عشق.
روزی 3 پیمرد خسته به خونه ای میرسن.در میزنن و به خانوم خونه میگن.ما خسته ایم اجازه بدین ما بیایم تو و استراحتی کنیم بعد میریم.زن هر 3 را به تو دعوت کرد.اما پیرمرد اولی گفت:فقط یکی از ما رو باید ببری.زن پرسید:منظورتون چیه؟پیرمرد دومی گفت:اسم من شهرت.اسم برادر بزرگترم ثروت و اون برادر کوچیکمم اسمش عشقه.زن به خونه میره و ماجرا رو برای همسرش تعریف میکنه.مرد میگه:برو و بگو ثروت بیاد.زن میگه:نه شهرت.دختر کوچیک خونه میگه:نه مامان.عشق.عشق از همه بهتره.زن و مرد موافقت میکنن و زن میره و به سه پیرمرد میگه:اونی که عشقه بیاد تو.بعد میاد تو خونه و میبینه هر 3 اومدن.میپرسه:چرا هر 3 اومدین؟شهرت میگه:ما هر جا عشق باشه هستیم.ثروت میگه:ما اعزای جدا نشدنی عشقیم.