داستان مینا و گربه‌ها

  • شروع کننده موضوع ԼƠƔЄԼƳ
  • بازدیدها 130
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

ԼƠƔЄԼƳ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/08
ارسالی ها
3,970
امتیاز واکنش
22,084
امتیاز
736
محل سکونت
زیر سقف آسمون
صبح جمعه بود. مینا خوابیده بود. عجله ‏ای برای بیدار شدن نداشت. برادرش حمید هم آن طرف‏تر خوابیده بود.



273x300xPL.CS.jpg.pagespeed.ic.s7vtCZYOVv.jpg




یک مرتبه، صدایی به گوش مینا رسید و او را از خواب بیدار کرد. مینا چشم‏هایش را کمی باز کرد. خیال کرد خواب دیده. خواست که دوباره بخوابد، اما باز هم همان صدا را شنید. چشم‏هایش را مالید و خوب گوش داد. اشتباه نکرده بود. صدایی می‏ امد. مثل این بود که کسی ناله می‏کند.



مینا به حمید نگاه کرد. حمید خواب بود. از جا بلند شد. دور اتاق چرخید و همه جا را نگاه کرد. اما چیزی ندید. با خودش گفت: "حتما خواب دیده‏ام! بهتر است بروم و بخوابم." اما همین که خواست به رخت خواب برود، دوباره همان صدا را شنید.



این دفعه کمی ترسید. آهسته حمید را صدا کرد:

"حمید! حمید! بیدار شو!" حمید چشم‏هایش را باز کرد و خواب‏آلود گفت: "چیه؟ چه کار داری؟ چرا نمی‏گذاری بخوابم؟"

مینا کمی جلو رفت و گفت: "تو صدایی نشنیدی؟"



حمید با بداخلاقی گفت: "نه، من که هیچ صدایی نشنیدم." اما درست در همان موقع، دوباره صدا بلند شد.

مینا گفت: "گوش کن! "



حمید هم صدا را شنید. آن وقت گفت: "آهان شنیدم! انگار کسی گریه می‏کند! "



مینا فکری کرد و گفت: "فکر می‏کنم صدای یک بچه باشد. یک بچه‏ کوچولو که گریه می‏کند." حمید از جا بلند شد و گفت: "برویم توی حیاط را ببینیم. "



بعد هر دو به حیاط رفتند. دور تا دور حیاط را گشتند. اما کسی را ندیدند.

دوباره به اتاق برگشتند. خواب از چشم‏های آنها پریده بود. باز هم همان صدا را شنیدند. یک مرتبه مینا به یاد خواهر کوچولوی دوستش زری افتاد. زری و خانواده‏اش همسایه‏ آنها بودند. مینا با خوشحالی گفت: "فهمیدم! فهمیدم! این صدای گریه‏ خواهر زری است. او همیشه صبح زود بیدار می‏شود. "



اما حمید گفت: "نه. اشتباه می‏کنی. آنها در خانه نیستند. دیروز عصر به مسافرت رفتند. "

مینا کمی ناراحت شد. بعد فکری کرد و گفت: "اصلاً برویم از مامان بپرسیم." بعد هر دو به آشپزخانه دویدند. مادر مشغول آماده کردن صبحانه بود. حمید و مینا در آشپزخانه هم صدا را شنیدند. مینا از مادر پرسید: "مامان، این صدای چیست؟"



مادر آنقدر مشغول کار بود که هیچ صدایی را نمی‏شنید. او گفت: "چه صدایی؟ من که صدایی نمی‏شنوم. "

بعد هم ادامه داد: "زود باشید بروید دست و صورت‏تان را بشویید و بیایید صبحانه بخورید. "



اما مینا و حمید حوصله‏ صبحانه خوردن نداشتند. آنها می‏خواستند بفهمند که آن صدای چیست. دور تا دور آشپزخانه را گشتند.

مادر که کمی از دست‏شان عصبانی شده بود گفت: "آخر دنبال چه می‏گردید؟" و به نزدیک آنها رفت. آن وقت او هم صدا را شنید. فکری کرد و گفت: "انگار صدا از حیاط خلوت می‏آید!" مینا و حمید صبر نکردند. به حیاط خلوت دویدند. همه جای حیاط خلوت را گشتند تا اینکه بالاخره...

صدای خنده‏ آنها بلند شد. گوشه‏‏ حیاط خلوت، سه بچه گربه‏ قشنگ کنار هم خوابیده بودند و میومیو می‏کردند.



مینا و حمید از دیدن بچه گربه‏ ها خیلی خوشحال شده بودند از خوشحالی بالا و پایین می‏پریدند و می‏خندیدند. آنها به آشپرخانه دویدند. تا خبر را به مادر بدهند.



پدر هم از راه رسیده بود. او از نانوایی می ‏آمد. نان تازه خرید بود.

مینا و حمید گفتند که می‏خواهند بچه گربه را پیش خودشان نگه دارند.

اما پدر گفت: "نه، این کار درستی نیست. مادرشان بیرون است و برای آنها میومیوه می‏کند"



مینا و حمید به حیاط برگشتند. آنها یک گربه ‏ چاق را دیدند که روی دیوار انبار نشسته و میومیو می‏کرد. "

مینا گفت: "نگاه کن، چقدر غمگین است! او می‏خواهد پیش بچه‏ هایش باشد"

حمید گفت: "من فکر خوبی کرده‏ ام. "





آن وقت فکرش را به مینا گفت. هر دو به حیاط خلوت رفتند. آهسته بچه گربه‏ ها را برداشتند. یکی از آنها را مینا و دو تای دیگر را هم حمید بغـ*ـل کرد. بچه گربه‏ ها را به حیاط آوردند.



مادر گربه‏ ها تا بچه‏ هایش را دید، روی پنجه‏ های پا بلند شد و با صدای بلند، میومیو کرد. مینا و حمید، بچه گربه‏ ها را وسط حیاط گذاشتند. خودشان کنار رفتند و ایستادند. مادر گربه‏ ها زود از دیوار پایین پرید. پیش بچه‏ هایش دوید. آنها را بو کرد و لیس زد. بعد پشت گردن یکی از آنها را با دندان گرفت. از دیوار انباری بالا رفت. او را توی جعبه‏‏ کهنه‏ ای که آن بالا بود گذاشت. بعد دوباره به حیاط برگشت و دو تا بچه گربه‏ دیگر را هم برد. مینا و حمید خیلی خوشحال بودند.



مینا گفت: "حالا بچه گربه‏ ها پیش ماما‏ن‏شان هستند. "

حمید گفت: "ما می‏توانیم هر روز با آنها بازی کنیم. "

بعد هر دو رفتند تا دست و روی‏شان را بشویند و صبحانه بخورند.
 

برخی موضوعات مشابه

تاپیک قبلی
تاپیک بعدی
بالا