- عضویت
- 2017/01/17
- ارسالی ها
- 794
- امتیاز واکنش
- 62,699
- امتیاز
- 1,003
- سن
- 31
سلام دوستای گلم...
سپاس بابت همراهیتون!
به تایپیک اشعارم خوش اومدین. هر نظر و انتقادی بود در خصوصی بفرمایین:aiwan_light_blush: منتظر نظراتتون هستم!
اینم اولین شعر و دلیل نامگذاری تایپیک![1 :aiwan_light_blumf: :aiwan_light_blumf:](/styles/default/xenforo/smilies/negash/Yahoo/1.gif)
![53 :aiwan_lggight_blum: :aiwan_lggight_blum:](/styles/default/xenforo/smilies/negash/Yahoo/53.gif)
![53 :aiwan_lggight_blum: :aiwan_lggight_blum:](/styles/default/xenforo/smilies/negash/Yahoo/53.gif)
![53 :aiwan_lggight_blum: :aiwan_lggight_blum:](/styles/default/xenforo/smilies/negash/Yahoo/53.gif)
![53 :aiwan_lggight_blum: :aiwan_lggight_blum:](/styles/default/xenforo/smilies/negash/Yahoo/53.gif)
بغض
بغض در گلویم ترک برمیداشت
دران هنگام که دستانم جامه ی عـریـان نفسهایم بود
و طنین خواهش یک اشک
در سراشیبی شبهایم به لبخند قلم تبدیل شد
و قلم باز نوشت
یک شب تب را زکوران زمان
و شب از تب لبریز
و زن و خواهش بی شرم گـ ـناه
که ترک خورد تنش با هر نفس مرد غرور
تنش وحشت یک زن جاریست
زیر سرمای تن بی رحم زمان
گریه اش باز نشان از دل پر دردش داشت
که خدا اورا دید ؟
ان زمان را که به تسلیم یه مرد ویران شد!
زیر آواری به بی رحمی فقر
تو گودالی به اندازه ی یک عمر حسرت
و قلم باز نوشت
قصه ی سوختن و آب شدن
قصه ی سردی خاک
قصه ی گور شدن ،خاک شدن
بر تن خسته ی باد اندکی رام شدن
و سر از سردی و سودای سحر لبریز است.
که چرا زن و سکوت همراهند
و چرا گریه ی زیبای زمین با من و تو همراه است
و قلم باز نوشت
سپاس بابت همراهیتون!
به تایپیک اشعارم خوش اومدین. هر نظر و انتقادی بود در خصوصی بفرمایین:aiwan_light_blush: منتظر نظراتتون هستم!
اینم اولین شعر و دلیل نامگذاری تایپیک
![1 :aiwan_light_blumf: :aiwan_light_blumf:](/styles/default/xenforo/smilies/negash/Yahoo/1.gif)
![53 :aiwan_lggight_blum: :aiwan_lggight_blum:](/styles/default/xenforo/smilies/negash/Yahoo/53.gif)
![53 :aiwan_lggight_blum: :aiwan_lggight_blum:](/styles/default/xenforo/smilies/negash/Yahoo/53.gif)
![53 :aiwan_lggight_blum: :aiwan_lggight_blum:](/styles/default/xenforo/smilies/negash/Yahoo/53.gif)
![53 :aiwan_lggight_blum: :aiwan_lggight_blum:](/styles/default/xenforo/smilies/negash/Yahoo/53.gif)
بغض
بغض در گلویم ترک برمیداشت
دران هنگام که دستانم جامه ی عـریـان نفسهایم بود
و طنین خواهش یک اشک
در سراشیبی شبهایم به لبخند قلم تبدیل شد
و قلم باز نوشت
یک شب تب را زکوران زمان
و شب از تب لبریز
و زن و خواهش بی شرم گـ ـناه
که ترک خورد تنش با هر نفس مرد غرور
تنش وحشت یک زن جاریست
زیر سرمای تن بی رحم زمان
گریه اش باز نشان از دل پر دردش داشت
که خدا اورا دید ؟
ان زمان را که به تسلیم یه مرد ویران شد!
زیر آواری به بی رحمی فقر
تو گودالی به اندازه ی یک عمر حسرت
و قلم باز نوشت
قصه ی سوختن و آب شدن
قصه ی سردی خاک
قصه ی گور شدن ،خاک شدن
بر تن خسته ی باد اندکی رام شدن
و سر از سردی و سودای سحر لبریز است.
که چرا زن و سکوت همراهند
و چرا گریه ی زیبای زمین با من و تو همراه است
و قلم باز نوشت
آخرین ویرایش: