داستان نمازگزاران پرحرف

гคђค1737

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/12
ارسالی ها
7,959
امتیاز واکنش
45,842
امتیاز
1,000
محل سکونت
زیر خاک
روزی روزگاری چهار مرد برای تجارت راهی سفر شدند. کاروان آنها از جاده های پر پیچ و خم میان کوه ها و دره ها می گذشت و پیش می رفت. کاروانیان قبل از غروب خورشید به شهری رسیدند و رئیس کاروان یا همان قافله سالار اعلام کرد که شب در کاروانسرا می مانند و استراحت می کنند و فردا صبح قبل از طلوع خورشید به حرکت خود ادامه خواهند داد. آن چهار مرد که با هم رفیق بودند، وضو گرفتند و به مسجد رفتند تا نماز ظهر و عصرشان را ادا کنند. همین که بر سر سجاده ایستادند و نیت نماز کردند و به خواندن نماز مشغول شدند، مؤذن مسجد آمد و شروع به خواندن اذان کرد. یکی از آن 4 نفر به او گفت: آهای مؤذن، چه وقت اذان گفتن است؟ ما داشتیم نماز ظهر می خواندیم. او این حرف را زد و به خواندن نماز ادامه داد. یکی از دوستانش با شنیدن صدای او فراموش کرد که در حال نماز است و با صدای بلند به او گفت: دوست عزیز چرا حرف می زنی؟ ما داریم نماز می خوانیم، نکند فراموش کردی؟ سومین مرد که از حرفهای آن دو حواسش پرت شده بود، خطاب به نفر دوم گفت: خودت هم حرف زدی و نمازت باطل شد. اما رفیق چهارم که خیال می کرد از دوستانش داناتر است، با خوشحالی شروع کرد به تعریف کردن از خودش که فقط منم که سر نماز حرف نمی زنم، چون می دانم سخن گفتن در حال نماز آن را باطل می سازد. غافل از اینکه با این حرفی که زده نمازش باطل است. حالا هر 4 نفر نمازشان باطل بود و خودشان خبر نداشتند.
در گوشه ای از مسجد پیرمردی نشسته بود و منتظر بود تا مؤذن اذان مغرب را بگوید. او حرفهای آن ها را شنید و خنده اش گرفت چون می دید که هر چهار نفر نماز را فراموش کردند و به عیب جویی از هم پرداختند و در نتیجه نمازهایشان باطل شد. پیرمرد رو به آنها کرد و گفت: رفقا، نماز گفتگوی انسان با پروردگار عالم است. وقتی با خدا گفتگو می کنید نباید به کسی غیر از او توجه کنید. نباید حرف بزنید و از هم ایراد بگیرید. این کارها نمازتان را باطل و خدا را از شما ناراضی می کند. هنگام نماز فقط به یاد خدا باشید. با ادب و تواضع و فروتنی نماز بخوانید تا خدا هم به شما توجه کند و گناهانتان را ببخشد.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا