بازهم روز رفـــــــت و من مــــاندم
تیک تاک زمان خــــــــواب است در بستـــــرم نه برای خواب بلکه برای مرور خـــــــاطـــرات تلخ دور از تو عــــــادت کرده ام به فکر تو به بــــودن و نبـــــودنت...!
درآینه مردی دارد بغض می کند
بیایید بغلش کنید
پشتش را بمالید
به او بگویید همه چیز درست می شود
دلش میخواهد کمی دروغ بشنود
راستي، آینه را پایین تر نصب کنید
گمانم دیگر به زانو در آمده ...
هنوز نذر شب جمعه های من این است که اتفاق بیفتد حلال من شده ای که اتفاق بیفتد کنار تو هستم برای وسعت پرواز بال من شده ای میان بغض و تبسم میان وحشت و عشق
شب هجران و تنهایی و بی مــِـی مانده بیدار
خدا را شکر چون خاطر به جای دیگری دارم برو ای عقل، ای شب، ای غم، ای تشویش، ای حسرت
که من با مـسـ*ـتی امشب، رازهای دیگری دارم