اشعار کاربران و قلم باز نوشت.../ngn کاربر انجمن نگاه دانلود

ن. مقصودی(ngn)

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/01/17
ارسالی ها
794
امتیاز واکنش
62,699
امتیاز
1,003
سن
31
سلام دوستای گلم...
سپاس بابت همراهیتون!
به تایپیک اشعارم خوش اومدین. هر نظر و انتقادی بود در خصوصی بفرمایین:aiwan_light_blush: منتظر نظراتتون هستم!
اینم اولین شعر و دلیل نامگذاری تایپیک:aiwan_light_blumf:


:aiwan_lggight_blum::aiwan_lggight_blum::aiwan_lggight_blum::aiwan_lggight_blum:


بغض
بغض در گلویم ترک برمیداشت
دران هنگام که دستانم جامه ی عـریـان نفسهایم بود
و طنین خواهش یک اشک
در سراشیبی شبهایم به لبخند قلم تبدیل شد
و قلم باز نوشت
یک شب تب را زکوران زمان
و شب از تب لبریز
و زن و خواهش بی شرم گـ ـناه
که ترک خورد تنش با هر نفس مرد غرور
تنش وحشت یک زن جاریست
زیر سرمای تن بی رحم زمان
گریه اش باز نشان از دل پر دردش داشت
که خدا اورا دید ؟
ان زمان را که به تسلیم یه مرد ویران شد!
زیر آواری به بی رحمی فقر
تو گودالی به اندازه ی یک عمر حسرت
و قلم باز نوشت
قصه ی سوختن و آب شدن
قصه ی سردی خاک
قصه ی گور شدن ،خاک شدن
بر تن خسته ی باد اندکی رام شدن
و سر از سردی و سودای سحر لبریز است.
که چرا زن و سکوت همراهند
و چرا گریه ی زیبای زمین با من و تو همراه است
و قلم باز نوشت
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • ن. مقصودی(ngn)

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/17
    ارسالی ها
    794
    امتیاز واکنش
    62,699
    امتیاز
    1,003
    سن
    31
    دست هایتان را محکم تر به دهانشان بکوبید
    دهانشان را محکم تر میخکوب کنید
    چه سنگین است چکش هایی که میکوبند و میکوبند و میکوبند
    چشم هایشان را چه؟
    ان را با کدام پوشش جهالت مهرو موم کرده اید
    سیاه میبینند چشم های بی نوا!
    چه بسیارند گیس های بادخورده در طوفان
    با دهان های میخکوب و چشم های مهر و موم شده!
    دل به عصای سفید خوش کرده اند
    بگذارید گوش ها بشنوند
    مگر چند بار صدای عدالت پخش میشود؟
    که محکم چوب پنبه ها را فرو میکنید!
    بگذارید صدای عدالت را بشنوند.
    وقتی کودکی، کودکی اش مرد
    همه کور بودند
    یا وقتی زنی در آتش سوخت
    یا زیر سنگسار تهمت ها مرد
    همه کر بودند.
    و چه دهان هایی که با قسم های دروغین
    عدالت را به گند کشیدند
    بگذارید مردم زندگیشان را بکنند
    آدم های گنگ جامعه ای را به آتش میکشند
     

    ن. مقصودی(ngn)

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/17
    ارسالی ها
    794
    امتیاز واکنش
    62,699
    امتیاز
    1,003
    سن
    31
    بیست و چندی از روزگارم گذشته است
    و من هنوز
    چای کیسه ایم را داخل لیوان آب سرد میکنم و
    بهبه و چهچه اش را بار مردم
    هنوز شبها عاشقانه مینویسم و روزها
    روشنایی افکار را به سخره می گیرم!
    بیست و چندی از روزگارم گذشته است
    که من خام میخوانم و خام مینویسم
    و هنوز در رویای کودکی مرده ام
    قهقه های کودکانه میزنم
     
    آخرین ویرایش:

    ن. مقصودی(ngn)

