- عضویت
- 2016/07/11
- ارسالی ها
- 4,853
- امتیاز واکنش
- 14,480
- امتیاز
- 791
بدعت آلبيگاييان
در پايان قرن دوازدهم مخالفات با كشيشان به صورت سيل بنيانكني درآمد. درعصر ايمان، در گوشه و كنار، جماعتي از رازوران و صاحبان پارهاي از احساسات رقيقهي مذهبي وجود داشت كه از چنگ دستگاه كهانت مسيحي رستند و با آن تشكيلات از در مخالفت درآمدند. امواج جديدي از روازوري شرقي، احتمالاً با بازگشت سپاهيان صليبي، از مشرق زمين به مغرب سرايت كرد. از ايران طنيني از آراي دين مانوي و كيش اشتراكي مزدك از طريق آسياي صغير و بالكان به اروپا رسيد؛ از جهان اسلام مخالفت با صورت و تنديسپرستي نوعي اعتقاد مبهم به قضا و قدر، و تنفر از كشيشان به سوغات آمد؛ و بر اثر شكست صليبيون در مبارزات خويش با جهان اسلام، ترديدي دربارهي منشاء ملكوتي كليسا و حمايت الاهي از آيين عيسي به دلها راه يافت. پاوليسينها، كه بر اثر تعقيب و آزار امپراطوران بيزانس به طرف مغرب رانده شده بودند، تنفري را كه از تنديسپرستي، آيينهاي مقدس، و طبقهي روحاني داشتند با خود از طريق بالكان به ايتاليا و پرووانس بردند. اين جماعت عالم آفرينش را به دو جهان معنوي و مادي منقسم ميدانستند و معتقد بودند كه اولي پرداختهي دست خداوند و دومي مخلوق شيطان است، و شيطان را با يهوهي كتاب عهد قديم يكي ميدانستند. بوگوميلها (ياران خداوند) جماعتي بودند كه در بلغارستان پيدا و سرشناس و، بالاخص در ناحيهي بوسني، پراكنده شدند. در طي قرن سيزدهم اين جماعت چندين بار مورد تهاجم قرار گرفتند و از دم تيغ گذر كردند، لكن در خلال اين احوال با سرسختي تمام از خويش دفاع نمودند، و سرانجام (1463) در برابر اسلام سرفرود آوردند نه در مقابل مسيحيت.
در حدود سال هزار ميلادي، در ناحيهي تولوز واورلئان فرقهاي پيدا شد كه واقعيت معجزات؛ خاصيت احياي حيات در غسل تعميد، حضور واقعي عيسي در آيين قرباني مقدس، و تأثير نيايش به درگاه قديسان دين را منكر شدند. چندي كسي وقعي به اعتقادات اين جماعت ننهاد، سپس مورد تقبيح قرار گرفتند، و به سال 1023 سيزده تن از ايشان را زنده زنده در آتش سوزانيدند. بتدريج بدعتهاي همانندي پديدار، و منجر به شورشهايي در كامبره و ليژ (1205)، گوسلار (1052)، سواسون (1114)، كولوني (1146) و امثال آنها شدند. برتولت، اهل رگنسبورگ، در قرن سيزدهم تخمين ميزد كه تعداد فرقههاي بدعتگزار بايد بالغ بر صد و پنجاه شود. برخي از اينها جماعاتي بيضرر بودند كه به دو هم جمع ميشدند تا بدون حضور يك نفر كشيش براي يكديگر كتاب مقدس را به زبان بومي خويش بخوانند و عباراتي را كه مورد اختلاف مردم بود به نظر خويش تفسير كنند. چندتا از اين فرقهها، مانند هوميلياتها در ايتاليا، بگينها و بگارها در اراضي كم ارتفاع شمال اروپا ]بلژيك، هلند، و دانمارك امروزي[، به همه چيز ايمان داشتند جز به اين مطلب كه كشيشان بايد در عين فقر زندگي كنند، و اصرار ايشان در اين موضوع مايهي شرمساري روحانيون ميشد. نهضت فرانسيسيان نيز نهضتي بود با عقايدي همانند، منتها با اين تفاوت كه تير تهمت زندقه از كنار گوشش گذر كرد.
والدوسيان از اين معركه جان سالم به در نبردند. در حدود سال 1170، پتروس والدوس نامي، از بازرگانان متمكن ليون، چند تن از فضلا را اجير كرد تا كتاب مقدس را به زبان مردم نواحي جنوبي فرانسه يا لانگ د/اوك (زبان اوك) ترجمه كنند. خود والدوس با شور فراوان به مطالعهي ترجمهي مزبور پرداخت و به اين نتيجه رسيد كه مسيحيان بايد مانند حواريون مسيح، يا به عبارت ديگر بدون دارايي انفرادي، زندگي كنند. وي قسمتي از ثروت خود را به زنش بخشيد و مابقي را ميان فقرا تقسيم، و طبق تعاليم انجيل شروع به ايراد موعظاتي دربارهي فقر كرد. پتروس والدوس دستهي كوچكي از «گدايان ليون» را به دور خود گرد آورد كه مثل رهبانان لباس ميپوشيدند، در عين عفاف زندگي ميكردند، پاي افزارشان نعلين بود يا پاي برهنه راه ميسپردند، و تمامي درآمدهاي خود را به طرز اشتراكي يك كاسه ميكردند. تا چندي كشيشان هيچگونه مخالفتي را ابراز نداشتند و به اينگونه افراد اجازه دادند تا در مراسم عبادت كليساها شركت جويند. لكن هنگامي كه پتروس والدوس تعاليم انجيل را لفظ به لفظ به كار بست و شروع به موعظه كرد، اسقف اعظم ليون بتندي او را مورد عتاب قرار داد و به وي خاطرنشان ساخت كه فقط اسقفان مجاز به ايراد موعظات هستند. پتروس عازم رم شد (1179) و از آلكساندر سوم درخواست كرد تا اجازهاي براي موعظه با وي تفويض كند. پاپ به شرطي با اين تقاضا موافقت كرد كه ايراد موعظات با صوابديد و زير نظر كشيشان محل صورت گيرد؛ ظاهراً پتروس بدون كسب اجازه از روحانيون محل به موعظات خود ادامه داد. پيروانش از فدائيان انجيل شدند و بخشهاي بزرگي از كتاب مقدس را به حافظه سپردند. بتدريج اين نهضت رنگ ضد كليسايي به خود گرفت، با هر نوع كهنگي از در ستيز درآمد، منكر اعتبار آيينهاي مقدسي كه يك كشيش گناهكار اجرا نمايد شد، و هر فرد مؤمن پاكدامن و عفيفي را برخوردار از قدرت آمرزش گناهان دانست. برخي از پيروان اين فرقه خريد و فروش گناهان آمرزش را عملي پوچ شمردند و منكر تساهل، برزخ، و «قلب ماهيت» شدند و با دعا كردن به درگاه قديسان مخالفت نمودند. يك دسته تبليغ ميكردند كه «همه چيز بايد اشتراكي باشد» و دستهي ديگر كليسا را همان زن بـدکـارهي سرخپوشي ميدانستند كه در كتاب مكاشفهي يوحنان رسول ذكرش رفته بود. فرقهي والدوسيان در 1184 محكوم شمرده شد. اينوكنتيوس سوم بخشي از آن را، مشهور به «كاتوليكهاي فقير»، در 1206 به عضويت كليسا پذيرفت، لكن اكثر افراد اين فرقه در عقايد بدعتآميز خويش ثابت قدم ماندند و از فرانسه به اسپانيا و آلمان ريشه دوانيدند، يك شوراي روحاني تولوز، احتمالاً براي جلوگيري از فزوني عدهي پيروان اين فرقه، در سال 1229 امر داد كه هيچكس از افراد غيرروحاني نبايد هيچ نوع كتاب مذهبي و مقدس را در تملك داشته باشد، مگر كتاب مزامير را؛ به علاوه، چون تا اين تاريخ هنوز هيچيك از ترجمههاي كتاب مقدس به زبانهاي بومي از طرف كليسا بررسي و تضمين نشده بود، مقرر داشت كه كتاب مقدس فقط به زبان لاتيني خوانده شود. در قلع و قمع آلبيگاييان، هزاران نفر از پيروان فرقهي والدوسيان را به آتش سوزانيدند. خود پتروس والدوس ظاهراً به مرگ طبيعي در 1217 درگذشت.
تا اواسط قرن دوازدهم در شهرهاي اروپاي باختري شبكهي عظيمي از فرقههاي بدعتگزار تشكيل شده بود، چنانكه اسقفي در 1190 اظهار داشت كه «شهرهاي عمده پر است از اين پيغمبرهاي دروغي.» تنها در شهر ميلان هفده مذهب جديد وجود داشت. مهمترين فرقهي بدعتگزاران اين شهر را پاتارينها تشكيل ميدادند، كه اين نام مأخوذ بود از يك كوي فقيرنشين شهر به نام پاتاريا. ظاهراً نهضت پاتارينها به عنوان مخالفتي ازجانب فقرا نسبت به اغنيا آغاز شده، اما رفته رفته جنبهي دشمني با روحانيون را پيدا كرد، و تبديل به مبارزهاي عليه خريد و فروش مناصب كليسايي، ثروت، ازدواج، و همخوابه گرفتن كشيشان شد. غرض فرقهي پاتارينها، به قول يكي از رهبران آن نهضت، اين بود كه «ثروت كشيشان ضبط شود، اموال آنها را در معرض حراج قرار دهند، خانههاي آنها را بگشايند تا مردم چپاول كنند، و خود آنها و حرامزادههايشان را از شهر بيرون رانند.» فرقههاي ديگري دو ويتربو، اورويتو، ورونا، فرارا، پارما، پياچنتسا، ريميني، و امثال آن علم مخالفت با كشيشان را بلند كردند. گهگاهي اين نهضتها بر مجالس عمومي استيلا مييافتند، حكومتهاي شهرها را قبضه ميكردند، و براي پرداخت مخارج امور شهري از كشيشان ماليات ميگرفتند. اينو كنتيوس سوم به سفير خويش در لومباردي دستور داد كه كليهي صاحب منصبان كشوري را به قيد سوگند مكلف كند كه از گماشتن پيروان بدعتها به مناصب خودداري ورزند و مانع از رخنهي آنها در مقامات حكومتي شوند. در1237، جماعتي از مردم ميلان «در حالي كه به مقدسات توهين ميكردند و ناسزا ميگفتند»، چندين كليسا را با «كثافاتي ذكر ناكردني» ملوث ساختند.
