نقد و بررسی فیلم ایرانی فاجعه عظیم بود، اما در ناخودآگاه درمی‌یافتی در مقابل عظمت طبیعت، مصیبت‌های‌مان هم به نسبت ناچیز است

  • شروع کننده موضوع Behtina
  • بازدیدها 132
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Behtina

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/08
ارسالی ها
22,523
امتیاز واکنش
65,135
امتیاز
1,290
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
c2058821e71f68a078692367fcb27b33_M.jpg
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
کافه‌سینما-دنیا میرکتولی: «فرصتی که این فیلم (زندگی و دیگر هیچ) به من داد، فرصت برخورد با طبیعت و با خود زندگی بود. اصلا بگویم که بچه‌ها بهانه بودند و من به دنبال کشف زندگی و نمایش زندگی رفته بودم. اما اولین برخوردم با طبیعتِ منطقه این بود که دریافتم چقدر از انسان بزرگتر است... در جایی که همه‌چیز بهم ریخته و داغان شده، طبیعت استوار مانده بود. با همۀ عظمتش مانده بود. درخت‌های زیتون استوار مانده بود. اگر به جایی نگاه می‌کردی، نگاهت را کمی که به این‌سو و آن‌سو می‌گرداندی به نظر می‌آمد که هیچ اتفاقی نیفتاده. طبیعت استوار بود. فاجعه عظیم بود، اما در نگاه کلی و عمومی به جغرافیای منطقه درمی‌یافتی که در مقابل عظمت و تمامیت جغرافیا انگار اتفاقی نیفتاده. در ناخودآگاه و به طور غریزی درمی‌یافتی که در مقابل عظمت طبیعت، هیچ هستی و مصیبت‌هایمان هم به نسبت ناچیزست.»
بریده‌ای از گفت‌وگوی عباس کیارستمی با ماهنامۀ فیلم، اسفند 1370
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
نخستین روز تابستانِ امسال وقتی طبق روال هرسال برای زادروزش در کافه‌سینما یادداشت کوچکی نوشتم، احتمال می‌دادم که نوشتۀ بعدی‌ام همزمان شود با کلید خوردن فیلم آینده‌اش و یا نخستین روز تابستان 1396. نمی‌توانستم باور کنم که دو هفته بعد به سوگ‌اش خواهم نشست و ناچار خواهم شد با این کلمات کم‌رمق در رثای کسی بنویسم که همواره مرگ را به بازی گرفته و در ستایش بقا و میل به بقا سروده است. چیزی که این مدت، فیلمسازان و سینمادوستان و رسانه‌های ایران و دنیا را در بهت و بغض عجیبی فرو بـرده، فقط اندوهِ از دست رفتن یک هنرمند بزرگ جهانی و تأثیرگذار و جریان‌ساز نیست. دنیا به سوگ کسی نشسته که تاریخ سینما نمونه‌اش را سراغ نداشته و ندارد. چه بین مقلدان‌ و چه شیفتگان‌ سینمایش.
گیاهی هست به اسم «ملکه آند» که هر یک قرن فقط یک بار گل می‌دهد. یگانگیِ عباس کیارستمی در دنیای هنر مثل گلِ قرن می‌ماند. صاحبِ سبکی‌ست یگانه که لِم‌اش را فقط خودش بلد بود و متاسفانه هیچ جانشینی برایش قابل تصور نبوده و نیست. شبیه فیلمسازانی نظیر کریشتف کیشلوفسکی و تئو آنجلوپولوس که پس از مرگ هیچ‌کس نتوانست جای خالی‌شان را پر کند. سینما از آن نگاه زیبای منحصربه‌فردی که از پشت عینک دودی دنیا را آن‌قدر محشر می‌دید، تهی شده و همین است که آه از نهاد همۀ دوستداران‌اش برآورده است. بسیاری از فیلمسازان ایرانی دنبال سبک ظاهرا سهل و ممتنع او رفتند، ولی نتوانستند به ذره‌ای از جوهرۀ اصیل سینمای او دست یابند. سینمای کیارستمی هیچ ادا و اصولی نداشت و از عمق دل‌اش برمی‌خاست. اما ورای آن ظاهر ساده و روان، عمیق و پیچیده هم بود. آثاری که فیلم به فیلم شخصی‌تر و شاعرانه‌تر شدند و پر از میزانسن‌های دقیق‌‌تر و بیانگرتر شدند. پس کیارستمی فقط یک فیلمساز نبود، شاعر و نقاش و فیلسوف هم بود و ظرافت و اصالت نگاه‌‌اش آثار او را شبیه به شعر مصور کرده است. سینمای او به خصوص از لحاظ عشق به نفس شادی حیات و قدرِ دم را دانستن، یادآور و وامدار اشعار و مفاهیم عمر خیام است.
Taste%20of%20Cherry.jpg

«مگه خاک صفا نداره؟ هرچی خوبه از خاک درمیاد. هرچی خوبه یه روزی می‌ره تو خاک.»
طعم گیلاس، 1376
کیارستمی اولین فیلمساز ایرانی بود که مرزها را درنوردید و آثارش در روح و جان و قلب سینمادوستانی از سراسر دنیا راه گشود. اما این دلیل اصلی شیفتگی‌ام به سینمای کیارستمی نیست. تأثیر شخصی کیارستمی روی من دلیلی فراتر از همۀ آن ساختارشکنی‌ها و تحسین و تمجیدهای به‌حقِ جهانی‌ دارد. تأثیر شگرف کیارستمی روی فکر و روح و شیوۀ زندگی‌ام، هم‌ردیف تأثیرگذاریِ بزرگانی همچون موتزارت و شوپن و ویکتور هوگو و آنتوان دوسن‌اگزوپری قرار می‌گیرد؛ که وقتی از دریچۀ هنر و کلام و نگاه‌شان به زندگی نگریستم، تلقی‌ام از اطرافم تغییر کرد و دنیا برایم به جای جذاب‌تر و قشنگ‌تر و قابل‌تحمل‌تری تبدیل شد. لـ*ـذت بی‌نهایتِ هم‌کلام شدن با کیارستمی بهترین همدم لحظه‌های تنهایی من در سال‌های نوجوانی بود. از همان سال‌های میانی دهۀ 1370 که ماهنامۀ فیلم دست گرفتم و حرف‌های کیارستمی راجع به دو شاهکارش (زندگی و دیگر هیچ و زیر درختان زیتون) دربارۀ تقابل بین نیستی و هستی و مرگ و زندگی و رخوت و اشتیاق را با لـ*ـذت می‌بلعیدم؛ کلمات حکیمانه‌ای که نرم‌نرمک به تکه‌ای از وجودم تبدیل می‌شدند و جهان‌بینی‌ام را شکل می‌دادند. و یا آن بهار به‌یادماندنیِ 1376 که خبری از اینترنت نبود و گزارش مفصل و موبه‌موی حضور کیارستمی در کن با طعم گیلاس و نخل طلایش را از روزنامه‌های گوناگون رصد می‌کردم. و بعد، تماشای فیلم‌هایی که هر یک تصویر و تفسیر تازه‌ای از انسانیت و صمیمیت و زنده‌بودن ارائه می‌دادند و حس رخوت و نومیدی را از زندگی برمی‌چیدند. از چشم‌های نگران پسرک معصوم خانۀ دوست کجاست با آن سفر اودیسه‌وار و دویدن‌اش در آن مسیر زیگزاگیِ ماندگار برای رساندن دفترچه مشق به دست دوست‌اش؛ تا تمرکز روی ذات پیچیدۀ انسان و بحران هویت در کلوزآپ؛ و جست‌وجوی عشق و گرمای زندگی از دل فاجعه و دلمردگی درزندگی و دیگر هیچ، زیر درختان زیتون، طعم گیلاس، و باد ما را خواهد برد. انگار اگر شور زندگی و لـ*ـذت هستی هست، از دل همین میل به مرگ متولد می‌شود.
کاش کیارستمی این بار هم مثل آن نمای شگفت‌انگیز پایانیِ طعم گیلاس، برمی‌خاست و لبخندی شیطنت‌آمیز تحویل‌مان می‌داد و می‌گفت این‌ چند ساعت سربه‌سرمان گذاشته... شاید اگر بی‌وجدانی و سهل‌انگاری پزشکان معالج او نبود، الان داشت با انرژی و سرزندگی مثال‌زدنی‌اش، برای ساخت پروژۀ بعدی‌اش نقشه می‌کشید تا با نگاه مهربان و تیزبین‌اش، گوشه‌ای دیگر از شگفتی‌های زندگی را سخاوتمندانه نشان‌مان دهد... اما افسوس که این کاش‌ها و شایدها چیزی را عوض نمی‌کند و تصویرگرِ زندگی با کلی حرف‌های نگفته و قاب‌های کشف‌نشده از میان‌مان رفت و ما را با یک دنیا آه و حسرت باقی گذاشت. نه فقط سینما، که دنیا یکی از گنجینه‌هایش را از دست داد و از نگاه ناب و روح زیبای یک هنرمند تهی شد. درست است که دیگر نمی‌توانیم آن حس غافلگیرکنندۀ اولین مواجهه با فیلمی از کیارستمی را تجربه کنیم، اما حداقل می‌توانیم با مرور آثارش که میراث جاودانۀ اوست و نگاه و زندگیِ کیارستمی در آن جریان دارد، دنیا را بازیابیم و به بازکشف زندگی بپردازیم. همان‌طور که با هر بار شنیدن نغمه‌ای از موتزارت، روح‌مان تازه می‌شود و لـ*ـذت هستی در وجود‌مان لبریز می‌شود.
حالا هر تک‌درختی روی تپه و هر گل خشکیده‌ای لای کتاب و هر گیلاس برایمان حس و رنگ و طعم دیگری دارد...
Ou%20est%20la%20maison%20de%20mon%20ami.jpg

دنیا میرکتولی
کافه‌سینما
[/BCOLOR]
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
0
بازدیدها
192
پاسخ ها
0
بازدیدها
141
پاسخ ها
0
بازدیدها
87
پاسخ ها
0
بازدیدها
161
پاسخ ها
1
بازدیدها
272
پاسخ ها
0
بازدیدها
109
بالا