نظر سنجی دومین هفته بـنـویـس از سـر خـطـ ...✎_ادامه بده(2)

  • شروع کننده موضوع DENIRA
  • بازدیدها 4,892
  • پاسخ ها 10
  • تاریخ شروع

به کدام داستان رای می دهید؟

  • 15

    رای: 22 44.0%
  • 16

    رای: 4 8.0%
  • 17

    رای: 2 4.0%
  • 18

    رای: 3 6.0%
  • 19

    رای: 1 2.0%
  • 20

    رای: 5 10.0%
  • 21

    رای: 3 6.0%
  • 22

    رای: 8 16.0%
  • 23

    رای: 3 6.0%
  • 24

    رای: 2 4.0%
  • 25

    رای: 5 10.0%
  • 26

    رای: 2 4.0%
  • 27

    رای: 9 18.0%
  • 28

    رای: 4 8.0%
  • 29

    رای: 5 10.0%

  • مجموع رای دهندگان
    50
وضعیت
موضوع بسته شده است.

DENIRA

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/12
ارسالی ها
9,963
امتیاز واکنش
85,309
امتیاز
1,139
محل سکونت
تهران
" به نام خداوند جان آفرین "

با شما هستیم با دومین هفته از مسابقه ی جذاب بـنـویـس از سـر خـطـ ...✎
به دلیل تعداد بالای شرکت کنندگان ، که حدودا 27_28 نفر می باشند ، نظرسنجی این هفته طی دو مرحله انجام میشه !

و برای اینکه هر چه سریعتر بریم هفته ی آینده ، هر نظرسنجی دو روز باز هست !

شما عزیزان داستان هارو می خونید و در بالای تاپیک به دو داستان مورد علاقه تون رای میدید!

فقط به دو اثر می تونید رای بدید چون در آخر دو برنده خواهیم داشت !


منتقد و داوران عزیز هم توی نظرسنجی شرکت می کنند و بعد از پایان نظرسنجی ، داوران به تمامی اثرها امتیاز و منتقد بعد از نقد همه ی اثرها به سه داستان امتیاز و آقا یاشار به بهترین داستان از نظر خودشون امتیاز میدن!

دقت داشته باشید که امتیاز همه ی این عزیزان برای شما مهمه نه یه نفر و دو نفر ، همه شون !

هرکسی چه مستقیم ، چه غیر مستقیم ، چه اینجا و چه در خصوصی و پروفایل و ... به داوران و منتقد توهین کنه باهاشون برخورد شدید میشه !

داوران و منتقد ، ارزش گذاشتن و قبول کردن که یه همچین مسئولیت سختی داشته باشن ، میخوام که پشیمونمون نکنید !

پ.ن : شرکت کننده ای تقلب کنه ، بدون تذکر از دور مسابقات حذف میشه !

پ.ن : فاطمه سادات عزیز همه خصوصی ها رو بررسی کردن و اگر متن شما در این جا نیست حتما قوانین رو رعایت نکردید.

