نظر سنجی دومین هفته بـنـویـس از سـر خـطـ ...✎_ادامه بده(1)

شما کدام داستان(ها)را می پسندید؟

  • داستان1

    رای: 6 12.8%
  • داستان2

    رای: 9 19.1%
  • داستان3

    رای: 1 2.1%
  • داستان4

    رای: 1 2.1%
  • داستان5

    رای: 11 23.4%
  • داستان6

    رای: 1 2.1%
  • داستان7

    رای: 2 4.3%
  • داستان8

    رای: 1 2.1%
  • داستان9

    رای: 3 6.4%
  • داستان10

    رای: 2 4.3%
  • داستان11

    رای: 17 36.2%
  • داستان12

    رای: 1 2.1%
  • داستان13

    رای: 2 4.3%
  • داستان14

    رای: 16 34.0%

  • مجموع رای دهندگان
    47
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

فاطمه سادات:)

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/04
ارسالی ها
2,063
امتیاز واکنش
8,679
امتیاز
606
سن
22
محل سکونت
| єѕƒαнαη |
" به نام خداوند جان آفرین "

با شما هستیم با دومین هفته از مسابقه ی جذاب بـنـویـس از سـر خـطـ ...✎

به دلیل تعداد بالای شرکت کنندگان ، که حدودا 27_28 نفر می باشند ، نظرسنجی این هفته طی دو مرحله انجام میشه !

و برای اینکه هر چه سریعتر بریم هفته ی آینده ، هر نظرسنجی دو روز باز هست !

شما عزیزان داستان هارو می خونید و در بالای تاپیک به دو داستان مورد علاقه تون رای میدید!

فقط به دو اثر می تونید رای بدید چون در آخر دو برنده خواهیم داشت !


منتقد و داوران عزیز هم توی نظرسنجی شرکت می کنند و بعد از پایان نظرسنجی ، داوران به تمامی اثرها امتیاز و منتقد بعد از نقد همه ی اثرها به سه داستان امتیاز و آقا یاشار به بهترین داستان از نظر خودشون امتیاز میدن!

دقت داشته باشید که امتیاز همه ی این عزیزان برای شما مهمه نه یه نفر و دو نفر ، همه شون !

هرکسی چه مستقیم ، چه غیر مستقیم ، چه اینجا و چه در خصوصی و پروفایل و ... به داوران و منتقد توهین کنه باهاشون برخورد شدید میشه !

داوران و منتقد ، ارزش گذاشتن و قبول کردن که یه همچین مسئولیت سختی داشته باشن ، میخوام که پشیمونمون نکنید !

پ.ن : شرکت کننده ای تقلب کنه ، بدون تذکر از دور مسابقات حذف میشه !

پ.ن: توی خصوصی هر عزیزی "بررسی شد"فرستاده شده داستانش در مسابقه شرکت داده میشه،اگر توی این دور نباشه مطمئنا توی دور دوم هست!و کسانی هم که با اینکه چند بار بهشون تذکر دادم فونت و سایزشون درست نشد،در مسابقه شرکت داده نمیشن!

پ.ن:ازین لحظه به بعد هیچ داستانی پذیرفته نمیشه!



************************************

داستان ها :

داستان شماره 1:
" صداي در مجالي به ادامه بحث نمي دهد کاميار براي باز کردن مي رود. مريم پشت سرش مي رود ، با ديدن زني با صورت گرد وسبزه رو که موهاي بافتني اش را روي لباس ساري نقش دارش انداخته و خال قرمزي ميان دو ابرويش است .... "
کامیار زن را به طرف پذیرایی همراهی می کند،مریم با ابروهای درهم در آشپزخانه سنگر می گیرد.
مریم: -کامیار مگه قرار نبود این خانمو جای دیگه ببری؟
کامیار از یخچال پاکت آب میوه سن ایچ را بیرون می آورد.
- هیس...عزیزم من به شوهرش مدیونم!
مریم پنهانی برای دیدن زن سرکی به پذیرایی می کشد.
- کامیار جان این زن و شوهر فقط دردسرن؛ نریمان یه پلیس فاسده که همه آدم کش ها دنبالشن! چرا باید ما تاوان گند کاریهاشو بدیم؟
- عزیزم فقط چند روز تا یه جای امن براش پیدا کنم.
صدای مهیبی درخانه می پیچد، مریم و کامیار هراسان به طرف پذیرایی می دوند، قاتل معروف مرداس با اسلحه ای در دست با لبخند نگاهشان می کند.

داستان شماره2:
صداي در مجالي به ادامه بحث نميدهد کاميار براي باز کردن ميرود. مريم پشت سرش ميرود ، با ديدن زني با صورت گرد وسبزه رو که موهاي بافتني اش راروي لباس ساري نقش دارش انداخته و خال قرمزي ميان دو ابرويش است؛ تعجب می کند. مریم نیز، همان احساس کامیار را دارد. زن هندی هم از دیدن انها جا میخورد. با لهجه خاصی میگوید: شما در خانه من چه می کنید؟کامیار: خونه شما؟! ولی این خونه به ما ارث رسیده. زن هندی میگوید: عجبا! من یک روز به سفر رفتم وحال خانه ام به ارث رسیده. بروید کنار اقا من خود باید خانه را ببینم. زن،کامیار را کنار میزند و بدون اجازه وارد میشود حیاط را طی میکند و وارد خانه میشود. با دیدن وسایل خانه متعجب میشود. زن طاقتش را از دست میدهدو میگوید: خدااایا چه اتفاقی برای فتحعلی شاه ، مردم و خانه ام افتاده است؟! ای کاش به سفر نمی رفتم.مریم وکامیار متعجب به زن نگاه میکنند.حرفای زن درذهن مریم بالا و پایین میروند. به زن نگاه میکند.مدل لباسش قدیمی بود.در ذهنش تحلیل میکند.فتحعلی شاه 180 سال پیش حکومت میکرده است. سفری یک روزه با سرعت نور دربعد چهارم یا فضا معادل 182 سال زمینی است. پس این زن.....

داستان شماره3:
"صداي در مجالي به ادامه بحث نمي دهد کاميار براي باز کردن مي رود. مريم پشت سرش مي رود ، با ديدن زني با صورت گرد وسبزه رو که موهاي بافتني اش را روي لباس ساري نقش دارش انداخته و خال قرمزي ميان دو ابرويش است، اخمی می کند. نگاه مریم رنگ ناآشنایی می گیرد.زن وارد خانه می شود، به زبان هندی چیزی می گوید که مریم متوجه نمی شود. اما کامیار جوابش را می دهد. مریم به زن که زیبایی خیره کننده ای داشت نگاه می کند و زیر لب می گوید
-چقدر چهرش شبیه کامیاره.
کامیار در را می بندد و به سمت مریم می رود. مریم می پرسد
-اون زن کی بود؟!
-اون زنی بود که خودشو فدا کرد تا من باشم. اون زنی بود که غذا نخورد،تا من غذا بخورم. اون کسی بود که پای پدر ایرانی من نشست در حالی که می تونست بایکی ازدواج کنه تا قدرش رو بدونه! اون زن مادرم بود!اون تنها کسیه که قلبم رو تصاحب کرده!"

داستان شماره4:
صداي در مجالي به ادامه بحث نمي دهد کاميار براي باز کردن مي رود. مريم پشت سرش مي رود،با ديدن زني با صورت گرد وسبزه رو که موهاي بافتني اش را روي لباس ساري نقش دارش انداخته و خال قرمزي ميان دو ابرويش است،چشمان یک پارچه خون رنگش گرد می شود.سرش را به سمت مریمی می چرخاند که انگار در حال احتضار است.دست بر بازویش می گذارد و بهت زده نامش را صدا می زند.صدایش شوکی می شود برای مریمِ در حال جان دادن.نگاه از صورت غرق تعجب کامیار می گیرد و بی توجه به لبخند شرارت آمیز زن کولی،زمزمه می کند:چی می خوای؟
زن بدون گرفتن نگاه خیره اش از چهره ی کامیار با زبانی محلی می گوید:با این آقا خوشگله کار دارم.
مریم دستش را آویزانِ چهارچوبِ در می کند تا تاب بیاورد نگاه کامیار و سنگینی جمله ی پیچیده در گوشش را.صدایی ممتد در فضای جمجمه اش اکو می شود:تموم شد.تو کامیارو از دست دادی!
کامیار که در جدالی نابرابر میان کنجکاوی اش برای شنیدن حرف های زن وتعجب و نگرانی اش از وضعیت مریم دست و پا می زند،دست زیر بازوی مریمِ خشک شده می اندازد و به سمت مبل هدایتش می کند.

داستان شماره5:
" صداي در مجالي به ادامه بحث نمي دهد کاميار براي باز کردن مي رود. مريم پشت سرش مي رود ، با ديدن زني با صورت گرد وسبزه رو که موهاي بافتني اش را روي لباس ساري نقش دارش انداخته و خال قرمزي ميان دو ابرويش است .... " جا می خورد. آن زن چقدر شبیه به کامیار بود! نگاه گیج و سرگردان مریم، روی هر دویشان در حال نوسان بود. نمی دانست چه باید بگوید و چه باید انجام دهد. بی اراده، کامیار را کنار می کشد تا زن وارد حیاط کوچک خانه شود. نگاه زن از روی کامیار، به دور حیاط می چرخد و با دیدن گل های محمدی و عطر خاک نم خورده، به وجه می اید. اما کامیار... نگاه نگران مریم روی صورت رنگ پریده و چشمان بی حالش است. زیر گوشش، با ملایم ترین صدا، صدایش می زند. نگاه خیره ی کامیار از کوچه ی خالی و بی رهگذر گرفته می شود و حال به زنی که خیره ی اوست، زل می زد. تپش های قلبش همچون نگاهش بی قرار و آشفته است. زن دیگر طاقت نمی اورد و جلو می رود و دستانش را برای به اغوش گرفتنش باز می کند. کامیار همچون پسرکی تنها و بی کس به آغوشش پنها میبرد:
-مامان! این همه سال کجا بودی؟
وقتی دید زن جوابی نمی دهد، سرش را بالا گرفت. مریم، باز هم تیمار تب و لرزش های شبانه اش شده بود.

داستان شماره6:
صداي در مجالي به ادامه بحث نمي دهد کاميار براي باز کردن مي رود. مريم پشت سرش مي رود ، با ديدن زني با صورت گرد و سبزه رو که موهاي بافتني اش را روي لباس ساري نقش دارش انداخته و خال قرمزي ميان دو ابرويش است،با ناباوری دستش را روی دهانش می گذارد.کامیار نگاهش بین مریم و زن چرخ می خورد.ابروهایش را بالا می اندازد و با خود فکر می کند که این دو نفر چقدر شبیه به هم هستند!اشک های مریم روی صورتش جاری می شود.جلو می رود و او را در آغـ*ـوش می کشد.با هق هق می گوید:تو واقعا...خواهر گمشده ی منی؟خواهری که ده ساله فکر می کردم مرده!آره.تو خواهر دو قلوی منی!
شیلا که زبان فارسی را بلد نیست؛با زبان هندی از مترجمی که همراه خود آورده،می پرسد:چی گفت؟
مترجم حرف مریم را برای شیلا بازگو می کند.اشک های شیلا هم روی گونه هایش جاری می شوند.سرش را به نشانه ی مثبت چند بار تکان می دهد.مریم،شیلا را از خود جدا و اشک های او را با ب*و*س*ه های پی در پی پاک می کند.


داستان شماره7:
صداي درمجالي به ادامه بحث نمي دهدکاميار براي بازکردن مي رود. مريم پشت سرش مي رود،باديدن زني با صورت گرد وسبزه روکه موهاي بافتني اش را روي لباس ساري نقش دارش انداخته و خال قرمزي ميان دو ابرويش است واين چشمان اشك آلودوغمگين عجيب براي مريم آشناست.زن بي محوا اشكهايش را برگونه هايش روان مي سازدو به اشك حلقه شده درچشمان كاميارچشم دوخته است.صداي كاميار شكه آور ترين حالت ممكن براي مريم است صدايي كه مي گويد :_مامان خيلي دير اومدي خعيلي .

داستان شماره8:
صدای در مجالي به ادامه بحث نمي دهد کاميار براي باز کردن مي رود. مريم پشت سرش مي رود ، با ديدن زني با صورت گرد وسبزه رو که موهاي بافتني اش را روي لباس ساري نقش دارش انداخته و خال قرمزي ميان دو ابرويش است تعجب میکنند.
هردو با چهره ای سوالی به آن زن عجیب خیره می شوند.
کامیار:بفرمایید خانم با کی کار دارید؟
تنها صدا های نامفهومی از دهانش خارج میشود.ولی کامیار و مریم هیچکدام متوجه حرفحایش نمیشوند.
زن آن دورا کنار میزند و به داخل می آید. بر روی کاناپه ی سفید رنگ مینشیند و شکلاتی از ظرف روی میز برمیدارد کامیارومریم حیرت زده به او و شکلات درون دستش مینگرند
انگار نیرویی جلوی آن ها را برای انجام هر کاری گرفته است زن شکلات را میخورد و کمی بعد تنها از آن موجود عجیب مایعی چندشناک و سبز باقی می ماند مریم جیغ بنفشی میکشد و..

داستان شماره9:
صداي در مجالي به ادامه بحث نمي دهد کاميار براي باز کردن مي رود.مريم پشت سرش مي رود،با ديدن زني باصورت گرد و سبزه رو که موهاي بافتني اش را روي لباس ساري نقش دارش انداخته و خال قرمزي ميان دو ابرويش است نگران میشود. رعنا میگوید:عراقی ها حمله کردند صدای تانک می آید . کامیار دست مریم را میگیرد ومیدود عرض کوچه را طی می کند ، آهسته به خیابان که سکوت عجیبی داشت نگاه می کند.دو سرباز بعثی در خیابان بودند.کامیار چاره ای ندارد میدود. سرباز بی رحم اسلحه رابه طرف آنها میگیرد و صدای شلیک گلوله های پی درپی...... مریم آرام چشمانش را باز میکند. پدر رعنا سربازها را با اسلحه زده است ؛ مریم با خوشحالی به سوی کامیار بازمیگردد ، خنده روی لبانش می خشکد.....

داستان شماره10:
صدای در مجالی به ادامه بحث نمی دهد کامیار برای باز کردن می رود. مریم پشت سرش می رود ، با دیدن زنی با صورت گرد وسبزه رو که موهای بافتنی اش را روی لباس ساری نقش دارش انداخته و خال قرمزی میان دو ابرویش است ،جا میخورد و گویی خون میان رگ هایش منجمد شده است. هنوز پس از گذشت سال ها صورتش شاداب بود مانند همان روزهای قبل از رفتنش. صدایش طعم درد را به جانش ریخت و نفرتش زبانه کشید.
_پسرم...
_من مادری ندارم...در نتیجه پسر کسی هم نیستم.
نه بغضش و نه چانه های لرزانش هیچ کدام نتوانست دل بی رحم و سوخته ام را مرحمی باشد.مادرگفتنی که از دهان مریم تازه از گرد راه رسیده بیرون آمد، حرصش را درآورد و انگار خواهرش آن روزهایی که همین به اصطلاح مادر ترکشان کرد و با اردشیر خان که تک پسر خاندان بود ازدواج کرد و به هند رفت را فراموش کرده بود .
-مریم من میرم...وقتی این خانوم رفت تماس بگیر بر میگردم.صدای التماس گونه ی مریم در صدای بسته شدن در گم شد و صدای زجه های زنی که حتی با دورشدن از خانه به گوشش می رسید قدم هایش را سست نکرد و او از کسی که گفته بود مرد گریه نمی کند نیزمتنفر بود!

داستان شماره11:
صداي در مجالي به ادامه بحث نمي دهد کاميار براي باز کردن مي رود. مريم پشت سرش مي رود ، با ديدن زني با صورت گرد وسبزه رو که موهاي بافتني اش را روي لباس ساري نقش دارش انداخته و خال قرمزي ميان دو ابرويش است...

هر دو خشکشان میزند.چه افتضاح بزرگی! مادر مایا اینجا چه کار داشت؟زن با آشفتگی روبه کامیار کرد

-پسرم مایا با توئه؟همکاراش میگفتن دیروز با هم از شرکت رفتید.از دیشب نیومده خونه

قلب کامیار ایستاد.زنش کنارش ایستاده بود و زن دیگری سراغ دوست دخترش را میگرفت! لعنت به مریم که باعث شددیشب دختر بیچاره را در قایق تفریحی اش تنها بگذارد و به فرودگاه برگردد تا زنش را که به خاطر سورپرایز مسخره سالگرد ازدواجشان از ایران آمده بود ببیند .کامیاربا دستپاچگی گفت اشتباه گرفتید ودر را بست . باید به مریم میگفت این زن دیوانه ایست که فکر میکند یک دختر دارد اماصدای مریم مانند صدای کشیدن ناخن های فرشته مرگ بردیواره گوشهای کامیار پیچید.

-زن بیچاره راست میگه.منم اوجا بودم،وقتی بغلش کردی و بردیش توقایقمون! فکر کنم باید آدرس یه سرد خونه رو بهش بدی.دختره شنا بلد نبود!


داستان شماره12:
صدای درمجالی به ادامه بحث نمیدهدکامیاربرای بازکردن درمیرودمریم پشت سرش میرودبادیدن زنی باصورت گردوسبزروکه موهای بافتنی اش راروی لباس ساری نقش دارش انداخته وخال قرمزی میان 2ابرویش استمیگوید:بفرماییدباکی کارداشتین؟-:آن بچه شوم است ازآن راحت شویدوگرنه شمانیزتقاص میدهید!مریم بارنگی پریده:کدوم بچه؟ منظورتچیه؟ زن با لحن وحشت انگیزش:نابودش کنيد همه درآتش میسوزیداین یک هشداراست!مات و بارنگی پریده به جای خالی آن مینگرند.. کامیاربه دنبالش میروداماهیچ اثری ازآن زن نیست-کامیاراون زن ازکجاراجب بچه میدونست-نمیدونم مریم نمیدونم....

داستان شماره13:
صدای در مجالی به ادامه بحث نمی دهد کامیار برای باز کردن می رود. مریم پشت سرش می رود ، با دیدن زنی با صورت گرد و سبزه رو که موهای بافتنی اش را روی لباس ساری نقش دارش انداخته و خال قرمزی میان دو ابرویش است شتابزده و ترسیده خودش را به کامیار می رساند و می گوید:کامیار، جون مادرت برو، فقط برو!
کامیار گیج گفت:برای چی اخه؟
مریم ترسیده و با چهره ای رنگ پریده گفت:فقط برو کامیار،هیچیم نپرس.میفهمی؟هیچی!
کامیار گیج و کمی کنجکاو عقب گرد می کند و از اتاق بیرون می رود ولی حس کنجکاویش باعث می شود پشت در فالگوش به ایستد. صدای مریم را می شنود که می گوید:واسه چی اومدی اینجا؟
زن می خندد و با لهجه می گوید:پسرمو کشتی حالا انتظار داری نیام سر وقتت دختره ه*ر*ز*ه؟
مریم:باور کن اون یه.... و صدای شلیک گلوله مانع از ادامه صحبتش شد.

داستان شماره14:
صدای در مجال به ادامه بحث نمی دهد کامیار برای باز کردن می رود. مریم پشت سرش می رود، با دیدن زنی با صورتی گرد و سبزه رو که موهای بافته اش را روی لباس ساری نقش دارش انداخته و خال قرمزی میان دو ابرویش است

مواجه می شود! نفس در سـ*ـینه اش حبس می شود. گویا انتظار چنین چیزی را ندارد! مریم نزدیک می‌شود و به بیرون نگاه می‌کند. متعجب می‌شود! نگاهش را به کامیار که کنار در ایستاده، دست راست خود را بر چانه نهاده و انگشت اشاره بر لب گذاشته و خیره و متفکر زن ساری پوش را می نگرد می دهد! نگاهش را از کامیار گرفته و به شخص پشت در می اندازد. لبخند بر لبش می نشیند. لب به تحسین باز می‌کند: خیلی عالیه!

کامیار دست خود را از چانه بر می‌دارد. سعی در پنهان کردن بغض خود دارد: بلاخره موفق شدی!

- پ ... پ ... پس قبول دارید که پ ... پیشترفت ک...کردم؟!

مریم اشک شوقی را که روی صورتش بود، با پشت دست پاک کرد: آره عزیزم. بیا تو!

نگار عصایش را به دست گرفت شادمان داخل شد و تابلوی نقاشی شده زن هندی را به پدر و مادرش هدیه داد!
 
  • پیشنهادات
  • Samira.Aroom

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/06
    ارسالی ها
    1,476
    امتیاز واکنش
    16,498
    امتیاز
    740
    محل سکونت
    طهران
    ۹۹%داستانا شخص هندی مامان یکی از شخصیتا بود. فکر کنم داستان اصلی همین بوده و کسایی که متفاوت نوشتن داستان اصلیو نخوندن.
     

    ~رُزالْی~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/26
    ارسالی ها
    282
    امتیاز واکنش
    3,888
    امتیاز
    441
    سن
    27
    محل سکونت
    ْطِهْرانْ
    من ب پنج و یازده رای دادم...متاسفانه همه ی داستانا شبیه بهم بود و پر از غلط املایی...از نویسنده های عزیز بعیده که انقدر موضوعات کلیشه ای باشه و متن ها پر از ایراد...امیدوارم سری دوم بهتر باشه,موفق باشید.:-)
     

    *GHASEDAK*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/07
    ارسالی ها
    113
    امتیاز واکنش
    1,095
    امتیاز
    336

    Sara*R

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/06
    ارسالی ها
    43
    امتیاز واکنش
    474
    امتیاز
    181
    محل سکونت
    سنه دژ
    به ۱۱و۱۴ رای دادم واقعا داستان ۱۱ از همه بهتر نوشته شده همه چیزش بجاس وسیر داستانی خوبی.داره
    ۱۴ هم به خاطر این که تنها داستانی بود که زن هندی توش آدم نبود بلکه یه نقاشی بود جالبه
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا