متن رسالۀ صفیر سیمرغ ( به فارسی ) از شیخ سهرودی

  • شروع کننده موضوع Elka Shine
  • بازدیدها 346
  • پاسخ ها 10
  • تاریخ شروع

Elka Shine

مدیر بازنشسته
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/11
ارسالی ها
4,853
امتیاز واکنش
14,480
امتیاز
791
فصل 6 و 7 از رسالۀ موران
لغت موران


فصل ششم



وقتی خفاشی چند را با حربا ، خصومت افتاد و مکاوحت میان ایشان سخت گشت . مشاجره از حدّ به در رفت . خفافیش اتفاق کردند ایشان جمع شوند و قصد حربا کنند و بر سبیل حِراب ، حربا را اسیر گردانند ، به مرادِ دلْ سیاستی بر وی برانند و بر حسب مشیّتْ انتقامی بکشند .

چون وقت فرصت به آخر رسید ، به درآمدند و حربای مسکین را به تعاون و تعاضد یکدیگر در کاشانه ادبار خود کشیدند و آن شب، محبوس بداشتند. بامداد گفتند :« این حربا را طریق تعذیب چیست ؟ » همه اتفاق کردند بر قتل او . پس تدبیر کردند با یکدیگر بر کیفیّت قتل . رأیشان برآن قرار گرفت که هیچ تعذیب بتر از مشاهدات آفتاب نیست . البته هیچ عذابی بتر از مجاوره خورشید ندانستند ؛ قیاس بر حالِ خویش کردند و او را به مطالعت آفتاب تهدید می کردند . حربا از خدا خود این می خواست ، مسکین حربا، خود آرزوی این نوع قتل می کرد .

چون آفتاب برآمد ، او را از خانه نحوست خود به در انداختند تا به شعاع آفتاب معذّب شود و آن تعذیب، احیاء او بود. ولا تَحْسَبنَّ الّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ‌اللهِ اَمواتاً بَلْ احیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِم یُرْزَقونَ . اگر خفافیش بدانستندی که در حقّ حربا بدان تعذیب چه احسان کرده‌اند و چه نقصان است در ایشان به فوات لذّت او ، از غصه بمردندی .


فصل هفتم



وقتی هد هد در میان بومان افتاد بر سبیل رهگذر به نشیمن ایشان نزول کرد. و هدهد به غایت حدّثِ بَصَر مشهور است و بومان روزْ کور باشند . چنانکه قصه ایشان نزدیک اهل عرب معروف است .

آن شب هدهد در آشیان با ایشان بساخت و ایشان هرگونه احوال اوی ، اِستَخبار مى‌ کردند . بامداد هدهد رخت بربست و عزم رحیل کرد . بومان گفتند :« ای مسکین ! این چه بدعت است که توآورده‌ای ؟ به روز کسی حرکت کند ؟ »

هدهد گفت :« این عجب قصه‌ای است همه حرکات به روز واقع شود . »

بومان گفتند : «مگر دیوانه‌ ای ؛ در روز ظلمانی که آفتاب بر ظلمت برآید ، کسی چیزی چون بیند ؟ »

گفت :« به عکس افتاده است شما را. همه انوار این جهان، طفیل نور خورشید است، و همه روشنان، اکتساب نور و اقتباس ضوءِ خود از او کردند، و عین‌الشّمس از آن گویند او را ، که ینبوع نور است. ایشان او را الزام کردند که چرا به روز کسی هیچ نبیند ؟ »

گفت :« همه را در طریق قیاس ، به ذات خود الحاق مکنید که همه کی به روز بیند و اینک من مى‌ بینم .» بومان چون این حدیث بشنیدند ، حالی فریادی برآوردند و (...) کردند و یکدیگر را گفتند : « این مرغ در روز مظّنه عَمی است ، دمِ بینایی می زند . » حالی به منقار و مِخْلَب دست به چشم هدهد فرو مى‌داشتند و دشنام مى‌دادند و می گفتند که :« ای روز بین ! » زیرا که روز کوری نزد ایشان هنر بود . و گفتند :« اگر باز نگردی ، بیم قتل است . » هدهد اندیشه کرد که اگر خود را کور نگردانم ، مر اهلاک خواهند کنند زیرا که بیشتر زخم بر چشم زنند ؛ قتل و عَمی به یکبارگی واقع شود . الهام« کَلّموا النّاس عَلی قدر عُقولِهم » بدو رسید . حالی چشم بر هم نهاد و گفت :« اینک من نیز به درجه شما رسیدم و کور گشتم . » چون حال بدین نمط دیدند، از ضرب و ایلام ممتنع گشتند .

منبع: تاریخ فا
 
  • پیشنهادات
  • بالا