*******


:aiwan_light_heart:داستان 15::aiwan_light_heart:
" صداي در مجالي به ادامه بحث نمي دهد کاميار براي باز کردن مي رود. مريم پشت سرش مي رود ، با ديدن زني با صورت گرد وسبزه رو که موهاي بافتني اش را روي لباس ساري نقش دارش انداخته و خال قرمزي ميان دو ابرويش است .... "
کامیار نگاهی به مریم می کند و می گوید : بفرما این هم هنرپیشه معروف هندی،دیدی گفتم که میاد.مریم با بهت به زن نگاه می کند و می گوید: باورم نمیشه، خوابم یا بیدار؟کامیار به زن اشاره می کند که داخل شود و به مریم می گوید:لطفا برای خانم چای بریز.مریم خندان می گوید: (حتما) زن روی مبل می نشیند و به آرامی می گوید:آقا کامیار،خواهرت اصلا این هنرپیشه رو می شناسه که عاشقشه؟ آخه من کجام شبیه اون شد؟کاش قبول نمی کردم نقشش رو بازی کنم! همان لحظه مریم با دو تا استکان چای سر می رسد و روی مبل دونفره کنار کامیار می نشیند: من ده بار اون فیلم تون با شاهرخ خان رو تماشا کردم، خیلی قشنگ بود،الان هم باورم نمیشه شما اینجا باشید و ممنون از داداش که آرزوی سیزده سالگیم رو محقق کرد.مریم برای اوردن دوربین به سمت اتاقش رفت؛کامیار: فهمید که اون نیستی،نمی خواد که آرزوش حتی دروغی، محقق نشه!زن درحالی که خال قرمز رو از صورتش می کند:حالا بیماری خواهرتون چیه؟کامیار آهی کشید و نگاهش رو به دور تا دور خونه انداخت :دو ماهی هست که کم بیناست، یعنی همه چی رو تار می بینه !زن با تعجب گفت:پس از کجا فهمید من خود هنرپیشه نیستم؟کامیار: از اونجایی که من پول عمل چشمش رو هم نداشتم چه برسه به اوردن یه بازیگر به خونه محقرانه مون.

:aiwan_light_heart:داستان شماره16::aiwan_light_heart:
صداي درمجالي به ادامه بحث نمي دهدکامياربراي بازکردن مي رود.مريم پشت سرش مي رود،باديدن زني باصورت گردوسبزه روکه موهاي بافتني اش راروي لباس ساري نقش دارش انداخته وخال قرمزي ميان دوابرويش است،متعجب میشوند.هردومنتظربه زن نگاه میکنندکه چه میگوید!زن به زبانی حرفی میزنداماانها متوجه نمیشوند!کامیاربه مریم نگاه میکندوسری به نشانه ی"این چی میگه؟"برایش تکان میدهد.مریم هم شانه بالا می اندازدوبه انگیسی میگوید :«مشکلی پیش اومده؟»زن،گُنگ به ان دونگاه میکند.سپس باصدای بلندکسی راصدامیکند.ان دوهم نگاهی ردوبدل میکنندوبه یک لنگه ی درتکیه میدهند.کمی بعد،پسری ریزنقش،باچهره ای مانندزن ،واردراه روی هتل میشود.بازن حرف میزندوبعد،روبه انهاوباانگلیسی امیخته باهندی میپرسد:«شما کی هستین؟»کامیارپاسخ میدهد:«مااین اتاق رواجاره کردیم.»پسربا نیشخندمیگوید:«ازچه کسی؟»کامیار:«فردی باکت شلوارسبز!»پسرکمی بازبان خودش،بازن گفتگو میکند.بعدازاتمام حرفش هردوشروع به خندیدن میکنند.مریم عصبانی میگوید:«به چی میخندید؟»پسردربین قهقه اش میگوید:«سرتان کلاه گذاشته اند!مادرم صاحب هتل است!این مردچندمین بار است سرتوریست هاکلاه میگذارد!تاامشب اتاق راتخلیه کنید.»این راگفت وهمراه مادرش خارج شد!مریم بهت زده ازروی دیوارسرخوردوبا گریه گفت:«یعنی چی؟حالابدون پول و بایه دیوونه چیکار کنم؟اصلاگوربابای پایان نامه!من تختمو میخوام!»

