حوادث ایرانی دوست همسرم هر شب به منزل ما می آمد/ هوی و هـ*ـوس چشمانم را کور کرد

  • شروع کننده موضوع kiya dokht
  • بازدیدها 194
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

kiya dokht

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/20
ارسالی ها
8,672
امتیاز واکنش
26,158
امتیاز
959
سن
23
محل سکونت
جنوب
هوی و هـ*ـوس چشمانم را کور کرده بود و نمی‌دانستم «کمال» همچون ماری خوش خط و خال در زندگی‌ام خزیده است و تنها...

ارتباط پنهانی با دوست همسر

زن 23 ساله که برای ازدواج با کمال به قانون متوسل شده بود در حالی که عنوان می‌کرد به زنی حیران و آواره تبدیل شده‌ام به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی جنوبی مشهد گفت: 17 بهار از عمرم نگذشته بود که با «علی» ازدواج کردم. او جوانی زحمتکش و مهربان بود اما سرمایه کافی نداشت. پدر ومادرش هم نمی‌توانستند از نظر مالی به او کمکی بکنند چرا که پدر همسرم نیز کارگری ساده بود.

دوران نامزدی ما حدود 2 سال طول کشید. با وجود آن که مراسم ازدواج ما در نهایت سادگی برگزار شد اما باز هم در آغاز زندگی مشترکمان دچار مشکلات مالی شدیم و من سعی می‌کردم با قناعت و مدیریت هزینه‌های خانه، بر مشکلات مالی غلبه کنم، این در حالی بود که با قبول سفارش‌های گلسازی تلاش می‌کردم بخشی از مایحتاج زندگی مان را تامین کنم تا بتوانیم در کنار هم چرخ زندگی را بچرخانیم. اگرچه در تنگدستی زندگی می‌کردیم اما زندگی شیرین و بی‌آلایشی داشتیم تا این که پای یکی از دوستان مجرد همسرم به زندگی ما باز شد.

همسرم و کمال در دوران مجردی با یکدیگر دوست بودند. به همین خاطر هم علی او را در جریان مشکلات مالی زندگی مان قرار داده بود. با کمک‌های مالی کمال اقساط معوقه وام ازدواجمان را پرداخت کردیم و از آن روز به بعد کمال هر شب به منزل ما می‌آمد و من به خاطر محبت هایش سعی می‌کردم با پختن غذاهایی که دوست داشت از او پذیرایی کنم. آرام آرام متوجه شدم که رفتارهای کمال تغییر کرده است و او با جملاتی عاطفی نسبت به من ابراز علاقه می‌کند تا این که روزی کمال از من خواست از همسرم طلاق بگیرم و با او ازدواج کنم.

او می‌گفت این زندگی در شأن تو نیست و من همه امکانات رفاهی و مالی را برایت فراهم می‌کنم. ابتدا نسبت به حرف هایش بی‌توجه بودم ولی کم کم با نگاه‌های محبت آمیـ*ـزش تحت تاثیر قرار گرفتم و در حالی که هوی و هـ*ـوس چشمانم را کور کرده بود با مهربانی به تلفن هایش پاسخ می‌دادم و دیگر نسبت به علی بی‌علاقه شده بودم و هر روز زندگی را بر او سخت می‌گرفتم تا مرا طلاق بدهد. اگرچه علی هیچ گاه راضی به این کار نبود اما وقتی از رابـ ـطه نزدیک من و کمال مطلع شد با طلاق توافقی موافقت کرد.

خانواده من هم وقتی در جریان این موضوع قرار گرفتند نه تنها سرزنشم کردند بلکه دیگر مرا به خانه پدرم راه ندادند. با این وجود گوشم بدهکار این حرف‌ها نبود و تنها به ازدواج با کمال می‌اندیشیدم. رابـ ـطه پنهانی من و کمال هر روز بیشتر می‌شد و من با این کارها در نزد خانواده و بستگانم منفورتر می‌شدم ولی با گذشت 2 سال از این ماجرا کمال با من ازدواج نکرد و به دنبال زندگی خودش رفت. این در حالی است که علی هم مدتی قبل با دختر دیگری ازدواج کرد و من به زنی سرگردان تبدیل شده ام حالا دست به دامان قانون شده ام تا...
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
0
بازدیدها
200
پاسخ ها
0
بازدیدها
169
پاسخ ها
0
بازدیدها
111
بالا