. جاي گلوله در شقيقه سمت راست او زخم عميقي ايجاد كرده بود. ظواهر امر نشان مي‌داد كه گلوله از فاصله بسيار نزديكي شليك شده است. لكه‌هاي خون حتي روي سقف پاشيده شده بود. كميسر وقتي به دقت جسد را وارسي كرد پي برد كه قاتل در يك عمليات غافلگيرانه به طرف پيتر شليك كرده است. ضمن اين كه حداقل دو ساعت از وقوع جنايت مي‌گذرد.


    سوييچ خودرو هنوز روي آن بود و به نظر مي‌رسيد چيزي سرقت نشده بود. كميسر پس از اين كه بدقت جسد و داخل تاكسي را وارسي كرد به سراغ هنريك رفت.


    هنريك كه 24 سال بيشتر نداشت و بشدت ترسيده بود با صداي لرزاني به كميسر گفت: من در شركت خـدمـتكار هستم. وقتي كارهاي شركت تمام شد مي‌خواستم به خانه بروم كه در كمال تعجب ديدم تاكسي پيتر هنوز جلوي شركت است. البته هر روز مي‌بايستي يكي از رانندگان به عنوان كشيك در شركت مي‌ماندند تا اگر كاري پيش مي‌آمد و يا ماموريتي در پيش بود انجام دهند، اما امروز نوبت خوزه بود و وقتي من شركت را ترك مي‌كردم او هنوز در شركت بود. خلاصه با تعجب به طرف تاكسي او رفتم. از آنجا كه صندلي را كاملا خوابانده بود فكر كردم كسي داخل آن نيست اما وقتي خوب دقت كردم پي بردم روي صندلي كسي خوابيده است. آرام در خودرو را باز كردم و وقتي چراغ سقف تاكسي روشن شد بر جاي خود ميخكوب شدم. صورت پيتر بيچاره غرق در خون بود. آنقدر وحشت كرده بودم كه تمام بدنم مي‌لرزيد. صدايم بند آمده بود و قدرت هيچ كاري را نداشتم. لحظاتي بعد وقتي به خودم آمدم سراسيمه به شركت برگشتم و موضوع را با خوزه درميان گذاشتم. بعد هم موضوع را به شما اطلاع دادم. ما تا زماني كه ماموران پليس بيايند به هيچ چيز دست نزديم و منتظر آنها مانديم.


    وي در مورد پيتر گفت: او مرد بسيار خوبي بود. سرش به كار خودش گرم بود و بسيار كم‌حرف بود. پيتر بسيار پرتلاش بود و هيچ‌گاه احساس خستگي نمي‌كرد و همه بچه‌ها او را دوست داشتند.


    هنريك افزود: من حدود7 سال است كه در اين شركت كار مي‌كنم. پيتر 2 سالي است كه با شركت قرارداد دارد و در اين مدت هم كاملا صادقانه كار كرده و بسيار مورد علاقه رئيس بود. البته او هر چند گاهي با خوزه درگير مي‌شد كه آن هم به خاطر مساله كاري بود.


    كميسر چند سوال ديگر از پيتر كرد و آنگاه به سراغ خوزه كه جواني قد بلند، خوش هيكل و قوي جثه بود رفت. خوزه كه با میـ*ـل به سيگارش پك مي‌زد و بسيار آشفته و سراسيمه به نظر مي‌رسيد به كميسر گفت:

    امروز نوبت كشيك من بود. در شركت مشغول نوشيدن قهوه بودم كه هنريك سراسيمه بالا آمد و در حالي كه مي‌لرزيد گفت: پيتر كشته شده! اولش فكر كردم شوخي مي‌كند، اما او با جديت تكرار كرد پيتر به قتل رسيده. بعد هم مرا وادار كرد كه پايين بروم. وقتي جسد او را داخل تاكسي به من نشان داد آنقدر وحشت‌زده شدم كه روي زمين نشستم و بعد هم هنريك موضوع را به پليس خبر داد.خوزه يادآور شد: پيتر مرد بسيار خوبي بود. او سرش به كار خودش بود. البته تنها اشكال او اين بود كه گاهي زود از كوره درمي‌رفت و البته بسيار مقرراتي بود و اصلا گذشت كاري نداشت.

    وي در مورد درگيري‌اش با پيتر گفت: ما با هم دوست بوديم. البته گاهي بر سر مساله كاري با هم درگير مي‌شديم و علتش هم اين بود كه او اصلا حاضر نبود گذشت كند و هميشه مرا به زرنگي و از زير كار در‌رويي متهم مي‌كرد.

    حتي يكي دو هفته پيش از من به رئيس بد گويي كرد و به من تهمت زد كه مقداري از اسناد مالي شركت را ربوده‌ام و همين بدگويي او باعث شد كه رئيس نسبت به من بدبين شود. سرهمين موضوع هم چند روز پيش با او درگير شدم كه البته با وساطت همكاران به خير گذشت.

    خوزه در پاسخ اين سوال كميسر كه آخرين بار كي او را ديدي؟ لحظه‌اي مكث كرد و جواب داد: ساعت حدود 6 بعد از ظهر بود كه من از سرويس برگشتم خودرو پيتر مقابل شركت بود و او هم پشت فرمان در حال خواندن روزنامه بود.

