مطالب طنز طنز؛ والدیر وی‌یرا یا حمید درخشان؟

  • شروع کننده موضوع dinaz
  • بازدیدها 136
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

dinaz

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/04
ارسالی ها
31,702
امتیاز واکنش
68,366
امتیاز
1,329
محل سکونت
کرمانشاه
طنز؛ والدیر وی‌یرا یا حمید درخشان؟

مهرداد نعیمی در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:

شیوه‌ تربیتی پدرم مثل مربی‌گری «والدیر وی‌یرا» بود. پدرم می‌آمد توی رختکن و رک و راست به ما می‌گفت: «فرزندان وضع زندگی ما داغونه، حقوقم همین‌قدره، فلان‌قدر بدهی دارم، امیدی به بهتر شدن وضعیت نیست، باید روی پای خودتون وایسید. برید توی زمین و هرچی در توان دارید ارائه بدید. باید گل بزنید، حالا چجوریش رو خودمم نمی‌دونم.»

اما شیوه‌ تربیتی خیلی از پدر و مادرها دقیقا برعکس، یعنی شبیه مربی‌گری حمید درخشانه ضعف‌ها را یا نمی‌بینند یا نمی‌گویند و در عوض همه‌اش از توانایی‌های نداشته‌شان حرف می‌زنند. مثلا ما یک دوستی داشتیم به اسم سپهر که 30 سالِ آزگار با پدر و مادرش حتی یک گفت‌وگوی‌چالشی هم نداشت، هیچ‌وقت صحبت‌شان از وضعیت هوا و اوضاع پرسپولیس فراتر نمی‌رفت. پدرش همیشه از کارآمدی‌اش حرف می‌زد. تا اینکه سپهر در جشن تولد 30 سالگی‌اش ناگهان متوجه شد که پدرش تلاش می‌کند لب به کیک نزند. بعد از کنجکاوی و اصرار شدیدبالاخره مشخص شد که پدرش مدتی است دچار مرض قند شده‌ و هفته‌ای یک‌بار انسولین تزریق می‌کند. سپهر از مخفی‌کاری پدر و مادرش خیلی ناراحت بود، چند روزی کمتر سراغ‌شان را گرفت اما خب این‌جوری نمی‌شد که... دوباره منت‌کشی پدر را کرد و بعد گفت: «راستی دیدی باز مهدی طارمی پنالتی خراب کرد؟» پدرش گفت: «آره نمی‌دونم کی به این بچه گفته پنالتی چیپ بزنه».

سپهر خیلی متعجب گفت: «چیپ نزد که. یه جوری زد که سر از کهکشان‌های دیگه درآورد».

این بحث نیم ساعتی ادامه پیدا کرد و سپهر تازه متوجه شد که پدرش یک ماهی هست که تقریبا بینایی‌اش را هم از دست داده، اما تلاش کرده بود سپهر متوجه قضیه نشود! سپهر خیلی به هم‌ریخته بود. به مادرش گفت: «این چه وضعشه؟ چرا خبرای به این مهمی رو از من مخفی می‌کنید؟».

جمله‌اش را چند بار تکرار کرد اما مادرش جوابی نداد. کم‌کم متوجه شد که مادرش هم چند وقتی است شنوایی‌اش را از دست داده و او هم نگذاشته سپهر خبردار شود. سپهر با کمی تجسس بیشتر فهمید که یک برادر بزرگ‌تر هم داشته که در همان سنین کودکی رفته زیر تریلی و مُرده، ویلای شمال‌شان را سیل بـرده و زمینش را هم همسایه‌ها بالا کشیده‌اند، پدرش ورشکست شده و چند سالی است خانه‌ مردم را نظافت می‌کند، عموی‌شان سرطان گرفته و برای درمان به خارج رفته، انگشت‌های پای مادرشان در حادثه‌ای قطع شده، عمه‌ سپهر بعد از خــ ـیانـتِ شوهرش سکته کرده، دایی‌اش 20 سال است که به کُما رفته و کلی از این دست خبرها!

هیچ‌کدام این‌ها را بروز نداده بودند، با خودشان هم تعارف داشتند. حالا خیلی از آدم‌ها همین مشکل را با درون خودشان دارند. با احساسات‌شان، با افکارشان. به خودشان هم دروغ می‌گویند. مثلا مطمئن هستند که در فلان زمینه ناتوان و عاجز هستند اما بیخود ادعای کارآمدی می‌کنند، یقین دارند که در فلان موضوع اطلاعات خاصی ندارند اما با اعتماد به نفس کاذبی وارد گود می‌شوند. حالا اشاره به شخص خاصی نباشه. خودتون می‌دونید کیا رو میگم!
 
  • لایک
واکنش ها: he.s

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
12
بازدیدها
273
پاسخ ها
381
بازدیدها
7,718
پاسخ ها
0
بازدیدها
478
پاسخ ها
2
بازدیدها
207
پاسخ ها
0
بازدیدها
233
پاسخ ها
0
بازدیدها
197
پاسخ ها
0
بازدیدها
223
پاسخ ها
0
بازدیدها
177
پاسخ ها
0
بازدیدها
156
پاسخ ها
16
بازدیدها
576
پاسخ ها
0
بازدیدها
176
پاسخ ها
0
بازدیدها
164
بالا