:aiwan_light_heart:داستان شماره17::aiwan_light_heart:
" صداي در مجالي به ادامه بحث نمي دهد کاميار براي باز کردن مي رود. مريم پشت سرش مي رود ، با ديدن زني با صورت گرد وسبزه رو که موهاي بافتني اش را روي لباس ساري نقش دارش انداخته و خال قرمزي ميان دو ابرويش است .... "
چشمانش از تعجب گرد ميشود . كاميار لبخند متعجبي ميزند و با كمك انگليسي دست و پا شكسته اي كه ياد گرفته بود ميگويد : هاي مادام ! اوم ! كاري داشتيد ؟ يعني كمكي از دست ما بر مياد ؟ يعني مِي آي هِلپ يوو ؟
لبخندي مرموز و جذاب روي لبهاي زن سبزه رو مينشيند و بي جواب فقط نگاه ميكند . كاميار سرش را به سمت مريم گرفته و ميگويد : به نظر مياد انگليسي بلد نيست ميگي اسپانيايي بلده ؟ حتماً يكم اسپانيايي رو بلده كه پاشده اومده اسپانيا . نكنه گم شده بنده خدا !
مياد به سمت زن برگردد كه مريم ترسيده و شتابزده دستش را ميگيرد . اين لبخند مرموز را خوب ميشناسد ولي باور حضورش آنهم اينجا آنقدر شكه اش كرده كه فقط خدا ميداند ! كاميار با تعجب ميگويد : "مريم ميشناسيش ؟" ولي مريم تنها كاميارِ از همه جا بي خبر را به داخل كشيده و به سرعت در را ميبندد . هر دو بازوي كاميار را ميان پنجه هاش فشرده و با كمر به ديوار كنار در ميچسباند و درست در همين لحظه شش تير پشت سر هم از در رد شده و به ديوار روبرو برخورد ميكند . هر دو شانس آورده اند ولي ...

:aiwan_light_heart:داستان شماره18::aiwan_light_heart:
" صداي در مجالي به ادامه بحث نمي دهد کاميار براي باز کردن مي رود. مريم پشت سرش مي رود ، با ديدن زني با صورت گرد وسبزه رو که موهاي بافتني اش را روي لباس ساري نقش دارش انداخته و خال قرمزي ميان دو ابرويش است.مریم باحیرت وکامیار باکنجکاوی زن رانگاه می کرد.هنوزهم نمی توانستند حضورش را انقدر ناگهانی باورکنند .کامیار زن را به خان کوچکشان دعوت کرد.
کامیار:بفرمایید شیواجان،خانه خودتان است.
شیوا:متشکرم آقاکامیار.
مریم به آشپزخانه رفت تاوسایل پذیرایی بیاورد،ولی همین که به پذرایی رسید ازحال رفت"

:aiwan_light_heart:داستان شماره19::aiwan_light_heart:
صداي در مجالي به ادامه بحث نمي دهد کاميار براي باز کردن مي رود. مريم پشت سرش مي رود ، با ديدن زني با صورت گرد وسبزه رو که موهاي بافتني اش را روي لباس ساري نقش دارش انداخته و خال قرمزي ميان دو ابرويش است... جا می خورد. زن به زبان هندی می گوید : فال گیرم. کف دستتو بده تا فال بگیرم.
کامیار اخم می کند و غر می زند. می خواهد در را ببندد که مریم جلویش را می گیرد و مانع بستن در می شود. او می خواهد فال بگیرد. کامیار ابروهایش را بالا می دهد و از گوشه چشم نگاهش می کند. زن لبخند کجی می زند : آسمون صاف و روشنه. وقتشه. می تونم کلید اون صندوقچه رو پیدا کنم.
مریم و کامیار با ناباوری به هم نگاه می کنند. این زن از کجا در مورد موضوع بحث آن ها می دانست؟ اگر کلید صندوقچه را پیدا می کردند همه چیز حل می شد. مریم شاد می شود و می خواهد دستش را به زن هندی بدهد اما کامیار با عصبانیت مانع می شود. مریم اما ، بی محابا دستش را به زن می دهد. زن انگشتانش را به کف دست مریم می کشد و چشمانش را می بندد. رو به آسمان می کند و چیز هایی زیر لب زمزمه می کند. ناگهان آسمان آبی تیره می شود و باران خون می بارد...

