ظهور و سقوط بنی صدر

...zαнrα...*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/16
ارسالی ها
3,488
امتیاز واکنش
30,283
امتیاز
913
محل سکونت
تبــــ❤️ـــریز
اگر چه امروز و پس از گذشت نزدیک به 3 دهه از پیروزی انقلاب، شاید همه اذعان دارند که ابوالحسن بنی صدر به کشور و انقلابی که با حرارت از آن دم می‌زد خــ ـیانـت کرد، اما در روزگاری پرشبهه وی توانست در اولین انتخابات ریاست جمهوری ایران با آراء بالا به عنوان اولین رییس جمهور ایران برگزیده شود و 17 ماه طول کشید تا مردم و اغلب مردان سیاست در ایران (حتی بسیاری از سیاستمداران متعهد) چهره واقعی ابوالحسن بنی صدر را از پس خــ ـیانـت‌ها‌، اغتشاشات، تفرقه افکنی‌ها‌ و در نهایت انفجارهای پس از عزل او، که مردان بزرگی را از این انقلاب گرفت، با پرداختن تاوانی سنگین مشاهده کنند.





من اولین رییس جمهور ایران خواهم شد!
ابوالحسن بنی صدر در دوم فروردین 1312 هجری شمسی در یکی از روستاهای همدان متولد شد و کودکی خود را در شهر همدان سپری کرد. پدر او آیت الله سید نصرالله بنی صدر از علمای همدان بود و سال‌ها‌ی طولانی امامت مسجد جامع همدان را بر عهده داشت. او پس از اتمام تحصیلات متوسطه علی رغم اصرار پدر مبنی بر شروع تحصیلات حوزوی علاقه ای به طلبه شدن نشان نداد: «به غیر از شما، بین برادران دیگر چنین علاقه‌ای(به معمم شدن) وجود نداشت؟ بنی‌صدر: نه هیچ كدام. اصلاً محیط خانه، محیط ضد آخوند تمام عیاری بود.» (درس تجربه، خاطرات ابوالحسن بنی صدر، صفحه 43)
از سال 1338 در جلسات تفسیر قرآن آیت الله طالقانی در مسجد هدایت حضور داشت و در همین سال از دانشكده معقول و منقول نیز فارغ التحصیل شده بود. «به علت ندانستن زبان انگلیسی، در كنكور دانشگاه قبول نشدید؟ بنی‌صدر: به لحاظ این كه نمره انگلیسی‌ام صفر شده بود، قبول نشدم و رفتم به دانشكده معقول و منقول و در آنجا لیسانس گرفتم». (همان، صفحه 57)
او پس از دریافت لیسانس به مدت 4 سال در موسسه تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران، که مدیریت آن را احسان نراقی بر عهده داشت، مشغول به کار شد.
وی درباره گرایش سیـاس*ـی خود در جریان کودتای 28 مرداد 32 این گونه توضیح می‌دهد: «مسئله مبارزه برای ملی شدن نفت و به دنبال آن پیش آمدن كودتای 28 مرداد و همه این حوادث و مسائل، اصلاً دید من را به كلی عوض كرد و در همان زمان بود كه گفتم، سلطنت به كار ایران نمی‌آید و جمهوری خواه شدم و گفتم: من اولین رئیس‌جمهور ایران خواهم شد. مصاحبه کننده: واقعاً آن زمان، این حرف را زدید؟ بنی‌صدر: بله. والله.» (همان، صفحه 42) این جمله را او در سال‌ها‌ی بعد بارها نزد دوستان خود تکرار کرده بود.
زندگی 15 ساله او در اروپا با سفر به فرانسه پس از واقعه 15 خرداد 42 آغاز می‌شود. بنی صدر تحصیلات خود را در رشته اقتصاد آغاز می‌کند و همزمان به فعالیت‌ها‌ی سیـاس*ـی نیز می‌پردازد. به طوری که در اولین کنگره جبهه ملی اروپا که بعدها به جبهه ملی سوم مشهور شد، به عنوان نماینده دانشگاه تهران شرکت می‌کند. در دوران حضور در اروپا تا پیروزی انقلاب، بنی صدر به همراه چهره‌ها‌یی مانند قطب زاده، ابراهیم یزدی و حسن حبیبی از چهره‌ها‌ی شاخص دانشجویان خارج از کشور محسوب می‌شد که ارتباطات خوبی نیز با روحانیون انقلابی برقرار کرده بود. هر چند آن گونه که‌ها‌شمی رفسنجانی در خاطرات خود نقل می‌کند، اختلاف بنی صدر و قطب زاده مشکلی اساسی محسوب می‌شده که پس از انقلاب نیز به داخل منتقل شده و «در داخل شورای انقلاب هم ـ در مدتی که هر دو عضو بودند ـ هیچ وقت با هم رفیق نشدند». (هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، صفحه 283)
هاشمی رفسنجانی همچنین معتقد بود: «با آقای قطب زاده بهتر و بیشتر امکان همکاری هست؛ او را انعطاف پذیرتر ارزیابی کردم.... آقای بنی صدر ادعای رهبری فکری و ایدئولوگ بودن داشت، ولی آقای قطب زاده چنین ادعایی نداشت». (همان، صفحه 284)
بنی صدر در تاریخ 12 بهمن 1357 همراه با جمع زیادی با «پرواز انقلاب» وارد ایران شد و هرچند در ترکیب اولیه شورای انقلاب حضور نداشت، اما با تشکیل دولت موقت و انتقال چند عضو شورا به دولت و ارتش، به همراه آقایان حبیبی، سحابی، شیبانی و قطب زاده به عنوان عضو شورای انقلاب انتخاب شد. هر چند وی مدعی است که از طرف شورای انقلاب به انتخاب بین وزارت در دولت موقت و عضویت در شورای انقلاب مخیر شده، اما به دلیل مخالفت با سیاست‌ها‌ی مهندس بازرگان گزینه دوم را انتخاب کرده است.
