چهار مطلب جذاب درباره نوشتن

  • شروع کننده موضوع shakil
  • بازدیدها 551
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

shakil

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
1,214
امتیاز واکنش
2,462
امتیاز
0
سن
29
محل سکونت
در انتهاي رشته كوه زاگرس
(1) سرفصل های آموزش نویسندگی
- تعریف و تفسیر نوشتن، نویسنده، شناخت مخاطب و نیازسنجی
- تبیین حتمی بودن تحقیق، قبل از نگارش
- آموزش مراحل نوشتن(هفت مرحله)
- آغاز و نقطه شروع نوشتن: پیدا کردن سوژه یا فکر اولیه، رسیدن به موضوع و ریز کردن موضوع
- شناخت درونمایه، هدف و پیام
- نوشتن را از چه جمله ای شروع کنیم
- پراگراف بندی
- پایان بندی
- دو تمرین نوشتن: مشقِ نگارش و نویسندگی خلاق
- آشنایی با قالبهای نگارشی
- آشنایی با انواع مقاله نویسی:علمی، ادبی، انتقادی، طنز، تبلیغاتی، مطبوعاتی و ...​
(2) توصیه های قلم

- هنگام نوشتن، مخاطب و خواننده خود را «یک نفر» فرض کنید.
- بر این باور باشید که خواننده شما هوشمند، منتقد، شکاک و دیرباور است.
- اطناب و زیاده گویی را به کتاب خود راه ندهید و ایجاز را نیز به جایی نرسانید که سر از گنگی و ابهام در آورد.
- در بیان نکته مهم و مطلب اساسی خود، عجله نکنید و بدون مقدمه وارد نشوید، اما مقدمات نیز به حدّی نباشد که اصل مطلب را تحت الشعاع قرار دهد.
- تا می توانید خود را نسبت به موضوع مقاله یا کتابی که می نویسید، بی طرف و گزارشگر نشان دهید. جبهه گیری های تند و بی مقدمه، از اعتماد خواننده می کاهد.
- در تعیین عنوان و فصل های کتاب، به تجربه و توانایی های خود اکتفا نکنید و حتما با یک یا چند کارشناس خوش ذوق مشورت کنید.
- هنگام نوشتن، بر این گمان باشید که همه کلمات دنیا منتظر ایستاده اند تا شما احضارشان کنید. بدانید که هیچ مفهوم و معنایی، در عالم الفاظ، همزاد ویژه ای ندارد که نتوانیم از آنها بگذریم و واژهای دیگر بیاوریم.
- در همه چیز باید معتدل بود؛ حتی در زیبانویسی. اگر اندکی بیش از آنچه می بایست، در زیبا کردن قلم تلاش کنید، غلظت ادبیات را در اثر خود بالا بـرده، به اعتبار علمی آن لطمه میزنید.
- همیشه بر این گمان باشید که خواننده شما، آدمی بی حوصله و پر از مشکل و مسئله است. بنابراین چنان باید نوشت که سرشار از تنوع، تغییر ذائقه و شیرین کاری باشد. در هر نوشته، به طریقی ویژه می توان تغییر ذائقه داد و ایجاد تنوع کرد. مطالعه آثار برجسته و ممتاز، دست شما را برای تنوع آفرینی باز می کند.
- چنان بنویسید که گویی در حال گفت و گویید، نه سخنرانی یا قرائت بخشنامه های رسمی.
- اصل مهم در جمله سازی و عبارت پردازی، حسن تعبیر و یافتن زاویه های غیرتکراری و ابتکاری است.
- در استعمال و استخدام کلمات، علاوه بر معنای آنها، به بار منفی و مثبت، و سابقه تاریخی و موسیقی آنها نیز باید توجه کرد.
-بر سرمایه واژگانی خود بیفزاید و قلم خود را با کلمات بیشتر و تازه تری آشنا کنید.
-ساده و روان بنویسید؛ اما سطحی و سرسری قلم نزنید.
- جملات، هر قدر کوتاه تر و گزیده تر باشند، تأثیرگذارترند.
-در تیترسازی یا عنوان بندی و فاصله میان آنها افراط و تفریط نکنید.
- وظیفه نخست نویسنده، اطلاع رسانی و مخابره گری است، نه تزیین و شعبده بازی. بنابراین هرگز غنای ادبی را جایگزین فقر علمی نکنید.
- تا می توانید از کلمات و ترکیب های سایر حوزه های علمی و قلمروهای مختلف استفاده کنید. خود را محدود به واژه ها و ترکیب های ویژه ای نکنید که فقط در موضوع کتاب شما کاربرد دارند.
- با خواننده خود صمیمی و راحت باشید؛ چنانکه اگر درباره موضوعی اطلاع کافی ندارید، صادقانه بنویسید که در این باره حرف مهمی ندارم. نیز می توانید خواننده را به منابع مربوط ارجاع دهید.
- به جد از کلیشه ها و حرف ها و تعابیر کلیشه ای و شعار گونه پرهیز کنید.
- در باره موضوعی که می نویسید، حتماً پیش از دست بردن به قلم، مهم ترین آثار را در آن موضوع بخوانید یا دست کم از محتوای کلی آنها بی خبر نباشید.
- بدانید برای هر مفهومی که به ذهن شما راه پیدا می کند، صدها و هزاران تعییر دیگر وجود دارد و یا شما می توانید آنها را بسازید و بنویسید؛ پس به اولین لفظ و تعبیری که خود را به ذهن و قلم شما تحمیل می کند، بسنده نکنید و تسلیم آن نشوید.
- نوشتن، هنری است و مانند دیگری هنرهایی که می شناسیم، فرایند پیچیده ای دارد. نه آن را آسان بگیرید و نه از آن بهراسید. فقط بدانید که در هنرورزی باید حوصله داشت و آهسته راه پیمود و هماره تجربه اندوخت.
- هیچ عاملی به اندازه مطالعه شعر، قلم را توانمند، پر واژه، آشنا با اسلوب های متفاوت بیان، و شیوا نمی کند.
- به هر طریقی که می توانید راهی برای طنز و شوخ طبعی به نوشته خود باز کنید؛ البته به مقداری که مقاله یا کتاب را سبک و هزل گونه نکند.
- در انتخاب کلمات، به اصل تناسب و همخوانی لفظی یا معنایی، کمابیش توجه شود.
- استفاده از برخی آرایه های سنتی- مانند سجع و جناس- را به حداقل برسانید؛ زیرا نثر معاصر تناسبی با این گونه صنایع ندارد.
- توجه داشته باشید که زیبا نوشتن، غیر از ادیبانه و منشیانه نوشتن است.
- هر از گاه لحن نوشته خود را تغییر دهید؛ گاهی معمولی، گاهی عصبانی، گاهی طنز آلود، گاهی غمگین، گاهی شاد و گاهی مهربان و گاهی صریح و گاهی صمیمانه و گاهی... بنویسید. در تغییر لحن نوشته، از شگردهای سخنوران و خطیبان استفاده کنید.
- یکی از موفق ترین شگردهای زیباسازی نوشته، استفاده از ترکیب هایی است که در ابیات مشهور به کار رفته است؛ مانند جمله زیر: «بسیاری از مفسران، از ظنّ خود یار قرآن شده اند.»
عبارت بالا حلّ یا تحلیل بیت زیر است:
هر کسی از ظنّ خود شد یار من از درون من نجست اسرار من
منبع : تبیان​
(3)
نُه عادت سحرآمیز نویسندگان موفق
نوشته: راشل مک آلپاین​

آیا تا به حال به این مطلب فکر کرده اید که نویسندگان پرفروش چه طور به این جایگاه رسیده اند؟
چطور رمان های جذاب خود را یکی پس از دیگری روانه بازار می کنند، درحالیکه شما خودتان خوب می دانید نوشتن حتی یک کتاب چه زور و زحمتی دارد؟
واقعاً برای نویسنده موفق شدن باید چه طور بود؟ چه چیزی باعث تفاوت آن ها از آدم های معمولیست؟ نقطه اشتراک نویسنده های معروف در چیست؟
تا به حال به نحوه زندگی شان فکر کرده اید؟
چطور توانسته اند از یک نویسنده سرگرمی ساز به یک نویسنده حرفه ای جهش کنند؟
در طی این مسیر بر چه موانعی غلبه کرده اند؟
در برابر سرخوردگی ها، نظرات و انتقادات منفی چه واکنشی داشته اند؟
خطرات و مزایای رمان نویس معروف بودن چیست؟چه طور از پس روابط زندگی و زمینی خودشان برمی آیند در حالیکه حرفه شان ایجاب می کند در یک دنیای خیالی و فانتزی سر کنند؟
اگر از خواندن رمان های معروف لـ*ـذت بـرده اید شاید بارها این سؤالات یا سؤال های این چنینی به ذهنتان خطور کرده باشد. اگر هم بارها رؤیای نویسنده معروف شدن را در ذهنتان پرورده اید، پس علاقه شما به این مطالب از یک کنجکاوی بی اساس بیشتر بوده است.
در اینجا شما پاسخ سؤال هایتان را خواهید یافت. این مطالب صرفاً نظرات و عقاید یک نویسنده خاص نیست. نُه عادت سحرآمیز نویسندگان موفق، مجموعه ای است شامل دانش و تفکر و تجربیات چهل و چهار رمان نویس معروف. (ویرایش گران، مسئولین ادبی و ناشران هم نظراتشان را عنوان می کنند.)
عبارت نویسندگان معروف در این مجموعه حاوی دو معناست. اول اینکه این نویسندگان کتاب های زیادی به فروش رسانده اند. یک چاپ از کتاب های پیرامون ادبیات را در نظر بگیرید و یک صفر یا چند تا صفر به فروش آن اضافه کنید. دوم این که آن ها پیرامون ژانر های معروفی رمان می نویسند مثل ژانرهای رومنس وعاشقانه، ترسناک، علمی تخیلی، فانتزی، تاریخی، جرائم، حماسی. البته بعضی از این نویسنده ها در یک یا چند ژانر مختلف می نویسند.
این مصاحبه ها نشان می دهد که اغلب نویسندگان مشهور نکات مشترکی با هم دارند. خواهید دید که آن ها آدم های متفاوتی هستند. این جا در پی این نیستیم که بگوییم این آدم ها چدر شبیه بقیه اند یا چقدر خوش شانس بوده اند، بلکه می خواهیم به این برسیم که آن ها واقعاً در روزهای خود چه می کنند.
آن ها به استعداد نیاز دارند. به مهارت نیاز دارند. بله، اما همه این ها کافی نیست. پشت این موفقیت های وسیع بی شک عادات رفتاری و فکری و نگارشی خاصی وجود دارد. عادت ها متعلق به دنیای امروز هستند نه گذشته و نه آینده. عادت چیزی است که مردم در لحظه کنونی انجام می دهند، امروز و هرروز.


الگوهای رفتاری مشترک این نویسندگان جذاب چیست؟اغلب آن ها اشتیاق خود برای نوشتن را افزایش می دهند و درباره چیزهایی می نویسند که دوست دارند خودشان بخوانند یا زندگی شان بکنند. به نوشتن به عنوان یک پروسه حرفه ای نگاه می کنند. تنبیه و پاداش های موفقیت خود را می پذیرند، به همه حواس خود ارزش قائل می شوند و حس طنز پردازی دارند و رمان های معروف می نویسند.
همان طور که تخیل به تنهایی نمی تواند کسی را حسابدار یا آرایشگر کند برای نویسندگی هم به همین ترتیب است. آن ها وانمود می کنند اهدافشان دست یافتنی اند. هر روز فعالیت های فیزیکی خاصی انجام می دهند. به عبارت دیگر نیازمند دستیابی به مهارت های نو، عادت های ذهنی و جسمی جدید هستند. در این مجموعه به علاوه به این موارد دست خواهید یافت:
1. نُه عادت جادویی نویسندگان موفق
2. چگونگی دست یابی به این عادات
3. هشت مؤلفه ضروری رمان های مشهور
4. و چگونه نوشتن این رمان ها


رمان های معروف کدام هستند؟
تمرکز ما در این مجموعه به رمان های مشهور و عامه پسند است. پس اگر علاقمندید که برای قشر خاص بنویسید، این کتاب به دردتان نمی خورد.
اما خیلی از رمان های مشهور طرفداران پر و پا قرصی در میان قشر روشنفکر دارد. و همان طور که نگـاه دانلـود نویس می تواند از متن و دیالوگ های فیلم یاد بگیرد، یک شخصیت ادبی روشنفکر هم می تواند از پاورقی نویس ها بیاموزد.

اسراری درباره نویسندگان
رازهای زیادی درباره نویسندگان وجود دارد. در مصاحبه ای که من انجام داده ام نویسندگان این رازها و اسرار را با وقایع و تجربیات حقیقی زندگی خودشان برایم عنوان کرده اند.
"دوست دارم یک روز یه کتاب بنویسم..." بله، درسته. عدد جادویی یک، چیزی است که به نویسندگان این قدرت را می دهد که اگر زمان داشته باشند این آرزو را محقق کنند. این جکی است که معمولاً بین نویسنده های رومنس باب است:
جراح مغز:
دارم به این فکر می کنم که شیش ماهی مرخصی بگیرم و یه رمان بنویسم.
نویسنده رومنس:
آره، فکر خوبیه. اتفاقاً منم به این فکر افتادم شیش ماهی مرخصی بگیرم و یه چند تا جراحی مغز انجام بدم.

حتی اگرفکر می کنید یک تعطیلات شش ماهه دارید، شروع خوبی است.
حالا برعکس راز قبلی راز دوم می گوید، نویسندگان شناخته شده یک جور ژن و استعداد خدادادی دارند. اما حقیقت این است که در اغلب موارد نبوغ لازم نیست. همۀ چیزی که از ساختار مغزی نیاز دارید این است که بتوانید یک چیزی بالای متوسط، کلمه در ذهنتان جا بدهید.برای یک نویسنده سطح ناچیزی از استعداد هم جواب می دهد و می تواند نقطه شروع باشد. نبوغ فقط یک پاداش دلفریب است.
راز عجیب دیگر این است که خیلی از نویسنده ها فقط با یک کتاب در ِ شانس به رویشان باز می شود. همه ما درباره یکی از کتاب هایمان که رکورد فروش را می زند و یکباره ثروت و شهرت فراوانی برایمان به ارمغان می آورد، رویاها بافته ایم. نویسندگانی که در اینجا از آن حرف می زنیم هیچ کدام غیرحرفه ای نیستند. همه، کسانی هستند که سال ها پشت هم مشغول نگارش هستند. مثل ماراتنی که جایزه برد در آن بلیط هوایی به ماراتن بعدی است.
نکته بعدی، این شعار شگفتی آور است که می گوید: "این چیزی نیست که می نویسی، بلکه کسی است که می نویسد." که البته فقط بهانه ای است برای ننوشتن. هیچ کدام از نویسندگانی که در این مجموعه از آن حرف می زنیم با یک خودکار نقره نشان در دهان متولد نشده اند. هرگز قابله به والدین خوشبخت شان نگفته که "مشتولوق، نوزادتان نگـاه دانلـود نویس معروف است." نه! نویسندگان، شهرتشان را با تلاش و سرسختی خود به دست می آورند. کتاب خوب نوشتن است که برای شما شهرت می آورد نه چیز دیگر. برای موفقیت در نوشتن، باید درک عمیقی از صداقت و درستی داشته باشید و ذهنتان آماده جذب و درک آن باشد

عادت اول:
اراده خود را به نوشتن افزایش دهید.
برای داستان نویس ِ مشهور شدن، بیشتر از همه باید اراده و تصمیم بسیاری برای نوشتن داشته باشید. نَه فقط میل و انگیزه برای نوشتن، بلکه باید یک عزم راسخ برای نوشتن همیشه در شما زنده باشد. این عزم و اراده باید روز به روز بیشتر در وجودتان رشد پیدا کند. این مسئله مهم و ضروری است، چون نویسندگی یک کار راحت و بی دردسر نیست. اصرار بر نوشتن کار سختی است. اسرار آمیز است. گاهی هم اعتیاد آور است. حتی گاهی آرامش شما را هم مختل می کند. اِلزور رزمری باجر می گوید: "تو مجبوری بنویسی: این مشکل اغلب نویسنده هاست." در برخی موارد هم نویسنده ها با نوشتن سلامت خود را تضمین می کنند، می نویسند که سالم بمانند.
از آن جا که نویسندگان مورد بحث نویسندگانی موفق هستند، بی شک آموختن از تجربیات و انگیزه هایشان برایتان خالی از لطف نخواهد بود. درست است که پول همیشه یک انگیزه و مشوق برای خیلی کارهاست اما عامل غالب و مؤثری نیست.
ظاهراً اغلب نویسنده هایِ حرفه ای، زاده شده اند برای نوشتن. مِرِدیس وِبِر نویسنده رومنس از خاطرات کودکی اش می گوید:اولین خاطراتی که از کودکی دوران مدرسه دارم مربوط به نوشتن یک قصه بر اِسلیت بود. نمی دانم شما همچین چیزی داشتید یا نه؟ اسلیت ها لوح سنگی های وحشتناکی بودند که باید با کهنه کثیفی خط ها را پاک می کردی. من ماجرای یک روز زمستانی را نوشتم، با دختری کوچک در لباس صورتی و یک درخت و یک خرگوش. قصه ام بدجور دل معلمم را برد چون اول به خاطر دست خط خرچنگ قورباغه ای که داشتم یک جیغ جانانه سرم کشید و بعد مجبورم کرد لوح اسلیت را کول کنم و دور مدرسه بگردانم و برای همه کلاس ها بخوانم. بعد از آن، نوشتن هیچ وقت مرا نگران نکرد.


اما اراده و تمایل به نوشتن لزوماً از دوران کودکی شروع نمی شود. برای مثال روبین باروز ، در چندین دهه بعد از زندگی اش خیلی تصادفی کشف کرد که می تواند بنویسد. او از تجربه اش این طور می گوید:
خیلی تصادفی شروع به نوشتن کردم. خب از بچگی آدم باهوشی بودم و دوست داشتم برای خودم کاری انجام بدم. این خواسته با من بود تا اینکه کوچکترین بچه ام هم قد کشید و رفت مدرسه. من هم به این فکر افتادم که دنبال یک کار پاره وقت بگردم. تایپم بد نبود اما متأسفانه همه یا کارشان تمام وقت بود یا در وقت شب بود. برای من خیلی سخت بود که مطالعه و درس را بعد از این همه تاخیر شروع کنم. با اینکه تقریباً اعتماد به نفسم صفر بود، بالاخره این کار را کردم و در کلاس نوشتن خلاق شرکت کردم. عاشق نوشتن شدم. سی و سه سال داشتم و یکی از جوان ترین اعضای آن جا بودم. دروس اصلی را گذراندم و بعد دوره های پیشرفته را سپری کردم. در حالیکه خیلی ها لاف توانستن می زدند من فقط به این فکر می کردم که خیلی بدتر از بقیه نیستم. تا اینکه زمانی رسید که به خودم گفتم خب حالا دیگه وقتشه یه کتاب بنویسم، اما چی؟

از شروع ناممکن روبین باروز به این طرف، سه رمان و سه اثر غیر داستانی منتشر شده است.
لیندسی آرمسترانگ، نویسنده آثار مختلفی از رومنس، از لحظاتی می گوید که بالاخره به میل و انگیزه قدیمی اش به نوشتن ، جامه عمل می پوشاند و اراده را چاشنی کارش می-کند.

کوچکترین بچه ما بزرگ شده بود و وقت مدرسه رفتنش شده بود. برای همین برای اولین بار در آن سال ها اوقاتی نصیبم شده بود که مال خودم باشد و می توانستم این لحظات را به خودم اختصاص بدهم. همیشه دلم می خواست بنویسم اما کاملاً نمی¬دانستم باید چطور این کار را شروع کنم. این اتفاق درست لحظه ای اتفاق افتاد که از رؤیا و خیال بافی درباره نوشتن دست برداشتم و سعی کردم آن را عملی کنم. یک خودکار، گیر آوردم و دفتر یادداشتی که روی میز آشپزخانه ولو بود برداشتم و مثل خیلی از نویسنده ها شروع به نوشتن کردم. همۀ چیزهایی که روزی دریچه تخیلاتم برای نوشتن را سد کرده بودند شکسته شدند و سیل کلمات جاری شد.

برای لی لی سامرز نوشتن یک امر خدادادی و غیبی بود:
همیشه فکر می کنم نوشتن مرا ایمن نگه می دارد و بیمه می کند. اگر ننویسم سالم و سرحال نیستم. از آن دسته آدم هایی ام که ذهن پر مشغله ای دارند و به قول معروف یک سر دارند و هزار سودا. در کل فکر نکنم یک مادر طبیعی و عادی باشم. خیلی از زن ها از بازی کردن با بچه هایشان و انجام کارهای روزمره شان در خانه لـ*ـذت می برند اما من همچین آدمی نیستم. مادرم همیشه عادت داشت وقتی سس سفید را با قاشق تند تند هم می زد، سعی می کرد فرانسه هم یاد بگیرد! من کمی شبیه او هستم. وقتی با نوزادم سرگرم هستم به طرح و پلات قصه ام فکر می کنم و در عین حال کارهای دیگری هم انجام می دهم، بعد به محض این که وقتی گیر می آورم می نشینم و هر چه که در ذهنم هست روی کاغذ پیاده می کنم.

