داستان روپوش مدرسه ي شير کوچولو

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
26

روپوش مدرسه ي شير کوچولو


بچه شير بازيگوش ، رنگ روپوش مدرسه اش را دوست نداشت. يک روز صبح روپوشش نبود. زير تخت نبود. بالاي کمد نبود. توي کشو هم نبود. بچه شير مي خواست بدون روپوش به مدرسه برود.

بچه موش گفت:"بيا روپوش مرا بپوش."

يک دست بچه شير که توي روپوش رفت، روپوش موش پاره شد. بچه موش عصباني شد. روپوش را گرفت و به خانه اش برگشت.

بچه فيل گفت:"بيا روپوش مرا بپوش."

شير کوچولو يک دستش را توي روپوش کرد. يک پايش را و آن يکي دستش را و سرش را. واي! ديگر چيزي از شير کوچولو پيدا نبود. شير کوچولو توي روپوش گم شد. روپوش فيل خيلي بزرگ بود. بچه شير از توي روپوش بيرون پريد. فيل گفت:"بيا با هم بريم توي روپوش."

يک دست بچه شير با يک دست بچه فيل توي روپوش رفت. دکمه هايشان را بستند. حالا هر دو روپوش تنشان بود. در کلاس خانم معلم پرسيد:"تو کي هستي؟"

بچه شير گفت:"من شيرم."

بچه فيل گفت:"من فيلم."

خانم معلم گفت:"هر کدامتان که روپوش نداشته، بايد برگرده خونه و با روپوش بياد مدرسه."

بچه شير رفت. روپوش نداشت. اما آب بازي و تاب بازي و سر خوردن را که دوست داشت. رفت بازي. اما کسي نبود تابش بدهد. يکي هم پيدا نشد با هم سر بخورند. توي برکه هم بچه ها نبودند آب بازي کنند.

شير کوچولو زود خسته شد. گريه کنان به خانه برگشت.

روپوشم گم شده مامان.

خودش گم شد؟

نه! من گلوله اش کردم. مثل توپ شد. آن وقت شوتش کردم. بعدش ديگر نبود!

18418481622552279915191198172170159141203247.jpg
مامان شير، بند رخت را نشانش داد و گفت:"داشت از دستت فرار مي کرد، من بستمش به بند."

روپوش روي بند تاب بازي مي کرد.

بچه شير خوشحال شد. روپوش را پوشيد و به مدرسه برگشت.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا