اشعار کاربران هذیون‌های بی‌انقضای یک دیوانه | صبا زرساز کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع Saba Zarsaz
  • بازدیدها 419
  • پاسخ ها 9
  • تاریخ شروع

Saba Zarsaz

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/02/15
ارسالی ها
146
امتیاز واکنش
1,937
امتیاز
346

New_Microsoft_PowerPoint_Presentation.png

سلام
، سلام... سلام!
:biggfgrin:
راستش من برای زدن این تاپیک خیلی فکر کردم. از زمانی که به یاد دارم، دارم شعر میگم تا همین امروز... انقدر هم دفتر شعر مربوط به سالهای مختلف دارم که خودم نمیدونم چندتاست! :NewNegah (1):
اما خب هیچوقت دلم نخواست شعرها رو (بجز چندتاشو که قبلا شِیر کردم) منتشر کنم.:aiwan_light_pardon:
ولی خب امروز تصمیمم رو گرفتم تا این تاپیک رو بزنم و چندتا از شعرهای پرخاطره رو برای شما هم بذارم.
بیشترین هدفم از اینکار شنیدن نظرات و انتقاداتتون هست. امیدوارم انقدر به من لطف داشته باشید که شعرها رو بخونید و برام از نقاط ضعف و قوتش بگید. :aiwan_lggight_blum:
اگر هم نظری نبود، امیدوارم حداقل از خوندنشون لـ*ـذت ببرید. :aiwan_light_bfffflum:


***دوستان فقط ازتون خواهش میکنم که اشعار رو بدون اجازه ی من کپی نکنید.***

 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Saba Zarsaz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/02/15
    ارسالی ها
    146
    امتیاز واکنش
    1,937
    امتیاز
    346
    پیله:

    پیله ام سوخت به جرمِ

    دل پروانه پرستم

    نفسم رفت به سویی

    که دهد کار به دستم

    من و این جامِ می آلود

    من و مستانگی و شب

    من و این رقـ*ـصِ جنون وار

    من و صد ناله در این تب

    ناامیــدم و نـــدارم،

    چشم امیــد به یاری

    تن صدپاره ی خود را...

    نکنــم نـــذر نگاری

    من و این مـسـ*ـتی و این درد

    تو و این خرقه پرستی

    من شکستم خودم اما

    تو دلِ خلق شکستی

    سَر و سِرّی و نیازی

    تَن و این رعشه ی پر درد

    تو و چشمانِ خمارت

    من و این زمزمه ی سرد

    تو که با ناز و نیازت،

    شعله بر شهر کشیدی

    در تب آتش جسمت

    بغضِ این عشق ندیدی؟

    شدی آشوبِ شب من

    شدم آن سوخته خرمن

    نگشوده پر پرواز

    پیله اش سوخت به دامن

    ص.ز
     
    آخرین ویرایش:

    Saba Zarsaz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/02/15
    ارسالی ها
    146
    امتیاز واکنش
    1,937
    امتیاز
    346
    دلکم، کودک ده ساله ی من...
    دست بردار از این رسوایی.

    من و تو قاصد بد یوم شبیم،
    حقمان نیست ولی، تنهایی!

    دلکم، زخم نبین از رفتن،
    درد را، حنجره را عـریـان کن...

    پشت هر پل قدمی دل دل کن،
    پیش هر جاده کمی مأوا کن...

    دلکم دست نکش از بودن
    قصه ی بودن ما، خود کم نیست

    عشق را، پنجره را رویا کن
    راه تا آخر رویا کم نیست

    دلکم با من و شعر تلخم
    قدری از لحظه بیا همپا شو

    مثل شب، شعر، خدا، عشق، زمین
    خالص و خالی و بی وزن، .بیا پایا شو!

    دلکم سخت نگیر، آسان باش!
    گله از سردی این فصل نکن....

    دلکم تلخ نشو، خندان باش!
    ناله از مردم این شهر نکن.....

    دلکم راه همین بوده و هست....
    طاقت و صبر بیاموز کمی....

    گاه از درد کمی در خود باش،
    گاه همراه دلی باش دمی....

    ص.ز
     
    آخرین ویرایش:

    Saba Zarsaz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/02/15
    ارسالی ها
    146
    امتیاز واکنش
    1,937
    امتیاز
    346
    من از تو تلخ میشوم، تویی که زاده ی منی....

    تو زخمه میزنی به جان، مرا طراد میشوی...

    به ناز شصت این جفا، تو کشته ای مرا ولی....

    برای دیگری چنان، خدای راد میشوی....

    به بغض خواندمت نرو، دخیل ماندنت شوم...

    ولی تو از سرای من، نظر به راه میکنی....

    به درد غبطه میخورم، منی که زاده ی غمم!

    تو هم به زجر امشبم، فقط نگاه میکنی...

    بیا! نترس از غمم... که بی تو من خود شبم....

    بیا و بشکن آن بُتی.... که از تو مانده در تبم....

    بیا! که تو برای من... هنوز اوج باوری...

    برای روح زخمی ام!!! بیا که
    عشق آخری.....

    ص.ز
     
    آخرین ویرایش:

    Saba Zarsaz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/02/15
    ارسالی ها
    146
    امتیاز واکنش
    1,937
    امتیاز
    346
    ریخته آن باده ی هفت ساله و جام تهی
    جان دلم، خوشه ی دل تحفه مکن نزد رهی
    شعر نمیرد چو بر آن، تاج همایون بنهی
    ص.ز
     
    آخرین ویرایش:

    Saba Zarsaz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/02/15
    ارسالی ها
    146
    امتیاز واکنش
    1,937
    امتیاز
    346
    عشق مرا در تبِ دیدار کشت

    خم شده در گوشه ی دیوار کشت

    با دلکم قافیه بازی گرفت

    سخت غرورم رو به بازی گرفت

    عشق مرا در دل نامردی اش

    سوخت، همان لحظه که آوردی اش

    ساخت ز من آنچه که میدانی اش

    زد بشکست آنچه تو من، خوانی اش

    عشق نشد آگَه از این ابتلا

    از منِ ناچار به بند تو را

    عشق ندانست دمی درد ما

    ساخت ز ما بار دگر قصه ها

    جانِ دلم داغ نشاندی به دل

    از غمِ دل شد دل لیلا خِجِل

    کَشتی جانم بنشسته به گل

    رفتی و زان پس به تعب مرده دل

    عشقِ من و تو خود افسانه بود

    نَقل جدایی نکند گرچه سود

    باز نویسم، بسپارم به رود

    آنچه که من بودم و یادت نبود

    ص.ز
     
    آخرین ویرایش:

    Saba Zarsaz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/02/15
    ارسالی ها
    146
    امتیاز واکنش
    1,937
    امتیاز
    346


    دل گُل، تو بنیانش شدی
    گلدان و گل را کوفتی
    گل مُرد، بنیانم شکست


    ****
    یک نظر بر من و این موج نکوبد به دَرَم
    صد دریغا که دریغ ست نگاهت ز سرم
    و خروشد دلِ خود باخته بر موج عدم


    ****

    لاف نمیزنم بدان، سوخته دل به سوز غم
    واژه ز بغض قاصر است،رعش نشسته بر بدن
    رقـــص سماء میکند، روح به ضربِ این ستم


    ****

    ترانه شد، سکوت شد، نشست بر جبین ماه
    هلالِ اشک دیده ای
    که چشمه را نشانه رفت

     
    آخرین ویرایش:

    Saba Zarsaz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/02/15
    ارسالی ها
    146
    امتیاز واکنش
    1,937
    امتیاز
    346
    زندگی زندان افکار من و تو بود و هست،

    قصه ی ما شرح این تبعیدِ ناحق بود و هست

    راه تو، دنیای من، در حسرت رفتن بماند

    ضربِ این اجبار ، تصنیفِ من و تو بود و هست


    خسته ایم از این نفس، از این سکوت بی بدیل

    سهم ما تنها صبوری، این خموشی بود و هست

    پرده از این رخوت و دلتنگی و ماتم بگیر

    یاد ما در یاد این دوران نخواهد بود و هست


    گرچه ما را خوش نیامد بازی و بازیگری

    زندگی اما دمادم عشـ*ـق بـازی بود و هست

    تشنه ی لبخند من، در حسرت رویای تو

    عشق ما هم رسم این عاشق کشی ها بود و هست


    راه پر درد و زمین سرد و زمان نامهربان

    راه ما خود معبر تنهایی و غم، بود و هست
     

    Saba Zarsaz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/02/15
    ارسالی ها
    146
    امتیاز واکنش
    1,937
    امتیاز
    346
    من روزی جنون را آموختم،
    که دستانم در تب تنهایی سوخت!
    آن لحظه بسترم آفت زده ی بی همسفری شد،
    من بی صدا "مُردم"....
    سخت تر از این هم مگر میشود؟
    زنده باشی و ندانی...
    زندگی چیست؟

    هذیون های بی انقضاءِ یک دیوانه
    ص.ز
     

    Saba Zarsaz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/02/15
    ارسالی ها
    146
    امتیاز واکنش
    1,937
    امتیاز
    346
    فرار میکنم از این خروش بی امان غم

    از
    انفجار خاطره و شرح تو بدون من


    درون هم
    گره خورَد، نگاه تو و جان من

    چو تار و پود
    آخرین ندای بی جواب من


    سقوط من نهایتیست در انضمام این غزل

    چه جای شک که
    عشق خود، فسانه بوده از ازل


    در انتظار و یاد تو،
    تمام شد تمام من

    به یاد من نبودی و
    ز یاد رفت نام من


    نه حق پرسشی بماند، نه باوری برای من

    چه بد به حال این دلِ... عجیب، بی قرار من


    خیال میکنم شبی گذشته ای ز خواب من

    و یا سترده ای
    نمی، ز خیسی نگاه من


    خیال میکنم دمی نشسته ای کنار من

    و یا شکفته خنده ات به خلوتی ز یاد من


    گمان کنم که لحظه ای دلت تپیده بی خبر

    برای این منی که خود برفته از خیال من


    دلم گواه میدهد گذشته ای از این دیار

    برای استجابتِ فَزَع و ابتهالِ من


    دلیل دارد
    انتظار، دلیل دارد این نیاز

    نمیشود که
    بی دلیل نشسته ای به فال من


    خیال را شکسته، از گمان و خواب خسته ام

    بیا و مرحمت کن و
    حلول کن به سالِ من


    فرار میکنم ز خود، ز این
    خودِ خراب من

    ز این خودی که
    مـسـ*ـت شد، اسیر شد به مهر غم


    فرار میکنم، بیا
    نجات آخرم تو باش

    فرار میکنم بیا
    خَتَم کن ابتذالِ من


    بلد نبوده ام دمی، نشستن و رها شدن

    فرار میکنم ولی... ببخش، انعزالِ من


    به
    خنجری به نام عشق، چه بی خبر ز حال من

    شکستی و شکافتی، تو قلب نیمه جان من


    فرار میکنم، بیا و
    مبتلاترم تو کن

    بیا و باش
    آخرین، دلیلِ ابتلالِ من
     
    آخرین ویرایش:
    بالا