موفقیت در نویسندگی یعنی مواجهه دائمی با امر نویسندگی و غلبه بر ترس و شَک و دلهره های درونی. آن کارلتون تا به حال پانزده اثر مدرن و هجوآمیز رومنس نوشته است. او هروقت که از نوشتن می هراسد یا دچار دلهره می شود به عکسی از خودش نگاه می کند که طنابی به کمرش بسته شده و در حال فرود از یک صخره هنگام صخره نوردی است.اُه، فرود از صخره. اون وقت ها می رفتم و الان هم می رم. حسابی جون آدم را در می-یاره اما نشاط آوره. همیشه عادت داشتم تو ساختمانی که پشت ساحل مخصوص میهمان های صخره نورد ساخته شده بود، بمونم و فقط تماشا کنم. اما بالاخره در اولین هفته بعد از تولد چهل و پنج سالگیم دلم را به دریا زدم و این کار را تجربه کردم. واقعاً شگفت آور بود. وقتی از بالای صخره چیزی حدود 150 فوت فرود اومدیم، در اون نزدیکی کلبه ای ساخته بودند که آن قدر بزرگ بود که توش جا بشی و بتونی یه کتری آب جوش درست کنی. اون بهترین و دلچسب ترین چایی بود که به عمرم چشیده بودم. وحشت زده بودم هم اینکه از ارتفاع زیاد خوشم نمی یاد هم اینکه اون موقعیت در کل، عجیب بود. باید خودت رو به یک طناب ببندی و به عقب پرتاب بشی. بالا رفتن و خودت رو بالا کشیدن از صخره تجربه دیگه ایه، اما فرود اومدن یه جور کلنجار رفتن با خودته. خوشبختانه یه آدم زرنگ اون حوالی بود و در این موقعیت از من عکس گرفت. من این عکس رو بزرگ کردم و چسبوندم به دیوار. دیدن این منظره به من یک جور فروتنی می ده چون در مقابل عظمت صخره ها یک ذره کوچکم. هر وقت که این صحنه رو به خاطر می یارم تمام تنم می لرزه و مطمئنم دیگه نمی تونم چنین چیزی رو تجربه کنم. به همین خاطر به عکس زل می زنم و به خودم می گم این تویی، تو تونستی چنین کاری بکنی خُب از پس کارهای دیگه هم برمی یای.

این خانم نویسنده همچنین اضافه می کند: "وقتی اسمت رو می بینی که کنار کارت چاپ شده، خودش یه انگیزه و محرک بزرگه."نویسنده دیگر، لیلیان دارسی که هنرپیشه هم بوده و کار نمایشنامه نویسی و فیلمنامه تلویزیون هم انجام داده است، توصیه می کند: سعی کنید علاقه برای نوشتن را به عمل تبدیل کنید و دست به قلم ببرید. این که چی بنویسید و چطور بنویسید، مسئله خیلی حادی نیست فقط به شرط اینکه بنویسید.
هر نوشته به نوشته دیگر شما کمک می کند.این پیام من به همه کسانی است که می خواهند نوشتن را شروع کنند: تمرین. تمرین ها و ممارست هایی که در کارهای ابتدایی و کوچک داشتم پله موفقیت من برای نوشتن رمان های بزرگ و پرفروشم بود. مثل بازی تنیس می ماند مجبوری که تمرین کنی.اگر ننویسم سرحال نیستم. می نویسم که زندگی کنم. تجربیات جالب و دلنشینی بود. فکر می کردم یه ردیف دستورالعمل داده باشید اما وقتی متن رو خوندم واقعاً لـ*ـذت بردم.آدم احساس می کنه نوشتن دیگه سخت نیست.


عادت دوم:

چیزی را بنویسید که دوست دارید بخوانید.
چه چیز نویسنده را به سمت یک ژانر خاص جذب می کند؟ این تصمیم خیلی ساده است. دومین عادت جادویی نویسندگان موفق این است که آن ها سراغ کتابی برای نوشتن می روند که روزی خودشان دوست داشتند چنین چیزی بخوانند. این اتفاق باعث می شود تا پروسه نوشتن برایشان جذاب و آسان تر باشد.
بسیاری از نویسنده ها عقیده دارند که نویسندگی یک تجارت و سرمایه گذاری بزرگ است و تو باید الزاماً چیزی بنویسی که از آن لـ*ـذت می بری. انگیزه پول به تنهایی قادر نخواهد بود که تا مدت ها ذهن و خلاقیت شما را وادار به نوشتن اثری موفق کند.
گاهی درآمد حاصل از بعضی اشکال و ژانرهای مختلف ادبی ممکن است شما را وسوسه کند تا به سمت خاصی از آن گرایش پیدا کنید. بعضی از این نویسنده ها درآمد های چهار رقمی، پنج ، شش یا هفت رقمی دریافت می کنند.
برخی تصور می کنند نوشتن آثار رومنس می تواند باعث به جیب زدن پول زیادی شود.
هیچ کدام این ها مهم تر از این حقیقت نیست که: امکان ندارد در نوشتن موفق شوید مگر اینکه با تمام قلب و عشق و علاقه تان بنویسید.
جوان نیوزلندی، دکتر "هلن شلتون" موفق شده تا نُه اثر رومنس بنویسد. او به خاطر علاقه بسیاری که به سفر داشته، دست به نگارش رومنس های تاریخی زده است.

"آنه اینفنت" نویسنده پنج رمان جنایی، دوران کودکی خود را در نیوگوئینی سپری کرده است. در پاسخ به این سؤال که : چرا ژانر جنایی را برای نگارش داستان هایش انتخاب کرده است؟ می گوید:
همیشه قفسه کتاب های خانه مان پر بود از کتاب های آگاتا کریستی و ِان گایو مارش. هروقت دست دراز می کردم تا کتابی برای خواندن بردارم چیزی جز قصه های جنایی مرا سرگرم و علاقه مند نمی کرد. و این هم نتیجه خواندن آن کتاب هاست. حتی نمایش های رادیویی هم سرشار از قصه های راز آلود بودند. تمام کودکی ام پر بود از قصه های شبانه "اِنید بلایتون" ، کسی که بهترین جنایی نویس کودکان بود. خانم بلایتون نویسنده زیرک و بااستعدادی بود که متأسفانه هرگز آن طور که باید از او تقدیر نشد. در داستان های او بچه ها باید معماها را حل می کردند و بزرگ تر ها هم کمکشان می کردند و پلیس هم برای خالی نبودن عریضه دور و اطراف قصه حضور داشت.
من به نوشتن داستان های جنایی روی آوردم چون جرم وجنایت همیشه همه جا بود. در محل زندگی ام پر بود از ماجرای آدم ربایی، جادوگری، قتل های انتقامی. وقتی دوازده ساله بودم اولین کتابم را نوشتم. داستان درباره یک مأمور گشت زنی بود که به دنبال یک قاتل تبر به دست می رفت.من خودم به عدالت اعتقاد دارم. عدالت الهی، نمی دانم شما هم به آن معتقدید یا نه. من معتقدم ما به دست خودمان زندگی خودمان را رقم می زنیم. ما خودمان به وجودآورنده نوعی تعادل در زندگی خود هستیم. چیزی در درون ماست که اگر اشتباه کنیم خودش به تنبیه ما برمی خیزد. پس باید به سمتی پیش برویم که چیزی در درون، ما را هدایت می کند.

رمان نویس استرالیایی، "داریل کاین" نویسنده آثار فانتزی است. او از فلسفه گریزگری شخصیت های فانتزی لـ*ـذت می برد و می گوید:همه رمان های من آثار فانتزی رومنس هستند. می خواهید بدانید چرا؟ چون من خودم را در یک دنیای فانتزی قرار می دهم. من به نوشتن به مثابه یک گریز نگاه می کنم، چرا از دنیای ماشینی و مدرن معاصری که در آن قرار گرفته ام نگریزم؟
نوشته های من نه تنها راه گریزی برای خودم است بلکه، به حد بسیار زیادی، این را مطمئنم، گریزی برای خوانندگان آثارم هم هست. به این طریق تو از دنیایی که پر است از اسلحه و ماشین و دود و آلودگی و اثر گازهای گلخانه ای و مالیات و سیاست و شرکت های سهامی و ... می توانی گریزی بزنی و نفس بکشی.

"چارلی سایر" به وضوح عنوان می کند که چرا شما باید چیزی را بنویسی که دوست داری بخوانی. او با علاقه واشتیاق شروع به نوشتن نثر سنگین ادبی کرد، اما بلافاصله از نوشتن زده شد و آن را کنار گذاشت. تا اینکه تصمیم گرفت به سبک "ژورژت هیر" نویسنده ای که عاشق خواندن کتاب هایش بود، بپردازد. نوشتن ِ چیزی که خودش هم روزی دوست داشت بخواند باعث شد تا ناگهان پروسه نوشتن برایش جالب و جذاب شود:از وقتی یازده ساله بودم می خواستم یک روز نویسنده شوم. وقتی وارد دانشگاه آکلند شدم، دلم می خواست مثل تولستوی بنویسم. در انجام این کار واقعاً جدی بودم اما خیلی زود فهمیدم، هم نوشتنش برای خودم کسل کننده است هم خواندنش برای مخاطب. فکر می کردم کاستی از نحوه نوشتن من است. اما حقیقت این بود که موقع نوشتن کسل و بی حوصله بودم. چند سال بعد در حالیکه برای خودم هم جای شگفتی بود به این تجربه رسیدم که نوشتن داستان های تاریخی واقعاً مرا سرحال می آورد و اشتیاقم برای نوشتن را دو چندان می کند.
همیشه شیفته تاریخ فرانسه بودم و از آن جا که در یک قلعه بسیار زیبا متعلق به قرن هفدهم نزدیک پاریس زندگی می کردیم شروع کردم به سبک نوشته های ژورژت هیر، یک داستان تاریخی نوشتم. یک ماه طول کشید که کارم را تمام کنم و دو ماه هم طول کشید که کارم را تایپ و ویرایش کنم. اولین کار من البته خیلی مؤدبانه رد شد ، اما لـ*ـذت همیشگی این نوشته ها در من تا ابد باقی ماند.