نيرومندترين فرقههاي بدعتگزار به اسامي چندي مشهور شدند – آنها راكاتارها خواندهاند كه برگرفته از واژهاي است يوناني به معني «پاك»؛ در بعضي موارد لفظ بلغارها به آنها اطلاق شده است، زيرا كه منشاء آنها از منطقهي بالكان بوده است؛ ايشان را آلبيگاييان نيز ناميدهاند، چون برگرفته از نام شهر آلبي در فرانسه بود كه عدهي بسياري از آنان در آنجا زندگي ميكردند. مونپليه، ناربون، و مارسي نخستين مراكز بدعت در فرانسه بودند. شايد اين امر از آنجا ناشي ميشد كه ارتباطات ميان فرانسويان با مسلمانان و يهوديان در اين منطقه بسيار زياد بود، و جماعتي سوداگر مرتباً از مراكزي مثل بوسني، بلغارستان، و ايتاليا، يعني مراكز رشد نهضتهاي بدعتآميز. به اين صفحات سفر ميكردند. سوداگران سبب اشاعهي نهضت مزبور در تولوز، اورلئان، سواسون، آراس، ورنس شدند، لكن لانگدوك و پرووانس به صورت دو دژ مستحكم بدعتگذاران باقي ماندند. در آنجا تمدن قرون وسطايي فرانسوي به اوج كمال خود رسيد؛ در محيط دوستانهي شهري، پيروان اديان بزرگ با هم آميزش ميكردند؛ زنان به نحوي مغرورانه زيبا بودند؛ و مانند ايتالياي عهد فردريك، مقدمات شروع رنسانس فراهم شده بود. در آن ايام (1200) فرانسهي جنوبي عبارت ميشد از مشتي اميرنشينهاي تقريباً مستقل كه همه به طرز دقيقي از نظر صوري نسبت به پادشاه فرانسه وفادار بودند. در اين ناحيه كنتهاي تولوزاز همهي خاوندها و امرا مقتدرتر بودند، و اراضي آنها بمراتب وسيعتر از سرزمينهايي بود كه مستقيماً زير نظر پادشاه اداره ميشد. اصول عقايد و رسوم فرقهي كاتارها تاحدي نشانهي بازگشت به معتقدات و رسوم مسيحيان بدوي بود، تا اندازهاي معلول خاطرهي مبهمي از بدعت آريانيسم كه در دوران سلطهي ويزيگوتها در فرانسهي جنوبي رواج داشت محسوب ميشد، و تاحدودي هم حاصل پندارهاي مانويها و ساير آراي مشرق زميني به حساب ميآمد. اين جماعت، كشيشان و اسقفاني داشتند ملبس به جامههاي سياه؛ هنگام ورود به حلقهي روحانيون، سوگند ياد ميكردند كه دست از پدر و مادر، دوستان، و كودكان خويش بشويند و خود را وقف «خداوند و انجيل كنند... هرگز به زني دست نزنند، هيچگاه حيواني را نكشند، هرگز لب به گوشت و تخممرغ يا لبنيات نزنند، و هيچ چيز نخورند جز ماهي و سبزيجات.» «مؤمنان» اشخاصي بودند كه قول ميدادند بعداً به چنين عهدي مبادرت ورزند، و تا رسماً چنين عهدي نكرده بودند، اجازهي خوردن گوشت و ازدواج داشتند، لكن مكلف بودند از كليساي كاتوليك تبري جويند، به سوي زندگي «كامل» پيش روند، و هنگام برخورد با هر يك از پرفكتوسها، سه بار با احترام زانو خم كنند.
الاهيات كاتارها جهان آفرينش را به شيوهي مانويان به خير، خدا، روح، بهشت، و به شر، شيطان، هيولا، عالم مادي تقسيم ميكرد؛ عالمي كه به چشم ديده ميشد پرداختهي دست شيطان بود نه خداوند. كليهي ماديات، از جمله صليبي كه عيسي بر روي آن جان داد و نان مقدس آيين قرباني مقدس، همه در زمرهي شر محسوب ميشدند. عيسي هنگامي كه در شام آخر اشاره به فان كردن و گفت «اين است بدن من»، فقط به طور مجازي اين سخن را بر زبان رانده بود. هر گوشتي ماده بود و هر نوع تماسي با آن پليد. هرگونه امور جنسي گـ ـناه داشت، و گـ ـناه آدم و حوا آن بود كه با يكديگر نزديكي كرده بودند. مخالفان مدعي هستند كه آلبيگاييان منكر شعاير ديني، آيينهاي مقدس، احترام به تمثال قديسين، تثليث، و زادن عيسي از مردم عذرا هستند؛ ميگفتند كه اينان عيسي و خدا را يكي نميدانستند، بلكه ادعا ميكردن كه عيسي فرشتهاي بوده است. در آثار همين مخالفان ميخوانيم كه بدعتگزاران مزبور اساس مالكيت شخصي را زير پا نهاده بودند. آرزويشان آن بود كه همگان يكسان از اشياي دنيوي برخوردار باشند. اين جماعيت موعظه بر كوهسار مسيح را اساس اخلاقيات خود قرار دادند. به پيروان خود تعليم ميدادند كه بايد دشمنانشان را دوست بدارند، از بيماران و مستمندان توجه كنند، هرگز دشنام ندهند، و هميشه با خلايق صلح را پيشهي خود سازند؛ توسل به قهر، حتي درمورد كفار، هرگز عمل پسنديدهاي محسوب نميشد. كشتن فردي به خاطر ارتكاب به جرم از گناهان كبيره بود. شخص مكلف بود قلباً اعتماد داشته باشد كه سرانجام خداوند، بدون آنكه متوسل به وسايل شر شود، بر بدي چيره خواهد شد. در اين الاهيات نه از دوزخ اثري بود و نه از برزخ؛ هركسي، ولو آنكه روحش براي تطهير چندين بار به حكم تناسخ عودت ميكرد، سرانجام به رستگاري ابدي نايل ميشد. شخص براي آنكه به بهشت رود، ناگزير بود طاهر از جهان درگذرد، و براي اين منظور ضرورت داشت كه آخرين آيين مقدس يا به اصطلاح اين فرقه كونسولامنتوم را از دست كشيشي از كاتارها دريافت دارد، و همين آيين مقدس آخرين بود كه روان آدمي را بكلي از لوث گـ ـناه پاك ميكرد. مؤمنان كاتاري (مثل برخي از مسيحيان اوليه كه درمورد غسل تعميد چنين ميكردند) اين آيين مقدس را معمولاً آنقدر به تأخير ميانداختند تا به عقيدهي خودشان در بستر نزع ميافتادند. افرادي كه بهبود مييافتند اين خطر را به جان ميخريدند كه بار ديگر ملوث شوند و بدون آيين مقدس از دنيا بروند؛ از اين رو بهبود بيمار پس از دريافت آن آيين مقدس بدبختي بزرگي محسوب ميشد؛ و مخالفان اين جماعت اسناد دادهاند كه كشيشان آلبيگايي براي دفع اين مصيبت بسياري از بيماران شفا يافته را تشويق ميكردند كه براي رفتن به بهشت از خوردن خوراك بكلي خودداري ورزند. پارهاي از وقايعنگاران عهد ميگويند جاي هيچگونه شك نيست كه گاهي يك كشيش براي آنكه رستگاري شخص را قطعي سازد، با اجازهي بيمار، وي را خفه ميكرد.
اگر فرقهي كارتاها بجد در مقام اعتراض و ايراد به كليسا برنيامده بود، احتمال داشت كه كليسا كاري به كار پيروان آن نداشته باشد و آنها را به حال خود گذارد تا موجبات فناي خويش را فراهم آورند. لكن كاتارها منكر آن بودند كه كليسا از آن عيسي باشد؛ و معتقد بودند كه پطرس حواري هرگز پا به رم نگذاشته و هرگز دستگاه پاپي را پي نريخته است، و پاپها جانشينان امپراطورانند نه خلفاي حواريون مسيح. عيسي چند وجب زمين براي خفتن نداشت، لكن پاپ در كاخ زندگي ميكرد. عيسي از مال دنيا هيچ چيز حتي يك پني را مالك نبود، حال آنكه اسقفان مسيحي مردمي ثروتمند بودند؛ كاتارها همچنين ميگفتند كه مردم، مگر چشم حقيقتبين نداريد: اين اسقفان اعظم و اسقفان مغرور و آقامنش، اين كشيشان دنيادار، اين رهبانان چاق و چله همان فريسيان يا خشك مقدسهاي عهد عتيقند كه دوباره پا به عرصهي وجود نهادهاند! در نظر كاتارها كليساي كاتوليك روم بيشك همان بـدکـارهي بابل بود، طبقهي كشيشان وابسته به كنيسهي شيطان بودند، و شخص پاپ ضد مسيح بود. مبلغين جنگهاي صليبي را به عنوان مشتي آدمكش متهم ساختند. بسياري از افراد اين فرقه تساهلها و يادگارهاي منسوب به قديسان را مسخره ميكردند. ايضاً، به قول مخالفان، دستهاي از اين جماعت از مريم عذرا صورتي كشيدند كريه منظر كه صاحب يك چشم بود و قيافهاي بد تركيب داشت. و وانمود كردند كه اعجاز كردهاند؛ ابتدا عدهي زيادي را به اين كرامات دروغي معتقد ساختند و سپس بياساس بودن آن ادعاها را برهمه فاش كردند. بسياري از آراي كاتارها از راه نغمات تروبادورها منتشر شد. اين رامشگران غزلسرا، بيآنكه اصول اخلاقي فرقهي جديد را پذيرفته باشند، با اخلاقيات دين مسيح مخالف بودند، و از اين رو همهي تروبادورهاي برجسته، به استثناي دو نفر، را طرفدار آلبيگاييان ميدانستند. اين تروبادورها زيارت، اعتراف به گناهان، آب مقدس، و صليب را مسخره ميكردند؛ كليساها را «لانهي دزدها» ميخواندند، و كشيشان كاتوليك در نظر ايشان جماعتي «خيانتكار، دروغگو، و ظاهرساز» بودند.
مدتي قدرتمداران روحاني و اينجهاني فرانسهي جنوبي با بدعتگزاران كاتارها تاحدود زيادي مدارا كردند. ظاهراً مردم مجاز بودند ميان دين كهن و مذهب نو هر كدام را كه ميپسنديدند اختيار كنند. ميان الاهيون كاتوليك و كاتارها مجالس مباحثه و مناظرهي عمومي تشكيل ميشد؛ يكي از اينگونه مجالس در كاركاسون (1204) در حضور يكي از نمايندگان پاپ، و پذرو دوم، پادشاه آراگون، داير شد. در سال 1167، شعب مختلف كاتارها شورايي با حضور كشيشان خود برپا كردند كه نمايندگان چند كشور در آن شركت جستند. در اين شورا راجع به اداره، انضباط، و اصول دين آنان مذاكراتي درگرفت، مقرراتي وضع شد، و بيآنكه كسي مزاحم حاضران شود، شورا تعطيل گشت. به علاوه، طبقهي نجبا مقتضي ميديد كه در لانگدوك موقع كليسا را تضعيف كند؛ كليساي كاتوليك ثروت فراوان و ا راضي بسيار داشت؛ نجبا، كه نسبتاً بيچيز بودند، شروع به ضبط املاك كليسا كردند. در 1171، روژهي دوم، ويكونت بزيه، به تاراج ديري دست زد؛ اسقف شهر آلبي را به زندان افكند، و يكي از طرفداران بدعت را به پاسداري وي گماشت. هنگامي كه رهبانان آله شخصي را به رياست دير خود برگزيدند كه بر وفق دلخواه ويكونت نبود، وي دير مزبور را آتش زد و رئيس آن را زنداني كرد؛ چون آن پير در زندان درگذشت، ويكونت شادكام جسدش را بر بالاي منبر دير گذاشت و رهبانان را ترغيب به انتخاب جانشيني كرد كه پسند خاطر وي باشد. رمون روژه، كنت فوا، رئيس دير و رهبانان پاميه را از آن دير بيرون كرد؛ محراب آن را اصطبل اسبان خويش ساخت؛ سربازانش دستها و پاهاي مسيح مصلوب چوبي را به عنوان دنگ براي آرد كردن گندم به كار بردند و صورت مسيح را هدف نشانهگيري خود كردند. رمون ششم، كنت تولوز، چندين كليسا را ويران كرد، رهبانان مواساك را مورد تعقيب و آزار قرار داد، و مورد تكفير قرار گرفت (1196). لكن حكم تكفير در بين نجباي فرانسهي جنوبي امري پيش پا افتاده شده بود. بسياري از آنها آشكارا يا خود را از پيروان نهضت كاتارها ميدانستند يا از روي آزادمنشي نهضت مزبور را حمايت ميكردند.
اينوكنتيوس سوم، كه در سال 1198 به مقام پاپي نايل آمد، متوجه شد كه اين تحولات هم براي كليسا خطرناك است، هم براي حكومت. وي اذعان ميكرد كه پارهاي از اعمال كليسا مستوجب سرزنش است، لكن عقيده داشت كه وقتي فرقهاي بدعتگزار تيشه به ريشهي اين دستگاه ميزند، اموال كليسا را به غارت ميبرد، حيثيت اين تشكيلات را خراب ميكند، و به مقام قديسان اهانت وارد ميسازد، وي نميتواند دست روي دست بگذارد و عملي انجام ندهد. اينوكنتيوس كليسا را مهمترين دژ مستحكم در برابر تعدي آدم، هرج و مرج اجتماعي، و اعمال نارواي پادشاهان ميدانست، و براي ترقي آن دستگاه آرزوها و نقشههايي بالا بلند در سر ميپرورانيد. البته حكومت نيز به ارتكاب گناهاني دست زده و اعمال فاسد و نالايقي را در دامان خود پرورش داده بود، لكن فقط احمقها بودند كه ميخواستند حكومت را از بين بردارند، چطور امكان داشت كه بر شالودهي اصولي كه زناشويي را ممنوع و خودكشي را تشويق ميكرد، يك نظام اجتماعي مداومي بنا نهاد؟ آيا هيچ اقتصادي ممكن بود بر مبناي آيين فقرپرستي، و بدون انگيزهي مالكيت، روي رونق و روزبهي بيند؟ آيا امكان داشت كه بتوان روابط جنسي افراد و پرورش كودكان را جز به كمك بنيادي چون ازدواج از منجلاب هرج و مرج و پريشاني نجات داد؟ در نظر اينوكنتيوس، آيين كاتارها جز مشتي اباطيل و اراجيف چيز ديگري نبود، و سادگي مردم بود كه اين مهملات را زهرآگين ميساخت. هنگامي كه در قلب دنياي مسيحي اين آلبيگاييان بدعتگذار مدام روبه فزوني بودند، جنگ صليبي با كفار در فلسطين چه معني داشت؟
اينو كنتيوس دو ماه بعد از آنكه به مقام پاپي رسيد، در نامهاي به اسقف اعظم اوش، در گاسكوني، چنين نوشت:
قايق كوچك قديس پطرس در ميان درياها بارها سرگشته شده و طوفانهاي بسياري به خود ديده است. اما چيزي كه بالاتر از همه مرا اندوهگين ميكند آن است كه در اين ايام... جمعي از شيطان صفتان گمراه را مشاهده ميكنيم كه، بمراتب لجام گسيختهتر و موذيتر از سابق، مردمان سادهلوح را به دام مياندازند. اين جماعت با خرافات و جعلياتشان معاني اقوال «كتاب مقدس» را تحريف ميكنند و درصدد امحاي وحدت كليساي كاتوليك برآمدهاند. از آنجا كه اين خطاي زيانآور در گاسكوني و اراضي همجوار روبه فزوني نهاده است، ما ميخواهيم كه شما واسقفان همكارتان با تمام قدرتي كه داريد در برابر آن مقاومت ورزيد... ما به شما اكيداً فرمان ميدهيم كه با هر وسيلهاي كه در اختيار داريد همهي اين بدعتگذاران را منهدم، و كليهي مردماني را كه بر اثر آراي آنها آلوده شدهاند از قلمرو خويش بيرون كنيد... در صورت لزوم، ميتوانيد ملوك و مردم را برانگيزيد تا به زور شمشير آنها را پايمال كنند.
اسقف اعظم اوش، كه درمورد خود و ديگران آدمي اهل تساهل بود، ظاهراً بعد از دريافت نامهي پاپ هيچ اقدامي نكرد؛ اسقف اعظم ناربون و اسقف بزيه در مقابل نمايندگان پاپ، كه براي اجراي فرامين وي آمده بودند، مقاومت ورزيدند. در همين اوان، شش بانو از طبقهي نجبا به رهبري خواهر كنت فوا، ضمن مراسمي علني كه در آن عدهي زيادي از نجبا حضور داشتند، به آيين كاتارها گرويدند. اينو كنتيوس نمايندگان خود را كه توفيقي حاصل نكرده بودند فراخواند و نمايندهي قوي ارادهتري را، آرنو نام، كه صدر رهبانان فرقهي سيسترسيان بود، مأمور انجام اين امر خطير كرد (1204)، پاپ به آرنو اختياراتي بسيار بخشيد تا در سراسر فرانسه دستگاه تفتيش افكاري برپا كند، و به او اجازه داد كه با صدور فرماني عمومي جميع گناهان پادشاه و آن دسته از نجباي فرانسوي را كه در قلع و قمع بدعت كاتارها مدد ميرسانند ببخشايد. پاپ به فيليپ اوگوست پيشنهاد كرد كه، در برابر اين كمك، اراضي اشخاصي را كه به شركت در يك جهاد عليه آلبيگاييان حاضر نيستند از آن خود كند. فيليپ در قبول پيشنهاد مردد ماند. وي تازه نورماندي را فتح كرده بود، و براي هضم آن لقمهي چرب مهلتي ميخواست. رمون ششم، كنت تولوز، موافقت كرد كه بدعتگذاران را به قبول نظريات پاپ ترغيب كند، لكن حاضر نشد به جنگ با آنها برخيزد. اينو كنتيوس او را تكفير كرد. رمون كه حال را بدين منوال ديد، قول داد اوامر پاپ را اطاعت كند؛ مورد بخشايش قرار گرفت، لكن دوباره طفره رفت. شهسواري كه به فرمان يكي از نمايندگان پاپ مأمور اخراج كاتارها از خانه و زندگيشان شده بود سؤال ميكرد: «چطور ميتوانيم به چنين عملي مبادرت ورزيم؟ ما با اين مردمان بزرگ شدهايم، خويشان و بستگاني در ميان آنها داريم، و به چشم خود ميبينيم كه پا از جادهي عفاف و تقوا بيرون نميگذارند.» در اين ضمن قديس دوميْنيك از اسپانيا وارد فرانسهي جنوبي شد، با صلح و صفا به تبليغ پرداخت، و از آنجا كه آدمي متدين و پرهيزكار بود، عدهاي از آنها را به پيروي از معتقدات صحيح كيش مسيحيت واداشت. اين امكان بود كه اشكال كار از اين قبيل راهها و به كمك اصلاحات كليسايي مرتفع، و وحدت ميان مؤمنان برقرار شود، لكن قتل يكي از نمايندگان پاپ به نام پير دوكاستلنو به دست شهسواري كه از آن پس مورد حمايت رمون قرار گرفت ورق را برگردانيد. اينو كنتيوس، كه تقريباً مدت ده سال با شكيبايي شاهد بيثمر ماندن كوششهاي خويش براي قلع و قمع بدعت بود، اينك متوسل به اقدامات شديدي شد. وي رمون و جميع دستياران او را تكفير كرد، در تمام قلمرو وي مراسم مذهبي را ممنوع ساخت، و اعلام داشت كه هر مسيحي اين اراضي را تسخير كند، آنجا مال حال وي خواهد بود. پاپ همچنين از مسيحيان كليهي كشورها خواست تا در جهادي عليه بدعتگذاران آلبيگاييان و حاميان آنان شركت جويند، و دستههايي از سپاهيان آلماني و ايتاليايي نيز به آنها پيوستند. به كليهي شركت كنندگان در اين جهاد، مانند افرادي كه عازم جنگهاي صليبي ميشدند، وعده داده شد كه مشمول فرمان امرزش عمومي خواهند بود. رمون تقاضاي عفو كرد، علناً با بدني نيمه عريان در كليساي سن ژيل از دست كشيشان جد خورد، و رسماً در چنين جهادي شركت جست (1209).
قسمت بيشتر ساكنان لانگدوك، اعم از نجبا و عوام، كه ميديدند خاوندها و جماعتي از مردم تهيدست شمال شور مذهبي را وسيلهاي براي ضبط اموال ايشان كردهاند، در مقابل مجاهدين به مقاومت قيام كردند. حتي مسيحيان اصيل آيين نواحي جنوبي نيز به مقابله با مهاجمان شمالي برخاستند. جهادگران هنگامي كه به شهر نزديك شدند، پيغام فرستادند كه اگر اهالي شهر كليهي افرادي را كه نامشان در سياههي اسقف محل درج است تسليم كنند، از كليهي مخافات جنگ خواهند رست. رهبران شهر از قبول چنين درخواستي خودداري ورزيدند، و جواب دادند كه تن دادن به محاصره و حتي خوردن كودكانشان در نظر آنها بمراتب اوليتر خواهد بود. جهادگران از حصار شهر بالا رفتند، آنجا را تسخير كردند، بيست هزار تن مرد و زن و كودك را بيهيچ ملاحظه به خاك هلاك انداختند، و حتي آنهايي را كه در كليسا متحصن شده بودند از دم تيغ گذرانيدند. كايساريوس، رهباني از فرقهي سيسترسيان اهل هايستر باخ، كه بيست سال پس از اين حوادث خاطرات خود را به رشتهي تحرير درآورده است، تنها منبع موثقي است كه ميگويد چون از آرنو، نمايندهي پاپ، سؤال شد كه آيا از قتل كاتوليكها بايد خودداري شود يا نه، پاسخ داد: «همه را به قتل برسانيد، زيرا خداوند ميداند كه چه كسي برحق است.» شايد آرنو از آن ميترسيد كه تمام مغلوبين براي فرار از مرگ موقتاً كاتوليك مؤمن شده باشند. بعد از آنكه بزيه را آتش زدند و با خاك يكسان كردند، جهادگران به رهبري رمون پيش تاختند و بر دژ كاركاسون هجوم بردند. در اين محل بود كه برادرزادهي رمون، روژه، كنت بزيه، به آخرين پايداري در برابر مهاجمان مبادرت ورزيد. سرانجام دژ مسخر شد و روژه به عارضهي اسهال خوني درگذشت.
دلاورترين سرداران در اين محاصره سيمون دو مونفور بود. سيمون كه حدود سال 1170 در فرانسه بدنيا آمد، فرزند ارشد خداوند ناحيهي مونفور بود كه در نزديكي پاريس قرار داشت؛ و چون مادرش يكي از زنان اشرافي انگلستان بود، بر اثر اين بستگي عنوان ارل آو لستر يافت. سيمون، مثل بسياري از مردان آن عهد كه در شمشير زني و گزافهگويي سرآمد بودند، ميتوانست در عين حال هم آدمي بسيار ديندار باشد و هم در ميدانهاي جنگ هنرنمايي كند. وي همه روزه در مراسم قداس شركت ميجست، به پاكدامني و عفاف مشهور بود، و به افتخار تمام در فلسطين خدمت كرده بود. اكنون وي با لشكر كوچكش، مركب از 500,4 نفر، به ترغيب نمايندهي پاپ، به شهرها هجوم برد، بر كليهي مخالفان چيره شد، و مردم شهرهاي فتح شده را مخير ساخت كه يا به قيد سوگند خود را مكلف به پيروي از آيين كاتوليك سازند يا به عنوان بدعتگذار سر در زير تيغ گذارند. هزاران نفر شق نخست را اختيار كردند، و صدها نفر به مرگ راضي شدند. مدت چهار سال سيمون به مبارزات خود ادامه داد، و تقريباً تمامي اراضي كنت رمون را، به جز تولوز، ويران كرد. در سال 1215، خود شهر تولوز تسليم شد، و شورايي مركب از اسقفان، در مونپليه، كنت رمون را از مقامش عزل كرد. سيمون صاحب عنوان و مالك قسمت بيشتر اراضي وي شد.
اينو كنتيوس سوم با اين جريانات كاملاً موافق نبود. وي بياندازه از درك اين حقيقت متوجش شد كه جهادگران همچون مشتي راهزان درنده به سرقت اموال مردم و قتل نفس دست زده و اموال مردماني را تصاحب كرده بودند كه هرگز متهم به بدعت نبودند. به همين سبب، بر رمون رحمت آورد و مقرر داشت كه تا زنده است، مرتباً از خزانهي پاپي وظيفهاي دريافت دارد، و بخشي از اراضي وي را به امانت در اختيار كليسا گذاشت تا فرزند رمون تهيدست نشود. رمون هفتم چون به سن رشد رسيد، تولوز را بار ديگر تسخير كرد. در دومين محاصرهي تولوز (1218)، سيمون درگذشت. اينك چون اينو كنتيوس سوم نيز از جهان رفته بود، جهاد آلبيگايي متوقف شد؛ و آن دسته از فداييان آلبيگايي كه جان سالم از معركه به در بـرده بودند، از گوشهي انزوا به درآمدند تا در سايهي حكومت معتدل كنت جديد تولوز به تبليغ و اجراي مراسم مذهبي خود مشغول بودند.
در سال 1223، لويي هشتم، شاه فرانسه، به پاپ هونوريوس سوم پيشنهاد كرد كه حاضر است رمون هفتم را از مقامش عزل كند و ريشهي بدعت را در قلمرو وي بكلي از بيخ بركند، به شرط آنكه تمامي سرزمينهاي رمون را ضميمهي قلمرو خويش كند. معلوم نيست جواب پاپ به اين پيشنهاد از چه قرار بود، لكن ميدانيم كه جهاد جديدي آغاز شد؛ هنگاميكه لويي در مونپليه درگذشت (1226)، چيزي نمانده بود كه به فتح قاطعي نايل آيد. رمون براي صلح با بلانش دوكاستي، نايبالسلطنهي لويي نهم، اين موقعيت را مغتنم شمرد و پيشنهاد كرد كه حاضر است دخترش ژان را به زني به آلفونس برادر لويي بدهد و هنگامي كه خودش از جهان درگذرد، اراضيش را به دختر و دامادش واگذارند. بلانش، كه از دست نجباي سركش به ستوه آمده بود، پيشنهاد را پذيرفت، و پاپ گرگوريوس نهم، با گرفتن تعهدي از رمون براي از بين بردن هر نوع بدعتي در قلمرو وي، با اين قرار روي موافقت نشان داد. در سال 1229 معاهدهي صلحي در پاريس منعقد شد، و جنگهاي آلبيگايي، بعد از سي سال زد و خورد و خرابي، به پايان رسيد. آيين رسمي كاتوليك پيروز شد، تساهل از ميان رفت، و شوراي ناريون (1229) دستور اكيد داد كه هيچ قسمتي از كتاب مقدس نبايد در تملك افراد غيرروحاني باشد. فئوداليسم رو به توسعه نهاد، آزادي شهري تنزل كرد، و عصر تروبادورهاي سرخوش در فرانسهي جنوبي سپري شد. در 1271، ژان و آلفونس، كه متصرفات رمون را به ارث بـرده بودند، بدون جانشيني درگذشتند، و ايالت وسيع تولوز به لويي نهم و سلسلهي فرانسوي رسيد. اكنون فرانسهي مركزي صاحب بنادر تجارتي آزادي در مديترانه شده و گام بزرگي به سوي وحدت برداشته بود. اين امر، و تفتيش افكار، دو نتيجه از نتايج مهم مبارزاتي بود كه به قصد از بين بردن بدعتگذاران آلبيگايي درگرفت.