:aiwan_light_heart:داستان شماره20::aiwan_light_heart:
صداي در مجالي به ادامه بحث نمي دهد، کاميار براي باز کردن مي رود. مريم پشت سرش مي رود ، با ديدن زني با صورت گرد وسبزه رو که موهاي بافتني اش را روي لباس ساري نقش دارش انداخته و خال قرمزي ميان دو ابرويش است ، چشمانش را ریز می کند .مریم چشمان خورشیدی رنگش را در آسمان نیلیِ مردمک فاطمه می اندازد و با شک و شبهه می پرسد :«دوباره چیزی باعث شده که به اینجا بیای ؟» آن زن که حال فاطمه نام داشت ، سری تکان داد و با لهجه محلی خاصی گفت : « بله . مطمئن باش که کار مهمی داشتم وگرنه هیچ وقت به این خراب شده جهنمی نمی اومدم .» کامیار با کلافگی دستی در موهای پر کلاغی اش که رگه های سپید در آن موج می زد کرد و با صدای بمی گفت : « زودتر حرفت رو بزن.» فاطمه لبخند مسخره ای به رویش پاشید و برگه ای را از یقه اش در آورد و به کامیار داد ، سپس روی مبل رنگ و رو رفته نشست . کامیار با دیدن برگه ای که بوی نم باران می داد شوکه شد و رنگ و رویش پرید ؛ برگه از دستانش افتاد و چشمان مشکی اش می لرزید . - این چیه ؟ فاطمه باز هم لبخند زد :« HIV مثبت . جواب آزمایشی که دیروز دادی و...» همان موقع صدای جیغ مریم در سویئت پیچید و سخن فاطمه را قطع کرد. با این حال فاطمه دوباره ادامه داد : «... و خوشحالم که خودم این مریضی رو تقدیمت کردم ، آقای گناهکار.» صدای شکسته شدن تلفن همراه مریم که چندی پیش آن را از جیبش بیرون آورده بود ، در فضا پیچید.

:aiwan_light_heart:داستان شماره21::aiwan_light_heart:
صداي در مجالي به ادامه بحث نمي دهد کاميار براي باز کردن مي رود. مريم پشت سرش مي رود ، با ديدن زني با صورت گرد وسبزه رو که موهاي بافتني اش را روي لباس ساري نقش دارش انداخته و خال قرمزي ميان دو ابرويش است عصبی راه رفته را باز می گردد.نازی با صورت سرخ شده وارد می شود و گوشه ای می ایستد.کامیارعصبی به نازی نگاهی می اندازد و روبه مریم با پوز خندی میگویند:«محضر منتظرتم..دیر نکنی.» وبدون کلمه ی اضافه ای دست نازی را می گیرد و از ویلا خارج می شود.چشمان اشکی مریم از پنچره ی کناریش رفتن کامیار را نظاره گر بود.چقدر دلش می خواست بگوید:«ان زمان ها بخاطر لجش با او نتوانسته بود از علاقه اش بگوید و ناچار به بهانه ی اجبار پدرش تن به ازدواج با او داده بود.»قطره های اشکی که روی گونه هایش می خزیدند،روانش را بهم میزد.عصبی دو دستش را بر چشمانش کشید.ضعیف بودن را نمی شناخت.براحتی اهل تسلیم شدن هم نبود. ازهمان کودکی واژه ی تسلیم شدن در لغت نامه اش وجود نداشت. نقشه ها داشت برای این زوج تازه عاشق...!

:aiwan_light_heart:داستان شماره22::aiwan_light_heart:
صداي در مجالي به ادامه بحث نمي دهد کاميار براي باز کردن مي رود. مريم پشت سرش مي رود ، با ديدن زني با صورت گرد وسبزه رو که موهاي بافتني اش را روي لباس ساري نقش دارش انداخته و خال قرمزي ميان دو ابرويش است شوکه می شود. پس از مدتی، شاید به اندازه ده دقیقه خیره ماندن به این زن جوان، خنده ی عصبی می کند.

آنقدر می خندد که اشک از گوشه ی چشم هایش سرازیر می شود. پشت اشک هایش کامیار را می بیند که بهت زده و غمگین به او خیره شده.

دوباره نام جدید شوهرش را هجی می کند. چقدر این اسم برایش غریب است.

همه چیز این خانه بوی تازگی و غربت می دهد. حتی این زن هندی که سوغات آخرین سفر شوهر چهل و هشت ساله اش است.

اشک هایش را پاک می کند و بی توجه به آدم های روبرویش، چادر مشکی اش را به سر می کند.

_ مریم؟ وایسا

لب هایش از شدت بغض می لرزد.جواب مثبت آزمایش بارداری اش را توی سـ*ـینه ی شوهرش می کوبد.

_ مریم مرد. درست همون وقتی که واسه ی ادامه ی نسلت پای یک زن دیگه رو تو خونش باز کردی.

:aiwan_light_heart:داستان شماره23::aiwan_light_heart:
صدای در مجالی به ادامه بحث نمی دهد،کامیار برای باز کردن در می رود.مریم پشت سرش می رود، با دیدن زنی با صورت گردوسبزه رو که موهای بافتنی اش را روی لباس ساری نقش دارش انداخته وخال قرمزی میان دو ابرویش است چشمانش از تعجب درشت می شود زنی که رو به رویش است شباهت زیادی به مریم دارد انگار که سیبی را از وسط به دونیم تقسیم کرده باشند تنها فرق بین آنها چین وچروکی بود که زیر چشمان زن نمایان بود. مریم با دیدن زن، نگاه ناباورانه اش را به او می دوزد اشک در چشمانش حلقه می زند آن زن کسی جز مادر مریم نیست.زن با اشتیاق به مریم که اشک در چشمانش حلقه زده نگاه می کند.چند سال است که دخترعزیزش را ندیده است از هیچ کس صدایی در نمی آید انگار همه قفل محکمی به زبانشان زده اند سکوتشان را مریم می شکند.وبا گفتن کلمه "مادر" به سویش پرواز می کند.زن مریم را همانند نوزادی که تازه به دنیا آمده است بغـ*ـل می کند و قربان صدقه اش میرود باورش برایش سخت است که دخترش دیگر بزرگ شده است

:aiwan_light_heart:داستان شماره24::aiwan_light_heart:
" صداي در مجالي به ادامه بحث نمي دهد کاميار براي باز کردن مي رود. مريم پشت سرش مي رود ، با ديدن زني با صورت گرد وسبزه رو که موهاي بافتني اش را روي لباس ساري نقش دارش انداخته و خال قرمزي ميان دو ابرويش است، مریم وحشت زده قدمی به میرود و دستش را روی شکم بزرگش میگذارد. زن لبخند کج و ترسناکی میزند وباصدایی زخمت ومردانه میگوید:ها؟چیه؟فکرنمیکردی مورواینجا ببینی؟
کامیار گیج و پرسوال به زن نگاه میکندو میگوید:شما کی هستید خانم؟اینجاچی میخواید؟
زن:مو؟مورونمیشناسی؟خانم خوشگله نگفتی به شویت؟
مریم:کامیار! این...این همون فالگیر توی قبرستونه.
کامیار با یادآوری بلاهایی که در این چندوقت گرفتارش شده بودند،سریع به درفشاری آوردتا آنرا ببندد؛ اما زن با پوزخندی، به طرز عجیبی از درنیمه بسته وارد خانه شد.