چند سال بعد چارلی سایر اولین رومنس تاریخی موفق و جذاب خود را با نام (la creole1998) روانه بازار کرد. "آسترید کوپر" خیلی دقیق به این نکته واقف بود که کدام ژانر ادبی با طبیعت و خلق و خوی نگارشی او سازگار است: خیلی از نویسنده ها فقط علاقه دارند رومنس های معاصر دسته بندی شده ای بنویسند که قصه آن همیشه پر است از بچه و کابوی و فراموشی قهرمان داستان و بعد یک ازدواج فکر شده که سر و ته قصه را هم می آورد. اما برای نویسنده های دیگر، این ها کافی نیست.
به داستان های پیشرو و امکان پذیر، فتوریستیک می گویند. این کتاب ها پایه علمی دارند. وقایعی که در آن اتفاق می افتد در دنیای واقعی ممکن است اتفاق بیفتد به شرط این که کمی تخیل، چاشنی آن باشد. اما فانتزی، ژانری از داستان است که در کل، رخدادشان امکان پذیر نیست. آثار فانتزی حاوی عناصر جادویی، طلسم و جادوگر و اژدها و موجودات افسانه ای است. تنها اتفاقات نیمه نرمال آن مربوط به ارواح و خون آشام و تناسخ و حلول جن و شبح است. مخاطبان این گونه آثار بعد از مدتی وقتی می بینند انتظارشان از داستان برآورده نمی شود حسابی زده می شوند.
"مری هاوکینز" نویسنده آثار الهامی مسیحیت و نیز نویسنده رومنس پزشکی است. از نظر او آن روی سکه "چیزی بنویس که دوست داشته باشی بخوانی" ، عبارت "مظنّه بازار را در نظر داشتن" است. مری هاوکینز نویسنده ای است که شرایط بازار را سنجیده است:
توصیه ای که من به نویسندگان تازه کار می کنم این است که همیشه مزه دهن ناشران را در نظرشان داشته باشند. از لحاظ اعتقادی و مذهبی چیزی بنویسند که عامه اجتماع به آن اعتقاد دارند.

البته این نکته هم بسیار مهم است که نوشتن آنچه شما دوست دارید، در صورتی که جهان بیرون آن را نپسندد، بی فایده است. لی لی سامرز نویسنده پنج اثر رومنس تاریخی است. او این موضوع را به سادگی باز می کند:
گاهی اوقات اگر می خواهید حرفه ای بنویسید باید خودتان را به آنچه ناشران می خواهند، محدود کنید. مطلب ناراحت کننده ای است اما حقیقت دارد. اگر می خواهید برای اقلیت خاص بنویسید محدودیت زیادی برایتان وجود ندارد اما اگر ادبیات عامه پسند را انتخاب می کنید، پس ناگزیرید برای بازار بنویسید.
با این وجود همۀ نویسندگان موفق، موضوعاتی را برای نوشتن انتخاب می کنند که با روحیه شان سازگار است و با هنر و خلاقیت خود سلیقه ادبی عامه را هم در نظر می گیرند.





عادت سوم:
زندگی را متفاوت زندگی کن!
در مصاحبه ای که با نویسندگان مشهور انجام دادم، فهمیدم اغلب آن ها زندگی جالب و متفاوتیداشته اند. شاید خیلی ها فکر کنند منظور من از این زندگی، یک جور تجربه عجیب و غریب و خطرناک در جنگل یا خطوط مرزی باشد، یا شاید گاهی به ذهن خطور کند که حتماً به خاطر هوش و تخیلی که دارند تجربه ترسناکی را هم از سر می گذرانند. اما برای اغلب نویسندگان، این نوع زندگی یعنی تجربه یک زندگی معمولی با روح و ذهنی غیرمعمولی.
مه ی تجربیاتی که برای نویسنده چه در درون و چه در دنیای بیرون رخ می دهد، مواد ارزشمندی برای او و پروسه نوشتاری اش محسوب می شود.
بعضی نویسنده ها ظاهراً زندگی ساده و معمولی داشته اند اما در درون در یک زندگی فانتزی و عجیب سپری می کنند.
وشتن، شوق و اشتیاق خاصی به زندگی می بخشد و گاهی این اشتیاق با تجربه های شخصی، هویت، رشد شخصیتی و تکامل روح و روان به همراه است.
"الیزابت دوک" نویسنده پرکاری است که درباره زندگی شخصی اش می گوید:
شاید در ظاهر زندگی روزانه ام خیلی هیجان انگیز نباشد اما من جلو کامپیوتر شخصیتی می یابم که مثل یک دختربچه به دنبال ماجراهای گوناگون است.
"آن کلانسی" هم در مصاحبه اش می گوید:
رمان نویس موفق کسی است که زندگی اش تجسم رویاهای شخصی اش باشد.
انم آنه اینفنت ، جنایی نویس می گوید دوران کودکی اش، سرچشمه ارزشمندی از الهام برای نوشته های آتی اش بود.
بعد از جنگ به نیو گوئینی مهاجرت کردیم. اون وقت ها من 18 ماهه بودم. بزرگ شدن در آن جا برایم شگفت آور بود. آنجا برق داشتیم اما غذای تازه نداشتیم. گوشت ها فاسد بودند و رنگ و مزه عجیبی داشتند. وقتی به نان گاز می زدی بیشتر مزه شپش و کپک را زیر دندانت حس می کردی.
نویسنده رومنس خانم "هلن شلتون " توصیف می کند که چگونه حس ماجراجویی اش رنگ واقعیت به خود گرفت. او از یک سقوط هواپیما و یک ماجرای آدم ربایی جان سالم به در می برد. یک شب تا صبح زیر پل می خوابد و وقایع خطرناک دیگری را از سر می گذراند.
" لیندسی آرمسترانگ " نیز از زندگی متفاوتش می گوید و از هیجانی که که سعی کرد خود وارد زندگی اش کند.

در کودکی هرگز روی پدرم را ندیدم و از آنجا که مادر مسئولیت پذیرم هم دنبال کارهای خودش بود، مرا به مدرسه شبانه روزی فرستاد. یادم می آید آن جا همه چیز سخت گذشت. مثلاً به زحمت یاد گرفتم چطور بند کفشم را ببندم.

لیندسی در همان دوران مدرسه در دوران نوجوانی نوشتن را آغاز کرد. ردّیه ای که برای پنج اثرش نوشتند او را نا امید نکرد. حالا او صاحب چهل و شش اثر پرفروش رومنس است.
وقتی او و همسر و فرزندانش جنوب آفریقا را ترک می کنند، تصمیم می گیرند در استرالیا ساکن شوند و در آن جا زندگی ماجراجویانه ای را آغاز کنند.ما حتی در لحظه ای که وارد استرالیا شدیم هنوز سر و سامان نگرفته بودیم. با خودمان چادر داشتیم با یک ماشین واگن دار پر از خرت و پرت و چهار بچه زیر هفت سال. حالا که فکرش را می کنم می بینم واقعاً کار دیوانه واری بود. اما هیجان انگیزترین شیوه برای دیدن نقاط یک کشور بود.

برای شروع یک پروسه نوشتاری رمان و به خصوص برای پایان آن گاهی باید جرأت و جسارت خرج کرد. باید ریسک کرد. شاید این یکی از دلایل موفقیت نویسندگان پرفروشی است که سعی می کنند زندگی شان را متفاوت سپری کنند و هیجان را وارد زندگی شان کنند


عادت چهارم:
حرفه ای باش!چهارمین عادت نویسندگان موفق این است که آن ها یاد می گیرند مثل نویسندگان حرفه ای رفتار می کنند. حرفه ای بودن لزوماً به این معنا نیست که از همان لحظه شروع، یک نفس و تمام وقت کار کنید. منظور ما این است که از همان لحظه آغاز در امر نوشتن، منظم و متعهد باشید و ذهن و فکرتان را درباره آن منسجم کنید و از روی نظم و برنامه با آن روبه رو شوید.این تنها حس مشترک بین همه نویسندگان موفق است. سخت گیری در نوشتن و زیاد کردن بیرحمانه زمان نگارش گاهی از خرده نوشتن های بی نظم و بی برنامه خیلی بهتر است. نوشتن بی نظم باعث می شود شما ردپای طرح و پلات و شخصیت های داستان خود را گم کنید و انگیزه لازم برای نگارش را از دست بدهید. بدون داشتن برنامه منظم و حرفه ای، نگارش داستان و رمان به شدت سخت و کلافه آور می شود.
"شری آنه ژاکوب" نویسنده ای فعال و پرکار است. او به خاطر شغلش به اجبار موظف بود کار نگارشی را تمام وقت انجام دهد. تا به حال آثارش رادر چندین ژانر، منتشر کرده است. آثار رومنس و غیر داستانی اش را با نام واقعی خودش منتشر کرده و هشت رمان تاریخی و معاصر خود را با نام "آنا ژاکوب" و چهار رمان فانتزی و علمی تخیلی اش را هم با عنوان مستعار "شانا جی" روانه بازار کرده است. حالا که از کار منظم و برنامه ریزی شده خود بازنشست شده باز هم از روی لـ*ـذت و اختیار کار تمام وقت را برای نوشتن آثارش انتخاب کرده است. و حالا ده سالی که به این نحو گذشته، اصلاً برایش غیرعادی نیست.افراد باید بدانند کار یک نویسنده مثل بالا رفتن از یک کوه نیست، بلکه بالا رفتن از یک مجموعه رشته کوه است که پشت آن رشته کوه دیگری قرار گرفته است و پشت آن رشته کوه، رشته کوه های دیگر و نویسنده باید تمام آن ها را طی کند.
نوشتن برای اغلب افراد یک جور شاگردی کردن و آموختن است. آموختن پشتکار و مداومت و سماجت در نوشتن. ابتدا به خاطر نگارش کارهای دانشگاهی و مطالعاتی، برنامه تمام وقت و دراز مدت کاری داشتم. اما بعد از ده سال عادت کردن به این شیوه نگارشی، همان روند را برای نوشتن رمان هایم ادامه دادم. و این در حالی است که حالا مدت ها از بازنشستگی ام می گذرد.

"مردیس وبر" نویسنده معروف رومنس در این باره می گوید:
ناشر به من گفته بود یک نویسنده تمام وقت می خواهد و من هم قبول کردم. هر ماه از دوازده ماه برایشان سه فصل و یک سیناپس می فرستادم.
من نویسنده منظمی هستم. از وقتی که نوشتن را شروع کردم هر هفت روز هفته را کار کرده ام. روزی سه هزار کلمه و حدود نصف فصل را می نویسم. روی دیوار نوشته ام: "بشین و بنویس!"

"جولیا بایرن" نویسنده استرالیایی آثار رومنس تاریخی، نمونه دیگری از نظم نگارشی است. وی لحظات زندگی خود را این چنین توصیف می کند:
در یک مغازه مشغول کار بودم. دو روز هم در دانشگاه کار می کردم. در عین حال تلاش می کردم نوشتنم هم ادامه داشته باشد. تپش قلب هم داشتم و با این شرایط نوشتن برایم واقعاً یک تردستی حساب می شد. اما شما هر چیزی را می توانید تحمل کنید اگر بدانید تا ابد ادامه نخواهد داشت.
برای احترام به خودتان هم که شده باید به پروسه نوشتن به مثابه یک کار حرفه ای و مهم نگاه کنید. نویسنده مشهور رومنس "لینسی استیونس" توضیح می دهد که چرا و چگونه آموخت در کارش حرفه ای عمل کند.
در ابتدای کار مدام احساس می کردم باید عذر خواهی کنم. چون مرتب به این سؤال که " چی داری می نویسی؟" پاسخ می دادم: "هیچی، رومنس" اما به مرور فهمیدم باید شعله این کتری در حال جوش را بالاتر ببرم. دیگر هم قصد عذر خواهی ندارم.

نظم خیلی راحت وارد زندگی نگارشی "هلن شلتون" شد:
بعد از این که یک پزشک جوان شدم ، خودم را مجبور کردم 72 ساعت در روز بنویسم. به همین نحو ادامه دادم تا در عرض دو سه هفته اولین چرکنویس داستانی ام به اتمام رسید. و این در حالی بود که خانه همیشه مثل دسته گل بود و شوهرم هم غذاهای خوشمزه ای برای خوردن داشت!

"ایزولد مارتین" حتی قبل از آن که اولین کارش منتشر شود و حتی در نامطلوب ترین شرایط باز هم به پروسه نوشتن به مثابه یک کار حرفه ای و جدی نگاه می کرد:
یک جایی دور از آشپزخانه میز کارم را قرار داده ام. کامپیوتر شخصی ام را روی میز گذاشته ام و یک تلفن و دستگاه فکس هم نزدیکم گذاشته ام. جوری میزم را چیده ام که باورم شود محل کارم است. خب بله کمی آن ورتر ماشین لباسشویی هم هست با یک مشت خرت و پرت دیگر!

شاید بزرگترین مشکل برای حرفه ای نگاه کردن به عمل نوشتن وقتی باشد که شما مجبوری در کنارش مراقب یک دو جین بچه کوچک هم باشی. نویسنده رومنس خانم "لیلیان دارسی" تعریف می کند که چطور او و همسرش با شگفتی و تردستی به کارهای شخصی شان می رسیدند و در عین حال از پس کارهای فرزندشان هم بر می آمدند:راستش من یک همسر فوق العاده دارم. با کمک هم تونستیم زندگیمون رو مدیریت کنیم. اوایل ازدواجمون او داشت دکترایش را می گرفت. من باید صبح ها می نوشتم و او هم کارش بعد از ظهر ها بود. زمان بارداری سه ماه مرخصی گرفتم. و حالا سه سال است که به خاطر نگهداری از بچه فقط سه روز صبح در هفته می توانم کار کنم و شوهرم هم کارش را طوری برنامه ریزی کرده که من بتوانم هر شنبه و سه شنبه بنویسم. اول چرک نویس می کنم و بعد با کامپیوتر تایپ می کنم. هیچ وقت هم از سرقت ادبی نمی ترسم چون می دونم امکان ندارد کسی بتواند دستخطم را بخواند


عادت پنجم:
مسیر حرفه ای را خودت پیدا کن!حرفه ای بودن علاوه بر ایجاد نظم و انضباط کاری، نیازمند ایجاد و توسعه یک برنامه دراز مدت هم هست. یعنی پذیرفتن یک چهره عمومی و به دنبال آن اجبار برای پیشرفت و ترقی کتاب هایخودتان- چه بخواهید چه نخواهید. یعنی قاپیدن فرصت هایی مثل وقتی که ناشران می گویند به دنبال نگاه دانلود جدید می گردند، یا دنبال چیزی اند که حرف تازه ای بزند. یعنی به یدک کشیدن یک مسئولیت. یعنی یافتن جایگاه مناسب به عنوان یک نویسنده و ثبت کردن آن به نام خودتان.
نویسندگان موفق، مسئولیت های ایجاد حرفه خود را می پذیرند. آن ها هیچ وقت روی صندلی لم نمی دهند و منتظر نمی مانند تا موفقیت در بزند و به سراغشان بیاید. بلکه شتابان و چهارنعل به سمت موفقیت می تازند. همۀ آن ها تصمیم می گیرند به بالاترین پیشرفت و موفقیت در حرفه نویسندگی برسند و همه کارهایی که برای رسیدن به آن لازم است به دقت انجام دهند.
این الگو به طرز شگفت آوری میان همۀ نویسندگانی که با آن ها مصاحبه کرده ام، مشترک بود. تقریباً همۀ آن ها به هنر رمان نویسی به مثابه یک حرفه جدی و دراز مدت نگاه می کردند. چیزی که مرا شوکه کرد تعهد صمیمانه آن ها به زندگی خود به عنوان یک نویسنده بود و زمین تا آسمان با نظرات ابتدائی اغلب نویسندگان تازه کار متفاوت بود. بنابراین به این نکته به عنوان پنجمین عادت نویسندگان موفق نام می برم: این که آن ها با علم و دانش خود حرفه و مسیر حرفه ای نویسندگی شان را تعیین می کنند.
"مردیس وبر" وقتی، اولین سفارش کاری اش را از ناشر گرفت که مجبور بود از پدر کهن سالش مراقبت کند. او درباره تصمیمش این طور می گوید:
حال پدرم به خاطر آلزایمر بدتر می شد. با خودم گفتم این زمان خیلی طولانی و سخت خواهد بود. احتمالاً باید دوسالی از او مراقبت می کردم و مجبور بودم کارم را هم رها کنم. به خودم گفتم بعد این دو سال باید کارت منتشر بشه... و همین طور هم شد."سلوا آنتونی" از کارش با نام آژانس مدیریتی نویسندگی یاد می کند. در حقیقت کار او باعث تعجب خیلی از عوامل ادبی شد. او به نویسندگان استرالیایی اش کمک می کرد تا حرفه خود را پیشرفت دهند و آن ها را تشویق می کرد برای ده سال آینده کاری خود برنامه ریزی کنند. او با این انتظار که آن ها بعد از چاپ اولین کتاب هایشان باید راه پول درآوردن را بیاموزند، راهنمایی و هدایتشان می کرد. سلوا به نویسندگانش یاد می داد چگونه تبدیل به سخنگوهای عمومی با اعتماد به نفس بالا شوند. "همۀ نویسنده هایم یاد گرفته اند چطور خودشان را بالا ببرند."
در کل ترقی و پیشرفت کتابتان بسته به نتیجه انتشار آن است. با این وجود نویسنده ها اول باید یاد بگیرند چطور به عنوان یک چهره عمومی خود را مطرح کنند و اعتماد به نفس خود را بالا ببرند.
سلوا آنتونی" از نویسنده ای می گوید که در ابتدا حتی نمی توانست سرش را بالا بگیرد و چیزی بگوید اما حالا با صحبت های پرحرارتش، الهام بخش سایرین است.
نویسنده مطرح بودن و صادق بودن دو روی یک سکه اند. "کریس الز" دلیل این گفته را توضیح می دهد:
نویسندگان مطرح برای رسانه جذاب اند. آن ها خیلی خوب به سؤال ها و مصاحبات پاسخ می دهند و به خوبی از پس روبه رو شدن با مخاطبان عمومی خود بر می آیند. لذا آن ها یک حضور اجتماعی و عمومی هم دارند که با کتاب شان همراه می شود و نسبت به سایرین جایگاه شان تقویت می شود.

"کریس" از همسرش "باربارا اِلز" به عنوان مثالی برای گفته هایش نام می برد و می گوید:باربارا در مصاحبه هایش خیلی طبیعی و صادقانه برخورد می کند، کارهای عجیب و غریب می کند و در صحبت کردنش خیلی شیطنت دارد و همۀ این ها یادآور سبک طنز و حسی است که شما در کتاب های او با آن مواجه می شوید.
برای بعضی نویسنده ها در معرض عموم قرار گرفتن یک جور کابوس است. برای مثال نویسنده فانتزی نویس "لی لی سامرز" رضایتی از این باب ندارد که جلوی سؤال و مصاحبه کسی قرار گیرد، چون در کل خیلی خجالتی است.
این روزها می خواهند از نویسنده ها به عنوان وسیله ای برای سرگرمی استفاده کنند و من هم نمی خواهم چنین چیزی باشم. خیلی ها راحت می توانند در مصاحبه ها چیزهایی را بلغور کنند، اما من نمی توانم.

"فرانسیس برک" رمان نویس تاریخی، حس مثبت و منفی خود را در این باره بیان می کند:
من هیچ وقت در آمیختن و ترکیب دو چیز، حرفه ای نیستم. از طرفی مجبوری به خاطر ترقی کتابت وابسته به یک سازمان یا ارگان باشی از طرفی دوست داری استقلال خودت را هم حفظ کنی.

رابین باروز شیوه ای پیدا کرد تا برخلاف ترس و تردیدی که داشت، بتواند موقعیت خود را بالا ببرد:

قبل از آن که اولین رمانم مطرح شود، حسابی آشفته بودم و استرس داشتم. چطور باید درباره خودم حرف می زدم؟ کاری بود که هرگز قبلاً تجربه نکرده بودم. نظر مردم چه خواهد بود و اون ها درباره کارم چه خواهند گفت؟ در نهایت سعی کردم منطقی باشم و به این فکر کنم که اگر کارم خوب نبود ناشر هرگز آن را منتشر نمی کرد.

نویسنده رومنس "الیزابت دوک" با صراحت می گوید :

من جایگاه مطرح شدن را به نویسندگانی می سپارم که با این قضیه کنار آمده اند و از پسش برمی آیند. من خودم از اینکه در اتاقی حضور پیدا کنم که هزاران چشم به من خیره شده اند واقعاً عصبی می شوم و استرس پیدا می کنم. هیچ چیز بدتر از یک سخنگوی دستپاچه نیست.
رساندن به اوج و نگه داشتن حرفه در اوج کاری، بسیار سخت است. چه طور می توان پس از نوشتن سی و پنج اثر رومنس معاصر و پزشکی همچنان طراوت و تازگی اثر را حفظ کرد؟ لیلیان دارسی چرایی و چگونگی این بحث را برای ما توضیح می دهد.
فکر کنم الان این سی و ششمین کتابی است که دارم کار می کنم. و همچنان سعی می کنم طراوت و تازگی آثارم را نیز حفظ کنم و حرف تازه ای برای گفتن داشته باشم. مثل بازی یک آماتور و حرفه ای در صحنه نمایش تأتر می ماند. در مقام یک آماتور فقط باید با میزان آدرنالینی که ترشح می شود کنار بیایی تا کارت را کامل کنی اما در مقام یک حرفه ای باید جوری وقتت را برنامه ریزی کنی که از پس شصت اجرا در پنج هفته یا بیشتر بر بیایی. چون دیگر بازی برایت مثل کف دست می ماند، همه خطوطش را از بر هستی و می توانی در کنارش به فکر شام شبت هم باشی.
همیشه سعی کردم در هر کتاب به فکر مخاطبانم باشم و به این بیاندیشم که در هر کتاب تازه باید حرف تازه ای هم برای آن ها داشته باشم. برای همین با تمام قلبم می نویسم و موقع نوشتن به این فکر می کنم که این کتاب باید بهترین چیزی باشد که می توانستم بنویسم


عادت ششم:
موفقیت و شکست کارتان را بپذیرید!افرادی که در رؤیای رمان نویس معروف شدن هستند، معمولاً به فکر پولدار شدن هم هستند. قطعاً بدیهی ترین پاداش موفقیت مشتی دولار خواهد بود اما گاهی این پاداش چیزهای دیگری هم هست.
نویسندگان موفق پاداش ها و ستایش حاصل از آن را بی آنکه به خود اجازه دهند دچار کبر و غرور شوند، می پذیرند. آن ها مزه شیرین آزادی حاصل از این پاداش را می چشند. پاداش و موفقیت برای "دی موریسی" و "اما دارسی"، رضایت حاصل از تماس قلبی و ذهنی با خوانندگان آثارش هستند.
شاید شما هم از شکست هایی که در سر راه نویسنده معروف شدن وجود دارد، آگاه باشید. برای این کار قطعاً باید طاقت و تحمل بالایی داشته باشید و از لحاظ روحی جنبه زیادی داشته باشید. نویسندگان معروف آدم های محجوب و کمرویی نیستند که با یک برنامه کاری فشرده و شلوغ غش و ضعف کنند یا با شنیدن نظرات منفی و مردود، خود را ببازند. آن ها به خوبی یاد می گیرند در مقابل مراحل مختلف موفقیت، انعطاف پذیر باشند و رفتار مناسبی از خود بروز دهند. بدترین خبرها و اتفاقات ممکن را در نظر می گیرند، حتی گاهی به این فکر می کنند که این اتفاقات ممکن است بارها و بارها برایشان اتفاق بیفتد. با این وجود آن ها یاد می گیرند چطور از خطا و اشتباهاتشان درس بگیرند و دیگر هرگز برای دومین بار آن لغزش را تکرار نکنند.
روانشناسان معتقدند خیلی از افراد به خاطر ترس از موفقیت است که زمین گیر می شوند. به همین خاطر خودشان را گول می زنند و به اشتباه راه هایی را برای خود طراحی می کنند که ناخواسته از موفقیت و مزایای حاصل از آن دور می مانند.
نویسندگان حرفه ای می آموزند با همۀ شکست و موفقیت هایی که در سر راه حرفه شان با آن روبه رو می شوند بدون کمترین اتلاف وقت و انرژی به سادگی از آن بگذرند. با اخبار بد از هم نمی پاشند. آن ها به خوبی یاد می گیرند چه طور چون کرگدن پوست کلفت باشند و نه زیادی به هیجان بیایند و نه به سادگی روحیه خود را ببازند و انرژی و طراوتشان را از دست بدهند. حتی اگر مصاحبه گر هم خیلی حرفه ای نباشد، تلاش می کنند در برابر سؤالات و نقدهای او رفتاری حرفه ای داشته باشند. آن ها یاد می گیرند چه طور شیوه های کاهنده استرس را به کار گیرند و فشار های ناشی از حضور عمومی را به حداقل برسانند.
اینکه از درآمد و پول بدشان نمی آید، دست است اما هیچ وقت به خود اجازه نمی دهند که مقام و مسئولیت های کاری شان را در این باره ضایع کنند.
در این بخش نویسنده های مشهور توضیح می دهند که چگونه توانسته اند در راستای شهرت شان هم از موفقیت های خود استفاده کنند و هم با تنزل و شکست های احتمالی کاری شان کنار بیایند.
لین وایلدینگ" رمان نویس، کسی است که درباره جزئیات مربوط به پاداش و مزایا (پول) و شکست و عواقب احتمالی (نامه های عدم پذیرش) موفقیت نظرات خاصی دارد. او به صراحت از نکات پشت پرده درآمدهای چند رقمی و نامه های ردیه و عدم پذیرش کار های رمان می گوید.
"لینسی استیونس" در این باره می گوید:
وقتی 29 ساله بودم به این فکر کردم که باید چه کنم تا بتوانم چیزی فراتر از پول توجیبی همسرم به دست بیاورم؟ نوشتن. چی بنویسم؟ رومنس.
اولین باری که برای نوشتنم دستمزدی باورنکردنی گرفتم، هرگز فراموش نمی کنم. آن روز بارانی، وقتی خیس و خسته از سر کار به خانه برگشتم متوجه پاکت خیسی شدم که در جعبه نامه ها قرار داشت. وقتی چشمم به مبلغ چک افتاد نزدیک بود از خوشحالی غش کنم.
نمی گویم شانس آوردم بلکه می گویم برای آن چه از آن لـ*ـذت می بردم تلاش کردم. از این راه امنیت کسب کرده ام، به سفرهای مختلف رفته ام، در سمینارها و کنفرانس های مختلف شرکت کرده ام، جوایز زیادی به دست آورده ام. این حرفه از لـ*ـذت های بزرگ زندگی من است.


"شری آنه ژاکوب" به این نکته اشاره می کند که مثل خیلی از نویسنده ها، پول فقط قسمتی از این رضایت لـ*ـذت بخش است.

سال 1993 بهترین سال عمرم بود. اون سال شش رمان ام پذیرفته شدند و توسط یکی از بزرگترین و مهم ترین انتشارات به چاپ رسیدند. اون سال از خوشحالی روی پا بند نبودم.

برای "لی لی سامرز" رنج نوشتن گاهی برایش سنگین تر است از لـ*ـذت نوشتن:
خیلی سخته وقتی در زمان نوشتن در دنیای دیگری به سر می بری ناگهان به دنیای خاکی برگردی. شاید خیلی ها فکر کنند من آدم عجیبی ام. وقتی می نویسم دیگر خواب و خوراک ندارم، نمی توانم استراحت کنم. شب بیداری و به نتیجه رساندن کار گاهی مرا از پا در می آورد.
نوشتن خیلی خسته کننده است. شاید از حرفم تعجب کنید اما واقعاً همین طور است. تو نیاز داری بین کتاب هایی که می نویسی استراحتی داشته باشی و خستگی در کنی اما ناشر ها معتقدند نویسنده ای که نوشتنش را ادامه نمی دهد به زودی فراموش می شود. اوایل فکر می کردم این فشارها رنجم می دهند اما حالا به این فکر می کنم که خیلی خوش شانس بودم که قراردادهای پشت سرهم می بستم.

نویسنده کاملاً جدید و تازه کار رومنس پزشکی، "لی مارتین" فهمید که اولین پذیرش کتابش یک تصادف یا اتفاق خنده دار نیست. با این نگاه حرفه ای به کار نویسندگی اش، حالا او از دسته نویسندگان موفق رومنس محسوب می شود.
در بین گروه نویسندگی مان همه آرزویمان این بود که انتشارات معروفی داستانمان را چاپ کند. در این بین من تازه کار بودم و ترس و استرس زیادی داشتم. اولین کتابم خوب بود اما ناشر عقیده داشت باید قهرمان زن داستانم را عوض کنم و شخصیت دیگری به او می دادم. این حرف مرا داغون کرد چون معتقد بودم در طراحی این شخصیت کارم حرف نداشت. مثل این می ماند که می خواستند پایم را قطع کنند. اما حالا خوب یاد گرفته ام در این مواقع بی هیچ حس بیم و نگرانی با خدم و دیگران کنار بیایم و با کمی طبع خوش و حس شوخی و طنز با ناشر به بحث بنشینم و اعتماد به نفس داشته باشم.


"الیزابت دوک" از مشکلات بزرگ نویسندگان رومنس می گوید:
ناشران در هر سال سه کتاب رومنس می خواهند. این مطلب برای من که یک نویسنده کُندی هستم، ترس به جانم می اندازد. مجبوری سه کتاب را برای چیزهایی که قبلاً به دست آوردی بنویسی.

"آسترید کوپر" نویسنده ای است که این کابوس ها را از سرگذرانده و زندگی می کند تا داستان بگوید. او برای ابقای نویسندگان چند تاکتیک جالب دارد:

من در حرفه نویسندگی به بالاترین اوج ها رسیده ام و در عین حال به بدترین شکست ها هم دچار شده ام. اولین وکیلم در آمریکا مجرم و کلاهبردار از آب در آمد و بالاخره دستگیر شد اما متأسفانه دستنوشته های من هرگز به دستم نرسید. مواظب نظرات و نقدهایی که دور و اطرافتان می شنوید، باشید. برای کسانی که به شما می گویند نوشته هایتان خوب نیست و اصلاً بازار ندارد، یک گوشتان را در کنید و آن یکی را دروازه. اجازه ندهید کسی آرزوهای شما را به غارت ببرد!

"ایزولد مارتین" کسی است که بدترین شکست ها را از سرگذراند، اما با موفقیت در اولین رمانش "زن و موجود افسانه ای" توانست به موفقیت های بسیاری دست پیدا کند.

فامیل زیادی دور و برم نبود. شرکت همسرم هم به من اجازه داد یک روز در هفته برای خودم اتاق کار داشته باشم. این یک روز را هم دخترم رهسپار مهدکودک شد. همیشه خانه پر بود از جیغ و داد او و نوشتن در این فضا دشوار بود. بعد از ظهرها هم آنقدر خسته بودم که دستم به نوشتن نمی رفت. هیچ وقت اوقاتم را به فکر کردن به سختی های آن زمان هدر نمی دهم. فقط مدیون دوستانی هستم که کمکم کردند اوقاتی بیابم که بتوانم بنویسم.


عادت هفتم:
حواس شش گانه خود را کشف کنید!به نظر شما این عنوان برای نویسنده موفق شدن خیلی عجیب است؟ اما برای موفق شدن در نویسندگی، این مطلب کاملاً ضروری است. نویسندگان موفق کاملاً زیرک و حساس اند. آن ها عادت دارند به هرآنچه که می بینند و می شنوند و بو می کشند و احساس می کنند و می چشند، دقت کنند. حتی خیلی وقت ها بدون استفاده از این حواس فیزیکی، یعنی با کمک درک و شهود خود یا همان حس ششم به حس دنیای اطراف خود می پردازند. وقتی نوشته های این افراد را می خوانی به این حس می رسی که آن ها به خوبی از کل جسم و جان بدن انسان آگاهی دارند.
عادت هفتم برای تمامی نویسنده ها، صدق می کند و فقط برای آن دسته از نویسندگانی نیست که احساسی می نویسند.
گاهی مردم فکر می کنند رمان ها اغلب از مجموعه افکار ساخته می شوند. اما این طور نیست. این سبک نگارشی به درد رساله های پزشکی یا کتب علمی و غیر داستانی درباره یک موضوع مبهم مثل فلسفه و اخلاق یا مجموعه نقل قول، می خورد. این دسته تألیفات جزء دسته آثارداستانی عامه پسند نیست.
مطمئناً نویسندگان سهم بسیاری از وقت و انرژی خود را به کار می گیرند و در این باره می اندیشند و برنامه می ریزند و رمان می نویسند. با به کار گرفتن این حواس و دقت به آن ها موتور رمان نویسی شان را به راه می اندازند. برای همین هر آن چه در رمان می خوانی دقیقاً همان چیزی است که شخصیت می بیند و می شنود و بو می کشد و حس می کند و می چشد و گاهی، همان چیزی است که می اندیشد.
بسیاری از نویسندگانی که در این راستا با آن ها گفتگو کرده ام: درباره خانه، باغچه، سگ، غذای مورد علاقه شان و یا حتی درباره عاشق شدن شان گفته اند. چرا؟ نه برای این که کنجکاوی شما را درباره زندگی خصوصی شان برطرف کنند، بلکه به این خاطر که فرمان هفتم موفقیت در نویسندگی را برای شما شرح دهند. نویسندگان موفق عادت دارند در بیان شان به خوبی از همۀ حواس شان استفاده کنند.
پس برای درک بهتر موضوع نیاز داریم پای صحبت های این خلقت های نادر بنشینیم و به رفتارهایی که دارند دقت کنیم، مثلاً وقتی "آنه دی لیزل" از خوردن شکلات می گوید، یا وقتی "امیلی فرنچ" اصلاح صورت شوهرش را توصیف می کند، یا وقتی "لوسی کلارک" با دقت از لحظاتی می گوید که نوزاد متولد نشده اش به شکمش ضربه می زند.
اغلب این نویسنده ها به موسیقی علاقه داشته اند و در لحظاتشان به موسیقی گوش می داده اند. بعضی با جزئیاتی لـ*ـذت بخش، غذاهای لذیذشان را توصیف کرده اند. نکته شگفت آوری که در این مصاحبه به آن رسیدم، تجربه ورزشی و فعالیت های فیزیکی بود که اغلب قریب به اتفاق این نویسندگان با آن سرو کار داشتند. فعالیت هایی مثل شنا، رقـ*ـص، صخره نوردی، دویدن، قایقرانی، اسب سواری و البته پیاده روی.آن ها از تجربه جسمانی شان در خلق و باورپذیری آثارشان استفاده می کنند و در بیان آن از هنر مخصوص به خودشان استفاده می کنند. "هلن بیانچین" رومنس نویس موفقی است که هیچ وقت در ارتباطات جنـ*ـسی و فیزیکی شخصیت هایش به توصیف مستقیم و بیش از حد ارتباط جسمی و جنـ*ـسی آن ها نمی پردازد اما داستان هایش قدرت فوق العاده ای در جذب مخاطب دارند. توجه به جسمانیت اثر بدین معنا نیست که بیش از حد به جزئیات بپردازیم بلکه باید از عناصری استفاده کرد که بتواند در قالب کلمات کمتر، مطلب را در ذهن مخاطب ایجاد کند.

"رابین باروز" مرتبط با این بحث، از درگیری های احساسی خواندگان و نویسندگان می گوید، از احساسات...
من تلاش می کنم یک نویسنده احساسی و عاطفی باشم. دوستی که آخرین رمان من را خوانده بود با من تماس گرفت و گفت " عاشقش شدم،عاشقش شدم، نمی دونی چندین بار چشمام از اشک خیس شدند." هیپ هیپ هورا ، ایول و احسنت هیچ کدام به اندازه این دو تعریف مرا از کارم راضی نمی کند، " نتونستم زمین بذارمش " و این که " باهاش گریه کردم."دقیقاً نمی توانم بگویم چه چیز باعث می شود خواننده با خواندن داستان گریه اش بگیرد. شاید به خاطر ترتیب و توالی قرار گرفتن واژه هاست که چنین تکانی به وجود می آورد. نیازی نیست که شما با کلماتی اغراق آمیز، پیاز داغ داستان را زیاد کنید و از شدت زخم و جراحت ها بگویید. شما باید ذهنتان را به احساسی که درست در آن لحظه شخصیت داستان با آن مواجه است، متمرکز کنید و سعی کنید مثل او فکر کنید و پریشانی واقعی او را به روی کاغذ بیاورید.
من خودم آدمی ام که وقت خواندن رمان با شخصیت ها همذات پنداری می کنم و نسبت به آن ها احساسی ام. وقتی در طی خواندن کتابی گریه ام می گیرد یعنی با نویسنده اثر همراه شده ام.وقتی با آن ها گریه می کنی ، یعنی داستان برایت به واقعیت درآمده و تو آن را پذیرفته ای.
گریه کردن موقع همذات پنداری با شخصیت ، به طور ناخودآگاه شما را از استرسی که به آن دچارید رها می سازد.عادت هشتم:حس طنزپردازی داشته باشید!بخندید. این شوخی نیست. حس طنزپردازی از جمله عوامل ضروری در زندگی نگـاه دانلـود نویس موفق و معروف است.
نظورم این نیست که نوشته شما باید رنگ و بویی از شوخی و خنده یا کنایه داشته باشد یا حتی هپی اند و امیدوارانه نوشته شود. این شکل نوشتن شاید برای سبکی که انتخاب کرده اید، خیلی هم بی ربط باشد. منظور من از این حرف این است که اغلب نویسندگانی که با آن ها مصاحبه کرده ام یک جور لطافت و سبکی طبع داشته اند. آن ها با روح شکسپیروار خود از نگاهی طنز به دنیا نگاه می کنند. برخلاف دنیای تلخ و اتفاقات ناگوار و برخلاف تمام درد و رنج های روحی و جسمی، طنز را چاشنی این اتفاقات می کنند و به بیان آن می پردازند. به نظرم این ها تناقضی با هم ندارند.حس طنزپردازی به شما وسعت دید می دهد. حس طنزپردازی بهترین راه دفاع در مقابل اتفاقات ناخوشایندی است که ممکن است در زندگی یک نویسنده رخ دهد: تنهایی، حسادت، نومیدی، خستگی، کسالت کاری، شکست، غرور، پارانویا، فقر، مچ درد، خشکی گردن و طلاق. حس طنزپردازی شما را قادر می سازد به راحتی از خوش شانسی نویسنده های دیگر خوشحال شوید، بی آنکه بخواهید مانعی بر سر راهشان ایجاد کنید.جدا از نویسندگانی که تحسین شان می کنم، برخی نویسندگان پرمدعایی هم وجود دارند که لب به تمسخر و تحقیر سایرین باز می کنند و از ارزش کاری دیگران می کاهند.
حالا سؤال این است که آیا در کل، نویسندگان موفق، خوش مشرب اند چون موفق هستند، یا خوش مشربی آنها باعث موفقیت شان شده است؟ پاسخ من به شخصه، گزینه دوم است.
اکثر نویسندگانی که با آن ها مصاحبه و گفتگو کرده ام با روحیه ای طنز به آن ها پاسخ داده اند. "لورنس بلاک"، "فیلیپ من"، "امیلی فرنچ"، "لین وایلدینگ"، "شرلی سایر" معتقدند حس طنزپردازی از جمله خصوصیات ضروری یک نویسنده است.
"شری آنه ژاکوب" درست مثل نویسنده مشهور "شانا جی" معتقد است که نوشتن آثار علمی- تخیلی و خانوادگی طبیعی ترین چیز در دنیاست. اما چون سایرین نظر و استعدادش را خیلی جدی نمی گیرند از حس طنزپردازی اش کمک می گیرد و می گوید:
بعضی افراد فکر می کنند نویسنده ها موجودات دوسر عجیبی اند: " اُه یک نویسنده کاملاً واقعی! " یا "اُه مطالعات یک نویسنده کاملاً واقعی!" انگار نه انگار که من یک نوع بشر هستم و یا انگار که چیز خنده داری در من باشد. این حس مرا معذب می کند.

"لوئیزا فرانسیس" در این باره می گوید:صحنه های داستانی همه زائیده تخیلات من هستند. خیلی از این صحنه ها هرگز قبلاً برای خودم رخ نداده است. یکی از دوستان روزی برگشت و گفت :" همه از تجربیاتشان می نویسند. شما هم نمی توانی از چیزهایی بنویسی که تجربه شان نکرده ای. دست کم این که در زندگی گذشته ات، این صحنه ها را از سر گذرانده ای."
وقتی کسی از من می پرسد: " شما از تجربیات خودت می نویسی؟" در جواب جُکی برایشان ردیف می کنم و خودم را ناراحت نمی کنم. و با جوابی تند، اوقاتم را تلخ نمی کنم.
عادت نُهم:داستان هایی بنویسید که مخاطب عام آن را بپسندد! آخرین اما نه کم اهمیت ترین ویژگی در میان عادت های داستان نویسان موفق این ویژگی واضح و پر اهمیت است: همۀ آن ها عادت دارند درباره موضوعات عامه پسند بنویسند. این مطلب هسته اصلی کاری آن ها را تشکیل می دهد: خلق داستان های قابل انتشار در ژانرهای داستانی عوام پسند. و ترجیحاً رمان هایی می نویسند که هیجانی و احساسی است. رمان هایی می نویسند که چشم ناشرشان را خیره می کند و بالفور آن ها را وا می دارد در امر انتشار پیش دستی کنند و با یک فروش عالی، خواب ناشر رقیب خود را آشفته کنند.
لزومی ندارد خیلی راجع به نهُمین عادت نویسندگان عامه پسند بگویم. آن ها رمان های عوام پسند می نویسند و محبوب و عوام پسند می شوند و این همان دلیلی بود که به مصاحبه با این نویسندگان روی آوردم. مطلب مهم این است که آن ها بارها و بارها این ویژگی را در نوشته هایشان تکرار می کنند.
ما از نویسندگانی حرف نمی زنیم که فقط یک اثر محبوب داشته اند، بلکه (برای مثال اِما دارسی و لورنس بلاک) از عادات نویسندگانی می گوییم که بیش از پنجاه اثر محبوب و معروف خلق کرده اند. یا در موارد دیگر (مثلاً روبرت جوردن یا فیلیپ مَن) از نویسندگانی می گوییم که توانسته اند با خلق داستان هایی فوق العاده تحسین همه را به خود جلب کنند. وهمه نویسنده ها، حتی کسانی که دو یا سه اثر بیشتر منتشر نکرده اند، به خوبی واقف اند که با ادامه کار می توانند به آینده موفقیت بار خود، خوشبین باشند.و اما در این مرحله بگذارید به نویسندگانی توجه کنیم که نتوانسته اند تا کنون موفقیتی به دست بیاورند یا کسانی که تازه می خواهند نوشتن رمانی را آغاز کنند. (چطور است از خود شما شروع کنیم ؟) بیایید ببینیم چطور می شود رمان های عامه پسند نوشت. تفاوت میان رمان های محبوب و آثاری که توسط ناشر رد می شود و تا ابد نخوانده می ماند، در چیست؟
کریس اِلز از مرکز مطالعات آثار داستانی می گوید:
کتاب های زیادی بوده که در نگاه اول مردود شناخته شده اما با کمی اصلاحات در زمینه سوسپانس و اضافه کردن چاشنی هیجان ، تبدیل به آثار پرفروشی شده اند.
ا جستجو در وب های ناشران می توان به موضوعات و ژانرهایی که در بازار نشر طرفدار دارد، دست یافت. با این وجود چنانچه مایل هستید آثار عامه پسند بنویسید، شاید این نظرها تا حدودی مبهم و بسیار عام باشد.
این شیوه ظاهراً عاقلانه است، چون اگر ناشران الگوها و خواست گاه های خود را با جزئیات کامل بیان کنند و منظورشان را واضح تر کنند، شما حین نوشتن مدام به باید ها و قوانین آن ها فکر می کنید و تأثیرو کیفیت کلی داستانتان از بین می رود.
با این وجود بهترین پیشنهاد برای شروع نگارش نگـاه دانلـود، این است که خیلی به قانون و قواعد آثار پرفروش پایبند نباشید و سعی کنید اثر شخصی خود را خلق کنید. ثابت کنید که می توانید اثری مجزا با رعایت تمام جوانب خلق کنید.( چنین کاری حتماً قابل انجام است و این چیزی است که شگفتی خواننده را برمی انگیزد.) به ناشران ثابت کنید که انتظارات آن ها را می فهمید و با آن ها روبه رو شوید. بعد از آن می توانید اثرتان را به آن ها ثابت کنید و نظرات و عقاید خود را در اثبات نگارش شخصی تان، برایشان ابراز کنید.
اگر می خواهید عامه پسند بنویسید و مخاطبین عام بسیاری داشته باشید، باید دقت کنید که خواننده ها و مخاطبین شما هم انتظاراتی دارند که حتماً باید پاسخ خود را از آثار شما دریافت کنند. برای مثال اگر شما داستان فوق العاده ای برای تعریف کردن ندارید، پس در کل بی خیال آن شوید و فراموشش کنید.
این قضیه در مورد نویسندگان ادبی و خاص فرق دارد. آن ها دستشان باز است که درباره هر موضوعی بنویسند. آن ها به این امید می نویسند که ناشر کارشان را قبول کند. آن ها مخاطبان شان را خود انتخاب می کنند و برای قشر خاصی می نویسند. تعداد صفحات، شخصیت ها و فضا و طرح و درونمایه اثر به خود نویسنده بستگی دارد.
در مقاله های آتی بر اساس الگوهای کاری نویسندگان موفق، راه ها و پیشنهاد هایی داده شده که شما می توانید با مطالعه و رعایت آن ها، الگویی برای خلق آثار موفق و عامه پسند بیابید.

منبع:
Please, ورود or عضویت to view URLs content!


(4) چگونه بد بنویسیم؟!

راه کارهای سازنده برای بد نویسی (تضمینی)​

1- هنگامی که قلم در دست میگیرید، به مخاطبان خود فکر نکنید، آنقدر سنگین و در هم بنویسید که همه بدانند شما سرشار از فضل و دانش هستید.

2- هیچگاه درباره موضوعی که مینویسید، تحقیق یا العیاذبالله فکر نکنید. در ذهن شما پاسخ همه سوالات وجود دارد. فقط کافی است ذهنیات خود را بر روی کاغذ بریزید.

3- هرگز آنچه را که دیگران قبلاً نوشتهاند و یا با مطالب شما قرابتی دارد، نخوانید. چون پیش از شما هیچکس درباره هیچ موضوعی نه اندیشیده و نه نوشته است.

4- اگر مطلبی را خواندید و از آن در نوشته خود سود بردید، اصلاً به آن اشاره نکنید. ناسپاسی از دیگران، اصل مهمی در بدنویسی است. ما نیز همین کار را خواهیم کرد!

5- هیچ لذتی بالاتر از این نیست که خواننده را سرگردان کنید؛ این اصل بسیار مهمی در بد نوشتن است. از این نباید غفلت کرد و از هر راهی برای رسیدن به آن، باید سود جست. پس کلمات و عبارات را بدون هیچ پیوندی با یکدیگر، کنار هم بچینید.

6- در نوشتن هیچ نظم و هدفی نداشته باشید. هدف و نظم برای امور غیر مهم است، نه عرصه تحقیق و نویسندگی. بنابراین هر چه میتوانید درهم و برهم بنویسید تا خواننده نتواند به هیچ ایده و نتیجهای برسد.

7- جملهها و عبارتهای دور و دراز، بهترین راه برای خسته کردن خواننده است. اگر جملهای با کمترین کلمات مفهوم میگردد، آنقدر آن جمله را طولانی کنید که نفس خواننده ببرد. فراموش نکنید که حقالتألیف را بابت تعداد صفحات میدهند نه شمار جملات مفهوم و آگاهیهای مفیدی که شما به خواننده خود میدهید.

8- سعی کنید در هر جمله و بندی، اندیشههای فراوان و متفاوتی را روی هم بریزید؛ اگر چه همگی ناقص و نارس و نامرتبط و گنگ باشند. اگر در این مهارت، توفیقی کسب کنید، شاید اسم شما در لیست نظریهپردازان و فیلسوفان ثبت شود.

9- هر چه از دیگران خواندید به نام خود جا بزنید. اما اگر در این راه هنوز استاد نشدید و در پاورقی به آدرسی اشاره میکنید، حاشا که واضح و سرراست باشد. در ضمن شما مجبور نیستید به اصل منبع مراجعه کنید. همین که از روی کتاب دیگران، آدرسهایی را در زیر صفحات بیاورید، کافی است.

10- اجاره ندهید که خواننده با شما احساس صمیمیت کند. محسوس نویسی و زنده نویسی در عالم زیبانویسی است که به کار شما نمیآید. خشک و بیروح و بیهیچ انعطافی نوشتن، قدمی بزرگ در هنر بدنویسی است.

11- استفاه زیاد از حروف ربطی، علیالخصوص «که» و «و» در بدنویسی بسیار به کار میآید.

12- مطالعه در حوزههای مختلف به ویژه خواندن شعر و داستان، اصلا توصیه نمیشود؛ چرا که باعث گسترش دایره واژگانی شما میشود که کاملا مخل بدنویسی است.

13- به کار بردن واژههای بیگانه و گرتهبرداری شده، ضمن اینکه از شگردهای بدنویسی است، به خواننده میفهماند که شما از دانش و سواد بالایی برخوردارید.

14- همیشه سعی کنید از جملات مرکب و معطوف به یکدیگر استفاده کنید که خواننده گمان کند فکر شما به اندازه جملهای که ساختهاید بلند و دراز است. مبادا طوری بنویسید که خواننده با خواندن هر جمله یک قدم به پیش برود.

15- زنهار که از علائم نگارشی درست استفاده نکنید که جرمی سنگین در دنیای بدنویسی است. هر کجا که خود پسندیدید، مشتی نقطه و ویرگول و علامت سوال و تعجب بپاشید.

16- به شیوه گفتاری و شکسته بنویسید و از واژههای تکراری و محاورهای فراوان استفاده کنید؛ فرض کنید برای مردم کوچه و بازار داستان میبافید.

17- نوشته شما باید خالی از هر گونه تنوع و تغییر لحن باشد. این طوری خواننده را زودتر از میدان به در میکنید و از شمار خوانندگان میکاهید.


18- کلمههای فارسی را با نشانههای عربی جمع ببندید و از عبارتهای متکلّفانه عربی غافل نشوید.

19- به غلط و درستی کلمات و جملهها کار نداشته باشید. درست و صحیح نوشتن برای کودکانی است که املا مینویسند نه بدنویسان محترم.

20- اگر در نوشتارتان، اصطلاحات تخصصی آوردید، آنها را بدیهی و روشن بدانید و برای خواننده توضیح ندهید. اصولا توضیح و تکرار فقط برای مطالب آسان است. از کنار مطالب سخت و پیچیده سریع بگذرید.

21- در ساختن جمله، از کلماتی استفاده کنید که هیچگونه تناسب معنایی یا لفظی یا همخوانی با هم نداشته باشند. مثلا بنویسید: «ریشههای خداپرستی از فطرت آدمی سرچشمه میگیرد.» اینکه ریشهها در سرچشمه چه میکنند، مشکل خواننده است!

22- مرور کردن نوشته کاری بیهوده است و هر گونه اصطلاحی بعد از نوشتن، نوشته شما را خوشخوان میکند. دور باد از ساحت شما!

23- نوشته را هرگز نه ویرایش کنید و نه به دست ویراستار بدهید؛ چون بهترین کلمات و جملات، همانهایی هستند که اولین بار به ذهن شما میآیند. به هیچ ویراستاری هم اجازه ندهید که یک کلمه از نوشته شما را حذف یا اصلاح کند؛ زیرا ویراستاران همه زحمتهای شما را در بدنویسی بر باد میدهند.

24- سعی نکنید نوشته را پاکنویس و تمیز تحویل دهید؛ هر چقدر مقاله لکههای سیاه و خط خوردگی بیشتر داشته باشد، اصول بدنویسی را بیشتر رعایت کردهاید.

25- تا میتوانید نسبت به دیگران و نوشتههایشان، اظهار نظرهای شخصی و به دور از انصاف نمایید.

26- هرگز در انتخاب موضوع، تیتر، و فصلبندی نوشته، با دیگران مشورت نکنید.

27- از کلمات زائد و بینقش فراوان استفاده کنید؛ حشو نویسی و بدنویسی با هم برادرند و نباید آنها را از هم جدا کرد.

28- در عرصه بدنویسی، مخاطبان یا دشمناند یا مرید. شما نیز اینچنین فرض کنید و از سرآغاز سخن شمشیر را از رو ببندید تا همگان حساب کار خود را بدانند.

29- تا میتوانید یک عبارت کوتاه و روشن را آنقدر توضیح دهید تا خواننده مطمئن شود که خنگ است.

30- چرا آنچه را که میتوانید در 10سطر بگویید در نیم سطر بگویید؟ بگذارید خوانندگان بدانند که شما بسیار میدانید (مسئله حقالتألیف فراموش نشود).

31- اگر غفلت کردید و جملات کوتاه نوشتید، با به هم ریختن ساختمان صرفی و نحوی جمله، این نقص را جبران کنید.

32- اگر درباره موضوع یا مطلبی، اطلاعات کافی ندارید، مبادا به خواننده خود بگویید من در این موضوع صلاحیت اظهار نظر ندارم. بهتر است از عباراتی مانند «در این مقال نمیگنجد» یا «در مجالی دیگر بدان خواهیم پرداخت» یا «در جای خود ثابت شده است» استفاده کنید.

33- آنان که خوب و آسان مینویسند، متهم به بیسوادی میشوند؛ زیرا وقتی خواننده همه حرفهای شما را به یکبار خواندن فهمید، گمان میکند که شما مطلب مهمی نگفتهاید؛ اما اگر نفهمید، گمان میکند که حرفهای شما خیلی مهم و سنگین و عالمانه است.

34- بدنویس باشید تا کامروا گردید!

منبع: انجمن قلم حوزه
 
بالا