اشعار کاربران و قلم باز نوشت.../ngn کاربر انجمن نگاه دانلود

ن. مقصودی(ngn)

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/01/17
ارسالی ها
794
امتیاز واکنش
62,699
امتیاز
1,003
سن
31
و قلم باز نوشت
از غم سردی خاک ،از سراسیمه ترین لحظه ی عمر .
از همان لحظه ی بی تکراری
که دل از دست من و آنان مرد .
دست از روی دلم بردارید!
به خدا آن دل بی سامان مرد.
شعر در اوج خودش ، از سره بی تکراری...
با ساده ترین حرف جهان یکجا مرد.
اشک کو ؟
ان تب و تیمار کو ؟
آن کسی که با دل ما ساز بود،
با تن و حرف و دلم یکجا مرد.
سـ*ـینه ی باران میان اشک ها
با تهاجم های فکر یک فاسد
کنار سنگ قبر خویشتن با خویش
چنان آهسته میخاندم:
دل من با خواب طولانی او یکجا مرد.
 
  • پیشنهادات
  • ن. مقصودی(ngn)

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/17
    ارسالی ها
    794
    امتیاز واکنش
    62,699
    امتیاز
    1,003
    سن
    31
    " اشتباه حق زمین زاده ی بی راهنماست "

    هوا هم سرد بود انشب
    هوا از لا به لای ابرها با گریه می آمد.
    آسمان سخت به آمال زمین بد بین بود.
    و من از عمق زمان زاده شدم .
    به من از اهل زمین پوشاندند
    پایم اما ،به سر سنگ نجابت بستند .
    بالهایم را که از سر لطف به من داد خدا ...
    به تعصب و به سودای تهجر بستند.
    دلم از اهل زمین دلگیر است
    مگر ان نیست که آدم داناست ؟
    مگر ان نیست که عقل از بشریت پیداست ؟
    پس چرا فکر مرا دزدیدند ؟!
    و چرا چشم مرا به زَنیّت بستند ؟
    ظاهرم را که شما پوشاندید...
    دست و پا و سر و سامان به درک !
    چرا پا بر نَفَس طبع ضعیفم دارید ؟
    دست از بی فکری بردارید
    دست بر روی دهان بگذاریم .
    اشتباه حق زمین زاده ی بی راهنماست !
    اشتباه حق من است .
    من که با اشک به رویای شبی خندیدم ...
    من که با ساز قلم رقصیدم ...
    قد یک لحظه ی بی نام و نشان
    پروبالم بدهید
     
    آخرین ویرایش:

    ن. مقصودی(ngn)

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/17
    ارسالی ها
    794
    امتیاز واکنش
    62,699
    امتیاز
    1,003
    سن
    31
    وقتی زنی موی پریشان کرد،
    انگ بی حیائی به پیشانی اش نکوبید
    شاید دستی را پیدا کرده است که
    بوی نوازش میدهد.
    زن ها فقط زمانی که عاشقند
    میتوان عطر گیس های باد خورده اشان را
    به قیمت ارزانی خرید
    و الا موهای گره ی خورده یک زن
    بوی گرانی غم هایش را میدهد‌ .
    و اما اگر زنی گیس هایش را نسیه به باد داد و
    تیزی تیغ را به جان تنها دارایی اش کشید ...
    فقط بروید .
    این زن دیگر چیزی برای باختن ندارد.
     

    ن. مقصودی(ngn)

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/17
    ارسالی ها
    794
    امتیاز واکنش
    62,699
    امتیاز
    1,003
    سن
    31
    دلم میخواهد من باشم و او...
    سرم را روی پاهایش بگذارم .
    و نگاه چشمان سیاهش
    مدام روی صورتم باشد.
    من الکی به فیلمی بخندم که خنده ندارد، اما...
    دلم خوش باشد به نگاهش
    و از ته دل قهقهه بزنم.
    او پنجه بکشد به موهایی که تمام سیاهی شلوارش را پوشانده!
    و گهگدای بـ ـوسه بزند به پیشانی کوتاهم.
    من باشم و او باشد و خواب شیرینی که...
    چرت کوتاهسیت، اما
    به تمام تخت خواب های مجلل دنیا می ازد.
     

