- عضویت
- 2018/12/22
- ارسالی ها
- 1,800
- امتیاز واکنش
- 42,170
- امتیاز
- 923
رشیدی: رقابت من و حجازی جدی اما محترمانه بود
شش سال از درگذشت ناصر حجازی اسطوره فوتبال ایران می گذرد و این زمان مناسبی برای مرور خاطرات و بازی های این دروازه بان بزرگ فوتبال ایران بوده است.
به گزارش" ورزش سه" ناصرحجازی در دوم خرداد 1390 بعد از مدتی بیماری به طور ناگهانی درگذشت و فوتبال ایران را در اندوه فرو برد. بی تردید ناصرحجازی یکی از محبوب ترین ستاره های تاریخ فوتبال ایران در همه ادوار بوده است. با آن چهره فوق العاده که می توانست بازیگر بهترین فیلم های نوآر عصر طلایی ملویل باشد. ناصرحجازی اما در دوران اوجش همیشه یک رقیب بزرگ در استقلال و تیم ملی داشت. منصور رشیدی دروازه بانی که گاهی اسطوره را نیمکت نشین کرد و همواره یک پای رقابت جدی با او چه در تاج(استقلال) و تیم ملی ایران بود. زوج ناصر و منصور در درون دروازه استقلال انگار از همان ابتدا بنیانی شد بر اینکه آبی های تهران همیشه دو دروازه بان آماده و سطح بالا داشته باشند. حجازی و رشیدی هر دو ملی پوش بودند و هر دو هم ادعای پوشیدن شماره 1 را داشتند.
45 سال رفاقت و چند سال رقابت
منصور رشیدی رقیب همیشگی حجازی در دوران اوج این دروازه بان درباره ناصرحجازی گفت:« من و ناصر در استقلال و تیم ملی با هم رفاقت و رقابتی صمیمانه داشتیم. 45 سال با هم دوست و رفیق بودیم و کوچکترین مشکلی بین من و ناصر پیش نیامد.»
او افزود:« من در جوانی اخلاقم کمی تند بود و گاهی به مربی تیم اخم می کردم که چرا بازی نمی کنم اما درتمام این مدت با ناصر حتی یک کلام صحبت و یا نگاهی متفاوت نداشتیم. رابـ ـطه ما همیشه عالی بود.» او افزود:« ناصر آدمی نبود یک کلمه حرف بزند یا اعتراض کند، در تمام 45-50 سالی که او رفاقت و دوستی داشتیم قسم می خورم که یک "تو" به هم نگفتیم. ناصر در برابر اکثر بازیکنان همینطور بود، او بزرگ منش و مهربان بود.»
جام ملت ها بدون ناصر
منصور رشیدی در ادامه به داستان جالبی اشاره می کند که باعث شد او دروازه بان اول تیم ملی در جام ملت ها شده و تیم ایران بدون گل خورده با حضور او قهرمان شود. خودش در این رابـ ـطه گفت:« من دلگیر بودم و قصد نداشتم به تیم ملی بروم. توی خانه نشسته بودم که ساعت ده، ده و نیم مصطفی الهی تدارکات تیم آمد دم در خانه ام، گفت ساکت را جمع کن برویم. من گفتم کجا برویم. گفت حشمت خان گفته و من امتناع کردم. به من گفت اگر شده می گذارمت روی کولم و تو را می برم.»