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/17
    ارسالی ها
    794
    امتیاز واکنش
    62,699
    امتیاز
    1,003
    سن
    31
    دیوار
    فروپاش ای سرشت سنگی
    فروپاش
    تا فسونت را باد بـرده با خود
    در پسین سنگی ترین لحظه ی روییدن عشقم
    فروپاش تا رها سازی دلم ،عشقم،همه عمرم!
    تو ای دیوار بی مهری
    کجا را اسمان با تو وداع کرده تا زمین ببند ره دوستی ای دیوار؟
    فروپاش تا سنم پرواز را
    رهایی را
    بیاموزد.
    فروپاش ای حصار تنگ
    ای بی مهر بی الفت
    فروپاش تا نگوید ماه
    این دیوار هم از سنگ است.
    فروپاش ای سردین تن ،ای آزاده ی بیرحم
    ای آنکه حصار کرده ای بر رنگ شقایق
    رنج را، غم را ،غم بی همزمانی را
    فروپاش تا نگوید عشق
    ساز جدایی میزند دیوار
    جدایم کردی ای دیوار
    جدایم کردی ای دیوار
    دلم را در پس سنگینیت
    حصار کردی ای دیوار
    چرا با من چنین خصمانه میجنگی ؟
    چرا رنج شقایق را میبینی و میخندی ؟
    خنده ات تلخ است ای دیوار
    زچشم شمع اشک میبارد ،فریاد میزند باران
    چرا با من چنین خصمانه میجنگی ؟
    فروپاش تا نوای عشق
    صدای قهقه ی موج
    بشکند پشت شب ای دیوار
    فرو پاش تا نگوید عشق
    این دیوار هم از سنگ است
     

    ن. مقصودی(ngn)

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/17
    ارسالی ها
    794
    امتیاز واکنش
    62,699
    امتیاز
    1,003
    سن
    31
    کجا میتوانم پیدایت کنم؟
    پدرم میگوید:
    میتوان در تب و تاب برگ ها
    در هیاهوی نسیم در پاییز
    میتوان اورا یافت.
    " ولی در اشک یتیم هم خدا پیدا هست"
    و نمیدانم چیست؟
    آنچه از او به خدا یاد شود
    من خدارا در گریه ی طفلی خرد،در هیاهوی قلم میدانم
    ولی ایا درست هست یا نه؟
    انکه اورا مادرم میشناسد به خدا!
    مادرم میگوید:
    خدا عطر نسیم سحر است که به سجاده ی او می پاشد
    ولی من میگویم:
    زنده باد انچه بر او میبالم
    زنده باد گردش ماهی در حوض
    زنده باد زمزمه ی گنجشک ها
    زنده باد امد و شد شب و روز بر من و تو
    اما باز نمیدانم چیست؟
    انچه میرقصاند ماهی
    میگشاید لب گنجشک به آواز خوانی!
    بلی، حتما خداست!
    ان خدایی که هنوز هم جاریست
    میتوان از او خواست!
    میتوان شبها با یادش خفت
    میتوان با او به ماهی نگریست
    و خداوند هنوز هم جاریست.
     
    آخرین ویرایش:

    ن. مقصودی(ngn)

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/17
    ارسالی ها
    794
    امتیاز واکنش
    62,699
    امتیاز
    1,003
    سن
    31
    دنیا
    در این سنگینی این شب
    که باران از زمین جویدتمام شوق فردا را
    به فال نیک میگیرم تمام نذر دنیارا
    که شاید گوشه ی چشمی ،نگاهی ،غمزه ای ،اشکی
    بشوید از تن خسته تمام اه و سودا را
    اگر دنیا شود کلک و دلم همچون مرکب،ساز
    برای کس نمینقشم صدای دادفردا را
    اگر قدر و قدر روزی برایم خواست نابودی
    به نیک اختر بیندارم
    تمام جور دنیارا
    که این دنیا اگر اندک برایم بود بی غصه
    ولی به رنجش نیفروشم
    تمام شوق دنیارا!
     

    ن. مقصودی(ngn)

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/17
    ارسالی ها
    794
    امتیاز واکنش
    62,699
    امتیاز
    1,003
    سن
    31
    "صدای پلک آسمان"
    آسمان باریده بود
    وزمین چون ناله ی باران غم زده تنها و ساکت بود
    کنار کودکی تنها
    برای وزن خوبی های این دنیا
    ترازویی به جنس فقر برپا بود
    تن رنجور،لباس کهنه و اندک
    تن کزکرده و سردش
    برای مرگ مهیا بود
    خیابان سر به سر ساکت
    چراع خونه ها از پنجره بیرون
    چرا کودک تنها بود ؟
    چرا دستان سرد این کودک
    از فکر نبود مشتری پر بود؟
    صدای غمزه می اید
    صدای ناز کودکی با مادری خوشحال
    نگاه کودک تنها ،به دنبالش صدای آه
    حسرت یک دست لباس نو بر دل کودک معما بود!
    چشمم را بستم!
    بارش چشمانم از تمام بارش دنیا سنگین تر بود.
    آستین کودک، اشکهایم را شست
    بغض من با تپش چشمش هماهنگ شده بود.
    و چه ارام قدم بر میداشت!
     

    ن. مقصودی(ngn)

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/17
    ارسالی ها
    794
    امتیاز واکنش
    62,699
    امتیاز
    1,003
    سن
    31
    صدای ساعت عمرم یه گوشم آشناست امشب
    صدای تو ،صدای دل ،چه غوعایی شود امشب
    برای بردن عقل و خرید ناز ابرویت
    سبو با قیمت ناز و ادا اورده ام امشب
    صدای ساز می آید،صدای غرش یک ابر
    گمانم آسمان هم سر به بالینم گذاشت امشب
    کنار مخمل رویت ،کنار چشم پر مهرت
    غزل ها تا سحر خرج وصالت میکنم امشب
    برای پیشکش عشق و برای شرم چشمانت
    لبی سرخ و دلی رسوا کنارت آمدم امشب
    سر از بالین تو یکدم جدا هرگز نخواهم کرد
    که لالایی تو خوابم کند هردم مرا امشب!
     

    ن. مقصودی(ngn)

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/17
    ارسالی ها
    794
    امتیاز واکنش
    62,699
    امتیاز
    1,003
    سن
    31
    "درخت"
    چه زود خشکید
    درختی که دختر همسایه
    هر روز
    آخرین دیدارشان را روی تن خسته اش، ثبت میکرد.
    گمان کنم درخت هم
    هرروز قدم های عابران را
    به امید چاقوی تیز دخترک میشمرد
    روزها میگذشت و درخت
    سایبان سبز او میشد
    چند روزی از آخرین زخم گذشت
    خبری از کفش های کوچک قرمز رنگش نبود
    دخترک عروش شد و اخرین دیدار
    روی بالین زخم درخت نوشت
    فلان تاریخ ،اولین روز زندگی مشترکمان است
    درخت همانجا خشکید
    گمان کنم چاقوی تیز دختر همسایه
    این بار سـ*ـینه اش را نشانه رفته بود
    درخت بی نوا چه زود خشکید!
     

    ن. مقصودی(ngn)

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/17
    ارسالی ها
    794
    امتیاز واکنش
    62,699
    امتیاز
    1,003
    سن
    31
    هوای تهران عجیب بوی دلتنگی میدهد!
    صدای کوبش قطره ها
    بر دل سنگ خیابان عجب غوغا میکند.
    کاش میان صدای قطره ها
    لحظه ای صدای تو
    فقط صدای تو
    سکوت شب را به رخم میکشید.
    نازنین من
    تهران ،شبهایش بدون تو عجب سکوتی دارد.
    پاییز کشان کشان هوای یاده تورا می اورد.
    وای بر پاییزی که بی تو بگذرد و
    تو نباشی!
    و من تنها تمام خیابان را به یاد تو
    قدم زنان
    به سوگ نبودنت ،باران گریه کنم.
     
    بالا