دقیانوس

...zαнrα...*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/16
ارسالی ها
3,488
امتیاز واکنش
30,283
امتیاز
913
محل سکونت
تبــــ❤️ـــریز
گایوس مسیوس کینتوس ترایانوس دسیوس امپراتور روم کشته شده به سال ۲۵۱ میلادی است. وی به سبب شکنجه دادن مسیحیان شهرت دارد. اصحاب کهف را معاصر این امپراتور دانسته‌اند. نام درست آن «دقیوس» است که تحریف شده آن به صورت دقیانوس شهرت دارد.
بطوریکه در کتب تاریخی آمده‌است دقیانوس مردی یونانی بود که پس از اسکندر مقدونی در بلاد شام حکومت می‌کرد. در عهد دقیانوس چند تن از مردم شام به توحید گرائیدند و خدای تعالی را بشناختند. نام این افراد بکاملترین روایات به این شرح آمده‌است: مکسلمینا – تملیخا – مرطوس – نیرویس – کسطومس – دنیموس – ریطوفس – قالوس – محسلمینا. که به اصحاب کهف معروفند و خدای متعال در قرآن کریم آنها را در چندین آیه یاد کرد. دقیانوس آنها را حضار کرد و از کیش و آئینشان پرسید. جواب دادند ما موحد هستیم و خدای ما خدای آسمان و زمین است. بجز او دیگری را خدای نخوانیم و ندانیم.

دقیانوس آنها را بزندان انداخت و بند کرد و یکشب مهلت داد تا در عقیده و ایمان خویش تجدید نظر کنند شاید بکیش آباء و اجدادی برگردند. چون شب فرارسید اصحاب کهف از زندان دقیانوس فرار کردند و در خارج شهر بکوه بیجلوس پناه بردند. نزدیک کوه شبانی بود به نام دنیموس که گوسفندان را حراست و نگاهبانی می‌کرد. اصحاب کهف دین و آئین جدید را بر شبان عرضه کردند و از او پناه خواستند دنیموس شبان دین ایشان بپذیرفت و گوسفندان را به حال خود گذاشته با آنها در یکی از شکافها و غارهای سخت‌گذر کوه که دور از انظار عابرین بود پنهان شد. بهمراه شبان سگی بود بنام قطمیر که هرچند آن سگ را می‌زد بازنمیگشت و با هفت تن اصحاب کهف به درون غار رفت.

چون آنها بخفتند قطمیر دستها پیش دراز کرد و چنانکه عادت سگ باشد دهن به سردست نهاده در خواب عمیقی فرورفت. پس خدایتعالی جانشان بگرفت و مدت سیصد و نه سال در آن غار بودند. در طول این مدت دقیانوس بمرد و ملوک و حکام دیگر یکی پس از دیگری آمدند و رفتند تا پس از انقضای مدت مقرر یکتن از آنها به نام مکسلمینا بفرمان خدایتعالی زنده شد و بقیه را آواز داد. همه حتی سگ قطمیر هم جان گرفت و برپای خاستند.

چون آفتاب نیمروز دیدند پنداشتند که شب گذشته سپیده دم داخل غار شده بخفتند و اکنون بیدار گشتند. یکی از آنان به نام تملیخا چند درم به مهر و سکه دقیانوس ببازار برد تا آذوقه خریداری کند. خانه‌ها و بازارهای شهر به‌نظر تملیخا عجیب آمد و از آن همه شرک و بت‌پرستی اثری ندید. نزدیک نانوا شد و درم و سکه عهد دقیانوس نشان داد و نان خواست. نانوا گفت این سکه از کجا آوردی؟ تملیخا جواب داد روز قبل از شهر بیرون بردم مگر مهر دقیانوس را نمی‌بینی؟ نانوا که مردی عامی بود دقیانوس را نشناخت و نان نداد. نانوا و تملیخا سرگرم گفتگو و مشاجره بودند که یکی از سرهنگان در رسید و تملیخا را نزد حاکم شهر برد. حاکم شهر چون سکه دقیانوس بدید یقین کرد که او جزء اصحاب کهف و از عهد دقیانوس است زیرا قصه ایشان را در انجیل خوانده بود. پس روحانیون مسیحی را احضار کرد تا جریان قضیه را خود از زبان تملیخا بشنود تملیخا در پاسخ روحانیون گفت: من و یارانم از ترس دقیانوس دیروز از این شهر بیرون رفتیم و در کوه بیجلوس بغاری پنهان گشتیم. امروز از خواب برخاستیم و من به شهر آمدم تا با این پولها نان و آذوقه خریداری کنم و امشب از اینجا برویم. حاکم شهر به تملیخا گفت: ای جوانمرد، یشارت باد ترا که دقیانوس بمرد و از عهد دقیانوس تا این ساعت مدت سیصد و نه سال میگذرد. خدای عز و جل پیغمبری فرستاد بنام عیسی و قصه شما در انجیل آمده‌است. ما خداپرستیم و از دین عیسی‌به مریم پیروی میکنیم. سالهاست چشم براه هستیم که چه وقت از کهف بیرون میآئید. اکنون یاران تو کجایند؟

تملیخا گفت در کهف هستند. حاکم با عده‌ای سپاه و همراه سوار شد و با تملیخا بجانب کهف شتافت. چون به کهف رسیدند تملیخا داخل شد و دگرگونی جهان و مرگ دقیانوس و ظهور حضرت عیسی را به یاران خویش بشارت داد ولی پس از این بشارت به امر و فرمان خداوندی در دم جان داد. سایر اصحاب کهف و حتی سگ قطمیر نیز بیفتادند و جان بجان آفرین تسلیم کردند. حاکم و همراهان آن شب تا صبح بدر کهف بماندند.

چون روز شد و اثری از اصحاب کهف ندیدند بدانستند که بر طبق آنچه در انجیل آمد همگی پس از زنده شدن بمردند.
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
 
بالا