:aiwan_light_heart:داستان شماره25::aiwan_light_heart:
صداى درمجالى به ادامه بحث نمى دهدكاميار براى بازكردن مى رود.مريم پشت سرش مى رود،باديدن زنى با صورت گردسبزه روكه موهاى بافتنى اش را روى سارى نقش دارش انداخته وخال
قرمزى ميان دوابرويش است داخوريش را فراموش مى كند.زن انگشت برجوش قرمز كه به چشم خال مى امدمى كشد و چادر انداخته برشانه را اندكى بالا مى كشد ومى گويد:فالِت بگيرُم.
مريم به سرعت جلو مى رودوچشمكى سريع حواله ى برادر مى كند:اره ،بيا بگو از دست اين شوهر يالغوزم كى راحت مى شم.
كولى خودرا روى پله ى حياط رها مى كند و به كاميار كه سعى در پوشاندن لبخندش را دارد،مى گويد:بِشوم يِه چيكه اب مى دى
فالِ تونَم …
دوقلوها ساعتى كولى را با مشكلات ساختگى سركار مى گذارند
درباز مى شود و مادر دراستانه ى ان باتعجب مى گويد:صنم تو الان بايد سر صحنه باشى.
درمقابل دو جفت چشم حيرت زده،صورت سبزه با دستمال مرطوب كننده تبديل به سفيد مهتابى مى شود.

:aiwan_light_heart:داستان شماره26::aiwan_light_heart:
صداي در مجالي به ادامه بحث نمي دهد کاميار براي باز کردن مي رود. مريم پشت سرش مي رود ، با ديدن زني با صورت گرد وسبزه رو که موهاي بافتني اش را روي لباس ساري نقش دارش انداخته و خال قرمزي ميان دو ابرويش است چشم های کامیار ستاره باران می شود ، با ذوق دست زن را میگیرد و بی توجه به مریم که با چشم های پر اشک نظاره گر صحنه باور نکردنی زندگی اش است به طرف کاناپه شکلاتی حرکت می کنند؛ مریم دیگر طاقت نمی آورد و با نفس هایی که به شماره افتاده میگوید: کامیار تو به من خ*ی*ا*ن*ت کردی! کامیار با لحن سردش میگوید: خودت خواستی عزیزم. و مریم قبل از اینکه قلبش به طور کامل از حرکت بایستد نفس عمیقی می کشد و از این کابوس شبانه بیدار میشود‌.

:aiwan_light_heart:داستان شماره27::aiwan_light_heart:
" صداي در مجالي به ادامه بحث نمي دهد کاميار براي باز کردن مي رود. مريم پشت سرش مي رود ، با ديدن زني با صورت گرد وسبزه رو که موهاي بافتني اش را روي لباس ساري نقش دارش انداخته و خال قرمزي ميان دو ابرويش است. شوک زده قدمی به عقب می گذارد. کامیار خونسردی خود را حفظ می کند و به زن می گوید: عصر بخیر خانم گوش، سانی کوچولو رو پیدا کردید؟زن در حالی که لبخند غمگینی می زند و کاغذی را به طرف کامیار می گیرد ومی گوید: نه این نقاشی رو برای شما کشیده بود دیشب اومد به خوابم . تو خواب به این نقاشی اشاره می کرد . فکر کنم دوست داشت بدمش به شما . مریم با بهت به زن گریان که در حال دور شدن بود نگاه می کرد. کامیار نقاشی را به دستش داد وگفت :دیدی اینم یه نشونه بیا این کارو نکنیم تازه عقب افتادس نميتونه لومون بده. مریم دستی به صورت کامیار کشید وآرام گفت:این اخریشه با فروش اعضای بدن سانی همه مشکلاتموم حل میشه اینم مثل بقیه هفته دیگم برای همیشه از اینجا میریم باشه؟ کامیار در حالی که اشک را از چشمانش پاک می کرد به طرف زیر زمین رفت تا کار را تمام کند و مریم با لبخندی از سررضایت نقاشی را پاره کرد .