    ن. مقصودی(ngn)

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/17
    ارسالی ها
    794
    امتیاز واکنش
    62,699
    امتیاز
    1,003
    سن
    31
    درد
    درد یعنی حرفی در گلو بخشکد
    درد یعنی اشکی که فرو نریخت تا حدقه ی چشم به فراموشی سپرده شود!
    آندم که تو درد بودی...
    فقط حرف بودی و اشکی که ریخته نشد اما...
    لحظه لحظه ی بودنت را روزی فریاد خواهم زد!
    شاید نفس یاری نکند.
    اما قلم، درد را خوب میشناسد.
    با قلم تو را فریاد میزنم!

    ۹۷/۲/۲۱
     

    ن. مقصودی(ngn)

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/17
    ارسالی ها
    794
    امتیاز واکنش
    62,699
    امتیاز
    1,003
    سن
    31
    دستت را ارام روی قلبم بگذار
    چشمایت را محکم ببند.
    بازشان نکنی ها!
    میخواهم همه ی وجودت گوش بشود و بچسبد به قفسه ی سـ*ـینه ام.
    شنیدی؟؟؟؟
    این همه ی دارایی ام است! همه اش...
    ولی دیگر ماله من نیست.
    همه اش شده تو، تو ، تو...
    ۹۷/۲/۳۰
     

    ن. مقصودی(ngn)

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/17
    ارسالی ها
    794
    امتیاز واکنش
    62,699
    امتیاز
    1,003
    سن
    31
    نفس

    نفس بکش بانو
    هوای اینجا مدت هاست دست به گریبانت میکشد.
    بغض میشوی امّا
    حَق باریدن را
    از تو دریغ کرده اند بانو...
    بار‌ها شَنیده ایم،
    پشت هر مردی که باشی
    دستش به آسمانی می‌رسد که تو ساخته ای
    پس نفس بکش
    نگذار الودگیِ هوایِ این روز ها
    پنجه به لطافتت بکشد.
    بمان و باش.
    و به جرم آبرو داری، ساکت نشو!
    تا سرپوش از ایرانشهر ها بردارند.
    تنِ تو مَلعبه نیست
    که به تسلیم کسی ویران بشوی.
    میدانم سخت است،ولی نفس بکش
    بگذار مردم حرفشان را بزنند
    موهای پریشان تو
    دست آویز نیست
    تمام داشته اَت است...
    و به اندازه ی تمام لبخند هایت زیباست.
    بارها گفته ام:
    گیس های پریشان یک زن
    بوی گرانی غم هایش را می دهد.
    گره از غم هایت باز کن بانو
    بگذار نفس هایت
    بی ترس از گوشهایی که شَهوت کَرشان کرده
    آواز شوند.
    وقتی جامعه دهانت را مهرو موم کرد.
    یا اَنگ بی حیایی به قهقه هایت بست
    لالایی بخوان و نترس!
    صدای تو، مثل تمام داشته هایت زیباست.

    ngn
    1397/4/26
     

    ن. مقصودی(ngn)

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/17
    ارسالی ها
    794
    امتیاز واکنش
    62,699
    امتیاز
    1,003
    سن
    31
    پاییز که می‌شود
    دلم می خواهد تمام لامپ های قرمز را
    روی تک تک دیوار ها آویزان کنم.
    خدا را چه دیدی
    شاید یک لحظه
    باهم از کنار یکی از آن ها گذشتیم و من
    ناخواسته گره خوردم
    به تمام عسلی چشم هایت
    به ته ریش جوانه زده ات.
    به درخشش سرخ رنگِ
    تارهای زمان زده ات، زیر نور لامپ.
    عجب حکایتیست،
    سرخی لامپ های قدیمی و سیاهی محاسنت!
    به یاد حیاط قدیم مان
    به یاد شیطنت های دم دمای غروب
    تمام لامپ های قرمز را روشن می‌کنم.
    دلربای پاییز زده،
    ان وقت ها صورتت مثل آسمان صاف بود.
    ان وقت ها یا چشم هایت عسلی نبود
    یا من...
    بگذریم!
    کودکی بود دیگر...
    #نگین مقصودی
     
    بالا