قدیس آوگوستینوس / بطرک

...zαнrα...*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/16
ارسالی ها
3,488
امتیاز واکنش
30,283
امتیاز
913
محل سکونت
تبــــ❤️ـــریز
Untitled-1-93.jpg


قدیس آوگوستینوس / بطرک


آن شیر سالخورده ایمان هنوز بر سر مقام و کارش بود که واندالها آمدند. او تا پایان کار در صحنه مبارزه الاهیات پایدار ماند؛ بدعتهای جدید را از پای افکند، با انتقادات مقابله کرد، به اعتراضات پاسخ گفت، و اشکالات را حل کرد. با جدیتی خاص به بحث درباره این موضوع پرداخت که آیا زنان در جهان دیگر جنس خود را حفظ خواهند کرد؛ آیا

کژپیکران و مثله شدگان، و لاغران و فربهان دوباره به همان شکلی که بودند هستی خواهند یافت؟ و چگونه آنها که در ایام قحط از طرف همنوعان خود خورده شده‌اند دوباره به وجود خواهند آمد؟ اما پیری، با اهانتهای اندوه خیز، بر او دست تطاول گشوده بود. چون حال او را می‌پرسیدند، می‌گفت: «روحاً سالمم … جسماً بستری هستم. به علت بواسیر، دیگر نه می‎توانم راه بروم، نه بایستم، و نه بنشینم … با اینهمه، چون خدا چنین خواسته است، جز اینکه بگویم حالم خوب است، چه می‌توانم کرد؟»

برای بازداشتن بونیفاکیوس از شوریدن بر رم، او منتهای کوشش خود را کرده بود و در بازگرداندن او به وفاداری نسبت به دولت سهمی بسزا داشت. به هنگام پیشروی گایسریک، بسیاری از اسقفان و کشیشان از آوگوستینوس پرسیدند که آیا بر جای بمانند یا فرار کنند؛ او فرمان داد تا بمانند، و خود نیز سرمشقشان واقع شد. وقتی که واندالها هیپو را محاصره کردند، آوگوستینوس روحیه مردم گرسنه را با وعظها و دعاهای خود حفظ کرد. در سومین ماه محاصره شهر، در هفتاد و شش سالگی، جهان را بدرود گفت. چون از مال دنیا چیزی نداشت، وصیتی از خود باقی نگذاشت؛ اما برای سنگ گور خود چنین عبارتی نوشته بود: «چه چیز قلب یک مسیحی را از بار غم سنگین می‌کند؟ این حقیقت که او زایر است و در آرزوی میهن خود بی‌تاب.»

در تاریخ، معدودی چنین نفوذی داشته‌اند. مسیحیت شرق هرگز وی را به زعامت نپذیرفت، تا اندازه‌ای به این علت که تحصیلات محدودش بکل غیرقانونی و اندیشه‌اش کاملا تابع احساسات و اراده‌اش بود، و تا اندازه‌ای نیز به این جهت که کلیسای شرق خود را تابع دولت قرار داده بود. اما در غرب، او مهر خود را بر الاهیات کاتولیک زد. وی،‌ در شکل دادن به ادعای کلیسا مبنی بر سلطه بر اذهان و دولت، سلف گرگوریوس هفتم و اینوکنتیوس سوم و در واقع الهامبخش آن دو در این موضوع محسوب می‌شد؛ نبردهای بزرگ پاپها با امپراطوران و شاهان در حقیقت نتایج فرعی سیـاس*ـی اندیشه او بود. تا قرن سیزدهم بر فلسفه کاتولیک سلطه داشت، و به آن رنگی نوافلاطونی داده بود، حتی آکویناس ارسطویی نیز غالباً از او پیروی می‌کرد. ویکلیف، هـ*ـوس، و حتی لوتر به هنگام ترک کلیسا ایمان داشتند که به نظریه آوگوستینوس باز می‌گردند؛ و کالون کیش بیرحمانه خود را بر اساس نظریات آوگوستینوس، در مورد برگزیدگان و ملعونان قرار داد. در عین حال، نظرات او مردان خردمند را نیز برانگیخت و الهامبخش کسانی شد که مسیحیتشان بیشتر با دل سرو کار داشت تا با مغز؛ متصوفان، در سلوک خود به جانب شهود خداوند، می‌کوشیدند تا در مسیر او سیر کنند؛ و مردان و زنان، در خضوع و خشوع دعاهای او، برای زهد خود مبنا و تعبیری می‌یافتند. شاید راز نفوذ او در این بود که رشته‌های فلسفه و تصوف را در مسیحیت به هم پیوند داد و تقویت کرد و نه تنها برای توماس آکویناس، بلکه برای توماس آکمپیس نیز راهگشا شد. تأکیدات ذهنی، عاطفی، و ضد عقلی او نشانه پایان ادبیات کلاسیک و پیروزی ادبیات قرون وسطایی بود. برای درک قرون وسطی، ما باید شیوه تعقلی نوین، اعتماد مغرورانه به عقل و علم، و کوشش بی‌تابانه خود را در جستجوی ثروت و قدرت و یک بهشت زمینی فراموش کنیم، و همدلانه، خود را به جای کسانی بگذاریم که از این مجاهدات سرخورده بودند و، در انتهای یک دوره هزار ساله، از تعقل ایستاده و واپس می‌نگریستند و می‌دیدند که تمام رؤیاهای مدینه فاضله به واسطه جنگ و فقر و توحش بر باد رفته است، و در امید سعادت آن سوی گور به دنبال تسلی می‌گشتند؛ با شنیدن داستان عیسی و دیدن شمایل او آرامش می‌یافتند و از آن الهام می‌گرفتند؛ خود را به دامان مهر و رحمت الاهی می‌انداختند و زندگیشان همراه بود با فکر حضور ابدی او، داوری گریز ناپذیرش، و کفاره مرگ «پسرش» برای نجات بشر. قدیس آوگوستینوس بیش از هر کس دیگر، و حتی در عصر سوماخوس و کلاودیانوس و آوسونیوس، این خوی زمان را فاش می‌سازد و با عباراتی رسا بیان می‌دارد. او موثقترین، فصیحترین، و نیرومندترین صدای عصر ایمان در مسیحیت است.
 
  • پیشنهادات
  • ...zαнrα...*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/16
    ارسالی ها
    3,488
    امتیاز واکنش
    30,283
    امتیاز
    913
    محل سکونت
    تبــــ❤️ـــریز
    Untitled-1-94.jpg


    قدیس آوگوستینوس / کلیسا و دنیا


    استدلال آوگوستینوس علیه شرک، آخرین ردیه در بزرگترین مناظرات تاریخی بود. شرک از نظر محتوای اخلاقی به منزله اشتغال به لذات نفسانی بر جای ماند؛ اما از لحاظ مذهبی، فقط به شکل مراسم و آداب کهنی که مورد غمض عین یا پذیرش توأم با دگرگونسازی یک کلیسای غالباً متسامح واقع شد، به وجود خود ادامه داد. ستایش مهرآگین و صمیمانه قدیسان جای پرستش اربـاب انواع را گرفت، و طبیعت چندگانه پرست اذهان ساده و شاعرانه را اقناع کرد. پیکرهای ایسیس و هوروس به تندیسهای نوین مریم و عیسی جای سپردند؛ جشن لوپرکالیای رومی و عید تطهیر ایسیس به عید «ولادت عیسی» تبدیل شد؛ به جای ساتورنالیا مراسم «نوئل» معمول شد، جشن فلورالیا به «عید پنجاهه» (پنطی کاست) تبدیل گشت، یکی از اعیاد قدیمی مردگان جای خود را به «روز ارواح» داد، و «عید قیام مسیح» جانشین جشن رستاخیز آتیس شد. محرابهای مشرکان به قهرمانان مسیحی تخصیص یافتند؛ بخور معطر، چراغانی، نثار گل، دسته‌های مذهبی، و لباسها و سرودهای روحانی پیشین، که پیروان ادیان کهن را خشنود می‌ساخت، تنقیح و تطهیر شد و به صورت مراسم کلیسایی درآمد؛ و کشتن بیرحمانه موجود زنده به قربانی روحانی «آیین قداس» تبدیل شد.

