سلام دوستان خوبم.
این داستان براساس زندگی نامه ی تنها مرد زندگیمه، تماماً واقعیته هر کی دوست داشت می تونه بیاد نظرشو بزاره برام ولی خواهشاً بی احترامی نشه ممنونتون میشم.
من تموم تلاشمو برای چاپش کردم اما متاسفانه کسانی بودن که نخواستن و نزاشتن نوشته ام چاپ بشه مهم نیس مهم اینه من میخوام نوشته هام توسط بقیه خونده بشه و درک بشه پس چه اینجا چه جای دیگه فرق نداره.
آخره داستان عکس جلدشو که خودم طراحی کردم براتون می گذارم.
...............................................................................................................................................................................
به نام خالق هفت آسمان
با یاده
روح پاکِ او که صورتش یادگار جنگ بود پدرم، جانباز شهید مصطفی شجاع
و
تقدیم به روح پاک شهدای هشت سال دفاع مقدس
و
تمامی همسران و خانواده های شهدای این مرز و خاک
و
مادره عزیزم اسطوره ی معرفت و بردباری
مقدمه:
من زهراشجاع یدونه دختر و فرزند سوم مصطفی شجاع با عنایت پروردگارم برای به قلم کشیدن هرچند اندک روزهای سخت و دشواری که بر پدرم گذشت.دست به قلم برداشته ام و میخواهم در کنار گفتن داستان که نه زندگی نامه ی کوتاه پدرم از این مردان دلیر جانباز،شهید،آزاده تقدیر کنم.
( یاد )
یادم آور روزگارانی که جان
هدیه می شد بهر مولای زمان
بوی عشق و بوی باروت وفشنگ
غرش خمپاره و توپ وتفنگ
یادم آور کربلای جبهه را
یاد آن یاران در خون خفته را
یاد کن ز آنان که چون شمع سوختند
شمع نه ،پروانه بودند سوختند
عشق از آنان تجلی می گرفت
وز نداشان کوه لرزی می گرفت
خفته اند در خون و خاکستر شدند
ذکر عباس گفته و پرپر شدند
یادم آور زان حسینی مکتبان
هدیه کردند جان ودل از بهر آن
زآن خلوص و نیت بی انتها
کرده اند این وزرق وبرق از خود جدا
رفته اند دنبال عشق وعاشقی
داده اند هر دم ندای یا علی(ع)
اینک آنان در جوار ایزدی
مملو عشقند والطاف جلی
بر تو ای جا مانده از آن غافله
روز جانبازت مبارک برهمه
این داستان براساس زندگی نامه ی تنها مرد زندگیمه، تماماً واقعیته هر کی دوست داشت می تونه بیاد نظرشو بزاره برام ولی خواهشاً بی احترامی نشه ممنونتون میشم.
من تموم تلاشمو برای چاپش کردم اما متاسفانه کسانی بودن که نخواستن و نزاشتن نوشته ام چاپ بشه مهم نیس مهم اینه من میخوام نوشته هام توسط بقیه خونده بشه و درک بشه پس چه اینجا چه جای دیگه فرق نداره.
آخره داستان عکس جلدشو که خودم طراحی کردم براتون می گذارم.
...............................................................................................................................................................................
"غبار خاطره "
به قلم: زهرا شجاع
به قلم: زهرا شجاع
به نام خالق هفت آسمان
با یاده
روح پاکِ او که صورتش یادگار جنگ بود پدرم، جانباز شهید مصطفی شجاع
و
تقدیم به روح پاک شهدای هشت سال دفاع مقدس
و
تمامی همسران و خانواده های شهدای این مرز و خاک
و
مادره عزیزم اسطوره ی معرفت و بردباری
مقدمه:
من زهراشجاع یدونه دختر و فرزند سوم مصطفی شجاع با عنایت پروردگارم برای به قلم کشیدن هرچند اندک روزهای سخت و دشواری که بر پدرم گذشت.دست به قلم برداشته ام و میخواهم در کنار گفتن داستان که نه زندگی نامه ی کوتاه پدرم از این مردان دلیر جانباز،شهید،آزاده تقدیر کنم.
( یاد )
یادم آور روزگارانی که جان
هدیه می شد بهر مولای زمان
بوی عشق و بوی باروت وفشنگ
غرش خمپاره و توپ وتفنگ
یادم آور کربلای جبهه را
یاد آن یاران در خون خفته را
یاد کن ز آنان که چون شمع سوختند
شمع نه ،پروانه بودند سوختند
عشق از آنان تجلی می گرفت
وز نداشان کوه لرزی می گرفت
خفته اند در خون و خاکستر شدند
ذکر عباس گفته و پرپر شدند
یادم آور زان حسینی مکتبان
هدیه کردند جان ودل از بهر آن
زآن خلوص و نیت بی انتها
کرده اند این وزرق وبرق از خود جدا
رفته اند دنبال عشق وعاشقی
داده اند هر دم ندای یا علی(ع)
اینک آنان در جوار ایزدی
مملو عشقند والطاف جلی
بر تو ای جا مانده از آن غافله
روز جانبازت مبارک برهمه
دانلود رمان های عاشقانه