دلنوشته کاربران عاشقانه‌های نویسنده‌ی جوان | مهدی کاشانی زاده کاربر انجمن نگاه دانلود

mahdikashani73

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/03/20
ارسالی ها
61
امتیاز واکنش
1,598
امتیاز
456
سن
30
محل سکونت
قم
بهارِ من نیامد شرمِ بسیار
دریده نیکو جامه عادتِ یار
رسیده نزد من اخبارِ حالش
چو گشته نقل محفل های ادوار
که بسته خاطراتش را شبانه
درون سـ*ـینه ای مملوِ اسرار
زِ هر دشت و دمن خبر رسیده
شده مهمان هوای عطرش انگار
بهارِ من چه داند حال زارم
پریشان، مفلس و بی تاب و بیمار
پَر و بال مرا آتش دمیده
به سان بلبلی در شوق دیدار
بهار من چه داند کز فراقش
خزانِ عمر من گشته پدیدار
 
  • پیشنهادات
  • mahdikashani73

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/20
    ارسالی ها
    61
    امتیاز واکنش
    1,598
    امتیاز
    456
    سن
    30
    محل سکونت
    قم
    *خیالِ یک حضور*
    مقابلت فنجانی قهوه می گذارم
    و بلیطی یک طرفه
    به سوی چشمانت می گیرم.
    موج پس از موج
    و نکاح سکوت و زیبایی؛
    مرا یاد روزی می اندازد
    که برای کافه ام حجله گرفته بودم.
    دومین سالگردش را...
    و عزادار خنده ها و گریه هایش بودم.
    تو آمدی و همدمم شدی
    من ماندم و همدمت شدم...
    با لباسی که بوی سیگار و سردرد می داد.
    با لباسی که بوی غربت می داد.
    تو شبیه آن هایی نبودی که فقط چند دیوار
    یا شاید سیم خاردار
    یا که چند برگ بدهی
    و بوی پا و عرق
    با من فاصله داشتند.
    تو خودت بودی.
    کوله ات بر دوش؛
    تنها قاصدی که
    خبر مرگ خودش را آورد.
     

    mahdikashani73

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/20
    ارسالی ها
    61
    امتیاز واکنش
    1,598
    امتیاز
    456
    سن
    30
    محل سکونت
    قم
    *کوچه دلتنگی*
    در کوچه دلتنگی
    زیر تابلوی انتظار کشیدن آزاد
    چشمانم را تشییع می کنم.
    کسی نیست جز تنهایی
    و درد...
    کاسه اش ماه ها تیر می کشید.
    صدای شکستن هنوز می آید.
    چه آشی برایم پخته بودی!
    تو رفتی...
    تو رفتی و من
    محکوم شدم به ماندن.
    به جرم کشتن عقلی که
    سالها پیش گورش را کنده بودم.
    راست میگفت مادربزرگ
    که قلب دیرتر از همه می میرد.
    شاید فردا هم نوبت من باشد.
    اما تا آن روز... اگر باز عصایم پیدا شد
    اگر دوباره ردپایم را
    نرفته برگشتم؛
    مقابل همان چرخ های گاری
    فریاد خواهم زد:
    عمو... درد دوری را چند می کشی؟
     
    بالا