    آوگوستینوس به ستایش قدیسان اعتراض کرده بود، آن هم با لحنی که بعدها ولتر به هنگام گشایش نمازخانه خود در فرنه به کار برد: «بیایید با قدیسان مانند خدایان رفتار نکنیم؛ ما نمی‌خواهیم از آن مشرکانی که مردگان را می‌پرستند تقلید کنیم؛ بگذارید برای آنان معبد

    نسازیم و محراب بنا نکنیم، بلکه با آثار و بقایای آنان محرابی به نام خدای یکتا برپا داریم.» مع هذا کلیسا خردمدانه آنتروپومورفیسم (انسان شکلی‎گری) اجتناب ناپذیر الاهیات عامه را پذیرفت. کلیسا در برابر ستایش شهیدان و یادگارهای آنان نخست مقاومت نمود، سپس از آن استفاده کرد، و آنگاه مورد سوءاستفاده‌اش قرار داد. با پرستش پیکرها و تندیسها مخالفت ورزید و به مؤمنان خویش اخطار کرد که باید آنها را فقط به منزله علاماتی احترام کنند؛ اما حرارت احساسات عامه بر این تحذیرات فایق آمد و به افراطهایی انجامید که تمثال شکنان بیزانسی را برانگیخت. کلیسا جادوگری،‌ طالع بینی، و غیبگویی را تقبیح کرد، اما ادبیات قرون وسطی، همچون قرینه کهن خود، مشحون از این سیئات بود؛ بزودی مردم و کشیشان علامت صلیب را به منزله وردی جادویی برای طرد شیاطین به کار بردند. به هنگام تعمید اورادی خوانده می‌شد، و خود تعمید به شکل ارتماسی برهنه انجام می‌شد تا مبادا ابلیسی در یکی از جامه‌ها یا زیورهای تعمید گیرنده پنهان شده باشد. معالجه به وسیله خواب، که زمانی مردم در معابد آسکلپیوس به دنبالش بودند، حال در پرستشگاههای قدیسان کوسماس و دامیانوس در رم به خواستاران عرضه می‌شد، و بزودی در صد پرستشگاه دیگر نیز عرضه گشت. در چنین مواردی، کشیشان نبودند که مردم را فاسد می‌کردند، بلکه مردم بودندکه کشیشان را تحریض می‌نمودند. روح انسان ساده فقط از طریق حواس و تخیل، از طریق مراسم و معجزه، و از طریق افسانه و بیم و امید به هیجان می‌آید؛ او هر دینی را که این امور را از او دریغ دارد طرد یا تقلیب می‌کند. طبیعی بود که، در میان جنگ و یأس و فقر و مرض، مردم هراسان پناه و تسلی خود را در نمازخانه‌ها و کلیساها، در روشناییهای مرموز و آوای شادیبخش ناقوسها، و در دسته‌ها و جشنها و مراسم پرشکوه بجویند.

    کلیسا، در نتیجه تن دادن به این احتیاجات عامه پسند، توانست اخلاقی نوین در مردم رسوخ دهد. آمبروسیوس، که همواره در اداره امور خویی رومی داشت، کوشیده بود تا با منطبق ساختن آثار سیسرون با نیازهای خویش اخلاقیات مسیحی را بر اصول رواقی استوار سازد؛ در میان مسیحیان بزرگ قرون وسطی، از آوگوستینوس تا ساوونارولا، آرمان رواقی خویشتنداری و تقوای تسلیم ناپذیر قالب اخلاقیات مسیحی را تشکیل می‌داد. اما این اخلاق مذکر کمال مطلوب مردم نبود. آنها به قدر کافی با رواقیان و اخلاق رواقی سر کرده بودند، و دیده بودند که چگونه این اخلاق مذکر نیمی از جهان را به خون کشانده است؛ از این روح آرزوی رسم و راه آرامتری را داشتند تا در پرتو آنها انسانها بتوانند روزگار خود را با صلح و ثبات به سر آرند. برای نخستین بار در تاریخ اروپا، معلمان بشر خوی مهربانی، فرمانبرداری، فروتنی، صبر، رحم، طهارت، و عفت را تبلیغ می‌کردند ـ فضایلی که شاید ریشه در منشأ پست اجتماعی کلیسا و رواج آنها در نزد زنان داشت، اما، به شکلی قابل تحسین، به گونه‌ای با اوضاع زمان تطبیق داده شد که نظم را به مردمی که به فساد اخلاق گراییده بودند باز گرداند،

    بربرهای یغماگر را رام ساخت، و خشونت دنیایی رو به سقوط را به ملایمت تبدیل کرد.

    مهمترین اقدام اصلاحی کلیسا در زمینه روابط جنـ*ـسی بود. شرک،‌ فحشا را به منظور ملایم ساختن آلام یک تکگانی رنجبار تحمل کرده بود، کلیسا فحشا را بدون کوچکترین ارفاق تقبیح کرد و معیار واحدی از وفاداری در زناشویی برای هر دو جنس تعیین نمود. مع هذا، کاملا موفق نشد؛ خوی خانوادگی را اعتلا بخشید، اما فحشا همچنان بر جای ماند، منتها به زوایای اختفا و رسوایی رانده شد. شاید برای خنثا کردن یک غـ*ـریـ*ــزه جنـ*ـسی شدید و افسار گسیخته بود که اخلاقیات نوین کلیسا در اصل عفت به مبالغه گرایید و آن را به وسواسی تبدیل کرد و زناشویی و توالد را مادون بکارت یا تجرد مادام العمری ـ که تبدیل به یک آرمانش کرده بود ـ قرار داد؛ مدتی طول کشید تا آبای کلیسا تشخیص بدهند که هیچ جامعه‌ای با اصول نازایی دوام نتواند کرد. اما این واکنش پیرایشگرانه با در نظر گرفتن بی‌عفتیهای آشکار در تماشاخانه‌های رم، مکاتب فحشا در بعضی از معابد یونانی و شرقی، سقط جنین و کودک کشی دامنه‌دار، تصاویر منافی عفت روی دیوارهای پومپئی، رواج شناعت غیر طبیعی در یونان و روم، زیاده‌رویهای امپراطوران اولیه، شهوترانی طبقات عالی ـ چنانکه در نوشته‌های کاتولوس و مارتیالیس، تاسیت و یوونالیس فاش شده است ـ قابل فهم است. کلیسا سرانجام به یک نظریه سالمتر رسید و در حقیقت، به مرور زمان، رویه ملایمی نسبت به معاصی جسمانی اتخاذ کرد. در همان اوان به اصل توالد و زندگی خانوادگی لطمه‌هایی وارد آمد. بسیاری از مسیحیان این قرون اولیه گمان کردند که اگر والدین، همسر، و کودکان خویش را ترک گویند و از مسئولیتهای زندگی بگریزند و هراسان به دنبال رستگاری فردی خودخواهانه بروند، می‌توانند خدا را بهتر اطاعت کنند یا از عذاب دوزخ آسانتر برهند. در دین شرک، خانواده واحد اجتماعی و مذهبی بود؛ اما متأسفانه در مسیحیت قرون وسطی این واحد تبدیل به فرد شد.

