داستان لاک پشت منتظر

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
27

لاک پشت منتظر



2010100209395538_10b.jpg

لاک پشت، پشت
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
منتظر بود. خورشید خانم وسط آسمون بود. لاک پشت منتظر بود غروب بشود. خسته شده بود، ولی هنوز تا غروب خیلی مانده بود. لاک پشت با خودش گفت: می روم سرچشمه تا سرم گرم بشود. سه بار رفت و برگشت لاکش را هم تمیز شست ولی هنوز خورشید خانم به کوه نرسیده بود.

626791461522501461736208198327021247.jpg


لاک پشت گفت: یک کم نخود کشمش دارم، می خورم تا سرم گرم بشود. همه اش را خورد. به خورشید خانم نگاه کرد ولی هنوز خورشید خانم به کوه نزدیک نشده بود. لاک پشتنشست و یه قل دو قل بازی کرد. یک لحظه دید یکی به لاکش می زند. خورشید خانم بود. با عجله پرید توی لاک لاک پشت و گفت: «چه خوب! بالاخره غروب شد.

لاک پشت پرسید: هنوز کسی نفهمیده؟

خورشید خانم گفت: نه. هیچ کس نفهمیده. همه فکر می کنند من غروب ها می روم پشت کوه. هنوز هیچ کس نمی داند توی لاک تو مهمان تو هستم. و دوتایی زدند زیر خنده.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا