مجید جان دلبندم!

وضعیت
موضوع بسته شده است.

narcissus

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/28
ارسالی ها
328
امتیاز واکنش
3,928
امتیاز
493
سن
25
محل سکونت
کرج
سلام...
یه سوال!
اولین باری که وارد نگاه دانلود شدی رو یادته؟! برای دانلود نیومده بودی؟! دانلود
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
؟!
اگه جوابت آره است؛ خب اسم اون
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
یادته!؟ اسم نویسنده اش چی؟! قطعا 70 – 80 درصدتون یادتون نیست که ویراستار اون
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
کی بوده!
ویراستار...
یه کلمه ی خیلی با ابهت اما، پر مسئولیت! فیروزه ای های انجمن، درست مثل رنگشون حضورشونم کم رنگه اما...اگه فقط یه ماه نباشن....
فیروزه ای شدن خیلی سخته! وقت نداری تو سایت باشی...فعالیت کنی...ممکنه دوستات رو از دست بدی، چون نمی‌تونی جزو اولین تشکرکننده های پست هاشون باشی! وقت نداری نت گردی کنی و ممکنه خیلی شب ها بدون این که کسی بفهمه تا خود صبح، بیدار بمونی...چون باید
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
رو برای دانلود برسونی!
فیروزه ای بودن... یعنی همیشه تو آشپزخونه بودن، مثل وقت هایی که مهمون دعوت کردی! وجودت از لازم ترین هاست اما کمتر به چشم میاد...
بگذریم...این هارو گفتم تا برسم به این خط...این خطی که میشه هویت این تاپیک... بی تعارف می‌دونیم خیلی از نویسنده ها(نه همه اشون یه تعداد خیلی خیلی کم) حال ندارن سری به تاپیک های آموزشی سایت بزنن!
نقد کده!
آیین ویرانا!
قلم به توان اصول!
و...
این تاپیک می‌خواد مثل همون برنامه کودک مجید کوچولو، ایراداتی رو که خیلی تکرار میشن، با شوخی و خنده یه نویسنده ها بگه! لابه لای این بار آموزشی(!)؛ فیروزه ای هامون از خاطراتشون وقت ویرایش هم می گن!
تموم تاپیک هایی که نام بردیم، خوندنشون برای ارتقای سطح رمانتون الزامیه اما، این تاپیک فرق می‌‌کنه! چون تمام ریزه کاری هایی که فقط یه ویراستار باهاش سر و کار داره رو، شیک و مجلسی بهتون می گـه!
تمام چیزهایی که اینجا گفته میشه، بیشتر برای آموزشه! پس لطفاً اگر مطمئن شدید، موردی که داره گفته میشه مربوط به
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
شماست؛ جبهه گیری نکنید، اون رو بیاموزید و تو
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
های بعدیتون اون مورد رو اصلاح کنید
Please, ورود or عضویت to view URLs content!

تمام پیشنهادات و انتقاداتتون رو به دیده ی منت در پروفایل و خصوصی تمام فیروزه ای های انجمن می‌‌شنویم و پذیرای حضور سبزتون هستیم!
موفق باشید.

پ.ن: از
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
عزیزم بسیار ممنونم، بابت ایده جالب و کمک‌های بی دریغش!


پ.ن: لطفاً تو تاپیک پیام متفرقه ندین!
پ.ن: توضیحات پایین هر پست را با دقت بخوانید!
پ.ن: پست اول بیشتر جنبه‌ی معرفی دارد، پست‌های بعدی را با دقت بیشتری دنبال کنید.
و در آخر مهم‌ترین پ.ن: عکسی از مجید دلبندم، صرفاً برای خاطره‌بازی! :)
1293118485_Majid-Delbandam-cov.jpg
 
  • پیشنهادات
  • shaparak20

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/04
    ارسالی ها
    78
    امتیاز واکنش
    1,968
    امتیاز
    316
    مجید دلبندم؛ سلام!
    بزرگ شده ای... انگار برای خودت مردی شده ای... دختر همسایه می‌گفت نویسنده هم شده ای! نگفته بودی مجیدم، حالا من غریبه شده ام؟!
    کتاب تازه چاپ شده ات را ورق زدم!
    خواستم بگویم خوب است و قال قضیه را بکنم؛ اما...دلبندم؛ دکمه ای هست به نام اسپیس، عکسش را هم برایت در نامه می‌فرستم؛ به آن اعتقاد داشته باش!(1)
    و همچنین، چیزی هست به نام اینتر که می‌آید و بین پاراگراف های متنت فاصله می‌اندازد! البته می‌دانم که می‌دانی اما، مجید جان؛ از دکمه ی اینتر صفحه کلیدت، یک بار هم استفاده کنی کافیست! به خدا می‌فهمند پاراگرافت جدا شده!(2)
    جانم، چیز دیگری هم هست، به نام گوگل. دختر خوبیست به خدا ! پر ازکمال و اطلاعات. راستش در نظرش داشتم برای تو، ولی خب قسمت نشد دیگر...
    معلم است راستی! اگر سوالی داشتی، بدون رو در بایستی بپرس. با مرام است _ و حداقل به خاطر من که شده_ جوابت را می‌دهد!(3)
    حالا این ها به کنار...
    خانه کوچمان را یادت هست؟! نیستی که ببینی چه برو و بیایی پیدا کرده... خاله سارا(4)، زن عمو فاطی(5) و همبازی دوران کودکیت (زهرا(6) را می‌گویم. نمی‌دانی چه دختر با کمالاتی شده! ماشاءالله؛ بگذریم از بحث اصلی دور نشویم.) همه و همه پیش ما هستند و برایت نامه می‌نویسند. وقت کردی، گوشه چشمی بیانداز!
    البته پسر آن یکی عمویت، آیین(7)، با زن دایی سمیرا (8)_وقت هایی که دایی ات خانه نیست_ می‌آیند تلپ می‌شوند خانه ما و نامه ها را می‌خوانند. خدا بگویم چکارشان...
    تا یادم نرفته بگویم! نرگس(9) را یادت هست؟! همان دختر بچه ای که از این دامن های پف پفی صورتی داشت؟! کدبانویی شده برای خودش! مدیر جایی شده. یادم نیست کجا، ولی شده. من به تو می‌گویم که شده. خیلی هم با کمالات است...
    سوی چشانم رفت دلبند!
    این هم از شرح فامیل. دیگر چه بگویم؟ هان! خانواده کوچکمان، روز به روز دارد بزرگ تر می‌شود. بچه ها همه زن گرفته و شوهر کرده اند، اما نامزدند فعلا، عقد دائم که شدند آن ها هم برایت نامه می‌نویسند!(10)
    مجالی برای توضیح بیشتر نیست!
    نامه بعدی را خاله سارا برایت می‌نویسد. تا دیداری دیگر، بدرود!