:aiwan_light_heart:داستان شماره28::aiwan_light_heart:
صداي در مجالي به ادامه بحث نمي دهد کاميار براي باز کردن مي رود. مريم پشت سرش مي رود ، با ديدن زني با صورت گرد وسبزه رو که موهاي بافتني اش را روي لباس ساري نقش دارش انداخته و خال قرمزي ميان دو ابرويش است رو برو میشوند.
کامیار با نگاهی پرتعجب زن را برانداز میکند و میگوید:«شما؟»
زن نیشخندی میزند که دندان های کرم خورده اش, را به نمایش میگذارد و میگوید:«فالیگرم!»
کامیار متعجب اما با اخم میگوید:«ما فال نمیخوایم!» درب را میبندد و به مریم خیره میشود.
مریم با خنده میگوید:«فالگیر؟!مثل گداها که میرن در خونه مردمو میزنن, اینم انگار فال گدایی میکنه!»
کامیار چیزی نمیگوید اما دقیقه ای بعد هردو به خنده میوفتند.بازصدای دربلند میشود.کامیاردوباره دررا باز میکند وشوکه میشود!همان زن بودولی صورتش چاق وپر ازآکنه های سیاه!چشمانش ازحدقه بیرون زده بود ومیچرخید و اشک ازآنها جاری بود!دهانش کف وآب دهانش بر لب کج و چانه اش آویزان بود!در حالی که دردستش ساتوری بود, با صدایی زمخت و پُر ازکینه گفت: «من فال گدایی نمیکنم آشغالا!نمیبخشمتون!» کامیار را هل میدهد, وارد خانه میشود و محکم دررا میبندد!
:aiwan_light_heart:داستان شماره29:aiwan_light_heart:
صداي در مجالي به ادامه بحث نمي دهد کاميار براي باز کردن مي‌رود. مريم پشت سرش مي رود، با ديدن زني با صورت گرد وسبزه رو که موهاي بافتني اش را روي لباس ساري نقش دارش انداخته و خال قرمزي ميان دو ابرويش است رنگ از رخ هر دو میپرد. ذهن هر دو در حال بازیابی تصاویر چند دقیقه پیش، یخ بسته است. اخباری که از آن، یک تیتر و تصویر زن مقابشان بیشتر از هر چیز دیگری در حافظه‌شان سنگینی میکند.صدای خانم گزارشگر هنوز هم از تلویزیون شنیده می‌شود:
"قاتل زنجیره ای موجب ایجاد تنش در شهر بمبئی شده است! لطفا به محض مشاهده‌اش..."
کامیار با شدت مریم را به داخل هل میدهد و قصد بستن در را دارد اما زن با قرار دادن پاهایش مانع از آن می‌شود. کامیار وحشت زده، از میان در لبخند عروسکیش را به همراه برق کارد آغشته به خون دلمه بسته می‌بیند. و آخرین صوت، بجز صدای جیغ های مریم را در این دنیا می‌شنود:
_سلام عزیزان من

******
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • *GHASEDAK*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/07
    ارسالی ها
    113
    امتیاز واکنش
    1,095
    امتیاز
    336
    دوست داشتم بیشتر از دو رای بدم.چون واقعا بعضیا لیاقت انتخاب شدن داشتن.به هر حال به دو داستان باالجبار رای دادم:aiwan_lightsds_blum:موفق باشید
     

    نیلوفر.ر

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/17
    ارسالی ها
    992
    امتیاز واکنش
    16,035
    امتیاز
    694
    با تشكر از نويسندگان محترم
    اين سرى نسبت به سرى اول متنوع وزيبا بود.
    اما جالب انديشه ى نسبتاً يكسان افراد مختلف با ديدگاههاى مختلف از يك نوشته است،كه در هر دو سرى مشاهده مى شد.
    حال بيشتر درك مى كنم يكسان انديشيدن هومر وفردوسى وخلق دو ابرمرد به نام اشيل و اسفنديار.نقطه ضعف پنهان،پاشنه ى اشيل و چشم اسفنديار.
    گرچه اشيل نيمه خدا بود و اسفنديار شاهزاده ايى مورد توجه كائنات .
     

    فاطمه سادات:)

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/04
    ارسالی ها
    2,063
    امتیاز واکنش
    8,679
    امتیاز
    606
    سن
    22
    محل سکونت
    | єѕƒαнαη |
    با به اتمام رسیدن مهلت رای دهی از داور ها و منتقد عزیز تقاضا دارم تا نظراتشون رو اعلام بکنن.