    مع هذا، کلیسا بنیان خانواده را از طریق توأم ساختن مراسم ازدواج با تشریفات پرشکوه مذهبی و اعتلای آن از یک قرارداد ساده به عقدی مقدس تقویت کرد و، با ناگسستنی ساختن رشته ازدواج، امنیت و منزلت زن را افزون ساخت. تا چندی مقام زن با نظریه برخی از آبای کلیسا، مبنی بر اینکه زن منشأ گـ ـناه و آلت دست شیطان است، متزلزل شد؛ اما، با احتراماتی که برای «مادر خدا» قایل شدند،‌ این نظریه تا حدی تعدیل شد. کلیسا، پس از قبول ازدواج، باروری مادران را تقدیس نمود و سقط جنین یا کودک کشی را جداً ممنوع کرد؛ شاید برای امحای این اعمال بود که علمای الاهیات جای هر کودکی را که بدون تعمید می‌مرد در فراموشگاه ظلمات و تاریکی ابدی قرار می‌دادند. بر اثر نفوذ کلیسا بود که والنتینیانوس اول،‌ در ۳۷۴، برای کودک کشی مجازات اعدام وضع کرد.

    کلیسا بردگی را محکوم نساخت. در آن زمان، همه، اعم از اصیل آیین یا بدعتگذار، و رومی یا بربر نظام بـرده‌داری را طبیعی و انهدام ناپذیر می‌دانستند؛ معدودی از فیلسوفان به

    این امر اعتراض کردند، اما خود آنان نیز بـرده داشتند. قانونهایی که امپراطوران مسیحی در این باره وضع کردند از قانونهای آنتونیوس پیوس و مارکوس آورلیوس بهتر که نبود هیچ، بدتر هم بود. قوانین دوران شرک هر زن آزادی را که با بـرده‌ای ازدواج می‌کرد به بردگی محکوم می‌ساخت؛ قانون قسطنطین مقرر می‌داشت که چنین زنی اعدام گردد و شوی بـرده‌اش زنده سوزانده شود. امپراطور گراتیانوس فرمان داد که هر گاه بـرده‌ای مولایش را به هر جرمی ، به جز خــ ـیانـت به کشور، متهم سازد، بدون تحقیق در ماهیت اتهام، بلادرنگ سوزانده شود. اما کلیسا گرچه بردگی را قسمتی از قانون جنگ به شمار آورد، برای کاستن از عذاب بردگی بیش از هر نهاد دیگر کوشش کرد. از طریق آبای کلیسا این اصل اعلام شد که همه مردم طبیعتاً مساوی هستند، و شاید مقصود از این تساوی برابری از حیث حقوق قانونی و اخلاقی بود؛ کلیسا این اصل را به کار بست، تا آن حد که تمام مراتب و طبقات مردم را در جامعه خود می‌پذیرفت: اگر چه هیچ بـرده‌ای نمی‌توانست به کشیشی برسد، اما بینواترین مردم آزاد می‌توانست تمام مراتب کلیسایی را طی کند و به عالیترین آن نایل شود. کلیسا تمایزی را که قانون شرک میان آزار یک فرد آزاد و آزار یک بـرده قایل شده بود از میان برد؛ آزادی بردگان را تشویق کرد و آن را نوعی کفاره در ازای گناهان، یا شکرانه برای پیشامدهای خجسته، یا تقرب به مسند قضاوت خداوند قرار داد. مبالغ کثیری صرف آزاد ساختن مسیحیانی کرد که در جنگ اسیر شده بودند. با این حال، بردگی در سراسر قرون وسطی دوام یافت و سپس بدون یاری روحانیان از میان رفت.

    وجه تمایز مهم اخلاقی کلیسا تهیه صدقات به میزان وسیع بود. امپراطوران مشرک از خزانه دولت وجوهی برای یاری به خانواده‌های فقیر تخصیص می‌دادند، و مشرکان متعین برای «اربـاب رجوع» خود و بینوایان کارهایی کرده بودند. اما جهان هرگز چنان صدقاتی که به طریقی منظم از طرف کلیسا توزیع می‌شد به خود ندیده بود. کلیسا ثروتمندان را تحریض می‌کرد که در وصیتنامه‌های خود قسمتی از ثروت خویش را از طریق کلیسا به مسکینان واگذارند؛ البته سوءاستفاده‌ها و اختلاسهایی نیز در این امر راه یافت، اما بر روی هم کلیسا تکالیف خود را بخوبی انجام می‌داد، و بهترین دلیل این امر رقابت حاسدانه‌ای است که یولیانوس، امپراطور مشرک، در یاری به مستمندان با آن می‌کرد. کلیسا بیوگان، یتیمان، بیماران یا علیلان، اسیران، و قربانیان بلایای آسمانی را یاری می‌کرد، و غالباً؛ برای حفظ طبقات پایین از استثمار بیرویه قدرتمندان و مالیاتهای سنگین، مداخله می‌کرد. در بسیاری از موارد کشیشان هنگام رسیدن به مقام اسقفی تمام مایملک خود را به بینوایان می‌دادند. زنان مسیحی، مانند فابیولا، پائولا، و ملانیا، ثروتهای خود را به امور خیریه تخصیص می‌دادند. با تأسی به درمانگاه سازی مشرکان، کلیسا یا مؤمنان ثروتمند آن به مقیاس بی‌سابقه‌ای بیمارستانهای عمومی تأسیس می‌کردند. قدیس باسیلیوس کبیر در قیصریه کاپادوکیا بیمارستانی مشهور و همچنین نخستین آسایشگاه مبروصان

    را ساخت. در راههایی که به زیارتگاهها منتهی می‌شد، مسافرخانه‌هایی ساخته شد؛ «شورای نیقیه» دستور داد که در هر شهر یک مسافرخانه برای زایران بنا شود. بیوه زنان برای توزیع صدقات نامنویسی می‌کردند و در این کار فحوای جدیدی برای زندگی منفرد خود می‌یافتند. مشرکان استقامت مسیحیان را در توجه از بیماران در شهرهایی که دستخوش قحطی و بیماری شده بودند می‌ستودند.

    در این قرنها، کلیسا برای اذهان مردم چه کرد؟ چون هنوز مدارس رومی برپا بودند، کلیسا اعتلای خرد مردم را وظیفه خود نمی‌دانست. در نظر کلیسا احساس برتر از عقل بود، از این لحاظ، مسیحیت واکنشی «رمانتیک» در برابر ایمان «کلاسیک» به عقل بود؛ روسو فقط آوگوستینوس کوچکتری بود. کلیسا، چون معتقد بود که بقا مستلزم سازمان است و سازمان نیازمند توافق بر سر اصول و ایمانهای اساسی، و اکثریت پیروان کلیسا آرزومند معتقدات استوار مورد تأیید مراجع هستند، اصول اعتقادی خود را به صورتی جازم و لایتغیر تعریف کرد، شک را گـ ـناه شمرد، و کشمکشی بی‌انتها با خرد سیال و افکار متغیر مردم آغاز کرد. کلیسا مدعی شد که از طریق وحی الاهی پاسخهایی برای مسائل کهن مبدأ، طبیعت، و سرنوشت انسان یافته است؛ لاکتانتیوس (۳۰۷) می‌نویسد: «ما که به توسط کتاب مقدس به حقیقت معرفت یافته‌ایم، به آغاز و انجام جهان واقفیم.» ترتولیانوس نیز حدود یک قرن پیش (۱۹۷) تا به همین حد پیش رفته و پایان فلسفه را اعلام کرده بود. مسیحیت، با تغییر محور علاقه انسان از این جهان به جهان دیگر، برای وقایع تاریخی توضیحاتی فوق طبیعی آورد، و بدین وسیله انفعالاً بنیاد پژوهش علل طبیعی را سست کرد؛ بسیاری از پیشرفتهایی که طی هفت قرن در پرتو علم یونانی حاصل شده بود فدای کیهانشناسی و زیستشناسی سفر پیدایش شد.

    آیا مسیحیت موجب انحطاط ادبی شد؟ بیشتر آبای کلیسا خصم ادبیات مشرکانه بودند و آن را مشحون از شرکی ابلیسی و فساد اخلاقیی پرننگ می‌دانستند؛ اما با این حال بزرگترین آبای کلیسا آثار کلاسیک را دوست می‌داشتند، و مسیحیانی مانند فورتوناتوس، پرودنتیوس، هیرونوموس، سیدونیوس، و آوسونیوس آرزومند سرودن شعر به سبک ویرژیل یا نوشتن نثر به شیوه سیسرون بودند. گرگوریوس نازیانزوسی، یوحنای زرین دهن، آمبروسیوس، هیرونوموس، و آوگوستینوس حتی در ادبیات از مشرکان معاصر خود ـ آمیانوس، سوماخوس، کلاودیانوس، و یولیانوس ـ برتر بودند. اما بعد از آوگوستینوس شیوه نثر فاسد شد، نگارش لاتینی چنان به پستی افتاد که از واژه‎های خشن و نحو گفتار عامیانه استفاده می‎کرد؛ شعر لاتینی نیز مدتی به انحطاط افتاد، تا آنکه تدریجاً با سرایش سروده‌های مذهبی شکلی شاهوار یافت.

    علت اساسی این پسروی فرهنگی مسیحیت نبود، بلکه بربریت بود؛ دین نبود، بلکه جنگ بود. طغیانهای انسانی شهرها، صومعه‌ها، کتابخانه‌ها، و مدرسه‌ها را ویران یا فقیر کرد و زندگی ادیب و عالم را غیرممکن ساخت. شاید اگر کلیسا، در تمدنی که در حال فرو ریختن بود، تا

    حدی نظم را حفظ نکرده بود، میزان ویرانی بیش از این می‌بود. آمبروسیوس در این باره چنین می‌گوید: «در میان اضطرابات زمان، کلیسا برجای استوار است؛ امواج نمی‌توانند آن را بلرزانند. در حالی که گرداگرد آن هر چیز به طرز وحشت انگیزی آشفته است، کلیسا برای تمام کشتی شکستگان بندری آرام است که از خطر مصونشان می‌دارد.» و غالباً هم چنان بود.

    امپراطوری روم علم، سعادت، و قدرت را به دوره اعتلای کهن آن رسانده بود. انحطاط امپراطوری در غرب، و افزایش فقر و گسترش خشونت، آرمان و امید جدیدی را، که بتواند آلام مردم را تسکین دهد و در برابر مشقات بردبارشان سازد، ضروری کرده بود؛ بدین گونه، عصری از قدرت به دورانی از ایمان جای سپرد. تا هنگامی که ثروت و غرور در دوران رنسانس بازنگشت، خرد ایمان را طرد نکرد و بهشت را به خاطر آرمانشهر ترک نگفت. اما پس از آن نیز باز دورانی در راه بود که در آن خرد به عجز می‌رسید و علم پاسخی نمی‌یافت، بلکه فقط معرفت و قدرت را فزونی می‌بخشید؛ بی‌آنکه اصلاحی در وجدان یا نیات پدید آورد؛ و طرح تمام آرمانشهرها بیرحمانه فرو می‌ریخت و تبدیل به همان طرح تغییرناپذیر استثمار ضعیفان به دست قدرتمندان می‌گشت: تازه آنگاه بود که مردم دریافتند چرا زمانی نیاکانشان، در آن بربریت سده‌های نخستین مسیحیت، از علم و معرفت و قدرت و غرور روی گردانده بودند، و هزار سال تمام به ایمان خاضعانه، امید، و نیکوکاری پناه جسته بودند.
     

    ...zαнrα...*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/16
    ارسالی ها
    3,488
    امتیاز واکنش
    30,283
    امتیاز
    913
    محل سکونت
    تبــــ❤️ـــریز
    Untitled-1-91.jpg


    قدیس آوگوستینوس / عالم الاهی


    آدئوداتوس به سال ۳۸۹ درگذشت، و آوگوستینوس چنان در مرگ او سوگوار کرد که گویی هنوز درباره سعادت ابدی کسانی که به دین مسیح می‌میرند یقین نداشت. تنها مایه تسلی او کار کردن و چیز نوشتن بود. در ۳۹۱، والریوس، اسقف هیپو (اکنون بونه)، از او در اداره ‌اسقفیه خود یاری طلبید و، در اجرای این منظور، رتبه مقدسی کشیشی به وی اعطا کرد. والریوس غالباً کرسی وعظ را به آوگوستینوس می‌سپرد، و فصاحت او در جماعت مقتدیان، حتی زمانی که کلامش را نمی‌فهمیدند، مؤثر می‌افتاد. هیپو دریا، بندری بود با تقریباً ۴۰٫۰۰۰ نفوس؛ کاتولیکها در آنجا یک کلیسا داشتند، و دوناتیان هم کلیسایی دیگر؛ باقی مردم مانوی یا مشرک بودند. اسقف مانوی آنجا، فورتوناتوس، تا آن زمان یکه‎تاز صحنه الاهیات بود؛ دوناتیان به اتفاق کاتولیکها آوگوستینوس را تحریض کردند که با او مناظره کند؛ او موافقت کرد، و مدت دو روز این دو گلادیاتور نوین، در برابر جماعتی که حمامهای سوسیوس را اشغال کرده بودند، به جدل پرداختند. آوگوستینوس پیروز شد؛ فورتوناتوس هیپو را ترک کرد و دیگر هرگز بازنگشت (۳۹۲).