    پ.ن: عکس اسپیس :) همان بیضی قرمزه اس!
    images.png


    قربانت، معصومه جون!(11)و(12)
    ****


    توضیحات:
    (1) در نگارش زبان فارسی، یک فاصله داریم و یک نیم فاصله! فاصله بین دو کلمه ی کاملا مستقل به کار می‌رود و برای آن دکمه ی بسیار عظیم الجثه ی اسپیس، تعبیه شده است! مثل: از من بپرس!
    و نیم فاصله، برای جدا کردن کلمات دو یا چند بخشی، که این بخش ها از هم جدا اما غیر مستقل است، استفاده می‌شود و برای آن از کلید های ترکیبی ctrl+shift+2 استفاده می‌شود. مثل: من ویراستاری می‌کنم!
    (2)
    برای جدا کردن بند های متن از هم و شروع موضوع جدید، از اینتر استفاده می‌شود. بین هر بند صرفا لازم است از یک بار زدن اینتر، استفاده و درست از سر خط بعدی، بند جدید، شروع شود.

    (3) اگر املا یا کاربرد صحیح کلمه ای را نمی‌‌دانید، از موتور های جست و جو، به طور مثال گوگل، استفاده کنید.
    (4)
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    (5)
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    (6)
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    (7)
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    (8)
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    (9)
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    (10) منظور، ویراستاران آزمایشی سایت است!

    (11) معصومه، شخصیت زن سریال مجید کوچولو با بازی سرکار خانم زیبا بروفه است.
    (12)
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    ****

    پ ن: از
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    عزیزم بابت بازخوانی وکمک در ایده پردازی بسیار ممنونم!
     

    Ava Banoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/26
    ارسالی ها
    724
    امتیاز واکنش
    61,759
    امتیاز
    978
    سن
    25
    محل سکونت
    شیراز
    مجید جان دلبندم!
    سلام!
    خاله سارایت هستم، نمک نشناس! قرار نبود وقتی به دنیای دست دراز ها رفتی ما را به کل، ببوسی و بگذاری کنار! از وقتی که برای اولین در قاب کوچک جعبه‌ی جادویی ، ایفای نقش کردی ؛ نزدیک به 18 سال می گذرد .(1) از آن زمان تا حالا خیلی چیز ها تغییر کرده . حتما تو هم برای خودت مردی شدی . راستی سربازی رفتی یا به خاطر دست هایت معاف شدی ؟مادر مادر مرده ات، معصومه، کم در حقت مادری کرده که باید از دختر همسایه بشنود که چشم حسودت کور، خاله به فدایت؛ بازیگری را بوسیدی و کنارش گذاشتی و جدیداً پا در کفش نویسندگان کرده ای و دست به قلم شده ای؟!
    به هر‌حال خبر نویسندگی ات را که شنیدم، از خوشی بال در آوردم و با سر به دنبال یافتن پیج فیس بوک و آیدی تلگرام و آدرس اینستاگرامت، کل اینترنت را وجب به وجب گشتم؛ حتی گلاب به رویت، دست به دامن ف.ی.ل.ت.ر شکن هم شدم، تا برایت کامنت بگذارم و ابراز خوشحالی کنم؛ اما نیافتیم! نه من و نه آن خواهر طفلکم!(2)
    تا اینکه آقای عطاران
    (3) به فریادمان رسید و گفت که تو اصلا اهل این برنامه ها نیستی و هزار کیلو متری فضای مجازی هم پیدایت نمی شود .
    اما مرا که می‌شناسی، جرعت داری بگو نه! مادرت را به عزایت می نشانم... دست از تلاش برنداشته ودست بر زانوی اراده، به دنبال راهی می گشتم تا حرف هایم را برایت بفرستم. اول گفتم با دود برایت نامه بفرستم؛ اما وقتی فکر کردم، دیدم از اینجا تا آن خراب شده ای که رفته ای، چند صد کیلومتر راه است؛ از آن گذشته دوره کبوتر و چاپار و عقابِ نامه بر هم که گذشته. به ناچار دست به کیبورد شدم تا نامه ام را برایت تایپ کنم؛ به امید این که تو این نامه را بخوانی و رستگار شوی!
    وقتی از شادی نویسنده شدنت در پوست خودم نمی گنجیدم، معصومه رو به من کرد و با لبخند معنا داری روی شانه ام زد و گفت:«تو که هنوز کتابش را نخوانده ای. اول آن را بخوان؛ قول می دهم از شدت خوشحالی به رحمت ایزدی بپیوندی.» البته مادر ها همه شان این‌طورند و الکی بچه هایشان را خدای جذابیت و استعداد می‌دانند!
    مجید جان؛ خدا برایت بد نخواهد، به اصطلاح رمانت را که خواندم، چنان رعشه ای بر بدنم افتاد، که زن‌عمو فاطی هم از خانه ی خودشان در دم با من لرزید؛ این را بعداً خودش به من گفت.
    هر چه جلوتر رفتم، ضربه های مهلک تری را نوش جان می نمودم. فوری کتاب را بستم و خودم را به نوشیدن یک پارچ آب قند دعوت کردم. بعد از اینکه حالم بهتر شد، بدون فوت وقت، شروع به نوشتن این نامه کردم.
    دلبندم؛ کتابت خط بطلانی بر تمام آرزوهایی که برایت داشتم؛ کشید. البته درک می کنم که تجربه ی اول همیشه قوی نیست؛ اما خاله جان، کاش قبلش از دوتا بزرگتر می پرسیدی که مادر بیچاره ات... آخ! ...چیزی نیست، نگران نباش؛ معصومه بود، بشگونم گرفت! هنوز باور نکرده، برایت مادری کرده!
    کجا بودم؟! هان! مادر که نه چیز...چیز بیچاره ات اینقدر پوستش از حرص چروک نشود؛ بوتاکس خدا تومن پولش می شود!
    بگذریم؛ عزیزم، نویسنده‌ی خوب بودن فقط به این نیست که هزاران برگه و صد ها خود کار خرج کنی یا آن قدر انگشتانت را محکم بر روی دکمه‌های کیبورد بیچاره بکوبانی تا اهل خانه که هیچ، نرگس و زهرا هم صدای خرد شدنشان را بشنوند و قند در دلشان آب شود که بله ، مجید هم نویسنده شده است و پس فردا برای گرفتن عکس و امضا از تو درِ خانه، صف بکشند.
    یادش به خیر، در زمان ما یه چیزهایی کوچکی در دستور زبان فارسی وجود داشت که اهمیت شان کمتر از ایموجی ها و شکلک های تلگرام و فیس بوک و ... نبود. به آن ها علائم نگارشی می گفتیم! اما بیچاره ها از بس کوچک هستند، به چشم نمی آیند و آدم حسابشان نمی کنیم. ولی عزیزم، تو باید یاد بگیری که به همه، چه خرد و چه کلان احترام بگذاری.
    شاید با خودت بگویی، خاله دلش خوش است و نفسش از جای گرم بلند می شود. من این علائم نگارشی را از کجای کیبورد در بیاورم؟
    عزیز خاله، اگر کمی با دقت به کیبوردت نگاه کنی، می بینی که در قسمت پایینی کیبورد، هر دو سمت، دکمه بی زبانی به اسم Shift نشسته و مظلومانه به تو نگاه می کند. این دکمه صرفاً برای قشنگی و های کلاس کردن کیبورد نیست که جان خاله! این بیچاره هم برای خودش مسئولیتی دارد. وقتی که این دکمه را به همراه دکمه های دیگر، فشار دهی، معجزه ای به اسم ظاهر شدن علائم نگارشی رخ می دهد. باور نمی کنی؟! صبر کن الان برایت شات می گیرم ...
    اصلا ولش کن ؛ من حوصله ی این قرتی بازی ها را ندارم . آخر نامه برایت لیست بلند بالایی از چگونه ظاهر کردن علائم نگارشی می نویسیم؛ باشد تا پند گیری!(4)
    دلبندم، موقع نوشتن نفسی بگیر و با آرامش بنویس. با میگ میگ زبان بسته که مسابقه نداری! خیر سرت داری یک اثر ادبی می نویسی که قرار است ثبت شود و در خاطره ها بماند. برای خودت می گویم، اگر رعایت نکنی آه و ناله و نفرین است که نصیبت می شود و ثواب نکرده ات، کباب می شود.
    حتما می گویی کسی که متوجه نمی‌شود. اما مجید جان اشخاص بیچاره و فلک زده‌ای هستند که این خطا های تو از زیر نگاه همچون عقاب‌شان نمی تواند فرار کند و مو را از ماست بیرون می‌کشند. نترس ! روح، خفاش شب و یا خدای نکرده قاتل زنجیره ای نیستند. اسم این عزیزان فراموش شده ویراستار است. کسانی که جوانی شان را به پای این شغل شریف گذاشتند و من به شخصه معتقدم، ویراستاری، باید جزء مشاغل سخت به حساب بیاید و بندگان خدا بیمه عمر شوند.
    از بحث اصلی خارج نشویم، اصلا فرض می‌کنم که تو با علائم نگارشی و کاربرد آن ها آشنایی نداری. نقطه مفلوک که دیگر خودش مستقل است خیر سرش! آن را حداقل بزن ته جمله. (5) یا آن کامای بدبخت که معلمان ابدایی موقع دیکته گفتن آن چنان کشیده و بلند ادایش می کردند که انگار جزئی از قوانین نیوتون است. البته جدیدا مد شده لب های خود را غنچه می کنند و به آن ویرگول می گویند، اما من از این جلف بازی ها خوشم نمی آید . همان کامای قدیمی خودم را می گویم.(6)

