- عضویت
- 2017/03/15
- ارسالی ها
- 1,860
- امتیاز واکنش
- 26,748
- امتیاز
- 806
- سن
- 24
مربی مهدکودک آتنا اصلانی او را به یاد می آورد: دختر باهوش و مودبی بود، کلاس زبان ثبت نام کرده بود و... زنی که مدتها در مهد کودک با آتنا بازی کرده و به او چیزهای مختلف آموخته، حالا باورش نمی شود که آتنا اصلانی کشته شده است...
مربی مهدکودک آتنا کمی آنطرفتر اشک میریزد و بیقراری میکند: «آتنا خیلی دختر باهوش و مؤدبی بود. آتنا خیلی بچه معصومی بود. بعد از اتمام دوره پیشدبستانی در کلاس زبان ثبتنام کرد و میخواست تابستان زبان بخواند. چند روز بعد از آن عکس آتنا را درحالیکه زیر آن نوشته شده بود «گمشده» و خانوادهاش دنبالش میگشتند، در فضای مجازی دیدم، با دیدن عکس آتنا شوکه شدم. باورم نمیشد. با مادرش تماس گرفتم و متوجه شدم خبر درست است. بعد از آن روز خانواده بچهها با من تماس میگرفتند. سراغ آتنا را از من میگرفتند. اول فکر کردیم به خاطر طلاهایش او را دزدیدهاند و امیدوار بودیم پیدا بشود؛ اما تقریبا بعد از ٢٠ روز گفتند به قتل رسیده. اصلا باورم نشد، شوک بزرگی بود. بعد از شنیدن این خبر حالم خیلی بد شد.
هرگز فکر نمیکردم چنین آدمی در شهر ما و میان ما زندگی میکند. چطور آدم میتواند این بلا را سر دختربچهاي معصوم بیاورد. هر بلایی هم سر قاتل بیاورند، کم است. حالا فقط از خدا میخواهم به خانوادهاش صبر بدهد».
از کیف مشکی که کنارش است، تلفن همراهش را بیرون میآورد و فیلم روز آخر دوره پیشدبستانی آتنا را نشان میدهد. «از آن روز فقط فیلمها و نقاشیهای آتنا را نگاه میکنم و گریه میکنم».
مربی مهدکودک آتنا کمی آنطرفتر اشک میریزد و بیقراری میکند: «آتنا خیلی دختر باهوش و مؤدبی بود. آتنا خیلی بچه معصومی بود. بعد از اتمام دوره پیشدبستانی در کلاس زبان ثبتنام کرد و میخواست تابستان زبان بخواند. چند روز بعد از آن عکس آتنا را درحالیکه زیر آن نوشته شده بود «گمشده» و خانوادهاش دنبالش میگشتند، در فضای مجازی دیدم، با دیدن عکس آتنا شوکه شدم. باورم نمیشد. با مادرش تماس گرفتم و متوجه شدم خبر درست است. بعد از آن روز خانواده بچهها با من تماس میگرفتند. سراغ آتنا را از من میگرفتند. اول فکر کردیم به خاطر طلاهایش او را دزدیدهاند و امیدوار بودیم پیدا بشود؛ اما تقریبا بعد از ٢٠ روز گفتند به قتل رسیده. اصلا باورم نشد، شوک بزرگی بود. بعد از شنیدن این خبر حالم خیلی بد شد.
هرگز فکر نمیکردم چنین آدمی در شهر ما و میان ما زندگی میکند. چطور آدم میتواند این بلا را سر دختربچهاي معصوم بیاورد. هر بلایی هم سر قاتل بیاورند، کم است. حالا فقط از خدا میخواهم به خانوادهاش صبر بدهد».
از کیف مشکی که کنارش است، تلفن همراهش را بیرون میآورد و فیلم روز آخر دوره پیشدبستانی آتنا را نشان میدهد. «از آن روز فقط فیلمها و نقاشیهای آتنا را نگاه میکنم و گریه میکنم».