اشعار کاربران كهكشان انديشه | somayeh_at کاربر انجمن نگاه دانلود

somayeh_at

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/29
ارسالی ها
152
امتیاز واکنش
2,782
امتیاز
426
سن
43
بسمه تعالي

دلم خاك كف پاي تو اي دوست
و دل قرباني راه تو اي دوست
سلامت ميدهم اي يار همراه
تمام لحظه هايت شاد اي دوست

گاهي چند خطي مينويسم
كمي با نظم
كمي با وزن
خانه اي ميسازم از كلمات
دنج و آرام و رها
قدمت بر چشمم
چشم بر راهم
 
  • پیشنهادات
  • somayeh_at

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/29
    ارسالی ها
    152
    امتیاز واکنش
    2,782
    امتیاز
    426
    سن
    43
    من اينجا مانده ام تنهاي تنها
    دلي دارم لبالب پر ز غم ها
    خداوندا نگاهي رو به ما كن
    دلم تنها خودم تنها تو تنها
    ميان جمع بودن چاره ام نيست
    ببين ماندم چگونه سخت تنها
    دلم تنگ و خودم غمگين و محزون
    ندارم چاره اي جز تو ، تو تنها
    تويي كه اربـاب هر دو عالميني
    ندارم خواهشي جز تو تو تنها
    كنيز جز تو بودن شرم باشد
    تو كه رب جهاني تنهاي ِ تنها
    مسير رفع دلتنگي كدام است ؟
    تو كه نور جهاني تو تو تنها
    ز گمراهان ره من را سوا كن
    يگانه رهنما تويي تو تنها
    به نوميدي پناهم باش يا رب
    كه اميدم تويي تنها تو تنها
     

    somayeh_at

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/29
    ارسالی ها
    152
    امتیاز واکنش
    2,782
    امتیاز
    426
    سن
    43
    من اینجا ماندم و یک جام خالی
    من و تنهایی و عشقی خیالی
    من و دلتنگی و باران گریه
    من قلبی که بی تو مانده خالی
     

    somayeh_at

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/29
    ارسالی ها
    152
    امتیاز واکنش
    2,782
    امتیاز
    426
    سن
    43
    دلم خواهد که چون آب روان باشد
    و هر سختی برش مانند سد باشد
    که هرچه ماند بر عمقش بیفزاید
    که یا سد را شکسته یا از آن لبریز باشد
     

    somayeh_at

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/29
    ارسالی ها
    152
    امتیاز واکنش
    2,782
    امتیاز
    426
    سن
    43
    نازنینم به یادت تلخ میخندم
    بهترینم به عشقت شعر میگویم
    چه وقتی واژه هایم غرق شادی بود
    چه حالا که شعر های تلخ میگویم
     

    somayeh_at

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/29
    ارسالی ها
    152
    امتیاز واکنش
    2,782
    امتیاز
    426
    سن
    43
    دیدنت دیگر مرا راحت جان نیست که نیست
    غم نا دیدن تو بار گران نیست که نیست
    بعد تو دیگر مرا با مرده چه فرقی باشد
    فاش گویم دگرم روح و روان نیست که نیست
     

    somayeh_at

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/29
    ارسالی ها
    152
    امتیاز واکنش
    2,782
    امتیاز
    426
    سن
    43
    میلاد حضرت رسول ص مبارک

    نگارم آمد و مهتاب از رونق افتاد

    بر نورش آفتاب از رونق افتاد

    دو چشمش بس که زیبا بود عزیزم

    دو چشم مـسـ*ـت آهو از رونق افتاد

    قدش در بلندی به سان سرو می ماند

    بدین سان سرو نیز از رونق افتاد

    به راهش آنچنان راسخ قدم بود

    که کوه اندر مثل از رونق افتاد

    صداقت در وجودش تا بحدیست

    که آب اندر برش از رونق افتاد

    شجاعت را بحدی می رساند

    که شیر اندر مثل از رونق افتاد

    به عدلش آنچنان مشهور گشته

    ترازو در عدالت از رونق افتاد

    خدایش اشرف الخلقش بخواند و

    بدین گونه جهان از رونق افتاد
     

    somayeh_at

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/29
    ارسالی ها
    152
    امتیاز واکنش
    2,782
    امتیاز
    426
    سن
    43
    من نگويم بنشين پاي اين سفره دل
    باز هم يلدا شد
    من نگويم بنشين پاي اين سفره دل
    كه بسي چركين است !
    باز هم يلدا شد
    قصه اي خواهم ساخت
    قصه اي خواهم گفت
    باز هم يلدا شد
    عمر من كوتاه است
    همچو عمر امروز
    قصه ام طولاني
    همچو عمر يلدا
    من نگويم بنشين پاي اين قصه عشق
    قصه عشق من امروز عجب طولانيست
    همچو عمر يلدا
    تو نميداني ليك
    چه رزهاي قشنگي بودند
    غنچه هايي كه فداي عشق شدند
    اولش زيبا بود
    مثل يك جام نوشید*نی
    سرخ و سيال و رها
    اخرش تلخ و تهي
    مثل يك جام نوشید*نی
    تلخ و تند و سوزان
    غنچه ها بود كه بر مسلخ عشقم ميرفت
    جرمشان زيبايي !
    و حقيقت را نيز ...
    خون سرخش پاي عشقم جاريست
    راستگويي قربانيست
    تو كه از آنِ مني معشوقم
    راستم خوش نيست
    با دروغم خوش باش !
    حقيقت تلخ است
    و دروغم شيرين
    با دروغم خوش باش ! كه تو از آن ِ مني !
    و تو معشوق مني
    من تو را ميخواهم
    و تو از آنِ مني
    ميبيني ؟
    چه بخواهي چه نخواهي تو از آن ِ مني
    آزادي اين ميان قرباني
    خون سرخش جاريست
    و چه خونين است عشق
    روزها ميگذرد
    هيجان ميخوابد
    آن روز ميبيني قفسي ساخته اي
    از نيرنگ
    از اجبار
    و منت زندانبان
    عشق در آن زندانيست
    اين ميان قربانيست
    خون سرخش جاري
    و من از خود پرسم
    عشق دگر جرمش چيست ؟
    باز هم زيبايي؟
    تا كه خودخواهيمان را نقابي باشد ؟
    يك نقاب زيبا ؟
    اين روزها عشق هم قربانيست !
    ميبيني ؟
    قصه ام طولانيست
    همچو عمر يلدا
    همچو عمر امشب !

    يلدا مبارك
     
    بالا