    با تو بودم مجید! دیگر نامردی است به خدا؛ اگر انتظار داشته باشی، یک مشت جمله ی نا مربوط را من خودم از هم جدا کنم و خودم به صورت خود جوش بین جملات مکث کنم!
    قلبم از دست کار هایت تیر می کشد! خدا رو شکر مجید- برادر معصومه را می گویم.- نماند و این اشتباهاتت را ندید. معصومه می گوید باز دارم زیاده گویی می کنم! مهم نیست...کلی حق به گردنت دارم... در ضمن خاله ات هم هستم هرچند ناتنی؛ پس آش کشک خاله اته...بخوری پاته...نخوری پاته...
    دیگر دستانم یاری نمی کند! در پناه خدا شاد و رستگار باشی.

    دوست دار تو، خاله سارا
    پ ن: شقایق (7) را یادت هست؟! همان دخترک افاده ای خواهر شوهرم را می گویم؛ مدیونی اگر فکر کنی دارم عروس بازی در می آورم... اَه...باشد...همان دختر خوش بر و روی خواهر شوهرم را می گویم؛ خوب شد؟!
    برایت یک نامه نوشته! خواندمش که خدای نکرده مسئله منکراتی نباشد...من اصلا فضول نیستم، بی ادب! ... فقط کمی نگرانت شدم، همین! چیز خاصی نداشت و فقط نقد به اصطلاح رمانت بود، خدا را شکر! برایت ضمیمه ی نامه فرستادمش!


    ****
    توضیحات :
    (1) سریال قصه های مجید دلبندم در سال 1377 در گروه کودک و نوجوان شبکه یک تولید و پخش شد . :uooo:
    (2) منظور نویسنده های بسیار عزیز سایت است، که سال تا سال خصوصی هایی که از سوی ویراستاران است را، پاسخ نمی دهند، عاجزانه می خواهیم که برای بهبود ویرایش رمان خودتان، پاسخگوی ویراستاران باشید.
    (3) رضا عطاران کارگردان این سریال است

    (4)
    Shift + T = ،

    Shift +Y = ؛
    /+ Shift = ؟

    Shift +1 = !
    ک+ Shift = :
    Shift +9 = )

    Shift +0 = (
    م+ shift = »

    ن+ shift = «

    چ+ Shift ={
    ج+ Shift = }
    گ+ Shift = "
    (5) کاربرد نقطه :
    1) درپایان تمام جملات به استثنا جملات پرسشی و تعجبی. مثال: مجید نویسنده شده است.
    2) پس از هر حرفی که به نشانه اختصار به کار رفته باشد. مثال: م. مجید زاده( مجید مجید زاده ):campe45on2:
    (6) کاربرد ویرگول:
    1) میان عبارت: وجود خطاهای نگارشی در نوشته، باعث بد خوانی و بد فهمی آن می شود. بنابر این هرجا لازم بود که مکث شود تا خواننده اشتباها عبارات را بهم ربط ندهد، حضور کاما، الزامی است.
    2 ) پس از منادا. مثال: مجید، لباس هایت را جمع کن.
    3) هرجایی که عبارتی به عنوان توضیح در ضمن جمله یا عبارت دیگری آمده باشد(بدل). مثال: مجید، پسر همسایه روبه رویی، نویسنده است.
    4) بین چند کلمه که دارای اسناد واحدی باشد. مثال: خاله سارا، معصومه، زن عمو فاطی و نرگس به خیابان رفتند.
    5 ) بین دو کلمه که ممکن است خواننده آن ها را با کسره بخواند.
    مثال: پسرِ دانشمند، جوان را دید.
    .........پسر، دانشمندِ جوان را دید.
    6 ) میان جمله های غیر مستقل که در مجموع جمله کاملی را تشکیل می‌‌دهند.مثال : مجید جان ، وقت کردی ، نگاهی به نامه ها بینداز.
    (7)
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    ****
    پ ن: از
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    برای باز خوانی و ویراستاری متن بسیار سپاس گزارم .
     
    Z

    Zhinous_Sh

    مهمان
    سلام بر آقا مجید!
    ان شاا... که خوب هستید؟!
    خب آقا مجید می بینم که ماشاا... دوران خدمت خود را به پایان رسانده ای ، لیکن چیزی شنیدم که در تصورات دور ذهنم هم نمی گنجید!
    آخر مگر می شود آقا مجید عاشق بازیگری روی به نویسندگی بیاورد؟
    تا آنجا که من به یاد دارم،شما همیشه از نوشتن انشا در مدرسه بیزار بودید...! اما حالا...
    آخ... یادم رفت که بگویم من کیستم!
    من شقایق،هم کلاسی دوران دبستان و همان که تا پایان دوران راهنمایی با هم درس می خواندیم!
    یادت است! همان که همیشه برایش می گفتی که انشا نوشتن سخت ترین کار دنیاهست.
    اما چند روز پیش،وقتی که معصومه جان به سارا گفت که نویسنده شدی،مشتاق شدم تا رمان تو رو بخوانم،تا ببینم آقا مجید بیزار از ادبیات،چگونه قلمی دارد!
    آقا مجید، و خود می دانی که من در این موارد آدم رکی هستم و بی پرده سخنم را به زبان می آورم!
    اصلاً یادت است،که آن روز خسته کننده ... نه،نمی نویسم از آن روز که هم اعصاب خود را اذیت می کنم و هم اعصاب تو را!
    داشتم می گفتم،شروع به خواندن رمانتان کردم،کار جالبی بود; آخر مگر می شود که چنین کاری جالب نباشد!
    من آخر چه بگویم به شما؟
    چه بگویم!
    واقعاً داستان را خود شما نوشته بودید؟
    اگر جوابتان بله است،که من برای خود متأسفم; لیکن اگر جوابتان خیر باشد هم...
    می شود به من بگویید. چگونه این ایده رمانتان را پیدا کردید؟
    فیلم های هالیوودی چه مقدار تأثیر گذار هستند!
    آخر که چه! این ایده برای شما نبود و شما از ایده ی دیگران کپی کردی!
    این را کاری نداشته باشیم،مسئله ای دیگر را دیدم که به شدت اعصابم را متشوش ساخت!
    آخر کشیدن حروف برای چیست؟
    مگر شما در رمان خود،توصیف نمی کنید؟ پس دگر کشش حروف برای چیست؟!
    مگر با غیر آدمیان سخن می گفتید و فکر می کردید ما متوجه نمی شویم که در این قسمت از رمان ، فلان شخصیت،فریاد می زند و یا بغض دارد...!
    باز هم بود مواردی که دوست داشتم برایتان بگویم، امّا چه کنم که فقط من نوشته ی شما را نخواندم و باز هم بودند کسانی که این اثر بزرگ تاریخ را خواندند و هر کدام واکنش های متفاوت و جالبی در برابر نوشته هایات،نشان دادند!
    سخن آخر را بگویم،آقا مجید،ما نمی گوییم دست به قلم نباید شد اما آخر نمی شود که تا فیلمی دیدیم و یا کتابی خواندیم،دست به قلم شوید!
    امیدوارم موفق باشید.

    ~~~~~~~~~~~~~~~~

    پ.ن :

    دوستان،چون دیگر دوستان شماره گذاری نکردم.
    ما نمی گوییم که قلم را باید از نویسنده گرفت،بلکه می گوییم باید به نویسنده میدان داد،تا رخش قلمش را در عرصه ی نویسندگی به حرکت در آورد!
    اما نویسنده هم نباید تا تقی به توقی می خورد ( فیلمی تماشا می کند و یا رمانی جدید می خواند ) و از موضوعش خوشش آمد، سریع دست به قلم شود.

    و مورد دیگر،خواهشمندم که حروف را نکشید ،شما فقط کار ویراستار گرانقدر را زیاد می کنید و آیا به نظر شما،این اجحاف در حق ویراستار نیست!
    و این کشیدگی حروف را اگر با توصیف ها در رمان زیاد تر کنید،هم رمان زیباتر می شود و هم دیگر موارد رفع شود.


    امیدوارم که به این موضوعات عمل شود! :)

    یا حق :)
     

    FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    مجید جان دلبندم، سلام
    زن عمویت هستم با معرفت!
    زن عمو بودن را کنار می گذارم، تو بگو کم در حقت مادری کردم؟ چه شب هایی که برای بزرگ شدن تو از خوابم گذشتم، (1)چه شب هایی که بی خیال درس ها و کار های روز مره ی زندگی خودم شدم تا تو به اوج برسی، این بود جواب من؟ از این ها بگذریم از خاله سارا و معصومه شنیده ام که کتاب نوشتی؛ اولش کمی تعجب کردم، گفتم آخر مجید را چه به نوشتن؛ بعد تحسینت کردم و به عمویت گفتم یا کتاب مجید را برایم می خری یا فاطی بی فاطی! بنده خدا مغازه ها را زیر و رو کرد تا بالاخره کتاب تو را پیدا کرد، آن روز از شوق دیدن اسمت روی کتاب تا صبح خوابم نبرد. صفحه ای از کتابت را که باز کردم، ابروهایم بالا پرید!(2) شاید هم ارتفاع پرش اش کم بود و سریع به سرجایش بازگشت، نمی دانی مجید چه حال و روزی پیدا کردم؛ طوری که عمویت به سرعت برایم آب قند ریخت و گفت:《چشم هات کور شد از بس به این صفحه زل زدی》
    نمی دانی مجید، از وقتی نامت را به عنوان نام نویسنده ی این کتاب دیدم؛ هر چه بد و بیراه بود، بار تو و خودم کردم. آخر پسر نانت نبود، آبت نبود؛ رمان نوشتنت چی بود؟ تو که با آن دست های دراز بازیگر شدی، دیگر چرا؟ حداقل آن لحظه که استارت نوشتن را زدی، دست از دست درازی به آثار دیگران برمی داشتی و ایده ی نداشته ی خودت را عملی می کردی!(3)
    راستی این گونه که پیداست، علاقه ی زیادی به سریال شب های برره داری. (4)شخصیت های رمان تو هم مثل شیر فرهاد (5)"وجدان" دارند؛ خوب است که ما وجدان داشته باشیم ولیکن مجید جان تو می توانی با وجدانت صحبت کنی؟ شاید تو بتوانی اما من و دختر های همسایه،خاله سارا و حتی مادرت معصومه از این نعمت خدادادی محرومیم! آیا کار درستی است که این را توی سر ما بکوبی؟ نرگس می گفت از وقتی تو با وجدانت جر و بحث کردی، او هم هـ*ـوس دعوا با وجدانش را کرده، بار ها به من گفت وجدان اون خوابیده و نباید بیدارش کنیم، اما وقتی برایش نوشته ات را خواندم سریع گفت که باید هر چه زود تر وجدانش را بیدار کند تا بگو و مگوی حسابی ای با هم داشته باشند. وقتی عکس صحبت های تو و وجدانت را توی گروه مجازیمان گذاشتم، از خاله سارا گرفته تا زهرا شروع کردن به پوکر فرستادن، حتی معصومه از داشتن پسری مثل تو اعلام نارضایتی کرد و برایت آرزو کرد که هر چه زود تر دست هایت را از قلم جدا کنی و دنبال شغل سابقت بروی؛ راستی چند تا از دیالوگ های کتابت که طرف مقابل کسی جز وجدان نبود، برایت می فرستم، تا در آینده به بحران "خوابیدن وجدان" گرفتار نشوی.
    (صدایش را شنیدم، وجدان را می گویم، چنان عصبی بود که ترسیدم بلایی سرم بیاورد. همون طور که داد می زد رو به من گفت :
    _مجید... مجید... با تو حرف می زنم پسره ی آی کیو پایین!
    _وجدان خفه می شوی یا خفه ات کنم؟
    و بعد با کتاب، به سرم زدم تا صدایش قطع شود.)
    مجید جان دلبندم، جان زن عمو فاطی دست از صحبت با وجدانت بردار. اخر زن عمو هم دوست دارد با وجدانش حرف بزند، دلت می آید که دل زن عمو را بشکنی و از نعمت خدادادی ات برای اذیت کردن قلب ضعیف اون استفاده کنی؟
    زهرا، همبازی دوران کودکی‌ات هم نامه ای برایت نوشته که فردا به دستت می‌‌رسد.
    دوست دار بهتر شدن قلم تو ...
    زن عمو



    ***
    توضیحات

    1_بی خوابی ویراستار ها، برای به سرانجام رساندن رمان در حال ویرایش!
    2_اصطلاحی در بیشتر رمان ها که مشخص نیست چگونه ابرو به بالا می پرد، اگر می پرد فیلمی از این پرش در اختیار ما قرار بدید و اگر به اصطلاح توصیف حال شخصیت است، بهتر است که بگویید تعجب کردم.یا چشم هایم گرد شد.
    مثال :با دیدن آن پیرمرد عصا به دست ابروهایم بالا پرید، وای خدای من! متوجه پرش ابروهایم شد او هم ابروهایش بالا پرید!

