مطالب طنز طنز؛ روند خرید هواپیما در گذشته!

  • شروع کننده موضوع MASUME_Z
  • بازدیدها 73
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

MASUME_Z

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/04/18
ارسالی ها
4,852
امتیاز واکنش
29,849
امتیاز
1,120
فریور خراباتی در روزنامه ایران نوشت:

تیتر و عکس برخی از جراید را در مورد قضیه هواپیماهای خریداری شده توسط دولت تدبیر و امید که می‌خوانیم متوجه می‌شویم که دلواپسی در این مورد واقعاً جدی و به مرحله حادی رسیده است.این درحالی است که در گذشته روند خرید هواپیما به گونه‌ای بود که ما مجبور می‌شویم شرح مختصری از آن را ارائه دهیم؛

مرحله اول: متأسفانه هواپیماهای ما سقوط می‌کردند، چند بار از دولت تماس گرفتند با خلبان‌ها و به آنها گفتند: «آخرین بارت باشه سقوط می‌کنی». ‌اما خلبان‌ها به این موضوع بی‌اعتنایی می‌کردند و به دلیل شرایط ناامنی که در پروازها وجود داشت، مردم پراید را به هواپیما ترجیح می‌دادند، در نتیجه مسئولان به این فکر افتاده‌اند که هواپیما وارد کنند. اما با نفت بشکه‌ای 150 دلار که نباید توقع هواپیمای خوب داشت، بنابراین دوستان نقشه قاره آفریقا را آورده، یک سیب زمینی روی آن قِل می‌دادند، سیب زمینی هرکجا که می‌نشست، تصمیم می‌گرفتیم از آنجا هواپیما بخریم!

مرحله دوم: به کشوری به نام«مجمع الجزایر قبایل آدمخوارهای مرکز رو به شرق آفریقا» رفته و پس از رسیدن و به محض ورود به ساختمان دولت آنجا می‌گفتیم: «آقا ناهار چی دارید؟ بعد ناهار، بگید هواپیما چی دارید؟» بعد رئیس قبیله به مسئولان ما می‌گفت که آنجا دیگر نهایتاً کلاغ و کفتر داشته باشند و خود رئیس قبیله هم با شتر تردد می‌کند، در نتیجه طرح شکست می‌خورد.خلاصه ما می‌گشتیم و از یک کشوری که رئیس آنجا فرق بین هواپیما و هویج را می‌داند صحبت کرده و با آنها وارد معامله می‌شدیم.

مرحله سوم: هواپیمای مورد معامله، دو برگ سند بود، خوردگی گلگیر سمت شاگرد داشت. از عقب تصادف داشت اما شاسی آن ضربه نخورده بود و فقط سقف بدون رنگ بود.بعد از آنها می‌پرسیدیم: «چند دلار بدیم؟» رئیس آن کشور می‌گفت: «دلار که خودتونید، سر شوخی رو باز نکنید.به جاش باید رشته پلویی و سبزی کوکویی بدید!» خلاصه هواپیما را می‌خریدیم و به کشور می‌آوردیم.

مرحله چهارم: هواپیما به مقصد یکی از فرودگاه‌های کشور از آن نقطه نامعلوم بلند شده و زمانی که روی آسمان فرودگاه ما می‌رسید با برج مراقبت تماس می‌گرفت اما ما برج مراقبت را فروخته بودیم، کسی که تلفن را برمی‌داشت به خلبان می‌گفت: «ماست‌بندی برادران دستان بجز رستم، بفرمایید!» خب طبیعتاً خلبان با شنیدن این جمله جیغ می‌کشید و ارتباط هواپیما با برج مراقبت قطع می‌شد، زمانی هم که قصد فرود داشت، یک نفر از باند فرودگاه پرچم قرمز را نشان داده و با بلندگو به خلبان می‌گفت: «وسط میدون میوه و تره‌بار جای فرود اومدنه؟ یه بار دیگه این طرفا پیدات بشه، چهار چرخت رو پنچر می‌کنیم» پایان ماجرا هم باز می‌ماند.
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
12
بازدیدها
268
پاسخ ها
381
بازدیدها
7,644
پاسخ ها
0
بازدیدها
475
پاسخ ها
2
بازدیدها
205
پاسخ ها
0
بازدیدها
228
پاسخ ها
0
بازدیدها
196
پاسخ ها
0
بازدیدها
221
پاسخ ها
0
بازدیدها
175
پاسخ ها
0
بازدیدها
154
پاسخ ها
16
بازدیدها
568
پاسخ ها
0
بازدیدها
172
پاسخ ها
0
بازدیدها
162
بالا