داستان نی نی و دنیای خوب

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
27

نی نی و دنیای خوب


نی نی هنوز به دنیا نیامده بود. توی شکم مامان لالا کرده بود و خیلی آنجا را دوست داشت. اما یک دفعه یک خانم دکتر نی نی را از شکم مامان بیرون آورد. وقتی خانم دکتر نی نی را از جایش برداشت، نی نی خیلی ترسید و جیغ زد و شروع کرد به گریه کردن.

نی نی خیلی کوچک بود و از همه چیز می ترسید. نی نی دوست نداشت از مامان جدا شود. او فکر می کرد دنیا اصلا چیز خوبی نیست چون تا حالا دنیا را ندیده بود. فقط دوست داشت توی دل مامان زندگی کند. خانم دکتر نی نی را پیش مامان گذاشت.

نی نی حتی می ترسید چشمهایش را باز کند. مامان نی نی را بغـ*ـل کرد و به او شیر داد. نی نی برای اولین بار شروع به شیر خوردن کرد و فهمید شیر خیلی خوشمزه است. نی نی مامان را شناخت و فهمید که مامان خیلی مهربان است.

نی نی از اینکه کنار مامان خوابیده بود خیلی کیف کرده بود. اما یک دفعه یک آقا نی نی را از کنار مامان برداشت. نی نی ناراحت شد و می خواست گریه کند. اما آن آقا نی نی را آرام آرام تکان داد. نی نی خوشش آمد و ساکت شد. نی نی چشمهایش را باز کرد. آن آقا لبخند زد و گفت سلام دختر نازنینم . من بابا هستم بابای تو عزیزم. نی نی از این حرفها خوشش آمد.

داداشی جلو آمد و به نی نی لبخند زد و گفت سلام خواهر جون. نی نی می خواست به داداشی نگاه کند اما زود خسته شد و خوابش برد . نی نی خواب دنیا را دید. خواب بابا و مامان و داداشی.

نی نی توی خواب خندید و با خودش گفت من یک دخترم.یک دختر نازنین. مامان و بابا دارم با یک داداش خوب . نی نی دیگر از دنیا نمی ترسید. چون او یک دنیای خوب داشت. یک دنیای خوب دخترانه .
 

برخی موضوعات مشابه

بالا