فعالیت پرحجم وی در سال اول پس از پیروزی انقلاب، نقش بسیار مهمی در شناخته شدن او نزد افکار عمومی داشت. مناظره با نیروهای چپ مارکسیست نظیر «بابک زهرایی» و حضور پر رنگ در اجتماعات و سخنرانی‌ها‌ و به ویژه دفاع از ایده اقتصاد اسلامی تحت عنوان «اقتصاد توحیدی» و بالاخره آغاز انتشار روزنامه «انقلاب اسلامی» به صاحب امتیازی و مدیرمسئولی ابوالحسن بنی صدر در 30 خرداد 1358 این چهره ناشناخته نزد مردم را به یکی از فعالان شناخته شده انقلاب تبدیل کرد. هر چند سخنانی که او در مجلس خبرگان درباره ولایت فقیه بر زبان آورد، زنگ خطر را برای مردان هوشیار انقلاب به صدا درآورده بود.
با تسخیر سفارت آمریکا در آبان 1358 و استعفای دولت موقت، شورای انقلاب از سوی رهبر انقلاب مامور اداره کشور شد و بنی صدر نیز در این میان به سرپرستی وزارت امور خارجه رسید. این در حالی است که بنی صدر بنای مخالفت با اقدام دانشجویان پیرو خط امام را داشت و پس از مدت کوتاهی به دلیل ناهمخوانی فضای عمومی کشور با خواست او، هوشمندانه از سرپرستی وزارت امور خارجه به وزارت اقتصاد رفت تا خود را برای فتح کرسی ارشد اجرائی کشور آماده کند.
خواننده محترم مطمئنا متعجب خواهد شد اگر بداند که مهمترین گروه حامی بنی صدر در انتخابات «جامعه روحانیت مبارز تهران» بود، و همین حمایت نیز نقش اساسی در انتخاب وی داشت و تلاش‌ها‌ی «حزب جمهوری اسلامی«برای برگرداندن رای اعضای جامعه روحانیت تنها به ایجاد اختلاف بین این دو گروه منجر شد.
او حتی پیش از شروع فرآیند انتخابات، برای بی میل نشان دادن خود به ریاست جمهوری در جلسات مختلف (به طور خاص و مستند در جلسه شورای انقلاب، در نشستی با اعضاء جامعه روحانیت مبارز و در دیداری با حضرت امام) موضوع تعویق انتخابات تا منظم تر شدن اوضاع کشور و تعیین یک شورای انقلاب مردمی تر! را پیش کشیده بود که البته با مخالفت مواجه شد. جالب تر این که او منافقانه به افکار عمومی وعده داد که پس از دیدار با حضرت امام تصمیم خود را برای شرکت یا عدم شرکت در انتخابات اعلام خواهد کرد و به این ترتیب یک روز در حالی که از منزل امام خارج شده بود به خبرنگاران اعلام کرد که نامزد ریاست جمهوری خواهد شد!
در اولین انتخابات ریاست جمهوری ایران بیش از 100 نامزد ثبت نام کردند که از میان آن‌ها‌ 8 نفر واجد شرایط شرکت در انتخابات شناخته شدند: حسن آیت، ابوالحسن بنی صدر، حسن حبیبی، داریوش فروهر، صادق قطب زاده، کاظم سامی، صادق طباطبایی و مدنی.
بررسی و اعلام صلاحیت نامزدها در این انتخابات (که هنوز شورای نگهبان قانون اساسی تشکیل نشده بود) با «محمد موسوی خویینی‌ها‌» بود که پیش از آن در جریان تسخیر لانه جاسوسی به چهره شناخته شده ای مبدل شده بود. در این انتخابات «جلال الدین فارسی»، که حمایت حزب جمهوری اسلامی را همراه خود داشت به دلیل عدم احراز شرط ایرانی الاصل بودن، از ورود به میدان رقابت بازماند و حزب جمهوری اسلامی که در آن شرایط سخت گزینه‌ها‌ی زیادی در اختیار نداشت، در روزهای منتهی به انتخابات، حمایت خود را از «حسن حبیبی» اعلام کرد.
بنی صدر نیز که با شعار «وحدت ملی، بازسازی اقتصادی، امنیت و معنویت» پا به میدان انتخابات گذاشته بود و در طول یک سال پس از انقلاب توانسته بود وجهه مناسبی برای خود دست و پا کند، فرصت را غنیمت شمرد و با استفاده از حمایت جامعه روحانیت مبارز و شعارهایی که با عملکرد او پس از انتخاب تباین کامل داشت، رای متدینین را از آن خود کرد. نمونه ای از جملات او در دوران تبلیغات را با هم می‌خوانیم:
«هرگز روز و شب دنبال رای نمی‏دوم. اگر مردم پذیرفتند، قبول می‌کنم»... «برنامه ام در وزارت خارجه این بود که مساله شاه را یک مساله اصلی کنم و مساله گروگان‌ها‌ را یک مساله فرعی و کوچک جلوه دهم»... «برنامه ام در سیاست خارجی استقلال کامل از هر قدرت خارجی است»... «حکومتی که برای ایران خوب است، حکومتی است که رشد معنوی و استقلال انسان را تامین کند».
بنی صدر در حالی از «ندویدن دنبال رای» دم می‌زند که در روزهای پس از انتخابات با توصیه پزشک و به دلیل ورم حنجره مجبور شد چند روز استراحت کند: «دكتر هم گفته بود حرف نزن تا تورم حنجره‌ات بخوابد.»
در نهایت انتخابات در تاریخ 5 بهمن 1358 برگزار شد و بنی صدر توانست از مجموع بیش از 14 میلیون رای با به دست آوردن 10 میلیون رای بر مسند اولین رییس جمهور ایران بنشیند. مهمترین رقیب بنی صدر دکتر مدنی بود که آشکارا مشی ضد انقلابی داشت. بسیاری از انقلابیون با هدف رای نیاوردن مدنی آراء خود را به بنی صدر هدیه کردند. ضمن این که افشای برخی اسناد لانه جاسوسی مبنی بر ارتباطات مدنی با عوامل آمریکا از سوی دانشجویان پیرو خط امام به پیروزی بنی صدر کمک زیادی کرد. هر چند محمد‌ها‌شم پوریزدان‌پرست (از دانشجویان پیرو خط امام) مساله حمایت دانشجویان از بنی صدر را منتفی می‌داند: «بنی‌صدر را هم دعوت كردند، كه بنی‌صدر آمد و گفت: «امام تحت تأثیر تبلیغات قرار می‌گیرد» تا این جمله را گفت همه به هم نگاه كردند، كه این آقا را ریشه خراب است. بچه‌ها شروع به فعالیت كردند كه بنی صدر را رسوا كنند، كه متأسفانه كار از كار گذشته بود.»
ریاست جمهوری بنی صدر رسماً از 15 بهمن 1358 كه وی در برابر امام خمینی(ره) در بیمارستان قلب تهران سوگند یاد كرد، آغاز شد. در مراسم تنفیذ ریاست جمهوری‌، امام خمینی(ره) طی سخنانی فرمودند: «من از آقای بنی صدر می‌خواهم كه مابین قبل و بعد از ریاست جمهوری در احوال روحی ایشان تفاوتی ایجاد نشود.»
و همچنین: «تنفیذ و نصب اینجانب و رأی ملت مسلمان ایران محدود است به عدم تخلف ایشان از احكام مقدسه اسلام و تبعیت از قانون اساسی‌.»
بنی صدر هم اکنون اقدام خود را در بوسیدن دست امام هنگام دریافت حکم تنفیذ، که با هدف فریفتن هر چه بیشتر مردم صورت گرفت، این گونه توجیه می‌کند: «وقتی او (امام) را با صندلی چرخ‌دار می‌آوردند یك حالت رقت به من دست داد. حالت غمگین داشت و به قدری حالت عاطفی به من دست داد كه دستش را بوسیدم و خیلی با عاطفه.» (درس تجربه، خاطرات ابوالحسن بنی صدر، صفحه 256)



داستان انتخاب بنی صدر به ریاست جمهوری از زبان شهید محلاتی
مسئله انتخابات ریاست جمهوری كه پیش آمد، چند نفر كاندیدا بودند، حزب جمهوری اسلامی آقای جلال الدین فارسی را كاندیدا كرده بود، یك عده ای دكتر حبیبی را كاندیدا كرده بودند. بنی صدر هم كه كاندیدا بود. بنی صدر روی آن نفاقی كه داشت چهره و وجهه عمومی اش بیش از دیگران بود. فردی بود كه همراه امام آمده بود، فردی بود كه جزء شورای انقلاب بود، فردی بود كه با ماركسیستها مصاحبه كرده بود و با آنها مخالف بود. فردی بود كه ماه رمضان گذشته – یك ماه – در مورد نفاق صحبت كرده بود و با منافقین بد بود، منافقین هم به او بد می‌گفتند. نفاق او جوری شده بود كه كسی نمی‏توانست باطنش را بشناسد.
حتی وقتی كه شورای انقلاب با بازرگان دعوا و اختلاف داشت امام گفت: خوب بنی صدر را بیاورید و نخست وزیر بشود. بازرگان برود و بنی صدر بیاید. آمدند و به بنی صدر گفتند: تو بیا نخست وزیر بشو. بازرگان برود و بنی صدر بیاید، شورای انقلاب به ایشان پیشنهاد كرد. بنی صدر قبول كرد منتهی گفت: من وزرا را باید خودم انتخاب كنم، و ما نمی‏دانستیم كه او با نقشه از خارج آمده كه خودش و اعوان و انصارش هر كدامی پستی بگیرند. شورای انقلاب گفت: نخیر، به یكی یكی وزرا ما باید رای اعتماد بدهیم. او هم قبول نكرد و مسئله منتفی شد. مقصود، امام فرمود: بنی صدر بیاید نخست وزیر شود. چنین چهره ای بود. خوب، آدمی كه هم تحصیل كرده است، هم یار امام است، هم با كمونیسم مخالف است، هم با منافین مخالف است، هم توی شورای انقلاب با دولت موقت و بازرگان مخالف است، مقبول به نظر می‌آید.
من به موضع او از نظر ولایت فقیه، دقیق وارد نبودم، بعد كه كاندیدا شد ما روی اصول اساسنامه آمدیم پیشنهاد كردیم به مناطق هشتگانه كه نظر خودتان را برای این كاندیداها بگویید، یك رای گیری هم كردیم از علمای شهرستانها، جامعه مدرسین و هیچ ارگانی هنوز اعلامیه نداده بود. از علمای شهرستانها، جامعه مدرسین و هیچ ارگانی هنوز اعلامیه نداده بود. از علمای شهرستانها هم یك رای گیری كردیم، این رای‌ها‌ كه جمع شد ما دیدیم هشتاد درصد آراء علمای ایران مال بنی صدر است. در خود شورای مركزی كه رای گیری كردیم بیست و سه نفر بودند، خود مرحوم بهشتی هم بود، یك رای جلال الدین فارسی آورد كه آقای بهشتی داده بود، و سه تا رای حبیبی آورد. بقیه آرا یعنی نوزده رای برای بنی صدر بود كه انتخاب شد. در این موقع برادرانی كه با او كار كرده بود مثل شهید بهشتی و آقای خامنه ای و آقای‌ها‌شمی و اینها و به طور كلی حزب مخالف بودند با رای دادن به بنی صدر، ولیكن نتوانستند ما را قانع كنند. گفتیم: اگر چنانچه بنی صدر بد بود شما چرا قبلا موضعگیری نكردید علیه او.
... برادرانی هم كه با انتخاب ما مخالف بودند قبلا چهره او را برای ما كاملا مشخص نكرده بودند و موقع انتخابات این حرفها را می‌زدند، موقع انتخابات هم دیكر پذیرفته نبود و ما هیج نتوانستیم قانع بشویم.
... جلسه ای در منزل آقای مكارم تشكیل شد. در آنجا مطلب توضیح داده شد و از مدرسین رای گرفتند و بنی صدر رای آورد، با یك رای اضافی و آقای مكارم همان وقت به خبرنگاران نظر جامعه مدرسین را گفت و ما هم رفتیم یك اعلامیه دادیم. مجددا وقتی برگشتیم تهران فردا صبح كه جلسه تشكیل شد ما گزارش ملاقاتمان را با امام و ملاقاتمان را با مدرسین به جامعه دادیم. مرحوم شهید بهشتی بود، آقای‌ها‌شمی بود، بلافاصله یادم است كه مرحوم شهید بهشتی رفت از دفتر جامعه روحانیت به قم تلفن كرد و بلند شدند رفتند قم و دو مرتبه جلسه مدرسین را در قم تشكیل دادند و رای اینها را برگرداندند و دو مرتبه جلال را معرفی كردند. ولی ما اعلامیه مان را داده بودیم و نظر خودمان را اعلام كرده بودیم.
البته قبل از اینكه نظرمان را اعلام كنیم بنی صدر را خواستیم ـ نوارهایش هست ـ راجع به ولایت فقیه از ایشان سؤال كردیم. راجع به ولایت فقیه نظر داد و گفت: من ولایت فقیه را قبول دارم و رای هم داده ام ولیكن نظرم این است كه باید جوری باشد كه قابل اجرا باشد، مثل آن چهارنفری كه در قانون اساسی قبلی بود، كه چهار نفر مجتهد باید باشد كه اینها نظریات مجلس را اگر با قوانین شرعی تطبیق نمی‏كرد رد بكنند و دور اول انجام شد و دور بعد انجام نشد، این جور نباشد. باید ولایت فقیه ضمانت اجرایی داشته باشد و مردم هم قبول بكنند. همین طور نباشد كه فقیه نصب بشود و مردم هم او را قبول بكنند. از قانون ضمانت اجرا می‌خواهیم.
خلاصه؛ حرف زن هم بود و مغلطه هم می‌كرد ولیكن گفت كه من قبول دارم. درباره منافقین باز هم صحبت كردیم، درباره مبارزه با ضدانقلاب با ایشان صحبت كردیم، درباره ارتباط با روحانیت صحبت كردیم.... در همان جلسه تازه ناز می‌کرد برای ریاست جمهوری و می‌گفت که من معتقد هستم الان زود است که انتخابات ریاست جمهوری بشود، شورای انقلاب باید عوض بشود و یک شورای انقلاب مردمی تر بیاید و بعد کارها که منظم شد آن وقت ریاست جمهوری انتخاب شود. می‌گفت الان هم می‌خواهم بروم پیش امام. ما فردا رفتیم پیش امام، می‌خواستیم ببینیم دروغ می‌گوید یا راست، که امام فرمودند که دیروز بنی صدر آمد پیش من و این حرفها را زد و لیکن بیخود می‌گوید. باید انتخابات انجام شود و رئیس جمهور انتخاب شود. امام حرف او را نپذیرفته بودند. بعد هم که اعلام کردیم، جلسات متعددی با بنی صدر داشتیم، سوال و جواب که نوارهایش الان موجود است و بعد از این تعهداتی که داد، ما به او رای دادیم. مضافا به اینکه این فرد آن قدر نفاق به خرج داده بود که در طول این یکسال کار اجرایی قبول نکرده بود که چهره واقعی خودش را نشان بدهد، فقط سخنرانی و مصاحبه کرده بود به اکثر شهرها و بخشهای ایران رفته و مردم را به خودش متوجه کرده بود. حتی در مجلس خبرگان هم رای دوم را آورد. من خودم آن وقت جزء انجمن مرکزی بودم و در انتخابات، می‌دیدم علاقه مردم چگونه است. خوب این مردم هم که با ایشان بودند، روحانیت هم که اکثرا با او بودند و ما از نظر شرعی از ایشان تعهد گرفته بودیم، حتی شب آخر در مسجد به ایشان گفتم: بدان اگر منحرف بشوی اولین کسانی که مقابلت خواهند ایستاد ـ اگر امام اجازه بدهد ـ ما خواهیم بود، ما سیاستمدار نیستیم، اما اگر ببینیم کسی در جاده اسلام است خدمتگزار او هستیم و منحرف هم که بشود با او مقابله خواهیم کرد.
به هر صورت انتخابات ریاست جمهوری انجام شد. البته در این خلال اشکالی در کاندید بودن جلال پیدا شد از نظر قانون اساسی. قانون اساسی می‌گوید: باید رئیس جمهور ایرانی الاصل باشد و چون پدر جلال طبق شناسنامه اش افغانی بود روی این جهت ایراد گرفتند و پرونده را از اداره آمار خراسان آوردند و امام دیدند و گفتند که ایشان نمی‏توانند کاندیدای ریاست جمهوری بشود. این قضیه هم کمک کرد جلال از صحنه رفت کنار.
... آن شب در قم در منزل حاج احمد آقا بودیم، تا پاسی از نیمه شب جلسه داشتیم که چه بکنیم. بالاخره در آن جلسه قرار شد برای اینکه انتخابات هم شوری داشته باشد فعلا بهترین فردی که می‌تواند رقیب باشد، حبیبی است و در همان جلسه بنا شد روی حبیبی تبلیغ بشود. جامعه روحانیت بنی صدر را اعلام کرده بودند، فردا صبح جامعه مدرسین تشکیل شد و دکتر حبیبی را معرفی کرد. آقای بهشتی با شورای حزب تماس گرفت، صبح شورای حزب تشکیل شد و حزب تصمیم گرفت بر اینکه کاندیدا معرفی نکند و فقط اعلام کند که به کاندیدای جامعه مدرسین رای بدهید. تماس‌ها‌یی با شهرستان‌ها‌ و ائمه جمعه و جماعت گرفته شد و به هر صورت آنهایی که با بنی صدر خوب نبودند و کاندیدایشان جلال بود به آنها دکتر حبیبی را اعلام کردند.
ما یک روز دیگر قم بودیم و آمدیم تهران که معلوم شد همان شب امام حالش به هم خورد و امام را آوردند تهران در بیمارستان قلب بستری کردند..... یک تکه تاریخی اینجا برای من نقل شده که من اینجا برایتان می‌گویم شاید در تاریخ بماند، امام حاج احمد آقا را خواسته بودند و بعضی از افراد دیگر مثل آقای صانعی و اینها هم ظاهرا بوده اند، فرموده بودند: اگر من اینجا طوری شدم شما اعلام نکنید تا اینکه انتخابات ریاست جمهوری انجام بشود. این قدر امام فداکاری کردند برای انتخابات و برای تثبیت جمهوری اسلامی. پیام امام که راجع به انتخابات ریاست جمهوری صادر شد من یادم است که یک جلسه ختمی بود در مدرسه شهید مطهری، بعضی از اعضای شورای انقلاب آنجا بودند. بنا بود فردای همان روز رای گیری بشود. آقای مهدوی کنی و آقای موسوی اردبیلی و دکتر شیبانی بودند، بعضی دیگر از اعضای شورای انقلاب هم بودند. من در آنجا به این آقایان که پهلوی هم نشسته بودیم گفتم که امام پیام دادند باید الان همه این کاندیداها اعلامیه بدهند که مردم در انتخابات با مسالمت و اخلاق اسلامی حرکت کنند و رای بدهند، هیچ گونه اختلاف و نزاعی نباشد و تمام این کاندیداها باید امضا بدهند که هر کسی انتخاب شد دیگران به او کمک کنند. دکتر شیبانی گفت: این کار از دست ما بر نمی‏آید خودت بیا شورای انقلاب و همه را جمع کن، گفتم: شما برو تلفن کن همه بیایید من هم می‌آیم. بلند شدیم و رفتیم شورای انقلاب، یادم هست بنی صدر آن قدر حرف زده بود که گلویش باد کرده و تب کرده بود، بالاخره کشاندیمش از خانه بیرون، اعضای شورای انقلاب بودند. شب رفتیم بعد از نماز آنجا نشستیم تا ساعت دوازده، من سریع به آنها گفتم که یا اعلامیه بدهید برای تبعیت از دستورات امروز امام، یا جامعه روحانیت اعلام می‌کند که اینها را دعوت به همکاری کرد ولی اینها حاضر نشدند که همکاری کنند، یک مقدار تهدید کردیم. بالاخره آن شب بحث زیاد شد. دکتر حبیبی بود، بنی صدر بود، قطب زاده بود، همه آنها بودند، آخر شب بالاخره قرار شد اعلامیه بدهند. یک اعلامیه خود بنی صدر نوشت و همه شان امضا کردند، حبیبی امضا کرد، بنی صدر امضا کرد و قطب زاده امضا کرد و هم داریوش فروهر، اینها همه کاندیدا بودند. صادق طباطبایی کاندیدا بود، تلفنی ازش امضا گرفتند، البته مدنی و اینها نبودند، قرار شد به آن کاندیداهای دیگر هم ابلاغ بکنند برای اینکه اطلاعیه بدهند که هر کس انتخاب شد ما با او همکاری می‌کنیم. ساعت یک ربع به دوازده مرحوم باهنر متن اعلامیه را برای رادیو خواند، رادیو هم شب و هم صبح این مطلب را اعلام کرد و چقدر مردم را این اعلامیه خشنود کرد. الحمدالله اختلاف پیدا نشد و همه مردم هم در انتخابات شرکت کردند و انتخابات ریاست جمهوری انجام شد.
انتخابات ریاست جمهوری که انجام شد بنی صدر خیلی مغرور شد. در انتخابات یازده میلیون رأی آورده بود از همان وقت تصمیم گرفت بر اینكه مخالفین خودش را سركوب كند، این هدفش بود. ما رفتیم خانه‌اش، خوابیده بود، دكتر هم گفته بود حرف نزن تا تورم حنجره‌ات بخوابد. رفتیم آنجا حرفهایمان را به او زدیم و من تمام سعی ام این بود كه از همان اول اینها همه با هم منسجم باشند و در دورن مسئولین كشور اختلافی بوجود نیاید. امام هم همین را می‌خواستند، ولی این مرد یا این نامرد را به هیچ وجه نمی‌شد مهار كرد. اول برنامه‌ای كه شروع كرد، در فكر این افتاد كه یك كنگره‌ای به وجود بیاورد و از تمام نماینده‌های مردم دعوت بكند، توی هر مسجد یا توی هر ارگانی بنشینند رأی گیری بكنند دو سه نفر را انتخاب كنند بفرستند برای آن كنگره. در خط این بود كه این کنگره را دعوت كند برای انتخابات و كاندیدا معین كند كه بعد از ریاست جمهوری، مجلس را هم قبضه كند، منتهی به اسم انتخابات دعوت نكرد به اسم مطالعه در مسائل فرهنگی و اقتصادی و مسائل اجتماعی و سیـاس*ـی. ما گفتیم كه چه باید بكنیم به ایشان پیشنهاد كردیم كه شما این كار را اختیارش را بده به دست جامعه روحانیت، گفت: حاضرم كه جامعه روحانیت این كنگره را اداره كند. یكی این پیشنهاد بود كه اصلا دعوت كننده خود جامعه روحانیت باشد، یكی دیگر اینكه نه خودش دعوت بكند و نه آن دفتر هماهنگی كه آن موقع تشكیل شده بود ـ دفتر هماهنگی بین رییس جمهور و مردم ـ كه عده‌ای بودند كه برای انتخاب او فعالیت می‌كردند. آن دفتر را می‌خواستند به عنوان یك مركز مردمی نگه دارند كه همه كارها هم در اختیار آن دفتر باشد. بالاخره ما آمدیم و جلسه جامعه روحانیت را تشكیل دادیم و شاید پنجاه یا شصت نفر بودند، همه این آقایان هم بودند آقای بهشتی، آقای‌ها‌شمی هم بودند كه رأی گیری كردیم پیشنهاد اینكه جامعه روحانیت كنگره را اداره كند رد شد با یكی دو تا رأی كم. پیشنهاد دیگر این بود كه جامعه روحانیت شركت بكند در این كنگره رأی آورد. البته این آقایان گفتند: این مقدمه است از برای اینكه كاندیدا معرفی كنند و به ما مأموریت دادند كه جلو این كار گرفته شود، بالاخره چند نفر انتخاب شدند كه از جمله من بودم كه در آن كنگره شركت بكنیم. رفتیم در آن كنگره شركت كردیم واز اول اختیار را از دست اینها ـ یعنی سلامتیان و امثال اینها ـ گرفتیم. خوب كنگره باید یك رییس داشته باشد ما گفتیم آقای خسروشاهی پیرمرد و سید و عالم است، او بشود رییس و رأی آورد و همه به ایشان رأی دادند. من هم آنجا یكی از مسئولینی بودم كه در غیاب ایشان باید كنگره را اداره می‌كردم، كمیسیون‌های مختلفی تشكیل دادند، درباره مسائل فرهنگی و اقتصادی و سیـاس*ـی. پیامی هم برای امام فرستادند و این كنگره همینطور ادامه پیدا كرد، ولی نقش اصلی آنها مسئله انتخابات بود. روز دوم اعلام كردند بر اینكه نظریات خودتان را درباره كاندیداها اعلام كنید. من دیدم اینها نقشه‌شان است، سریع در آنجا ـ اگر نوارهایش باشد ـ اعلام كردم كه جامعه روحانیت مبارز تهران كه ما را فرستاده به عنوان نمایندگی حق تعیین كاندیدا نداریم. شماها را هم كه اگر از شهرستان‌ها دعوت كرده‌اند، دعوت نكرده‌اند از برای تعیین كاندیدا، شما حق چنین وكالتی ندارید، شما دعوت شده‌اید فقط برای نظریه دادن در مسائل اقتصادی و فرهنگی و مسائل اجتماعی و سیـاس*ـی. ما برنامه اینها را در واقع به هم زدیم. سلامتیان را كاردش میزدی خونش در نمی‌آمد، بعد هم امام پیام كنگره را جواب داد و حاج آحمد آقا آمد خواند در روز آخر.
آن پیام این بود كه افراد صالح را برای مجلس شورای اسلامی انتخاب بكنید. آقای سلامتیان دست گرفت و گفت: ما باید امر امام را اطاعت بكنیم و كاندیدا معین بكنیم و چه بكنیم وكسی هم گوش به حرفش نداد و بعد خودشان یك جلسه خصوصی گرفتند و خواستند كه كاندیدا معرفی كنند و ازمن دعوت كردند. من فقط یك مرتبه در دفتر هماهنگی ـ بعد از آن كنگره ـ شركت كردم. وقتی رفتم دیدم كه آنها می‌خواهند كاندیدا معرفی كنند. همانجا اعتراض كردم و گفتم كه شما چنین حقی ندارید. از طرف كنگره چنین مأموریتی به شما داده نشده و شما حق تعیین كاندیدا ندارید، رأی هم ندادم و پا شدم آمدم بیرون و دیگر هم در دفتر هماهنگی تا آخر قدم نگذاشتم. این نقشه اینها نگرفت و خیلی بنی‌صدر از دست من عصبانی بود و اینها از دست من از همان وقت عصبانی بودند. بعد آمدند گفتند: خوب می‌آییم ائتلاف می‌کنیم با جامعه روحانیت و حزب برای تعیین كاندیدا برای مجلس شورای اسلامی. نماینده فرستادند، در جامعه روحانیت، از حزب هم آمدند واز مجاهدین انقلاب اسلامی هم آمدند و نشستیم كاندیداها را بررسی كردیم. اینها یك سری كاندیدا داده بودند. نوبری، سلامتیان،... در دور اول یك نفر از تمام اینها رأی آورد كه جزء كاندیداها باشد و صلاحیت او در دور دوم رد شد و دور دوم فقط جامعه روحانیت با حزب جمهوری ائتلاف كرد و انتخابات پیروز شد كه آقای خامنه ای از طرف حزب امضا کرد کاندیداها را و من از طرف جامعه روحانیت امضا کردم و ائتلاف بین جامعه روحانیت مبارز و حزب به وجود آمد و آن ائتلاف بزرگ که مجلس را تشکیل داد به این صورت بود و مجلس انقلابی شد.

(برگرفته از کتاب خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی)







«انقلاب اسلامی» بنی صدر

روزنامه انقلاب اسلامی به صاحب امتیازی و مدیرمسئولی سید‌ابوالحسن بنی‌صدر در سی‌ام خرداد 1358 در تهران منتشر شد.
این روزنامه در قطعی كه اندكی كوچك‌تر از اندازه روزنامه‌های اطلاعات و كیهان بود، در هشت صفحه و به بهای پانزده ریال منتشر می‌شد.
هم‌زمان با پیروزی انقلاب اسلامی، شمار زیادی از گروهها، احزاب و شخصیتهای سیـاس*ـی، فرهنگی و مذهبی برای بیان دیدگاههای خود،‌ دست به انتشار نشریه‌هایی زدند. به گونه‌ای كه تا تیرماه 1358 تعداد نشریاتی كه به صورت روزانه، هفتگی و ماهنامه منتشر می‌شد به 222 عنوان رسید.
این در حالی بود كه با وجود دو روزنامه قدیمی اطلاعات و كیهان، ‌سایر نشریات از قدمت انتشار زیادی برخوردار نبودند و بسیاری از مردم ایران به دنبال صداهای تازه‌ای بودند. روش‌ها‌ی تازه در روزنامه‌نگاری و خبررسانی. این میل موجب افزایش شمارگان و عناوین جراید گردید. پیش از این، روزنامه جمهوری اسلامی، ارگان حزب جمهوری اسلامی در نهم خرداد سال 1358 منتشر شده بود و دیدگاههای نزدیك به رهبری انقلاب را ارائه می‌داد.
سیدابوالحسن بنی‌صدر كه در آن تاریخ عضو شورای انقلاب اسلامی بود و هیچ گونه سمت دیگری در دولت موقت نپذیرفته بود، اقدام به انتشار روزنامه‌ای به نام انقلاب اسلامی كرد. استفاده از نام «انقلاب اسلامی» برای این روزنامه، با گسترش شهرت بنی‌صدر در میان مردم كه از طریق پخش سخنرانی‌ها‌یش در رادیو و تلویزیون و مناظره‌های او با برخی از نظریه‌پردازان و اعضای گروههای ماركسیستی همراه بود، بزودی شمارگان این روزنامه را افزایش داد.
در دی 1358 كه موضوع انتخاب نخستین رئیس جمهوری مطرح شد، بنی‌صدر با استفاده از روزنامه انقلاب اسلامی و برخی نشریات دیگر، تبلیغات گسترده‌ای برای پیروزی در انتخابات صورت داد و پس از انتخاب به این سمت، محمد‌ جعفری، یكی از نزدیكان بنی‌صدر، مدیر مسئولی روزنامه را بر عهده گرفت و سید جمال‌الدین موسوی سردبیر روزنامه شد.
این روزنامه تا هفدهم خرداد 1360، 557 شماره منتشر كرد و به دستور دادستان انقلاب اسلامی مركز توقیف شد.
علت توقیف این روزنامه كه با نظر هیئت سه نفره حل اختلاف صورت گرفته بود، «نشر مقالات تشنج‌زا و مخل به مبانی اسلام و حقوق عمومی جامعه نوپا و انقلابی مردم مسلمان ایران بویژه در زمان جنگ» عنوان شده بود.
هیئت سه‌نفره متشكل از محمد‌رضا مهدوی‌كنی، به نمایندگی از سوی امام خمینی، محمد‌یزدی به نمایندگی از رؤسای دیوان عالی كشور، مجلس شورای اسلامی و نخست‌وزیر، و شهاب‌الدین اشراقی به نمایندگی از سوی رئیس‌جمهور برای حل اختلاف موجود میان سران قوای مملكتی تشكیل شده بود.
از مهمترین مطالبی كه بنی‌صدر پس از انتخاب به ریاست جمهوری در روزنامه انقلاب اسلامی منتشر می‌كرد، «گزارش به مردم» یا «كارنامه رئیس‌جمهور» بود كه در آن، بنی‌صدر، یادداشت‌ها‌ی روزانه خود را منتشر می‌كرد. این گزارش‌ها‌، معمولاً به انتشار مسائل مطرح شده در جلسات مسئولان کشور و اختلافات موجود می‌پرداخت که اغلب به صورت تحریف شده و یا همراه با بزرگ نمایی مسائل مورد نظر وی منتشر می‌شد. شاید بتوان گفت مستندسازی شایعاتی که منافقین همراه بنی صدر علیه بزرگان انقلاب (و بیش از همه شهید دکتر بهشتی) گسترش می‌دادند، مهم ترین هدف او در انتشار این گزارش‌ها‌ی غیرصادقانه بود.
 
بالا