    تازه غروب شده بود و خيابان كاملا خلوت بود. شيشه ماشين‌اش بالا بود. چند ضربه به شيشه زدم و سلام دادم اما او جوابي نداد. هنوز از دست من دلگير بود. فكر كردم منتظر يكي از كارمندان شركت است تا او را ببرد. اما وقتي وارد شركت شدم هيچ‌كسي جز هنريك نبود. چون ساعت كاري ما تا 6 بعد از ظهر است با خودم گفتم چقدر مقرراتي است. ثانيه‌ها را هم لحاظ مي‌كند. خلاصه بالا رفتم. دقايقي بعد از پشت پنجره و در حالي كه در آبدارخانه مشغول درست كردن قهوه بودم ديدم يك مرد كه كت چرمي پوشيده، با موتورسيكلت كنار ماشين پيتر و در حالي كه پيتر هنوز داخل اتومبيل است با او در حال گفتگو مي‌باشد. گمان كردم راكب موتورسوار آدرس مي‌پرسد توجهي نكردم و به كار خود مشغول شدم. لحظاتي بعد برگشتم ديدم راكب در حالي كه چيزي را زير كاپشن مي‌گذاشت با سرعت سرسام‌آوري دور شد. اصلا تصور نمي‌كردم او قصد جان رفيق‌ام را كرده است. باز هم با بي‌توجهي مشغول نوشيدن قهوه شدم. تا اين كه هنريك آمد و موضوع قتل او را اطلاع داد. حال نمي‌فهمم كه آن جوان موتورسوار چه قصدي داشت. او قاتل پيتر است ولي من حماقت كردم و بي‌اهميت از كنار آن گذشتم.

    وي افزود: حتما آن چيزي كه زير كاپشنش گذاشت اسلحه بود.


    خوزه خاطرنشان كرد: چون هوا تقريبا در آن ساعت تاريك شده بود من نتوانستم چهره موتورسوار را خوب ببينم.

    كميسر از او پرسيد: صداي شليك گلوله را نشنيدي؟

    خوزه پاسخ داد: خير، فكر مي‌كنم قاتل از اسلحه مجهز به صدا خفه‌كن استفاده كرده است. چرا كه هيچ صدايي نه من شنيدم و نه هنريك.


    كميسر چند سوال ديگر از او كرد و سپس آنچه را كه اتفاق افتاده بود يك بار ديگر مرور كرد و آن گاه رو به سروان مايكل برگ دستور دستگيري خوزه را به جرم قتل پيتر صادر كرد.


    سروان برگ در حالي كه كاملا متعجب شده بود رو به كميسر گفت: پدر تاك شما از كجا فهميديد خوزه قاتل است؟

    كميسر تبسمي كرد و گفت: اگر خوب دقت كني حتما متوجه خواهي شد.

    كميسر 3 دليل براي دستگيري قاتل داشت. اگر ماجرا را به دقت خوانده باشيد شما هم حتما متوجه خواهيد شد.


    موفق باشید:aiwan_light_dirol:
    ]
     
    آخرین ویرایش:

    The unborn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/15
    ارسالی ها
    7,006
    امتیاز واکنش
    49,906
    امتیاز
    1,221
    محل سکونت
    سومین سیاره خورشیدی!
    1 _ درگیری هایی که با هم داشتن
    2 _ دقیقا حرف هایی که میزد ، خیلی با حرف های هنریک مغایرت نداشت
    دلیل سوم رو نمیدونم
     

    he.s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/09
    ارسالی ها
    2,495
    امتیاز واکنش
    10,204
    امتیاز
    904
    اصلی ترینش اینکه خوزه با پیتر مشکل داشته
    دوم خوزه گفته موتوریه داشته با پیتر صحبت میکرده ولی پیتر خواب بوده!
    و گلوله از سمت راست شلیک شده و با توجه به چیزایی که خوزه گفته،و ماشین سمت شرق پارک بوده،پس باید گلوله از سمت چپ برخورد میکرد
    و اینکه خیلی دقیق درباره صدا خفه کن و اینا حرف زده درحالی که شاید آدم عادی در لحظه اینا به ذهنش نرسه
    و اینه کمیسر حدود دو ساعت قبل زمان قتل و تشخیص داده بود ولی اینطور که خوزه گفت برای نیم الی یه ساعت پیش بوده
     

    کوکیッ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/04
    ارسالی ها
    20,571
    امتیاز واکنش
    157,354
    امتیاز
    1,454
    محل سکونت
    میآن گیسـوآن شالیــزآر🌾
    دليل اول: خوزه مدعي بوده كه قاتل را در حال صحبت با پيتر و در حالي كه داخل اتومبيل بوده ديده است. اگر ادعاي او درست باشه نباید صندلي راننده خوابيده باشد و اين در حالي بود كه زماني كه جسد پيتر در داخل تاكسي كشف شد صندلي او كاملا خوابيده بود. طوري كه كميسر مجبور شد براي بررسي جسد، در عقب ماشين را باز كند.

    دليل دوم: كميسر وقتي به بررسی جسد پيتر پرداخت جاي گلوله را در سمت راست شقيقه او دید در حالي كه اگر ادعاي خوزه در مورد ديدن قاتل درست بوده باشه با توجه به اين كه اتومبيل رو به شرق بود، باید گلوله به سمت چپ شقيقه او اصابت مي‌كرد.

    دليل سوم: انگيزه خوزه براي از بين بردن پيتر كه رسوايي مالي او را برملا كرده بود مي‌توانست‌ قتل پيتر را انجام دهد.
     
    بالا