    3_رمان هایی با موضوعات تکراری و کلیشه ای که سرانجام یکسان ولیکن اسم های متفاوت دارند!
    4_سریالی به کارگردانی مهران مدیری که سال 84 از شبکه سه پخش می شد.
    5_شیر فرهاد (مهران مدیری) در این سریال با وجدانش صحبت می کرد.


     

    ZaH'ra

    ZrYan
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/02
    ارسالی ها
    1,354
    امتیاز واکنش
    49,362
    امتیاز
    1,036
    سلام.
    احوال گرامی چه‌طور است مجیدجان؟
    این بار با هزار پارتی‌بازی نوبت را از دخترک همسایه‌تان(۱) و دگر اقوام گرفته‌ام تا زودتر برایت نامه بنویسم؛ ذوق داشتم دگر.
    مرا یادت است؟
    همانی که برخلاف دیگر دخترک‌ها با تو فوتبال می‌زد؟ البته ناگفته نماند که چه‌طور بازی‌های جلف آنان را به من ترجیح می‌دادی!
    بگذریم؛ دختر همسایه‌تان چنان بالا سرم ایستاده و به ساعتش اشاره می‌کند که سخن کوتاه به باشد از نزاع!
    چه نویسنده‌ای شده‌ای!

    آن قدر معصومه جان(۲)، مادرت، با آب و تاب از فن نویسندگی‌ات می‌گفت که دل من هم آب افتاد و به سرم زد کدورت‌های دوران کودکی را کنار بگذارم و به نوشته‌هایت نگاهی بیندازم.
    همین که چند صفحه آغازین را خواندم، عرق سردی بر پیشانی‌ام نشست!
    سرم را چنان یکهو بالا آوردم که مصادف با چشم‌غره مادر و خاله سارایت
    (۳) شد. انگار او هم به تیم تو پیوسته. امان از روابط فامیلی!
    هیچ‌چیز به اندازه جای خالی "؛" (۴) چشمم را نگرفت. مجیدجان این نقطه ویرگول فلک‌زده چه گناهی در حق تو کرده که جایش را به نقطه و سه نقطه(۵) داده‌ای؟
    آه چه بگویم که از غم این اجحاف، شاعر شده‌ام. باور نمی‌کنی؟ حق هم داری؛ اما اگر از زن عمویت(۶) بپرسی، حرف مرا تصدیق می‌کند. ام، چرا تصدیق؟ برایت "لایو" اجرا می‌کنم!
    "غم من در نبود ویرگول در زبر نقطه
    آهی است بسی بزرگ، درون سـ*ـینه خفته"
    خب دیگر بس است؛ اشکم در آمد!
    راستی! یک چیزی یادم آمد. مگر معصومه‌جان نگفته بود که زمانی املای کلمه‌ای را نمی‌دانی، از گوگل جان بپرسی؛ همان دخترک زیباروی چندرنگ؛ همان که رنگ آبی و قرمزش دو بار تکرار شده است. پس چرا گاهی یک کلمه را با املای درست و گاهی با املای اشتباه نوشته‌ای دلبندم؟! (۷)
    می‌گویی شک کرده‌ای؛ ولی خب ما که آن جوان رعنا را جهت کسب اطلاع به تو معرفی کردیم! باشد این دفعه را نادیده می‌گیرم. نمی‌‌دانی که، مادر و خاله‌ات با چشم‌غره‌های نود درجه‌ای‌شان از یک طرف، ضربات وارده به پهلویم توسط دخترک همسایه‌تان، از طرف دیگر، مرا نشانه گرفته‌اند.
    انگار تایمم دارد تمام می‌‌شود. چه می‌شود کرد؟ همه یک روزی رفتنی هستند و من هم در این نامه با تو وداع می‌گویم.
    یک دور از جان بگویی از آن طرف بد نیست!

    به سفر آخرت نمی‌‌روم که؛ جهت کسب علم و دانش عرصه را ترک می‌کنم.
    خب مجیدجان برایت آرزوی موفقیت می‌کنم.
    امیدوارم تقاص این ضربات متوالی را از دخترک همسایه بگیری و نامه‌اش را دیرتر بخوانی، جگرم خنک شود!
    دوست تو..
    زهرا


    ****
    توضیحات:

    (۱): @narcissus
    (۲): @shaparak20
    (۳): @Ava Banoo
    (۴): نقطه ویرگول و نقطه کاما، نام‌هایی است که به این علامت نگارشی نسبت می‌دهند.
    "؛" نشانی مکثی بیشتر از ویرگول و کمتر از نقطه است. این علامت، با استفاده از کلید Shift +Y در صفحه ظاهر می‌شود.
    کار
    برد آن در متن جوانب متعددی دارد همچون: ۱_هنگام برشمردن و تفکیک اجزای مختلف وابسته به یک حکم اصلی به شکل فهرست، دسته‌بندی و شماره‌بندی و یا بدون شماره و پشت سر هم:
    در ویراستاری شاهد سه قانون اصلی هستیم: تصحیح علائم نگارشی؛ تطابق افعال و کلمات با متن؛ پیروی از خواسته‌ی نویسنده.
    ۲_ قبل از جمله ای توضیحی و تکمیلی که به دنبال جمله قبلی آمده باشد:
    او کتابی نوشت؛ کتابی بسیار خردمندانه و سودمند. ۳_در جمله های مرکب و پیش از کلمات توضیحی همچون: یعنی، مانند، مثلاً، زیرا، اما، بنابراین، در نتیجه، از این رو، در این صورت، چنان‌که، با وجود این، با این حال، با این همه، برای نمونه، در مثل، به فرض و همان‌طور که.
    *** نکته مهم این است که وقتی قبل این کلمات ذکر شده از نقطه ویرگول استفاده می‌کنیم، که جمله ی پیشین با فعل همراه باشد، به عنوان مثال:

    ویراستار؛ یعنی سختی، بی خوابی. اشتباه، و باید به صورت ویراستار، یعنی سختی، بی خوابی. نگاشته شود.

    (۵): استفاده‌‌ مکرر دوستان عزیز نویسنده از "..." که ما مجبور به حذف آن می‌شویم؛ زیرا فقط و فقط مجاز به استفاده‌‌ی آن در دیالوگ‌ها هستند و برای مکث در جملات دیگر می‌توانند از نقطه، ویرگول و نقطه ویرگول، با توجه به تناسب آن استفاده کنند.

    (۶): @FATEME078
    (۷): املای دو جانبه؛ گاه درست و گاه غلط. به عنوان مثال، ابتدا استفاده از کلمه‌ی درست" مزخرف" و سپس در میانه‌‌ی متن، استفاده از املای اشتباه آن به صورت" مضخرف"!
     

    FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    سلام مجید جان :)
    شرمنده‌ام که دوباره وقت تو را می‌گیرم، می‌دانم تو از دکتر، مهندس‌ها هم سرت شلوغ‌تر است؛ آخر دیگر نویسنده(!) شده‌ای. می‌دانی مجید؟! دیروز دوباره کتاب‌ات را خواندم، دلم نیامد از کنارش ساده رد شوم.
    نویسنده‌ی عزیز، مجید، نشانه‌ی نوشتاری تعجب را که می‌شناسی، همان بنده خدایی که برای ابراز احساسات یا شدت زیاد به کار می‌رود؟ در دهات ما این علامت پایان جمله را نشان می‌دهد. نمی‌دانم چطور آن را اول جمله می‌آوری، واقعا این مسئله جای تامل دارد. یک جا که نوشته بودی:

    - جانی!!!!! بیا بریم دیگه!!!پسر عجله کن!!!
    مجید جان، خاله سارا و دختر همسایه، زهرا، را که دق دادی و فرستادی از اول تمام کتاب های فارسی را مرور کنند تا شاید رستگار شوند.
    اما خود تو، تا به حال خواستی که از اول شروع کنی؟ اصلا بی‌خیال از نو خواندن کتاب های دبستان و راهنمایی و دبیرستان؛ گوگل که داری؟ اون دختر منتظر امر توست تا برایت کاربرد علامت تعجب را بگوید. اصلا چرا راه دور برویم؟! برو از بقال سر کوچه‌تان بپرس که آیا تکرار مکرر یک علامت و یا یک حرف جایز است؟ بی شک می گوید:«نه!»
    آخ آخ مجید، تو به جای علامت سوال هم، علامت تعجب گذاشته ای؛ آخر پسر خوب، کجای این جمله تعجب دارد؟! اصلا خود تو وقتی سوال می‌پرسی، به جای جواب منتظر شگفتی فرد مقابلی؟!
    انتهای نامه کاربرد های علامت تعجب را برایت می‌گذارم، باشد که تمام کتاب‌ات را فرا نگیرد!
    راستی مجید، انقدر پشت سر هم دیالوگ ردیف کرده ای
    که دیگر اعصابی برای من نماند.

    "جانی در حالی که دستش را روی پاهایش می گذارد، رو به من سلنا می گوید:هی دختر...بیا ببینمت اینجا چی کار می کنی!سلنا گفت به تو چه مربوط! "
    این ها را جلوی خودت بگذارند، قهر نمی‌کنی؟ نمی‌گویی که اصلا کی به کی هست؟! الان آن را جانی گفته یا سلنا؟ اصلا خودت می‌فهمی قضیه از چه قرار است؟! علامت تعجب می‌خواهد یا سوال؟ اصلا کیبرد‌ات فقط علامت تعجب دارد؟
    یا آخر کتاب گفته ای :
    " - جانی:
    -دوستت دارم.
    -سلنا :
    -این نیز بگذرد!"

    شاید به نطر درست باشد اما مجید جان وقتی اسمش هست نیازی به - نداریم.
    ببین مجید جان، تو داری کتابی دست مردم می‌دهی که یک دردی از زندگی‌شان دوا کند؛ نه این که هزار و یک مشکل به درد های جامعه اضافه کند.


    فدای تو، زن‌عمو فاطی!
    ***
    توضیحات

    کاربرد های علامت تعجب:

    این علامت برای نشان دادن حالت‌هایی مثل تعجب، تحذیر، دعا، نفرین، دشنام، افسوس، خطاب، امر و مانند آن به کار می رود.
    اگر حالت‌های بالا با تاکید همراه نباشد، الزامی در به کار بردن نشانه‌های عاطفی وجود ندارد.
    مثال:
    این خانه، چقدر، زیباست!
    ای خدا!
    دریغ از عاشقی!
    خانم با فرهنگ!
    مواظب باش!
    عالی نوشتی!
     

    Ava Banoo

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/26
    ارسالی ها
    724
    امتیاز واکنش
    61,759
    امتیاز
    978
    سن
    25
    محل سکونت
    شیراز
    سلام مجید جان!
    چیست؟ چرا این‌گونه به نامه زل زده‌ای؟ توقع نداشتی که دوباره برایت نامه بنویسم یا شاید هم در خیال بافی خودت فکر می‌کردی دور از جان ، شقایق یا نرگس برایت نامه نوشته اند؟خجالت بکش! این افکار مسمومت را دور بریز. ان شاء الله اگر روزی خواستی متاهل شوی، کافی است لب تر کنی، خودم برایت آستین بالا می زنم. حتما از خودت می‌پرسی که چگونه بدون ندیدن تو حال و اوضاعت را فهمیدم. بچه جان من تو را بزرگ کرده‌ام. اگر نخواهم تو را بشناسم که باید بروم غاز بچرانم!
    بگذریم. بعد از جریان حمله عصبی که به خاطر خواندن کتابت، به من دست داد؛ دکتر هر گونه فشار عصبی را برایم قدغن کرد؛ برای همین کل خانواده بسیج شدند و تمامی آثار جرمت را تا شعاع 100 کیلو متری من پاک سازی کردند‌؛ حتی شوهر خاله‌ات هم به من هشدار داد که اگر حتی نیم نگاهی به کتابت بیندازم و دوباره افقی شوم، سه طلاقه که چیزی نیست، شش طلاقه‌ام می کند . من هم که از جانم سیر نشده بودم که دستی دستی، خودم را سیاه بخت کنم. از آن گذشته این قدر درگیر کارهایم بودم که وقت سر خاراندن هم نداشتم. خانه تکانی و خرید لباس های چشم در بیار عید و ... خودش مسئله کمی نیست. بالاخره باید این خواهر شوهر تفلونم را سر جایش بنشانم. اهمیتش در حد کنکور است؛ باور کن!
    سرت را درد نیاورم خاله، دیگر زیر بار مسئولیت ها کمرم داشت خم می‌شد؛ برای همین از شغل عزیزم استعفا دادم و در اوج، خداحافظی کردم. البته تمامی این ها همه‌اش فرمالیته است. دو روز دیگر که کارهایم سر وسامان بگیرد، دوباره باز می‌گردم.(1) مثل خیلی ها که خداحافظی کردند و فردایش دوباره نمایان شدند. منم یکی از آن‌ها شده‌ام. به قول معروف دیر و زود دارد؛ ولی سوخت و سوز ندارد. حیف است جامعه از حضور من بهره‌مند نشود. این شد که فعلا باز نشستگی موقتی را انتخاب کردم. مدیونی اگر پیش خودت به من فسیل بگویی! همه بازنشسته‌ها که فسیل نیستند، بی ادب!
    این شد که این چند وقت از تو و کتابت غافل بودم و در حسرت خواندن آن شاهکار ادبی‌ات می‌سوختم؛ ولی امان از این نفس اماره که زندگی آدم را تباه می‌کند. دیگر نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و با هر بدبختی که بود، کتابت را از صندوقچه‌ی ته انبار که درش را صد قفله کرده بودند، بیرون آوردم و شروع به خواندن کردم. می‌دانم اگر شوهر خاله‌ات بفهمد، با دست‌های خودش مرا حلق آویز می‌کند، اما چه کنم که دلم طاقت نیاورد برایت نامه را ننویسم. الان هم که دارم این نامه را می‌نویسم، چپ چپ نگاهم می‌کند. چند وقتی است مشکوک شده که شاید من مخاطب خاص دارم؛ ولی او نمی‌داند که من مخاطب خاص که هیچ، مخاطب ماست هم ندارم. همین یکی برای هفتاد و هفت پشتم بس است. آدم از یک سوراخ دوبار گزیده نمی‌شود. مطمئنم همه‌اش زیر سر آن خواهر جادوگرش است تا میانه من و او را به هم بریزد. از همان اول هم چشم دیدن کسی بهتر از خودش را نداشت؛ والله!
    از بحث اصلی خارج نشویم. کتاب را که ورق می زدم، جدا از آن اشتباهات خانمان سوزی که قبلاً به تو تذکر دادم، چیزهایی دیدم که دلم می‌خواست از همین جا، به صورت آنلاین، آن قدر با دمپایی ابریِ نیکتا بر فرق سرت بکوبم که با برف و باران سال بعد هم پایین نیایی. آخر پسرجان این جلف بازی ها چیست که در رمانت آورده ای؟ خیر سرت نویسنده ای و می‌خواهی با نوشتن کتاب و رمان، زبان مادری‌ات را ترویج دهی؛ اما تو کاری کرده ای که بنده خدا فردوسی، در قبرش، حرفه خردادیان را دست گرفته و طفلک انواع حرکات موزون را برای تسلی روحش انجام می‌دهد. بیچاره 30 سال از عمرش را پای نوشتن کتابش را گذراند و موهایش را سفید کرد که بعد تو یک الف بچه با کتابت، همه هست و نیستش را بر باد دهی؟!(2) آخر خدا را خوش می آید؟ از دست تو آن قدر حرص خوردم که حد ندارد؛ یعنی دلم می‌خواست بیایم جفت دست‌هایت را قلم کنم تا جامعه‌ی ادبی بیشتر از این دچار هرج و مرج نشود. خشن و عصبانی هم خودت هستی! جدیداً مادرت معصومه و زن عمو فاطی به من عمه هتی می‌گویند.(3) آن‌ها که خبر ندارند منِ بیچاره از دست ندانم کاری‌های تو چه زجری می‌کشم.
    بگذریم؛ مگر بار دیگر بچه شدی که اینگونه می‌نویسی؟ از کلمات ایش و خخ و ... می‌گذرم؛ البته بماند که هنوز با خخ مشکل دارم و هر چه لغت نامه ها را کنکاش کردم به در بسته خوردم و حتی ویکی پدیا هم اور دوز(!) کرد؛ ولی به جان همین خواهر شوهرم از این ها نمی‌توانم بگذرم. خدا شاهد است وقتی رمانت را می‌خواندم اول فکر کردم وردی، جادویی، چیزی نوشته‌ای! این به اصطلاح کلمات عسیسم و عجقم و خوشمل و موخوام و... دیگر چه صیغه ای است؟(4) ببند نیشت را بی حیا! منظورم آن چیزی که ذهن منحرفت ساخته و پرداخته کرده، نیست. واقعاً این که گفتی یعنی چه؟ دقیقاً می‌خواستی چه چیز را ثابت کنی؟ ثابت کنی عشق میان شخصیت ها زیاد است یا اینکه دختر داستان دارد ناز می کند؟ یا پسر دارد عشق خودش را این گونه به دختر نشان می‌دهد؟
    منظورت هرچه که بوده، راه را اشتباه رفته‌ای. مگر خدای نکرده پاره آجر به سرت خورده یا در آن ولایت به زبان دیگری حرف می‌زنند که تو اینگونه می‌نویسی ؟ به خدا اگر نمی‌شناختمت، فکر می‌کردم طفل خردسالی این‌ها را گفته و والدینش آن را نوشتند. اگر هم می‌بینی که واقعاً در درک زبان مادری‌ات با چالش رو به رو شده‌ای به خودم بگو. چشمم کور، دنده‎‌ام نرم ، برای تولدت بسته آموزشی بالابالا می‌خرم و برایت پست می‌کنم.(5) باور کن معجزه می‌کند. بچه همسایه‌مان زبان نمی‌کرد، هر چه قدر هم تخم کبوتر به خورد بیچاره دادند، افاقه نکرد؛ تا این‌که مادرش این بسته را برایش خرید؛ ماشاءالله الان در حد استاد ادبیات سخن وری می‌کند .
    خاله جان، عزیزم، نویسنده مملکت، چرا کاری می‌کنی که آدم دلش بخواهد هم سر خودش و هم سر تو را به دیوار بکوبد و خودش را برای همیشه خلاص کند؟ حالا می‌گوییم فردوسی برای 10-11 قرن پیش است و دیگر دِمده شده! بنده خدا دهخدا که دم دست است. این همه وقت صرف کرد، لغت نامه نوشته که آدم هایی چون تو بروند و از آن استفاده کنند؛ ولی تو با این کلمات عجیب و غریبت داغ این آرزو را به دل من و آن بنده خدا گذاشتی. به دلم ماند که یه خط از کتابت را بخوانم و لبخند ملیح بزنم و به تو افتخار کنم. اما متاسفانه هر صفحه را که ورق زدم، بیشتر به این نتیجه رسیدم که اگر مادر بیچاره‌ات معصومه، به جای آن که عمرش را صرف بزرگ کردن تو کند، در باغچه، سبزی خوردن کاشته بود و با فروختن آن ها کسب در آمد می‌کرد، الان برای خودش کارآفرین نمونه ای حساب می‌شد و دستش در جیب خودش بود.
    حرفم را خلاصه می‌کنم. دلبندم این ره که تو می روی به ترکستان است! به جای آن‌که زبان شیرین پارسی را ترویج دهی، تیشه بر ریشه اش می‌زنی. شنیده‌ام نویسندگان با خواندن شاهکارت، مثل اسپند روی آتیش شده اند و چاره ندارند تو را خفه کنند! یک دفعه دیدی سایر نویسندگان و ویراستاران مفلوک به نشانه اعتراض خودکشی کردند. آن وقت خون آن همه نوسینده فلک زده و ویراستاران عزیز و نگون بخت به گردن تو می‌افتد. برای خودت می‌گویم؛ حیف است اول جوانی به زندان بروی.
    اوه اوضاع خطر ناک است. من دیگر باید بروم وگرنه الان سر وکله همگی‌ان پیدا می‌شود و می‌پرسند که دارم برای چه کسی نامه می‌نویسم. آن وقت است که دیگر پته ام روی آب ریخته می‌شود.
    خاله جان، دلبندم امیدوارم دفعه بعد که برایت نامه می نویسم؛ آر پی جی به سمتت پرتاب نکنم و با روی خوش و اعصابی آرام برایت نامه‌ی فدایت شوم بنویسم. نه ولش کن من جانم را دوست دارم، اشخاص زیادی هستند که می‌خواهند فدایت شوند، میدان را به آن ها می‌دهم. بالاخره قحطی است دیگر!
    امیدوارم همیشه شاد و سرحال باشی و تلاش کنی‌کمتر این خاله بی زبان و مظلومت را دق مرگ کنی.


    دوست دار تو، خاله سارا
    ****
    توضیحات :

    (1) دوستان من به علت کنکور و مسائل دیگه تا اطلاع ثانوی افتخار همکاری با تالار ویرایش رو ندارم و در حال حاضر به عنوان ویراستار باز نشسته فعالیت می‌کنم .
    (2) بسی رنج بردم در این سال سی / عجم زنده کردم بدین پارسی
    (3) عمه هتی یکی از شخصیت های سریال قدیمی قصه های جزیره است. زنی تقریبا عبوس و غرغرو. اینم عکسش ::campe45on2:نوستالژی !
    images

    (4) نویسندگان عزیزی که در انجمن فعالیت می‌کنند، لطفاً این نکته رو به یاد داشته باشید که اگه رمان شما محتوای طنز داره، این موضوع باید در بستر رمان و با حوادث و اتفاقات و بعضی اوقات دیالوگ های میان اشخاص خودش رو بروز بده. این‌که شما از این قبیل کلمات استفاده می‌کنید، نه تنها باعث زیبایی و جذابیت رمانتون نمی‌شه، بلکه کیفیت قلم شما رو پایین میاره. تو بسیاری از رمان ها دیدم که اغلب شخصیت مؤنث داستان با این لحن صحبت می‌کنه. چه بسا درحال حاضر علاوه بر دختر داستان، پسر داستان هم وارد این لوس بازی ها شده، به عنوان مثال یه بخش رو براتون می نویسم.
    دختر: وای شلام عسیسم چطولی ؟ خوفی ؟ دلم برات تنگولیده بود .o_O
    پسر: وای نگو عجقم منم همین طور !:aiwan_light_bad:
    - برام لواشک می خری ؟ :aiwan_light_bdflum:
    - نه موش کوچولو‌ی خودم .:aiwan_lighght_blum:
    - اوم اوم مجید ژونم(جونم) ، قلبونت (قربونت ) برم ، من لواشک موخوام. اگه لواشک نخری باهات گهرم (قهرم):aiwan_light_scare:Boredsmiley
    - خخخخخخ چرا این جوری پاهات رو رو زمین می‌کوبی خوشمل من ؟:aiwan_light_sddsdblum: (البته این قسمت علاوه بر او خخ معروف تکرار زیادی حروف هم داره .)
    - دوست دالم دلم موخواد .گمجو ( گمشو) بچه پللو ( پررو):aiwan_light_shok::aiwan_light_shout:
    ...
    و مواردی از این قبیل که به فراوانی در رمان ها وجود داره. دوستان وقتی رمان می نویسید، بهتره درک صحیحی از شخصیت پردازی داشته باشید و بدونید که می خواید چی بنویسید. بر فرض مثال شما می خواید دختر داستان رو یه دختر از خود راضی و لوس بنویسید. بهتره با توصیف رفتاراش ، کارهای خود سرانه‌اش، بهونه های الکی و ... شخصیتش رو به تصویر بکشید. نه به کار بردن این قبیل کلمات. بهتره برای پیشرفت قلمتون هم که شده این موارد رو در خصوص نوشتن رمانتون رعایت کنید.
    (5) بسته آموزشی زبان فارسی برای کودکان 1-5 سال هست. تبلیغش قبلا در تلویزیون پخش می‌شد.:aiwan_light_mail1:

    با آرزوی موفقیت برای تک تک نویسنده های انجمن.:aiwan_light_bffffffffum:
     
    آخرین ویرایش:

    narcissus

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/28
    ارسالی ها
    328
    امتیاز واکنش
    3,928
    امتیاز
    493
    سن
    25
    محل سکونت
    کرج
    سلام مجید جان!
    این اولین بار است که من دست به قلم شده‌ام تا نامه‌ای برایت بنویسم.
    مجید جان مرا می‌شناسی؟
    نرگس هستم، دختر همسایه؛ گفتم شاید با تغییراتی که در طی این چند روز رخ داده، مرا به یاد نیاوری!
    مجید جان!
    من با تو و نوشته هایت(کتابی که مجازا نگارشش را به مجید نسبت دادیم.)خاطره‌های زیادی دارم.
    گاهی مانند دیوانه‌ها خندیدم،
    گاهی اشک ریختم،
    گاهی ترس وجودم را فرا گرفت...
    ولی از وقتی که با مادرت بیشتر آشنا شدم، خاله سارا، زن عمو و پسر عمویت را بیشتر شناختم، کمتر فرصت داشتم تا دقیق نوشته‌هایت را بخوانم.
    می‌دانی مجید جان، آدم‌هایی که در اطرافمان هستند را نمی‌توانیم بشناسیم؛ این را تجربه به من ثابت کرده، من هم به تو توصیه می‌کنم هیچ وقت به حرفی که می‌شنوی، تا خودت از صحتش مطمئن نشدی، اعتماد نکن مجید جان!
    بگذریم می‌خواهم برایت از دوستانم بگویم...
    از سمیرایی که مادرانه خرج کرد برای ما، وقت گذاشت برایمان، بی‌چشم داشت حمایت کرد.
    از خانم دکتری که با وجود وقت کمش، بارها تا صبح چشم بر هم نگذاشت تا کارش را به موقع تحویل دهد.
    از زن عمویت، فاطمه، اویی که زمان آشنایی ، در سختی، مرا یاری داد با وجود این که امتحان داشت و درس‌هایش زیاد است، می‌دانی که امسال کنکور دارد...
    از شقایقی، که با وجود مشغله‌ها و مسئولیت‌های زیادش، همیشه همراهمان بود و از هیچ کمکی دریغ نکرد.
    از زهرا برایت می‌گویم که همه گوجه صدایش می کردیم؛ او بدون هیچ چشم داشتی برایت همه کار کرد.
    از خاله‌ات سارا، که با وجود درس‌هایش، تمام وقت خالیش را بی منت برایت گذاشت...
    می‌دانی مجید جان، به تازگی نارین و محدثه هم به جمع دوستانه‌ی ما وارد شدند؛ لکن غوغایی برپا شد و جمعمان در انجمن از هم گسست اما دوستیمان همچنان پایدار است...
    از آیین، پسرعمویت، مجید جان اگر تلاش های او نبود، هیچ‌گاه این دوستی شکل نمی‌گرفت با این‌که مشغله‌هایش زیاد بود، ولی با سخاوت مندی یاری‌ام داد. راستش را بخواهی، پسرعمویت مانند کوه بود؛ حمایت‌هایش باعت روز به روز بهتر شدن و پیشرفت‌مان بود.
    مجید جان در این مدت ما سرد و گرم زیاد چشیده‌ایم؛ روز های زیادی را دیده‌ایم و اتفاقات زیادی را پشت سر گذاشته‌ایم.
    می‌دانی مجید جان، هر چیزی عمری دارد؛ عمر کار ما هم تمام شد.

    امیدوارم موفق باشی:)

    دوستان عزیز، ممنون که تاپیک رو دنبال کردید؛ این آخرین نامه از سری نامه های مجید جان بود.
    زین پس، من و تیمم هیچ مسئولیتی در قبال تالار ویرایش نداریم.
    خوشحال خواهیم شد با نظراتتان در این تاپیک بدرقه‌ی راهمان باشید.


    تیم سابق ویرایش
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.
    بالا