می خواستم به یکی از دوستام زنگ بزنم شمارشو یادم نمی اومد
به گوشی نیگا می کردم شاید یادم بیاد
بعد خواهرم اومده می گـه می خوای زنگ بزنی؟
پ نه پ احساسی که بهش دارم یه حسه فوق العادست
با دوستم سه ساعت تو صف نونوایی وایساده بودیم
صف 40 متری نوبتم شده
یارو می گـه پسر جون تو هم نون می خوای ؟
د نه د تا الان قطار بازی می کردیم ما واگن آخرم بودیم
تو جاده پلیس دیدم دستمو کردم بیرون انگشتمو می چرخونم
رفیقم می گـه : داری به ماشینای روبرویی علامت میدی؟
پ نه پ انگشتم تو دماغم بوده داغ کرده دارم خنکش می کنم