    چهار سال بعد، والریوس به علت کبر سن از مقتدیان خود خواست که جانشینش را برگزینند. آوگوستینوس به اتفاق آرا انتخاب شد؛ و، گرچه اظهار نارضایتی کرد و گریست و تمنا کرد که بگذارند تا از توفیق بازگشت به صومعه خود بهره‌مند گردد، اراده مردم فایق آمد و او به اسقفی هیپو برگزیده شد و سی و چهار سال بقیه عمر خود را در آن مقام باقی ماند، از این نقطه زمین بود که وی جهان را تکان داد. او یک یا دو شماس برای یاری خود برگزید و دو راهب از صومعه خود آورد تا دستیارش باشند؛ همه آنان در عمارات اسقفی مانند راهبان می‌زیستند و در امور زندگی با هم شریک بودند؛ وقتی که یکی از این دستیاران چشم از جهان فرو بست، آوگوستینوس از اینکه او توانسته است مختصر ماترکی از خود باقی گذارد، در شگفت شد. آوگوستینوس و تمام دستیارانش با خوراک گیاهی می‌ساختند و گوشت را برای مهمانان و بیماران باقی می‌گذاشتند. گویند که خود آوگوستینوس کوتاه قد و لاغر بود و هرگز جسماً قوی نبود؛ از اختلال ریوی شکوه داشت و غالباً به سرماخوردگی مبتلا می‌شد. اعصاب حساس داشت، زود به هیجان می‌آمد، نیروی تخیلی حاد و بیمارگونه داشت، و فکرش زیرکانه و قابل انعطاف بود. با وجود جزمیت لجوجانه و عدم تسامح دینی گهگاهیش، خصایص دوست داشتنی فراوانی داشت؛ چندین نفر از کسانی که برای آموختن علم معانی بیان نزد او آمده بودند، تحت ارشادات او، به مسیحیت گرویدند؛ و آلوپیوس تا آخر عمر همچنان پیرو او بود.

    هنوز مسند اسقفی خود را اشغال نکرده، جدالی طولانی را با دوناتیان آغاز نمود. پیشوایان آنها را به مناظره علنی دعوت کرد، اما جز تنی چند دعوت او را نپذیرفتند؛ آنان را به مباحثه دوستانه خواند؛ اما نخست با سکوت، سپس با توهین، و پس از آن با شدت عمل آنان مواجه شد؛ چندین اسقف کاتولیک در شمال افریقا مورد شتم قرار گرفتند، و ظاهراً چندین سوءقصد به جان خود آوگوستینوس شد؛ مع‎هذا، توضیحی از جانب دوناتیان در مورد این ماجرا در دست نیست. در ۴۱۱، شورایی از طرف امپراطور هونوریوس فرا خوانده شد تا به مشاجره دوناتیان پایان دهد؛ دوناتیان ۲۷۹ اسقف، و کاتولیکها ۲۸۶ اسقف فرستادند ـ اما در افریقا منزلت اسقف چندان بالاتر از کشیش ناحیه نبود. مارکلینوس، نماینده امپراطور، پس از شنیدن دلایل هر دو طرف، فرمان داد که دوناتیان نباید دیگر انجمنی تشکیل دهند و باید تمام کلیساهای خود را به کاتولیکها واگذارند. دوناتیان در پاسخ از سر نومیدی دست به اعمالی خشونتبار زدند؛ از جمله بنا به روایات، یکی از کشیشان هیپو به نام رستیتوتوس را کشتند و کشیش دیگری از اتباع آوگوستینوس را مثله کردند. آوگوستینوس دولت را تحریض کرد که حکم خود را بشدت اجرا کند؛ وی نظریه سابق خود را،‌ مبنی بر اینکه «نباید وحدت وجود مسیح را بزور به کسی قبولاند … و مبارزه ما باید از راه استدلال باشد، و فقط به نیروی منطق باید عقیده خود را به کرسی بنشانیم،» تغییر داد؛ و به این نتیجه رسید که کلیسا، چون پدر روحانی همه است، باید از حق پدری خود برای تنبیه فرزندان سرکش به خاطر اصلاح خودشان استفاده کند؛ به نظر

    او چنین می‌آمد که چند تن از دوناتیان لطمه ببینند بهتر است «تا آنکه، فقط برای رعایت عدم توسل به زور، همه به لعنت گرفتار شوند». در عین حال، از صاحبمنصبان دولت کراراً خواست که مجازات مرگ را درباره بدعتگزاران اجرا نکنند.

    صرف نظر از این جدال ناگوار، و اهتمامات مربوط به اداره امور حوزه خود، آوگوستینوس در «کشور ذهن» می زیست وهمش بیشتر مصروف قلمش می‌شد. تقریباً هر روز نامه‌ای می‌نوشت که مضامینش هنوز در الاهیات کاتولیک نافذ است. تنها وعظهایش به چندین مجلد بالغ می‌شوند، وگرچه برخی از آنها به واسطه به کارگیری تصنعی عبارات موزون و مقفا ضایع شده‌اند و برخی نیز که راجع به مسائل، محلی و زودگذرند به زبان ساده‌ای هستند که در خور فهم مقتدیان بیسوادش بوده‌اند، اما بسیاری نیز از فصاحتی اصیل برخوردارند که زاده شوری رازورانه و ایمانی عمیق است. ذهن پرکار او، که با منطق مدرسی بارآمده بود، نمی‌توانست در مسائل حوزه روحانی محدود و محصور ماند. در رسالات متوالی، می‌کوشید تا آموزه‌های کلیسا را با اصول خرد آشتی دهد، زیرا کلیسا را یگانه ستون نظم و پیراستگی در این جهان خراب و پر آشوب می‌شمرد. وی می‌دانست که تثلیث لغزشگاهی برای عقل است؛ مدت پانزده سال روی نظامیافته‎ترین اثرش ـ در باب تثلیث ـ کار کرد و کوشید تا در تجربه انسانی نظایری برای سه شخص در یک خدا بیابد. معضلتر از مسأله تثلیث، مشکل وفق دادن اراده آزاد بشر با علم غیب خداوند بود که آوگوستینوس عمری را به تعمق و مناظره در آن گذراند. اگر خدا علیم است، آینده را با تمام جزئیات آن می‌بیند؛ چون خدا لایتغیر است، تصویری که از تمام وقایع آینده دارد لزوم واقع شدن آنها را به نحوی که خدا از پیش دیده است تحمیل می‌کند؛ و لذا همه آنها به نحوی قاطع محتومند. در این صورت، انسان چگونه می‌تواند آزاد باشد؟ مگر انسان مجبور نیست آنچه را خدا از پیش دیده است انجام دهد؟ و اگر خدا همه چیز را پیش بینی کرده است، از ازل سرنوشت نهایی هر یک از مخلوقات خود را می‌دانسته است؛ بنابراین چرا کسانی را خلق کرده است که از پیش محکوم به لعن بوده‌اند؟

    آوگوستینوس، در نخستین سالهای گرویدنش به مسیحیت، رساله‌ای به نام در باب اختیار نوشته بود. در آن زمان کوشیده بود تا وجود شر را با خیرخواهی خدای قادر متعال وفق دهد، و پاسخ او این بود که شر نتیجه اختیار است: خداوند نمی‌توانست انسان را آزاد خلق کند، مگر آنکه به وی، به همان اندازه که امکان انجام اعمال خیر را داشت، امکان انجام اعمال شر را هم می‌داد. بعدها، تحت تأثیر رساله‌های بولس، چنین احتجاج کرد که گـ ـناه آدم ابوالبشر نطفه‌ای از تمایل به شر را در نژاد انسانی به جا نهاد، و روح، هر قدر هم که عمل خیر انجام دهد، نمی‌تواند این نطفه را زایل کند و بر این میل بشر غلبه یابد و به رستگاری برسد، و تنها به واسطه عنایت بیکران الاهی ممکن است بدین مهم نایل آید. خداوند این عنایت را به همه مبذول فرمود، اما بسیار کسان آن را نپذیرفتند. خداوند می‌دانست که اینان از پذیرش این عنایت سر

    باز خواهند زد، اما امکان نفرین شدگی بهای ناگزیر آزادی اخلاقیی بود که بی آن بشر دیگر بشر نمی‌بود. علم غیب الاهی قاتل آزادی اراده بشر نیست؛ خداوند فقط گزینشهایی را که بشر آزادانه انجام خواهد داد از پیش می‌بیند.

    نظریه «گـ ـناه نخستین» ابداع آوگوستینوس نبود؛ بولس، ترتولیانوس، کوپریانوس، و آمبروسیوس آن را پیش از او آورده بودند؛ اما تجربه شخصی وی از گـ ـناه، و از «سروش»، که او را به دین مسیح گروانده بود، باعث پا گرفتن این اعتقاد غم ‌انگیز در وی شده بود که اراده انسان از بدو تولد معطوف به شر است و فقط در نتیجه عنایت خداوند ممکن است به سوی خیر بگردد. او تمایل اراده به شر را نتیجه گـ ـناه حوا و عشق آدم دانست و جز این توضیحی برای آن نیافت. آوگوستینوس استدلال می‌کرد که چون ما هم فرزندان آدمیم، در گـ ـناه او نیز شریکیم و در حقیقت ذریه گـ ـناه اوییم: گـ ـناه نخستین آلودگی به خواهــش نـفس بود، و خواهــش نـفس هنوز هم همه اعمال نسل آدم را آلوده می‌کند؛ دقیقاً به خاطر همین پیوستگی میان رابـ ـطه جنـ*ـسی و بقای نسل است که انسان به «توده‌ای از خسران» بدل شده است و بسیاری از ما نفرین شده خواهیم بود. برخی از ما نجات خواهند یافت، اما فقط به واسطه فیض رنجهای «پسر خدا» و شفاعت «مادر» که «او» را با قدسیت آبستن شد. «یک زن ما را به تباهی کشاند، اما زنی دیگر رستگاری را برای ما باز خرید.»

    آوگوستینوس چون زیاد و شتابان می‌نوشت ـ و از قرار غالباً ‌این کار را با تقریر به کاتبان انجام می‌داد ـ چندین بار به اغراقگوییهایی دچار شد که بعداً در اصلاحشان کوشید. بارها این آموزه کالونی را پیش کشید که خداوند از ازل جمعی «برگزیدگان» ‌را که می‌خواست مشمول فیض نجاتبخش خود قرار دهد انتخاب کرده است. جماعتی از منقدان بر سر این گونه نظریاتش پاپیچش شدند؛ اما او در هیچ مورد پا پس نکشید و به دفاع از تک تک نظریاتش پرداخت. تواناترین مخالف او راهب آزاده انگلیسی پلاگیوس بود که با قدرت به دفاع از اختیار و نیروی نجاتبخش اعمال خیر پرداخت. پلاگیوس می‌گفت خداوند در واقع با اعطای شریعت و احکام سرمشق و دستورهای قدیسان، آب پاک کننده تعمید، و خون رستگار کننده مسیح خویش ما را یاری می‌کند و هرگز، با شر ساختن طینت انسان، ترازو را به زیان رستگاری ما سنگین نمی‌کند. گـ ـناه نخستین و سقوطی در کار نیست؛ فقط آن کس که مرتکب گـ ـناه می‌شود مجازات می‌بیند، و هیچ گناهی به اعقاب آدمی منتقل نمی‌شود. خداوند بهشت و دوزخ را از پیش برای انسان مقدر نمی‌کند، و هرگز بر حسب میل خود تعیین نمی‌نماید که چه کس باید مشمول رحمت شود یا به لعنت گرفتار آید؛ او انتخاب سرنوشت ما را به خودمان وا می‌گذارد. پلاگیوس می‌گفت نظریه فساد جبلی انسان در واقع تقصیر گناهان بشر را بزدلانه به گردن خدا می‌اندازد. انسان احساس می‌کند و بنابراین مسئول است؛ «اگر من مکلف به اجرای عملی هستم، پس به انجام آن هم قادرم.»

    پلاگیوس در حدود سال ۴۰۰ به رم آمد، با خانواده‎های پرهیزکار زیست، و به تقوا شهره شد. در ۴۰۹ از چنگ آلاریک گریخت و نخست به کارتاژ و سپس به فلسطین رفت. وی در آنجا مدتی را به آرامش زیست تا آنکه آوگوستینوس کشیشی اسپانیایی به نام اوروسیوس را نزد هیرونوموس فرستاد تا وی را از پلاگیوس برحذر دارد (۴۱۵). یک سینود کلیسای شرق آن راهب را محاکمه کرد و او را اصیل آیین شناخت؛ اما سینود دیگری در افریقا، به تحـریـ*ک آوگوستینوس، این حکم را رد کرد. و از پاپ اینوکنتیوس اول پژوهش خواست. پاپ، پلاگیوس را بدعتگذار اعلام کرد؛ پس از صدور این رأی، ‌آوگوستینوس با لحنی پر امید اظهار داشت: «قضیه خاتمه یافته است.» اما اینوکنتیوس اندکی بعد مرد و جانشین او، زوسیموس، پلاگیوس را بیگناه دانست. اسقفان افریقا به هونوریوس متوسل شدند؛ امپراطور ـ از خدا خواسته ـ حکم پاپ را تصحیح کرد؛ زوسیموس تسلیم شد (۴۱۸)؛ و شورای افسوس (۴۳۱) این نظریه پلاگیوس را که انسان می‌تواند بی یاری عنایت پروردگار رستگار شود،‌ به عنوان یک بدعت، محکوم ساخت.

    آوگوستینوس بعضاً دچار تناقض گویی، مهملبافی، و حتی بیرحمی فکری بیمارگونه می‌شد؛ اما کسی نمی‌توانست بر او فایق آید، زیرا در نهایت این مخاطرات روحی و شور ذاتیش بود که به الاهیات شکل می‌داد نه یک سلسله استدلالات. او بر ضعف عقل آگاه بود: عقل تجربه کوتاه فرد است که بی‌پروا به داوری تجربه نوع بشر می‌نشیند، و چگونه چهل سال می‌تواند از عهده درک چهل قرن برآید؟ به یکی از دوستان خود چنین نوشت: «درباره آن چیزهایی که هنوز نمی‌فهمید، یا آن قسمت از مندرجات کتاب مقدس که به نظرتان نامربوط یا متضاد می‌آید، بیهوده به احتجاجات هیجان آمیز نپردازید؛ فقط با صبر و تسلیم، روز ادراک خود را به تعویق اندازید.» ایمان باید مقدم بر ادارک باشد. «در پی آن نباشید که بفهمید تا ایمان آورید، بلکه ایمان آورید تا بتوانید بفهمید.» «مرجعیت کتاب مقدس از تمام کوششهای عقل انسان بالاتر است.» کتاب مقدس را نباید همواره لزوماً به معنای تحت اللفظیش گرفت، زیرا طوری نوشته شده است که برای اذهان ساده قابل فهم باشد، به همین جهت در آن برای حقایق معنوی ناگزیر اصطلاحات مادی به کار رفته است. هنگام بروز اختلاف در تفسیر، ما باید به تصمیم شوراهای کلیسا و عقل جمعی خردمندترین مردان آن تکیه کنیم.

    اما حتی ایمان هم برای درک حقایق کافی نیست؛ باید دلی پاک داشت تا انوار الوهیت محیط بر ما بتواند در آن نفوذ کند. انسان وقتی بدین گونه فروتن و پاک شد، می‌تواند پس از سالیان دراز به درک مقصود و جوهر حقیقی دین، که همانا «دریافتن خدای حی» است، اعتلا

    یابد. «من می‌خواهم خدا و روح را بشناسم. آیا چیزی بیش از این می‌خواهم؟ نه، ابداً.»

    در مسیحیت شرق بیشتر سخن از مسیح می‌رفت؛ اما الاهیات آوگوستینوس از «شخص اول» دم می‌زند؛ درباره «خدا – پدر» و خطاب به اوست که وی سخن می‌گوید و می‌نویسد. آوگوستینوس توصیفی از خدا نمی‌کند، زیرا فقط خدا می‌تواند خدا را کاملا بشناسد؛ محتملا «خدای حقیقی نه جنس دارد، نه سن، و نه جسم.» ولی ما می‌توانیم خدا را از طریق خلقت به نحوی باطنی و ودادی بشناسیم؛ هر چیز در این جهان از حیث ترکیب و فعل دارای شگفتی بی‌انتهاست و از این رو ممکن نیست که آفریده یک عقل فعال نباشد؛ نظم، هماهنگی، و تجانس چیزهای زنده از نوعی الوهیت افلاطونی حکایت دارند که در آن زیبایی و خرد یکی هستند.

    آوگوستینوس می‌گوید که نیازی به این باور نیست که جهان در شش «روز» خلق شد؛ یزدان محتملا در ابتدای خلقت یک توده ابری آفرید؛ اما در این توده نظمی مولد یا قدرتی خلاق نهفته بود که از آن همه اشیا، از طریق علل طبیعی، به وجود آمدند. آوگوستینوس نیز مانند افلاطون می‌پنداشت که اشیا و وقایع بالفعل این جهان قبلا در ذهن خدا بالقوه وجود داشته‌اند، «همان گونه که طرح یک عمارت، پیش از ساخته شدن آن، در تصور معمار موجود است»؛ و خلقت، بتدریج در طی زمان، طبق این نمونه‌های جاویدان موجود در ذهن خدا انجام می‌پذیرد.
     

    ...zαнrα...*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/16
    ارسالی ها
    3,488
    امتیاز واکنش
    30,283
    امتیاز
    913
    محل سکونت
    تبــــ❤️ـــریز
    Untitled-1-92.jpg


    قدیس آوگوستینوس / فیلسوف


    ما چگونه خواهیم توانست با این اختصار حق آن شخصیت نیرومند و کلک بارورش را ادا کنیم؟ او، طی ۲۳۰ رساله، با سبکی که از شدت احساس گرم و گیراست، و از عبارات نوپرداخته برآمده از طبع بارورش درخششی خاص دارد، نظراتش را تقریباً درباره همه مسائل الاهیات و فلسفه بیان داشت. او با افتادگی و ظرافت ماهیت زمان را مورد بحث قرار داد. بر نظریه «می‌اندیشم، پس هستم» دکارت پیشی جست ـ در رد عقیده پیروان فلسفه افلاطون، که توانایی انسان را بر وقوف به حقیقت انکار می‌کردند، چنین استدلال کرد: «چه کس می‌تواند شک کند که زنده است و فکر می‌کند؟.‌.. زیرا اگر شک می کند، پس زنده است.» او نسبت به مسئله مورد شکوه برگسون، یعنی اینکه عقل به سبب ارتباط دائم با چیزهای جسمانی طبعاً ماده گراست، از پیش اعلام خطر کرد؛ مانند کانت اعلام داشت که معرفت بر روح بیواسطه‌تر از معرفت بر هر واقعیت دیگر است؛ و این حکم ایدئالیستی را به صراحت بیان داشت که، چون ماده فقط از طریق ذهن شناخته می‌شود، ما منطقاً نمی‌توانیم ذهن را به مرتبه ماده تنزل دهیم. وی این فرضه شوپنهاوری را نیز پیش کشید که عنصر اساسی در انسان اراده است، و نه عقل؛ و در این نظر که اگر توالد قطع شود جهان اصلاح می‌گردد، با شوپنهاور همداستان بود.

    دو تا از کتابهایش به ادبیات کلاسیک جهان تعلق دارد. کتاب اعترافات وی (حدود سال ۴۰۰) نخستین و مشهورترین زندگینامه‌های شخصی (اوتوبیوگرافی) است. این کتاب که توبه نامه‌ای صد هزار کلمه‌ای است مستقیماً خداوند را مخاطب قرار می‌دهد. در آغاز کتاب، شرح گناهان دوران جوانی آوگوستینوس می‌آید و سپس داستان گرویدن وی به مسیحیت باز گفته می‌شود، و جای جای، در فواصل عبارات، ناگهان به راز و نیازی پرشور با خداوند می‌پردازد. همه کتابهای اعترافات برای رد گم کردن هستند، اما در این یکی خلوصی بود که جهان را تکان داد. آوگوستینوس حتی هنگام نوشتن آن کتاب، با آنکه چهل و شش سال داشت و اسقف بود،‌ به قول خودش هنوز دستخوش امیال جسمانی پیشین بود. در این مورد چنین می‌نویسد: «هنوز آن امیال در خاطر من زنده‌اند و به افکار من هجوم می‌کنند؛ … در خواب به سراغم می‌آیند، نه برای آنکه فقط خوشحالم سازند، بلکه برای آنکه ارضایم کنند، و بیشتر به خود آن اعمالی می‌مانند که مرتکب شده‌ام؛» اسقفان همواره چنین روانکاوانه صادق نیستند. شاهکار او داستان مهیجی است که چگونگی رو آوردن روح به ایمان و سلم را وصف می‌کند، و اولین خطوط آن فشرده همه ‌مطلب است: «تو ما را برای خود خلق کرده‌ای، و دلهای ما تا هنگامی که در تو آرام نگیرند آسایش نمی‌شناسند.» ایمان او، که حال از قید شک آزاد شده است، به یک مناجاتنامه یا توجیه عدل الاهی در قبال وجودش اعتلا می‌یابد:

    بس دیر به مهر تو پابند شدم، ای زیبایی کهن و نو! .‌.. آری، آسمان و زمین و هر آنچه در آنهاست به من حکم می‌کنند که باید تو را بپرستم. «اکنون که می‌پرستمت، چه را می‌پرستم؟ … » از زمین پرسیدم، و او پاسخ داد: «خدایی که می‌پرستی من نیستم. .‌..» از دریا و اعماق آن و موجودات درونش خبر گرفتم، گفتند: «خدایی که می‌پرستی ما نیستیم، فراتر از ما را بجو.» از بادهای تندگذر پرسیدم، و تمام هوا با همه موجوداتش به من جواب داد: «آناکسیمنس بر خطا بود؛ خدایی که می‌پرستی من نیستم.» از آسمانها، از خورشید، و از ستارگان پرسیدم. آنها هم گفتند: «نه، آن خدایی که طلب می‌کنی ما نیستیم.» و من خطاب به همه اینها گفتم: « … حال که شما هیچ یک خدا نیستید، پاسخم گویید که او کیست.» و آنها به بانگ بلند گفتند: «او آفریدگار ماست. … » آنها که آفریده‌های تو را دلپذیر نمی‌یابند بهره‌ای از خرد ندارند. … ما در پرتو عنایت تو آسوده‌ایم؛ … آسایش ما در خرسندی توست.

    اعترافات شعری است به هیئت نثر؛ مدینه الاهی (۴۱۳-۴۲۶) فلسفه‌ای است به صورت تاریخ. وقتی که خبر چپاول رم به دست آلاریک به افریقا رسید و در پی آن هزاران فراری بینوا به آن سامان آمدند، آوگوستینوس، نظیر هیرونوموس و دیگران، از آنچه که در نظر او مصیبتی نامعقول و شیطانی بود آشفته شد. چرا باید شهری که زیبایی و قدرتش به دست مردم ایجاد شده و همگان طی قرون و اعصار گرامیش می‌شمردند، و حال نیز دژ مسیحیت بود، از

    جانب یک خدای خیرخواه به تاراج بربران تسلیم شود؟ مشرکان این تیره روزی را به مسیحیت نسبت می‌دادند و می‌گفتند: «خدایان قدیم، که از قدرت افتاده‌اند و پرستششان ممنوع شده است، حمایت خود را از رم، که به رهبری آنها به مدت هزار سال رشد کرده و سعادتمند شده بود، برگرفته‌اند.» بر اثر آن مصیبت، ایمان بسیاری از مسیحیان متزلزل شد. آوگوستینوس خطر این تزلزل را عمیقاً احساس کرد و دانست که اگر هراسی که مردم را فرا گرفته است فرو ننشیند، کاخ الاهیات وی یکباره فرو خواهد ریخت، لاجرم مصمم شد که تمام قوای نبوغ خویش را به کار بندد تا مردم امپراطوری روم را به این اصل متقاعد کند که چنان مصیبتهایی حتی یک لحظه هم نمی‌توانند مسیحیت را مؤاخذ قرار دهند. در میان تکالیف و مشغله‌های بسیار، سیزده سال برای تألیف کتاب خود وقت صرف کرد. آن را قسمت به قسمت و با چنان فواصلی منتشر کرد که در اواسط کتاب، آنچه در آغاز نوشته شده بود فراموش می‌شد، و پیش بینی پایان کتاب نیز ممکن نبود. از این رو، مطالب هزار و دویست صفحه‌ای آن به رشته سردرگمی از مقامات تبدیل شد که همه چیز را، از گـ ـناه نخستین گرفته تا واپسین داوری، شامل می‌شد، و فقط ژرفای فکر و شکوه سبک بود که آن را، با وجود بی‌نظمی مطالبش، به عالی‌ترین مقام در ادبیات فلسفه مسیحی اعتلا داد.

    نخستین پاسخ آوگوستینوس آن بود که رم نه برای دین جدیدش، بلکه به واسطه گناهان ممتدش تنبیه شده است. در این پاسخ بیعفتی صحنه نمایشهای شرک آمیز را وصف کرد و، به نقل از سالوستیوس و سیسرون، مثالهایی از فساد سیـاس*ـی رم آورد. رم یک زمان ملتی صبور و پرهیزکار بود که کاتوها و سکیپیوها به آن نیرو می‌دادند؛ قانون را تقریباً رم به وجود آورده بود، و به نیمی از جهان نظم و آرامش داده بود؛ در آن ایام قهرمانی، خداوند پرتوی از عنایت خود بر این شهر می‌افکند. اما بذر فساد اخلاق در دین رم قدیم نهفته بود، در خدایانی که امیال جنـ*ـسی بشر را، به جای عنان زدن، تحریض می‌کردند: «رب النوع ویرگینئوس برای آنکه میانبند دوشیزه را باز کند، سوبیگوس برای آنکه او را به زیر مرد بکشد، پرما برای آنکه او را به زمین بفشارد … و پریاپوس که هر تازه عروسی به فرمان دین می‌بایست بر آلت بزرگ و ناهنجارش بنشیند!» رم بدین جهت مجازات شد که این خدایان را می‌پرستید، نه بدان سبب که از آنها دست کشیده بود. بربرها کلیساهای مسیحی را، و نیز کسانی را که در آنها پناه گرفته بودند؛ بی آسیب رها کردند، اما بر بقایای معابد مشرکان شفقت نیاوردند؛ بنابراین، مهاجمان چگونه می‌توانستند عاملان انتقام خدایان مشرک باشند؟

    دومین پاسخ آوگوستینوس یک فلسفه تاریخ بود ـ کوششی برای ایضاح وقایع تاریخ مدون بر اساس یک اصل کلی واحد. از تصور مدینه فاضله افلاطون که «در محل نامعلومی از آسمان» وجود دارد، از آن فکر بولس حواری که مشعر است بر وجود جامعه‌ای از قدیسان زنده و مرده، و از نظریه توکونیوس (از دوناتیان) مبنی بر وجود دو جامعه ـ یکی خدایی

    و یکی شیطانی ـ ۹۱ بود که آوگوستینوس طرح اصلی کتاب خود را، به منزله داستانی از دو شهر، اقتباس کرد: یکی یک شهر خاکی با مردمی دنیادوست که همت خود را صرف امور و لذات دنیوی می‌کردند؛ و دیگری یک مدینه الاهی از پرستندگان یک خدای واحد حقیقی در گذشته، حال، و آینده. مارکوس آورلیوس در عبارتی دلنشین چنین گفته بود : «شاعر می‌توانست در شأن آتن چنین گوید: «ای شهر زیبای ککروپس؛ آیا تو نباید درباره جهان چنین گویی: ای مدینه الاهی محبوب؟» اما مقصود آورلیوس از این بیان، مجموعه کاینات بود. آوگوستینوس می‌گوید: «مدینه الاهی با خلقت فرشتگان، و شهر خاکی با طغیان ابلیس به وجود آمد.» «بنی بشر به دو نوع تقسیم می‌شود: یکی آن که براساس طبیعت انسانی زندگی می‌کند، و دیگری آن که بر حسب ماهیت یزدانی می‌زید. این دو را ما به رمز دو شهر یا دو جامعه می‌نامیم که برای یکی سلطنت جاودان با خدا مقدر شده است، و دیگری محکوم به عذاب ابدی با شیطان است.» یک شهر یا امپراطوری بالفعل لازم نیست که از هر جهت در داخل «شهر خاکی» واقع باشد؛ ممکن است اعمال خوبی در آن انجام گیرد ـ از قبیل قانونگذاری خردمندانه، داوری عادلانه، و یاری به کلیسا؛ این اعمال خوب باصطلاح درون «مدینه الاهی» انجام می‌گیرند. این شهر روحانی نیز به نوبه خود معادل کلیسای مسیحی نیست؛ زیرا کلیسا نیز ممکن است منافع دنیوی داشته باشد و اعضایش به جستجوی سود شخصی و ارتکاب گـ ـناه گرفتار باشند و از این رو از این شهر به آن شهر دگر بلغزند. فقط در واپسین داوری است که این دو شهر از یکدیگر مجزا و مشخص خواهند شد.

    اگر ما، به گونه‌ای نمادین، همه ارواح زمینی و آسمانی و نیکمردان مسیحی و پیش از مسیحیت را مشمول عضویت کلیسا بدانیم ـ چنانکه آوگوستینوس گهگاه چنین می‌کند ـ آنگاه می‌توان کلیسا را برابر «مدینه الاهی» تلقی کرد. کلیسا بعداً این برابری را به منزله یک سلاح مرا می‌پذیرفت و، از فلسفه آوگوستینوس، آموزه مبتنی بر حکومت تئوکراتیک را ـ که در آن قوای دنیوی منبعث از انسانها می‌بایست تابع قوای روحانی منبعث از خداوند و در اختیار کلیسا باشد ـ منطقاً استنتاج کرد. با این کتاب، موجودیت فلسفی شرک از میان رفت و مسیحیت موجودیتی فلسفی یافت. این کتاب نخستین محصول متشکل ذهن قرون وسطایی بود.
     
    بالا