    نکته.لطفا کاربران هیچ گونه پستی ارسال نکنن تا داورها و منتقد مسابقه نظراتشون رو ارسال بکنن.

    پ.ن:من یه عذر خواهی به همه شما عزیزان بدهکارم!متاسفانه با مشغله هایی که برای معصومه عزیز پیش اومد دیگه نتونستن مسابقه رو اداره بکنن و من هم زیاد وارد نبودم،چون هفته اول بود،پس اگر این هفته کمی بی نظمی دیدید امیدوارم به بزرگی خودتون ببخشید!


    @AEEN

    @*SAmirA

    @م . میشی

    @ثـمین

    @BEHNAM.R
     
    آخرین ویرایش:

    AEEN

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/22
    ارسالی ها
    507
    امتیاز واکنش
    24,849
    امتیاز
    781
    سن
    34
    محل سکونت
    شیراز :)
    سلام

    ..........................................

    داستان هجده ، بیست و یک ، بیست و دو ، بیست و سه ، بیست و هشت ، بیست و نه = صفر !

    داستان هفده ، نوزده ، بیست و شش = 5

    داستان شانزده، بیست ، بیست و چهار = 8

    داستان بیست و پنج ، بیست و هفت = 14

    داستان پانزده = 15


    .......................................
     

    ثـمین

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/14
    ارسالی ها
    399
    امتیاز واکنش
    6,045
    امتیاز
    531
    محل سکونت
    شیراز
    سلام

    این دور به نسبت داستان های بهتر و ایده های خلاقانه تری رو شاهد بودیم.اما همچنان بعضی از نثرها ضعیف بود .
    زمان فعل ها در جمله نمونه با بقیه متن همخوانی نداشت .
    حتی دیده شد که خود نویسنده در جمله بعدی به زمان فعل جمله قبلش وفادار نمونده .
    توصیف ها ی قوی کمتر دیده می شد.
    ربط بین دو سطر اولیه(جمله نمونه) با بقیه سطرها در مواردی فراموش شده بود .
    منطق و باور پذیری در برخی نوشته ها سست بود .

    خلاصه اینکه این موارد رو نوشتم تا بدونید نمره ها از روی ملاک هایی داده شده و هر نویسنده برگرده و ببینه تو نثرش به کدوم ها توجه کرده و ازکدوم موارد غفلت !

    با تشکر از دوستان عزیز

    نمرات از 20 :

    داستان 15 ........ 15
    داستان 16 ........ 7
    داستان17......... 12
    داستان 18........ 3
    داستان19......... 7
    داستان20......... 7
    داستان21......... 12
    داستان22...........7
    داستان23..........5
    داستان24......... 10
    داستان25......... 7
    داستان26........ 13
    داستان 27....... 15
    داستان 28 ...... 5
    داستان 29 ....... 13

    آرزوی مطالعه و موفقیت بیشتر دارم برای همه عزیزان دست به قلم :)
     
    آخرین ویرایش:

    م . میشی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/04
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    31,388
    امتیاز
    846
    محل سکونت
    خوزستان
    سلام

    داستان ۱۵ .... ۱۲
    ۱۶ .... ۶
    ۱۷ ..... ۴
    ۱۸ .... ۲
    ۱۹ .... ۳
    ۲۰.... ۹
    ۲۱.... ۲
    ۲۲ .... ۲
    ۲۳... ۳
    ۲۴ ... ۶
    ۲۵ .... ۱۳
    ۲۶ ...۱۰
    ۲۷ ...۱۴
    ۲۸...۲
    ۲۹... ۲

    خسته نباشند دوستان عزیزی که شرکت کردند . کاش میشد امتیاز نداد اما متاسفانه ...
    شاید خیلی ساده تر میشد این داستان رو تموم کرد ! نمراتی رو که دادم صرفا بخاطر زحمتهایی هست که عزیزان متقبل شدند .
    موفق باشید
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا