تونیا البته همچنان با زندگی قفسی گرگها مشکل دارد اما چارهای ندارد؛ انتخابهایش خارج از زندگی در اسارت و یا مرگ گرگها نیستد. علاوه بر آن، گرگهای آنجا پلی میان انسانیت و مابقیِ طبیعت هستند.
امتیاز خبر: 72 از 100 تعداد رای دهندگان 3458
وبسایت فرادید: تونیا کارلونی پناهگاهی را برای نگهداری از گرگهای نجات یافته راه اندازی کرده است. این مرکز از معدود مکانهایی بر روی زمین است که میتوان گرگها را در آن از نزدیک دید. ادم پاپسکو گزارش میدهد.
به گزارش بی بی سی انگلیسی، گرگها مستقیم در چشمانم زل زدهاند. وقتی به چشمهایشان خیره میشود، حس میکنم نگاه نافذِ چشمان زرد و خاکستری رنگشان در عمق گوشت و استخوانم رخنه کرده است. آنها فقط چند متری با من فاصله دارند. با پاهای کشیدهشان قدم میزنند و سرهایشان را از سر کنجکاوی مدام بالا و پایین میکنند.
صدای آواز به گوش میرسد. زنی با موهای مشکی براق به سمتم میآید. او دستهای از مریم گلیهای خشک شده را روشن میکند و سپس دودش را با حرکات دست به سمتم هدایت میکند. حواسم از گوشتخواران وحشی اطرافم پرت میشود و به کاهنه مقابلم توجه میکنم. صدای زمزمه آواز بلندتر میشود. آن زن یک کیسه ساخته شده از پوست آهو را دور گردنم میاندازد و با زبانی قدیمی و فراموش شده زمزمه میکند.
دود سراسر بدنم را فرا گرفت. سرعت گام برداشتن گرگها آهستهتر شد. یکی از آنها زوزهای آرام کشید: شاید هیجان زده شده و یا نگران است! داشت برای من مجوز ورود به حلقهای خاص صادر میشد؛ هر کسی چنین امکانی را ندارد.
ناگهان مادر گرگها به انگلیسی به من گفت که "تو روح بومی داری." آفتاب غروب کرده و دسته خشک شده مریم گلی کاملا به خاکستر تبدیل شده و مراسم آیینی نیز به اتمام رسیده است. تونیا لیتل وولف کارلونی (Tonya Littlewolf Carloni) میخندد. یک گرگ نر صورتش را به سمت آسمان کرده و زوزه میکشد. گرگهای دیگر هم به تبعیت زوزه میکشند.
در افسانهها آمده که زوزه گرگها شوم و نشانه خطر است. اما با زوزههای همزمان گرگها، تونیا چشمانش را بسته و لبخند میزند. زمان زیادی را صرف این کار میکنیم؛ انگار به دوران ماقبل تاریخ برگشتهایم. تونیا سپس به من نگاه میکند. چشمان آبی رنگش برق میزند. او میگوید: «گرگها تو را به عنوان برادرشان پذیرفتهاند. تو دیگر یک گرگ از نژاد Chiricahua Mescalero Apache هستی.»
تونیا زندگیاش را در کنار گرگها گذرانده است
ژوئن 2016 است. پناهگاه "وولف ماونتین" در فاصله چند ساعتی از لوس آنجلس قرار دارد. دیگر آفتاب غروب کرده ولی دمای هوا هنوز حدود 40 درجه سانتی گراد است. هر طرف را نگاه میکنم، کوههای مملو از درختی را میبینم که از نیمه به بالا پوشیده از برف است.
تونیا دوست ندارد کسی از محل زندگیاش خبر داشته باشد زیرا قبلا به مشکل برخورده است. چند نفری تلاش کرده بودند که گرگها را اذیت یا آزاد کنند. تونیا میگوید: «این گرگها شکارچی وحشی نبودهاند البته اهلی هم نیستند؛ آنها را نجات دادم زیرا به تنهایی زنده نمیماندند.»
برخی از گرگها دورگه گرگ - سگ یا گرگ - کایوتی هستند. البته همه آنها درشت هیکل و تنومند هستند. هر کسی در نگاه اول از آنها میترسد اما میتوان در کنارشان آرام گرفت.
یکی از گرگهای تونیا
برخی از گرگهای تونیا مانند شانتا و برادرش واکینیان از پرورشدهندگانی خریداری شدند که چشمشان فقط به دنبال پول بود. برخی دیگر نیز از دست صنعت فیلم نجات داده شدهاند. همه این گرگها در قفس زاده شدهاند و نمیتوانند آزادانه زندگی کنند که البته حقیقتی بس غمانگیز است.
تونیا میگوید: «آنها عادت کردهاند. حتی یک روز هم دوام نمیآورند. خودم هم دوست دارم آزادشان کنم اما اینجا خوشحالاند. دوست ندارم ببینم در قفس باشند.»
گرگها همواره به آزادی خود شهرت داشتهاند. قلمرو گرگها بر روی زمین نزدیک به 2600 کیلومتر مربع است. اما در آن پناهگاه، آنها باید به ابعاد بسیار کوچکی بسنده کنند.
زندگی در اسارت بهتر از مرگ نیست؟
امتیاز خبر: 72 از 100 تعداد رای دهندگان 3458
وبسایت فرادید: تونیا کارلونی پناهگاهی را برای نگهداری از گرگهای نجات یافته راه اندازی کرده است. این مرکز از معدود مکانهایی بر روی زمین است که میتوان گرگها را در آن از نزدیک دید. ادم پاپسکو گزارش میدهد.
به گزارش بی بی سی انگلیسی، گرگها مستقیم در چشمانم زل زدهاند. وقتی به چشمهایشان خیره میشود، حس میکنم نگاه نافذِ چشمان زرد و خاکستری رنگشان در عمق گوشت و استخوانم رخنه کرده است. آنها فقط چند متری با من فاصله دارند. با پاهای کشیدهشان قدم میزنند و سرهایشان را از سر کنجکاوی مدام بالا و پایین میکنند.
صدای آواز به گوش میرسد. زنی با موهای مشکی براق به سمتم میآید. او دستهای از مریم گلیهای خشک شده را روشن میکند و سپس دودش را با حرکات دست به سمتم هدایت میکند. حواسم از گوشتخواران وحشی اطرافم پرت میشود و به کاهنه مقابلم توجه میکنم. صدای زمزمه آواز بلندتر میشود. آن زن یک کیسه ساخته شده از پوست آهو را دور گردنم میاندازد و با زبانی قدیمی و فراموش شده زمزمه میکند.
دود سراسر بدنم را فرا گرفت. سرعت گام برداشتن گرگها آهستهتر شد. یکی از آنها زوزهای آرام کشید: شاید هیجان زده شده و یا نگران است! داشت برای من مجوز ورود به حلقهای خاص صادر میشد؛ هر کسی چنین امکانی را ندارد.
ناگهان مادر گرگها به انگلیسی به من گفت که "تو روح بومی داری." آفتاب غروب کرده و دسته خشک شده مریم گلی کاملا به خاکستر تبدیل شده و مراسم آیینی نیز به اتمام رسیده است. تونیا لیتل وولف کارلونی (Tonya Littlewolf Carloni) میخندد. یک گرگ نر صورتش را به سمت آسمان کرده و زوزه میکشد. گرگهای دیگر هم به تبعیت زوزه میکشند.
در افسانهها آمده که زوزه گرگها شوم و نشانه خطر است. اما با زوزههای همزمان گرگها، تونیا چشمانش را بسته و لبخند میزند. زمان زیادی را صرف این کار میکنیم؛ انگار به دوران ماقبل تاریخ برگشتهایم. تونیا سپس به من نگاه میکند. چشمان آبی رنگش برق میزند. او میگوید: «گرگها تو را به عنوان برادرشان پذیرفتهاند. تو دیگر یک گرگ از نژاد Chiricahua Mescalero Apache هستی.»
تونیا زندگیاش را در کنار گرگها گذرانده است
ژوئن 2016 است. پناهگاه "وولف ماونتین" در فاصله چند ساعتی از لوس آنجلس قرار دارد. دیگر آفتاب غروب کرده ولی دمای هوا هنوز حدود 40 درجه سانتی گراد است. هر طرف را نگاه میکنم، کوههای مملو از درختی را میبینم که از نیمه به بالا پوشیده از برف است.
تونیا دوست ندارد کسی از محل زندگیاش خبر داشته باشد زیرا قبلا به مشکل برخورده است. چند نفری تلاش کرده بودند که گرگها را اذیت یا آزاد کنند. تونیا میگوید: «این گرگها شکارچی وحشی نبودهاند البته اهلی هم نیستند؛ آنها را نجات دادم زیرا به تنهایی زنده نمیماندند.»
برخی از گرگها دورگه گرگ - سگ یا گرگ - کایوتی هستند. البته همه آنها درشت هیکل و تنومند هستند. هر کسی در نگاه اول از آنها میترسد اما میتوان در کنارشان آرام گرفت.
یکی از گرگهای تونیا
برخی از گرگهای تونیا مانند شانتا و برادرش واکینیان از پرورشدهندگانی خریداری شدند که چشمشان فقط به دنبال پول بود. برخی دیگر نیز از دست صنعت فیلم نجات داده شدهاند. همه این گرگها در قفس زاده شدهاند و نمیتوانند آزادانه زندگی کنند که البته حقیقتی بس غمانگیز است.
تونیا میگوید: «آنها عادت کردهاند. حتی یک روز هم دوام نمیآورند. خودم هم دوست دارم آزادشان کنم اما اینجا خوشحالاند. دوست ندارم ببینم در قفس باشند.»
گرگها همواره به آزادی خود شهرت داشتهاند. قلمرو گرگها بر روی زمین نزدیک به 2600 کیلومتر مربع است. اما در آن پناهگاه، آنها باید به ابعاد بسیار کوچکی بسنده کنند.
زندگی در اسارت بهتر از مرگ نیست؟