هنوز هم يادآوري قصههاي مادربزرگ از جمله شيرين ترين تصورات بزرگسالان است
«خرگوش ميدويد تا خورجين پر از سيب خود را به كودكانش برساند و آنها را خوشحال كند. اما او نميدانست كه كيسه بارش سوراخ شده، آن هم يك سوراخ بزرگ كه سيبها دانه دانه از آن بيرون ميافتادند؛ مادربزرگ براي هزارمين بار داستان را ميخواند و چشمهاي كودك را خواب سنگين ميكرد.»
بيشتر ما با قصههاي شيرين مادربزرگها به خواب رفتهايم و در رويا در جايگاه شخصيتهاي قصه با سختيها جنگيدهايم و به دنياي افسانهها پا گذاشتهايم. رسم زيباي قصهخواني در شب و در وقت خواب علاوه بر ايجاد و تحكيم رابـ ـطه عاطفي با كودك، جزئي از اصول تربيت سنتي در تمام جهان است و فلسفه آن، آماده ساختن كودك براي زندگي و رمز و راز هاي آن و تاثيرگذاشتن برناخودآگاه اوست.
ولي امروزه اين رسم ديرينه قصهگويي در جامعه پرتنش و پرشتاب امروزي كمرنگ شده است و مادران كمتر فرصت پيدا ميكنند براي كودك خود پيش از خواب قصهاي نقل كنند. اكنون تلويزيون، ويدئو، ماهواره و كامپيوترجاي قصهگوييهاي شبانه را گرفتهاند و اينها به جاي قصههاي شبانه مادر، چشم كودك را براي خواب سنگين ميكنند غافل از اينكه جوهره عاطفي و كاركرد تربيتي ـ درماني قصههاي شب، قابليت جايگزيني با هيچ شيوه و رسانه ديگري را ندارد.
مرجان عزتخواه، كارشناس امور تربيتي در مورد اهميت و جايگاه قصه در زندگي كودك ميگويد: زماني كه كودك خواب است مضمون و وقايع قصه، خود به خود به ضمير ناخودآگاه كودك راه مييابد. يا به عبارتي رمزهاي قصهها در ضمير ناخودآگاه كودك جايگزين ميشوند تا در زمان لازم ذهن و تخيل كودك را براي مواجهه با واقعيت آماده كنند و درعين حال او را در برابر اضطرابها، ترسها و ناشناختههاي معمول در زندگي مصون نگه دارند.
وي در همين حال ميافزايد: قصهگويي در رشد عاطفي، فكري و ذهني كودكان تاثير بسياري دارد و باعث ميشود مفاهيمي مانند ايثار، دلسوزي، عشق، اميدواري و عدالت كه براي كودكان كمتر قابل لمس هستند، براحتي درك و پذيرفته شوند.
به اعتقاد نويسندگان كتاب كودك، قصهها علاوه بر جنبه اخلاقي، نوعي مفهوم فلسفي خاص را شامل ميشوند كه ريشه در واقعيت دارند، اما متاسفانه به اين مساله در خانه و مدرسه اهميتي داده نميشود. مادران تنها كساني هستند كه ميتوانند ارتباط عاطفي و قصهخواني را در كودك برقرار كنند و خلاقيت و ويژگيهاي شخصيتي كودكان را پرورش دهند ولي امروزه به دليل مشغلههاي كاري مادران، اغلب آنان فرصت قصهخواندن براي كودكشان را از دست دادهاند. آنها ديگر زماني را كه بتوانند براحتي و با فراغت خاطر براي كودك خود قصه بخوانند به دست نميآورند و خستگيهاي كار بيرون از منزل و كارهاي عقبمانده داخل منزل، زمان بودن مادر با فرزند را به حداقل رسانده است؛ لحظههاي با ارزشي كه مادران قديم براي آن ارزش و احترام خاص قائل بودند و سعي نميكردند آن را از دست بدهند.
مدير يك انتشارات و نويسنده كتاب كودك در مورد خاطرات دوران كودكي خود ميگويد: از كودكي جزئيات زيادي در خاطر دارم؛ روزهايي كه دور هم مينشستيم و مادر برايمان كتاب ميخواند و من هميشه فكر ميكردم چهزماني خودم ميتوانم خواندن را شروع كنم.
وي ميافزايد: فكر ميكنم وجود پدر بزرگها و مادربزرگها در خانوادههاي امروزي لازم است. از اين طريق حفظ آداب و رسوم گذشتگان از طريق انتقال تجربيات در خانه امكانپذير است امروزه اين ارتباطات قشنگ كم شده و ما ميخواهيم كودكان خودشان همه چيز را تجربه كنند.
مادر يك كودك 5 ساله با اشاره به اين كه فرزندش قصه شنيدن را خيلي دوست دارد، ميگويد: تنها زمان بودن من با فرزندم شبهاست. وقتي هنگام خواب ميخواهم براي او قصه بگويم، وسطهاي قصه و زودتر از فرزندم خوابم ميبرد. او ميخواهد من قصه را ادامه بدهم ولي چشمهايم سنگيني ميكند و مجبور ميشوم داستان را نيمهكاره تمامش كنم.
وي كه يك مادر شاغل است، از اين كه نميتواند زمان بيشتري را براي فرزندش بگذارد اظهار شرمندگي ميكند.
«خرگوش ميدويد تا خورجين پر از سيب خود را به كودكانش برساند و آنها را خوشحال كند. اما او نميدانست كه كيسه بارش سوراخ شده، آن هم يك سوراخ بزرگ كه سيبها دانه دانه از آن بيرون ميافتادند؛ مادربزرگ براي هزارمين بار داستان را ميخواند و چشمهاي كودك را خواب سنگين ميكرد.»
بيشتر ما با قصههاي شيرين مادربزرگها به خواب رفتهايم و در رويا در جايگاه شخصيتهاي قصه با سختيها جنگيدهايم و به دنياي افسانهها پا گذاشتهايم. رسم زيباي قصهخواني در شب و در وقت خواب علاوه بر ايجاد و تحكيم رابـ ـطه عاطفي با كودك، جزئي از اصول تربيت سنتي در تمام جهان است و فلسفه آن، آماده ساختن كودك براي زندگي و رمز و راز هاي آن و تاثيرگذاشتن برناخودآگاه اوست.
ولي امروزه اين رسم ديرينه قصهگويي در جامعه پرتنش و پرشتاب امروزي كمرنگ شده است و مادران كمتر فرصت پيدا ميكنند براي كودك خود پيش از خواب قصهاي نقل كنند. اكنون تلويزيون، ويدئو، ماهواره و كامپيوترجاي قصهگوييهاي شبانه را گرفتهاند و اينها به جاي قصههاي شبانه مادر، چشم كودك را براي خواب سنگين ميكنند غافل از اينكه جوهره عاطفي و كاركرد تربيتي ـ درماني قصههاي شب، قابليت جايگزيني با هيچ شيوه و رسانه ديگري را ندارد.
مرجان عزتخواه، كارشناس امور تربيتي در مورد اهميت و جايگاه قصه در زندگي كودك ميگويد: زماني كه كودك خواب است مضمون و وقايع قصه، خود به خود به ضمير ناخودآگاه كودك راه مييابد. يا به عبارتي رمزهاي قصهها در ضمير ناخودآگاه كودك جايگزين ميشوند تا در زمان لازم ذهن و تخيل كودك را براي مواجهه با واقعيت آماده كنند و درعين حال او را در برابر اضطرابها، ترسها و ناشناختههاي معمول در زندگي مصون نگه دارند.
وي در همين حال ميافزايد: قصهگويي در رشد عاطفي، فكري و ذهني كودكان تاثير بسياري دارد و باعث ميشود مفاهيمي مانند ايثار، دلسوزي، عشق، اميدواري و عدالت كه براي كودكان كمتر قابل لمس هستند، براحتي درك و پذيرفته شوند.
به اعتقاد نويسندگان كتاب كودك، قصهها علاوه بر جنبه اخلاقي، نوعي مفهوم فلسفي خاص را شامل ميشوند كه ريشه در واقعيت دارند، اما متاسفانه به اين مساله در خانه و مدرسه اهميتي داده نميشود. مادران تنها كساني هستند كه ميتوانند ارتباط عاطفي و قصهخواني را در كودك برقرار كنند و خلاقيت و ويژگيهاي شخصيتي كودكان را پرورش دهند ولي امروزه به دليل مشغلههاي كاري مادران، اغلب آنان فرصت قصهخواندن براي كودكشان را از دست دادهاند. آنها ديگر زماني را كه بتوانند براحتي و با فراغت خاطر براي كودك خود قصه بخوانند به دست نميآورند و خستگيهاي كار بيرون از منزل و كارهاي عقبمانده داخل منزل، زمان بودن مادر با فرزند را به حداقل رسانده است؛ لحظههاي با ارزشي كه مادران قديم براي آن ارزش و احترام خاص قائل بودند و سعي نميكردند آن را از دست بدهند.
مدير يك انتشارات و نويسنده كتاب كودك در مورد خاطرات دوران كودكي خود ميگويد: از كودكي جزئيات زيادي در خاطر دارم؛ روزهايي كه دور هم مينشستيم و مادر برايمان كتاب ميخواند و من هميشه فكر ميكردم چهزماني خودم ميتوانم خواندن را شروع كنم.
وي ميافزايد: فكر ميكنم وجود پدر بزرگها و مادربزرگها در خانوادههاي امروزي لازم است. از اين طريق حفظ آداب و رسوم گذشتگان از طريق انتقال تجربيات در خانه امكانپذير است امروزه اين ارتباطات قشنگ كم شده و ما ميخواهيم كودكان خودشان همه چيز را تجربه كنند.
مادر يك كودك 5 ساله با اشاره به اين كه فرزندش قصه شنيدن را خيلي دوست دارد، ميگويد: تنها زمان بودن من با فرزندم شبهاست. وقتي هنگام خواب ميخواهم براي او قصه بگويم، وسطهاي قصه و زودتر از فرزندم خوابم ميبرد. او ميخواهد من قصه را ادامه بدهم ولي چشمهايم سنگيني ميكند و مجبور ميشوم داستان را نيمهكاره تمامش كنم.
وي كه يك مادر شاغل است، از اين كه نميتواند زمان بيشتري را براي فرزندش بگذارد اظهار شرمندگي ميكند.