کارنامۀ خسرو انوشیروان

  • شروع کننده موضوع Elka Shine
  • بازدیدها 319
  • پاسخ ها 1
  • تاریخ شروع

Elka Shine

مدیر بازنشسته
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/11
ارسالی ها
4,853
امتیاز واکنش
14,480
امتیاز
791



1911-004-4DF7C7A2.jpg



پیشگفتار : ( زنده یاد دکتر احمد تفضلی )




ابن ندیم [1] از زمرۀ کتاب های ترجمه شده از پهلوی به عربی که موضوع آنها شرح زندگانی ( سیَر ) و داستان های واقعی ( اَسمار الصحیحه ) است ، از کتابی به نام الکارنامج فی سیرة انوشیروان نام بـرده ، امّا مترجم آن را ذکر نکرده است . همین نویسنده ، در جایی دیگر [2] ، از کتابی به نام سیرة انوشیروان ، که ابن مقفع آن را به عربی برگردانیده و ابّان لاحقی آن را به شعر عربی درآورده بود ، یاد کرده است . احتمال می رود که هر دو کتاب یکی بوده و عنوان دوم خلاصه شدۀ عنوان اول باشد . بنابراین ، مترجم کارنامج نیز به احتمال قوی همان ابن مقفع بوده است . متن پهلوی رساله در دست نیست ، اما ترجمۀ عربی آن را ابن مسکویه [3] با عنوان « ذکر قطعة من سیرة انوشیروان و سیاساته » نقل کرده است . [4] متن منقول ابن مسکویه با این جمله آغاز می گردد : « در آنچه انوشیروان دربارۀ زندگی خویش نوشته است ، خواندم » . این رساله ، که مطالب آن به روایت اوّل شخص یعنی خود انوشیروان نقل شده ، دارای دوازده بخش یا فصل است که هر کدام با جملۀ « و قال انوشیروان » آغاز می گردد . کارنامۀ انوشیروان را باید سرگذشت نامۀ سیـاس*ـی این شاه به شمار آورد .


در بخش اول ، انوشیروان ماجرایی را دربارۀ توطئه ای که گروهی برای قتل او چیده بودند ، شرح می دهد و توطئه کنندگان را بدعت گذارانِ دین معرفی می کند و فرمان به کشتن آنان می دهد . بنابراین روایت ، آنان مدّعیِ داشتنِ کتاب ها و الهامِ ایزدی ( کلام ) بوده اند .

در بخش دوم ، شاه به اختصار ملاقات خویش را با رهبر این فرقه ، که شجاعانه عقاید خود را در برابر همگان ابراز می کرد و حتی قتل شاه را واجب می شمرد ، شرح می دهد . دربارۀ این فرقه و عقایدشان اطلاع بیشتری در دست نیست . به هر صورت ، بعید می نماید که مزدکیان منظور او بوده باشند . [5]


بخش سوم و چهارم دربارۀ سیاست انوشیروان است . نخست ذکری از بخشش خود به اهالی سرزمین هایی که از روم گرفته بود ، به میان می آورد . سپس می گوید که دستور داده بود که در هر ناحیه ای معتمدانی تعیین شوند و قاضی هر ناحیه بر امر مالیات نظارت داشته باشد تا عامل یا والی نتواند بیش از حدّ مقرر مالیات بستاند و دستور داد که پرداخت مالیات در حضور قاضی ناحیه باشد و به پرداخت کننده ، رسیده داده شود محاسبات را قاضی و دبیرِ ناحیه ( = کاتیب الکوره ) و معتمد شهر و کارگزار ( والی یا عامل ) به دیوان شاه عرضه دارند .


در بخش پنجم ، به معتقدان به دینی غیر از دین زرتشتی اشاره می کند : بنا به گزارش موبدانْ موبد ، بعضی از اشراف پایتخت و شهرهای دیگر دینی مخالفِ دین پیامبر ( = زرتشت ) و علمای دینی شاه دارند و در پنهانی تبلیغ می کنند و مردم را بدان می خوانند . انوشیروان این گروه را به نزد خود می خواند و با ایشان مباحثه می کند تا به حقیقت پی ببرند و بدان معترف شوند . آنگاه دستور می دهد که آنان و هم کیشانشان را از پایتخت و شهرها و مملکت دور دارند . احتمال دارد که منظور از این فرقۀ دینی ، مسیحیانِ نسطوری باشند . [6]


بخش ششم دربارۀ مذاکره و اتّحاد با قبایل ترک ناحیۀ شمال است و احتمالاً هون ها منظور بوده اند . [7] انوشیروان راهیِ باب صول ( = دربند قفقاز ) می شود تا ضمناً به شاهان دست نشاندۀ خود در آن ناحیه قوّت قلبی بخشد . وی از مرمّت شهرها و بنای دژهای تازه در ناحیه سخن می راند . در آنجا خاقان خزر ، از بیم ، بدو اظهار اطاعت می کند و یکی از سرداران خاقان که چنین می بیند ، او را ترک می گوید و به همراه دو هزار نفر از کسانش به انوشیروان می پیوندند و شاه برای آن مقررّی تعیین می کند و دستور می دهد دژی برایشان ساخته شود . در پایان این بخش ، انوشیروان از کارهای عمرانی خود در ناحیه سخن می گوید .


در بخش هفتم ، انوشیروان از کارهای خود در بیست و هشتمین سال سلطنتش ( سال 559 م ) سخن می گوید : دستور می دهد که موبدان نواحی گوناگون در مورد شکایات مردم برای او گزارشی تهیه کنند . سپس فرمان عرض سپاه می دهد ، بدین ترتیب که آنانی را که در پایتخت بودند ، خود او سان ببیند و آنانی را که در نواحی دیگر بودند ، سپاهسالار یا سپهدار ( = قائد ) ، فرماندهان چهارگانۀ مملکت ( = پادوسبان ) ، قاضی ( = رَد ) و معتمدِ شاه سان ببینند .


برای رسیدگی به شکایات مالیات دهندگان ، دستور می دهد که اشخاصی که به درستی و امانت و پرهیزکاری و دانش معروفند به نواحی گوناگون گسیل شوند و مالیات دهندگان در برابر قائد ( احتمالاً عامل خراج ) و قاضی و دبیر و معتمدِ شاه گرد آیند و بازرس های اعزامی به کار آنان رسیدگی کنند و به حلّ اختلافات بپردازند و موارد دشوار را به شاه گزارش کنند . انوشیروان تأکید می کند که اگر امور مربوط به دشمنان خارجی و پاسداری از مرزها نبود و اگر بیم تحمیل مخارج بر اهالی وجود نداشت ، شخصاً برای رسیدگی به امور مالیاتی به نواحی گوناگون سفر می کرد . اهمیّت موضوع خراج و مالیات در نظر انوشیروان منابع دیگر نیز تأیید می گردد .


بخش هشتم مربوط به رسیدگی به کار معتمدانی است که برای رسیدگی به امر مالیات ها مأمور شده بودند و در کار خود آنگونه که بایسته بود ، نکوشیده بودند . شاه قاضی هر ناحیه را مأمور می کند تا بدون اطلاع عامل ( احتمالاً مأمور خراج ) و سران ناحیه ، اهالی را گرد آورد و به وضع آنان رسیدگی و گزارش تهیّه کند و مُهر خود و مُهر رضایت اهالی را بر آن بزند و آن را به نزد شاه بفرستد و همراه با آن نماینده ای از اهالی را نیز گسیل دارد و در صورت درخواست رعایا ، بعضی از مردمِ دون پایه را نیز همراه آنان باشند . شاه در حضور این فرستادگان و بزرگان و اشراف به این گزارش ها رسیدگی می کند و در مواردی که شکایت از یکی از رعایا علیه کارگزاران شاه یا کارگزاران فرزندان و زنان و خانوادۀ شاه بود ، حق را به رعیت داده است . به هر شکایتی که مردم از یکدیگر داشتند ، رسیدگی می کرد و اگر موردی بود که احتیاج به گواهان و قاضی محل بود ، معتمدی از دبیران و معتمدی از روحانیان و معتمدی از اطرافیان خود را مأمور رسیدگی می کرد .

در بخش نهم ، سخن از پیمان شاه با چهار دسته از ترکان ناحیۀ خزر در سی و هفتمین سال سلطنت وی ( = 568 میلادی ) است . اینان از کارهای بد گذشتۀ خود در دوران قباد و پیروز درخواست بخشایش کردند . شاه به سبب نیاز به کمک آنان و نیز از ترس این که مبادا هم دست قیصر شوند ، تقاضای آنان را پذیرفت و برای دیدار آنان راهی آذربایجان شد .


در بخش دهم ، آمده است که خاقان بزرگ ( احتمالاً ایستمی [8] یَبغو خاقان ) در نامه ای به انوشیروان از عهد شکنی های خود اظهار ندامت کرده [9] و قول داده است که با قیصر دوستی نداشته باشد . پاسخ انوشیروان بدو این بود که از دوستی وی با قیصر بیم ندارد . سپس از روی احتیاط ، دستور می دهد که شهرها و دژهای مشرق از لحاظ استحکامات ترمیم شوند و آذوقه و علوفۀ مورد نیاز سپاه گردآوری شود و سپاه به حال آماده باش درآید . این اتفاق احتمالاً مربوط به سال 571 یا 572 میلادی است .


در بخش یازدهم ، بر حق و عدالت تأکید می کند و این که کشاورزان و سپاهیان متقابلاً به یکدیگر احتیاج دارند . سپاهیان حقوق خود را در واقع از مالیات دهندگان و ساکنان شهرها دریافت می دارند زیرا آنان در برابر دشمنان دفاع می کنند ، روستاییان را به پرداخت مالیات تشویق می کردند و تأکید بر این می نهد که در دریافت مالیات زیاده روی نشود .


در بخش دوازدهم ، انوشیروان آورده است که وی به روش های حکومتی اقوام دیگر مانند رومیان و هندیان توجه داشته است و آنچه را خوب دیده ، پذیرفته و کارهای بد آنان را کنار گذاشته است . نسبت به پیروان دیگر مذاهب و اقوام خارجی تسامح و تساهل روا داشته و کسی را به کاری که موافق دین و آئینش نبوده ، وادار نکرده است . این ادّعا نیز از منابع دیگر تأیید می گردد .

کارنامۀ انوشیروان در میان نویسندگان دوران اسلامی مشهور بوده است . ابن بلخی [10] در مورد انوشیروان می نویسد : « و شرح مآثر و مناقب او دراز است و بر آن کتابی معروف است ، امّا در این کتاب اندک مایه از اصول آن گفته آید » . و در جای دیگر می آورد : « و در آثار او کتابی تصنیف کرده اند و او را خود تصنیفات و وصایاست که تأمل آن سخت مفید باشد » . [11]
 
  • پیشنهادات
  • Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    کارنامۀ انوشیروان ( نقل از تجارب الامم از ابن مسکویه ) :

    بخشی از زندگی نامه و کشورداری انوشروان که آن را روی نامه ای که انوشیروان خود دربارۀ زندگی و کشورداری خویش نوشته است بیاوردم .
    در آنچه انوشروان دربارۀ زندگی خویش نوشته است چنین خواندم :


    [ بخش 1 / مردی شمشیر کشید و آهنگ ما کرد ] :

    در راه همدان که برای گزرانیدن تابستان به آنجا می رفتم ، روزی در دستگرد خسرویه [12] نشسته بودم . برای فرستادگان خاخان و هپتالان و چین و کیسر و بغپور که به درگاه بودند ، خوان بگسترانیده بودند که یکی از اسواران با شمشیر آخته پیش آمد و به سراپرده رسید . پرده را از سه جای بدرید و خواست تا به جایی که ما بوده ایم درآید و به ما درآویزد . از پیشگران یکی گفت تا با شمشیر به سوی او بیرون شوم . من دانستم که اگر یک تن باشد ، دیگران وی را از ما باز خواهند داشت و چنانچه گروهی باشند ، از شمشیر من کاری ساخته نیست . نترسیدم و از جای نجنبیدم . یکی از نگهبانان او را بگرفت و من ناگهان دریافتم که مردی رازی و از بندگان و ویژگان ما باشد . یاران نیک می دانستند که همداستانان وی بسیار باشند .

    از این روی ، از من درخواستند تا دیگر در بزمی ننشینم و با کسی باده ننوشم تا آنگاه که از کار آگاه شوم . سخن ایشان نپذیرفتم تا فرستادگان شاهان مرا ترسو نپندارند و برای نوشیدن بیرون شدم . چون بزم پایان گرفت ، مرد رازی را به بریدن دست راست و کیفرهای دیگر بترسانیدم تا دربارۀ آنکه بدین کارش برانگیخته به من راست گوید و باورانیدم که اگر دروغ نزند ، از این پس کیفری نبیند . گفت :

    گروهی که از پیش خود نامه ها ساخته و سخن ها پرداخته اند و آن را به خدا بسته اند ، بر او چنین رای زده اند و گفته اند که کشتن او – که اگر مرا بکشد – تو را به بهشت می برد . پس ، جست و جو کردم و سخن وی راست دیدم . فرمودم تا رازی را رها کنند و آنچه از وی گرفته اند بازپس دهند . فرمودم تا کسانی را که کیشی برساخته اند و بر او چنین رای زده اند گردن زنند و هیچ یک از ایشان را زنده نگذاشتم .

    [ بخش 2 / کشتنم را روا دیدند ] :

    چون آن گروه را که کیش دیگری آوردند ، به نزد خویش خواندم تا از گفتارشان آگاه گردم ، در گستاخی و پلیدی و نیروی اهریمنی به پایه ای بودند که از کیش پلید خویش بی پروا سخن می گفتند و از مرگ باک نداشتند ، تا آنجا که از برترین شان ، از روا بودن کشتن خویش پرسیدم ، در برابر آن همه گفت : آری ، کشتن تو و کشتن هر که را که بر کیش ما نباشد روا می دانم . به کشتن وی فرمان ندادم تا آن که چاشتگاه فرا رسید . فرمودم تا برای خوردن چاشت ، وی را در زندان بدارند . خوراک برای وی بفرستادم و فرستاده را فرمودم که از سوی من به وی گوید که زنده ماندن من از آنچه او گفته است سودمندتر باشد . به فرستاده گفت :
    درست است ، لیک شاه از من خواسته است تا در آنچه به دل دارم راست گویم و کیشی را که بدان گرویده ام پنهان ندارم . من بر کیشی باشم که از آموزگار خویش آموخته ام .

    انوشروان گوید :

    [ بخش 3 / بخشش به بینوایانِ روم ] :

    چون کیسر به من نیرنگ زد و من به کشورِ او لشگر کشیدم و او خوار شد و خواستارِ آشتی گردید و برای من خواسته ای فرستاد و پرداختن باج ها و سربها را بپذیرفت ، ده هزار دینار از آنچه فرستاده بود ، به بینوایان و برزگرانِ روم بخشیدم .
    این در سرزمین هایی از روم بود که زیر پا نهاده بودم ، نه جاهای دیگر .

    انوشروان گوید :

    [ بخش 4 / از باج بکاستم تا زمین ها آباد گردد ] :

    چون بر آن شدم تا خود به پیگیری کار مردم بپردازم و گرفتاری و ستم را از آنان بردارم ، و سنگینی باج بر آنان سبک کنم – چه ، این فزون بر پاداشی که در آن است ، مایۀ بهبودِ کشور و بی نیازیِ مردم گردد و به شهریار توان دهد تا به هنگام نیاز ، باج بایسته از ایشان بستاند ، زیرا برخی نیاکان ما بر آن بوده اند که بخشودن یک سال و دو سال و گاه کاستن باج ، مردم را بر آباد کردن زمین هاشان توانا سازد ، - پس کارگزاران و باج گزاران را گرد کردم . نابسامانیِ کارشان چنان بود که چاره ندیدم جز آن که کارِ باج را راست آورم و باجِ پیش بریدۀ شهر شهر ، خوره خوره ، روستا روستا ، ده ده و مرد مرد را بخواهم و مردانی را که در چشم من درستکار و استوار بودند ، بر کارشان بگماردم و با کارگزار هر شهر مردی استوار نهادم تا نگاهبان کار وی باشد . داورِ هر خوره را فرمودم تا در کار مردمِ خورۀ خویش بنگرد و باج گزاران را فرمودم تا اگر نیاز افتد که چیزی به نزدِ ما آرند ، آن را به نزد داوری برند که بر خورۀ ایشان گمارده ایم تا کارگزار نتواند بر آن بیفزاید و گفتم تا باج را در برابر چشمان داور بپردازند و داور گواهی کند و فرمودم تا باج از مردگان و خردسالان بردارند و فرمودم تا دادور و دبیر و کارگزار هر شهر ، آمارشان را به دیوانِ ما گزارش کنند و این فرمان را به هر سوی نوشتم .

    نیز گوید :

    [ بخش 5 / گزارش موبدان موبد ] :

    موبدان موبد به ما گزارش کرد که گروهی از نژادگان که از ایشان نام بـرده بود ، و برخی شان به درگاه بودند و برخی در شهرهای دیگر ، آیین شان نه آنست که از پیامبر و دانشمندانِ خویش داریم . از آن در نهان سخن گویند و مردم را بدان خوانند و این مایۀ تباهی کشور است و مردم همداستان نمانند تا آنچه شاه بر کیش خود روا داند آنان نیز دانند ، یا آنچه شاه روا نشناسد ، آنان نیز نشناسند . چه اگر مردم همگی هم کیش و همدل شاه باشند ، سپاه وی نیرومند گردد و خود در پیکار با دشمن پشتگرم باشد . پس ، این ناسازگاران را پیش خواندم تا با ایشان گفت و گو کنیم و راستی را بشناسند و بدان گردن نهند و فرمودم تا از سرزمین و کشورم دورشان کنند و کسانی را که بر کیش اینان باشند نیز پاپی شوند و با ایشان نیز چنین کنند .

    نیز گوید :


    [ بخش 6 / درخواست توران و رفتنِ ما به دربندِ چول ] :

    توران که در سوی اباختر [13] باشند به ما بنوشتند که تنگ دست شده اند و این که اگر چیزی به آنان ندهیم ؛ ناگزیر به سوی ما لشگر کشند . از ما چند چیز خواستند :
    این که آنان را به سپاه خویش درآوریم و برای آنان روزی نهیم تا بدان بزیند ، و اینکه از سرزمینِ گنجه و بلنجر و آن سوی ، پهنه ای به ایشان دهیم که روزگار بدان بگذرانند . پس چنان دیدم که از آن راه تا دربندِ چول گذر کنم . خوش می داشتم تا شاهانی که از سوی ما در آنجا فرمان می رانند بدانند که ما هرگاه بخواهیم به هر کجا توانیم رفت و فرّ و شکوهِ شاهنشاهی و فزونیِ سپاه و آمادگیِ ساز و برگ و جنگ افزارِ ما را ببینند تا در برابر دشمنانِ خود دلگرم و دلیر گردند و از نیروی کسی که برای روزِ نیاز در پشت خویش دارند آگاه باشند . نیز خوش داشتم که هم به دستِ خود به آنان پاداش و پیشکش دهم ، ایشان را در نشست ها در نزدیکِ خویش نشانم و به ایشان سخن نرم گویم تا مهرمان در دلشان افزون شود و ما را بیش از پیش بخواهند و در جنگ با دشمنانِ ما تشنه تر گردند . نیز خواستم تا دژهاشان را از نزدیک ببینم و در رهگذر خویش ، از روزگارِ باج گزاران جویا شوم .

    پس راهِ همدان و آذربایگان را در پیش گرفتم و چون به صول و شهر پیروز خسرو رسیدم ، آن شهرهای کهن و آن مرز و بوم را باز ساختم و فرمودم تا دژهایی دیگر بسازند .
    خاخان خزر همین که شنید در آنجا فرود آمده ایم ، بیمناک شد که مبادا با وی بجنگیم . پس به ما نوشت که از هنگامی که شهریاری به من رسیده ، دوست دارد که با من در آشتی باشد و فرمانبرداری مرا نیکبختیِ خویش داند . یکی از سردارانِ او چون چنین اش بدید ، او را فرو گذاشت و با دو هزار تن از یارانِ خویش نزد ما آمد . او را پذیرفتیم و با اسوارانی که در آن سو داشتیم جای دادیم و برای او و یارانش روزی نهادیم و فرمودیم تا برای ایشان دژی در آنجا بسازند و فرمودیم تا برای هم کیشانِ ما مزگتی پی افکنند و گروهی از مغان را در آن جای دادیم و فرمودیم تا هر که را از توران که به کیشِ ما درآیند ، بیاموزند که در فرمانبرداری شهریاران چه سودِ این جهانی و چه پاداشِ آن جهانی نهفته است .

    ایشان را به دوستی و درستی و داد و پاکدلی و پیکار با دشمن وادارند و اندیشه و آیینِ ما را به نوخاستگان شان بیاموزند . برای آنان در آن سامان ، همچنین بازارها پدید کردم و راه هاشان را باز ساختم و کژی ها از خیابان ها راست آوردم و چون در انبوهِ سواران و پیادگان که در آنجا برای ما گرد شده بودند نیک نگریستم ، دیدم که اگر در میانۀ پارس بود ، ماندنِ ما در آنجا بهتر می بود .

    نیز گوید :

    [ بخش 7 / بازنگری در کارِ کشور و مردم ] :

    چون بیست و هشت سال از شهریاری ما بگذشت ، در کارِ کشور و دادگری در میانِ مردم ، و رسیدگی به کارشان ، و بررسی ستم هایی که بر آنان رفته ، و برداشتنِ ستم ها ، بار دیگر نگریستم و موبدِ هر مرز و شهر و خوره و گند [14] را فرمودم تا آنچه در این باره است گزارش کنند و فرمودم تا از سپاهیان سان بینند ، آنان که به درگاه بودند در برابرِ من ، و آنان که در مرزها و پیرامونِ کشور ، در برابرِ سپهبد ، پادوسبان [15] ، دادور و استواری که از سوی ما است . نیز فرمودم تا باج گزاران را در هر گوشۀ کشور ، در شهرشان و در برابرِ اسپهبد و داور و دبیر و استوارِ شهر ، گرد کنند و کسانی را که به دوستی و استواری و وارستگی و دانش بشناختم و بیازمودم ، به شهر و خوره ای که آن بندگان و و کارگزاران و مردم آن سرزمین می بودند ، گسیل داشتم تا همه را از نژاده و پست گرد کنند و کارهاشان را درست و راست همگی گزارش کنند ، داوری ها را اگر درست بوده باشد و مردم با خشنودی به کار بسته باشند ، در همان جا پایان بخشند و آنچه بر آنان دشوار آید به نزد من آرند . من به این پیگیری ها چنان دل دادم که اگر پاییدنِ دشمنان و پاسداری از مرزها نبود ، کارِ باج و مردم را ده دهِ کشور خود به دست می گرفتم . لیک ترسیدم که کارهایی که از آن بزرگتر است تباه گردد ، کارهایی که جز من کسی از پس آن برنیاید و نتواند چون من استوار کند و مرا از آن آسوده بدارد ، فزون بر دشواری هایی که در رفتن به روستا به روستای کشور ، با سپاهیان و یارانی که از همراهی شان ناگزیر باشیم ، برای مردم نهفته است . نیز خوش نداشتیم که آنان را به درگاه خوانیم . چه بیم از آن داشتیم که باج گزاران از آباد کردنِ زمین هاشان بازمانند ، یا کسانی باشند که رنجِ راه و آمدن به درگاه بر آنان دشوار آید ، چه ، در آن هنگام کارِ روستاها و کشتزارها و آب ها و کارهای ناگزیرِ دیگر که در همه هنگامِ سال به رسیدگی نیازمند است ، بر زمین مانَد . این بود که چنین کردیم و موبدان موبد را بر این کار بگماردیم و فرمان ها نوشتیم و کسانی را که به آنان دل آسوده بودیم و امید داشتیم که کار به سانِ ما کنند ، گسیل داشتیم و کار را به آنان سپردیم .
    نیز گوید :

    [ بخش 8 / برای پژوهش در کارِ مردم و استواران باج با مردمِ خوره ها بنشستیم ] :

    آنگاه که مردمِ سراسرِ کشور به فرّ ایزدی ، از دشمنان بیاسودند و از آنان جز دو هزار تن از دیلمان نماندند که گشودنِ دژهاشان از ناهمواری کوه ها در آن سامان دشوار بود ، برای کشورمان سودمندتر از آن ندیدم که به پژوهش در کار آن استواران که به دادخواهیِ باج گزاران گمارده بودیمشان ، بپردازیم . در گزارش به ما گفته بودند که استواران ، چنان که ما خواسته بودیم ، در این راه نکوشیده اند . از این رو فرمودم تا به داورِ هر خوره بنویسند که مردمِ خورۀ خویش را بی آگاهیِ کارگزار و سرانِ خوره ، گرد کنند و از ستمی که بر آنان رفته و باجی که از ایشان بستانیده اند ، جست و جو کنند و در این پژوهش رای خویش را تا آنجا که در توان دارد به کار گیرد و هیچ کوششی را فرو نگذارد و کارِ یک یکِ کارگزاران را بنویسد و مُهرِ خویشتن و مُهرِ خوشنودی مردمِ آن خوره را بر آن زند و به نزد من فرستد . نیز تنی چند از کسانی را که پسندیدۀ مردم خوره باشند ، گسیل دارد و اگر بخواهند که چند تن از فروپایگان نیز با آنان باشند چنین کنند .

    فرستادگان چون به درگاه بیامدند بار دادم و در برابرِ بزرگانِ کشور ، شاهان ، آزادگان و نژادگان ، در آن گزارش ها و ستم نامه ها نیک نگریستم . پس هر دادخواهی که از کارگزاران یا از نمایندگان ، یا از نمایندگانِ نمایندگانِ ما ، یا از زنان و بستگانِ خاندان ما می بود بی آنکه گواهی بخواهیم ، از باج گزاران فرو انداختیم . چه نیک می دانستیم که باج گزاران در برابرِ آنان ناتوان باشند و زورمندان به مردمِ ناتوان ستم کنند و هر دادخواهی که مردم از یکدیگر می داشتند و راستی بر من آشکار می گردید ، پیش از آنکه از نزد ما بروند ، دادِشان بستانیدیم و آنچه دشوار می بود و در پژوهش ، به گواهان و داورِ شهر نیاز می افتاد ، استواری از دبیران ، استواری از موبدان ، استواری از بندگان و پیرامونیانِ خویش را با آن بفرستادم و کار را استوار داشتم . در آنجا که سخن از راستی و داد باشد ، یزدان در چشمِ ما ، ارجی برای خویشان و بندگان و پیرامونیانِ ما ننهاده است . زیرا که نزدیکانِ شاه با شکوه و نیرویی که دارند ، ستم کردن از ایشان برمی آید و اگر شهریارْ آنان را به خویش واگذارد ، هر که با ایشان درافتد برافتد ، مگر کسانی از ایشان که هم به فرهنگِ شاه فرهیخته باشند و آیینِ او را پاس بدارند و با مردمِ او مهربان باشند که اینان اندک اند . پس ستم هایی که از ایشان می شناخته ایم ما را بر آن داشت تا در دادخواهی هایی که بر آنان به نزدِ ما می آورده اند گواه نخواهیم . نیز نخواستیم به کسانی که در سایۀ ما نیرومند ، و با جایگاهی که در نزد ما داشتند ، در پایگاهی بلند بوده اند نیز ستمی رود . چه راستی و داد ، ناتوان و نیرومند و بینوا و توانگر را یکسان دربر می گیرد . لیک هرگاه که داوری دشوار می بود ، داوری هم بر زیانِ ویژگان و بندگان را از داوری بر زیانِ درویشان و تهی دستان و نیازمندان خوشتر می داشتیم . چه می دانستیم که اینان را یارای ستم کردن بر پیرامونیانِ ما نباشد . نیز می دانستیم که آن ویژگان را که داوری به زیان شان کرده ایم ، از نوازش ها و بخشش های ما بهره هایی است که اینان را نباشد .

    سوگند ، که دوست ترین ویژگان و نکوترین بندگان در چشمِ ما آنان اند که با مردم هم بر شیوۀ ما باشند و با تهی دستان و درویشان مهر ورزند و دادشان بدهند .
    چه هر که بر اینان ستم کند ، بر ما ستم کرده و هر که به اینان زور گوید ، به ما گفته و خواسته است که زینهارِ ما را که نگهبان و پناهگاهشان است ، نادیده انگارد .

    نیز گوید :

    [ بخش 9 / نامه ای که تورانِ خزر به ما نوشتند ] :

    در سی و هفتمین سال شهریاری ما ، چهار رده از توران خزر که هر کدام را شاهی است ، به من نوشتند و در آن از تنگدستی شان و نیز بهره ای که از بندگی مان دارند ، سخن گفتند و از ما درخواستند که روا داریم تا با یارانِ خود به نزد ما آیند و از ما فرمان برند و خواستند تا از آنچه پیش از شهریاری ما از آنان سرزده بود ، چشم بپوشیم و ایشان را با بندگان دیگر خویش در یک پایه نهیم و این که هر گاه به جنگ و جز آن فرمان دهیم چون بهترین یارانِ پاکدل ، از ما فرمان برند .
    در پذیرفتن ایشان چند سود دیدم : یکی شکیبایی و دلیری شان ، دیگر اینکه بیم داشتم که از سر نیاز به سوی کیسر یا شاهانِ دیگر روند و مایۀ نیرومندی آنان در برابرِ ما گردند . در گذشته نیز ، کیسر در نبرد با شاهانِ باج گزارِ ما ، همین توران را به کمترین مزد به مزدوری گرفت و در آن جنگ به یاری آنان شکوهی یافت . چه ، توران از خوشی های زندگی بی بهره اند و سختی زندگی ، آنان را به سوی مرگ گستاخ می کند .

    به آنان نوشتم : ما هر که را که به فرمان ما گردن نهد بپذیریم و آنچه داریم از کسی دریغ نورزیم و به مرزبانِ دربند در نامه ای فرمودم تا آنان را پیاپی به خاک ما درآورد .

    مرزبان به ما نوشت که از توران پنجاه هزار تن با زنان و فرزندان و روزی خواران ، و از سران شان سه هزار تن با زنان و فرزندان و بستگان خود به نزد وی آمده اند .
    چون گزارش به من رسید خوش داشتم که آنان را به خود نزدیک کنم تا نیکی ها و نواخت های مرا ببینند و با سرداران من خوی گیرند تا هرگاه با سرداری به جنگی شان فرستیم دل به یکدیگر استوار دارند . پس راهی آذربایگان شدم .

    چون بدانجا فرود آمدم ، به آنان بار دادم که بیایند . در آن روز ، ارمغان های شگفتی از کیسر به من رسیده و فرستادۀ خاخان بزرگ ، فرستادۀ خاوندِ [16] خوارزم ، فرستادۀ شاه هند و داور[17] ، کابل شاه ، خاوندِ سرندیب ، خاوندِ کله [18] ، و فرستدگان شاهان دیگر و نیز بیست و نه شاه در یک روز به نزد ما آمدند و چون به آن پنجاه و سه هزار تن از توران رسیدم فرمودم تا در رده ها بایستند و بر نشستم تا از آنان بازدید کنم . در آن روز یاران من و آنان که به نزد من آمده بودند و آنان که فرمان و بندگی مرا پذیرفته بودند ، چندان بودند که در دشتی به درازای ده فرسنگ نمی گنجیدند . پس ، سپاس یزدان بسیار گفتم و فرمودم تا آن توران و خانواده هاشان بر هفت پایه شوند و به هر کدام یکی از خودشان را سردار کردم و زمین هایی به آنان سپردم و یاران شان را جامه بپوشانیدم و برای آنان روزی نهادم و آب و زمین دادم . برخی را به سپهسالاری که در برجان [19] ، داشتم و برخی را با سپهسالاری که در أران [20] داشتم و برخی را در آذربایگان جای دادم و ایشان را در مرزهایی که نیاز داشته بهر کردم و به مرزبان سپردم و تا کنون هر فرمانی که دهیم و به هر شهر و مرزی که فرستیم با پاکدلی بکوشند و ما را شاد کنند .

    نیز گوید :

    [ بخش 10 / خاخان از ما پوزش و گذشت خواست ] :

    خاخانِ بزرگ در نامه ای که به من نوشت ، از برخی نیرنگ ها که به من زده بود پوزش خواست و خواستارِ بازگشت و گذشت گردید . خاخان در نامه اش نوشت :
    آن کسی که وی را به دشمنی من و لشکرکشی به خاک من واداشت کسی بود که به سود وی نیندیشیده است . مرا سوگند داد که از وی درگذرم و با من پیمانی بندد که دل بدان استوار دارم . نیز گفت که کیسر فرستادگان خود را به سوی وی فرستاده و اینک در پذیرفتن آنان از من روادید خواهد و این که وی پیکِ هیچ کشور را جز به فرمان من نپذیرد و از فرمان من پای فراتر ننهد ، هیچ خواسته ای را و دوستی با هیچ کس را جز با خوشنودی من نخواهد . در میان توران کارآگاهی داشتم که وی نیز پشیمان شدن خاخان و یاران او را از نیرنگی که به من زده اند و دشمنی که کرده اند به من گزارش داد . به خاخان پاسخ دادم : سوگند ، که مرا باک از آن نیست که به سرشت و نهاد خود نیرنگ زده ای یا از کسی فرمان گرفته ای . چه به فرمان دیگری ، چه به رای خویشتن ، گـ ـناه تو یکی است و سزاوار سخت ترین کیفر باشی . و نوشتم : در میان خود و شما بایسته ای نشناسم که به کار نبسته ام ، و پیمانی نبینم که بسته ای و نشکسته ای . چگونه بیاسایم و به سخنت دل بندم ، با این که از نیرنگی دیگر ، از شکستن پیمانی دیگر ، و دروغ بودن سوگندی دیگر آسوده نیستم . گفته ای که فرستادگان کیسر هم اکنون در نزد تواند و در پذیرفتن شان رای ما می جویی . من تو را از دوستی با کسان دیگر بازنمی دارم . خوش نداشتم که گمان کند من از دوستی ایشان بترسم و از آن بیمناک باشم . خوش داشتم بداند که من به هیچ از آن چه میان آن دو می گذرد نمی اندیشم . آنگاه ، بازساختنِ شهرها و دژهای خراسان و گردآوری خوراکِ سپاه و دام و چیزهایی دیگر که سپاه بدان نیاز دارد کسانی گسیل داشتم و به آنان فرمودم که آماده و هشیار باشند ، تا بار دیگر ، چون بار نخست ، به هنگام آرامش و آشتی بر ایشان نتازند .

    نیز گوید :

    [ بخش 11 / رزمندگان و آبادگران برابرند ] :

    بخشش ها و نواخت های ایزد را از آن روز که مرا به آفریدن بنواخت پیوسته سپاس گویم که سپاس و نوازش دو تاچه بار ، یا دو پلّه ترازو باشند که هر کدام بچربد در آن دیگر بیفزایند تا همسنگ یکدیگر شوند و هرگاه نوازش سنگین و سپاس سبک باشد ، بار فرو افتد و پشت باربر آسیب بیند و اگر برابر باشند ، باربر همچنان برود . فزونیِ نواخت را فزونیِ سپاس باید و سپاس بسیار ؛ نوازشِ بسیار آرد . آنگاه ، چون سپاس را برخی به گفتار و برخی به کردار دیدم ، نگریستم تا خداوند چه کاری دوست تر می دارد . دیدم همان است که آسمان ها و زمین را بدان افراشته و کوه ها را بدان استوار داشته و رودها را بدان روان ساخته و آفریدگان را بدان بیافریده است ، و آن چیزی جز راستی و داد نباشد . پس بدان چنگ زدم . میوۀ راستی و داد را نیز چیزی جز آبادانی شهرها ندیدم که روزیِ مردم و چارپایان و پرندگان و همه جانورانِ زمین بدان بسته است . چون نیک بیندیشیدم دریافتم که رزمندگان مزدورِ آبادگران ، و آبادگران مزدورِ رزمندگان اند . چه رزمندگان مزد خویش از باج گزاران و مردم شهرها گیرند ، از آن روی که دشمن از ایشان برانند و در پشتیبانی شان بکوشند . پس بر آبادگران است که مزد شان را درست و به هنگام دهند . چه ، آبادانی شان جز به اینان انجام نگیرد . که اگر در این کار سستی ورزند ناتوان شان کنند و دشمن شان نیرومند گردد . پس درست آن دیدم که باج گزاران را از کار خویش بیش از آن چه زندگی بدان بر پای دارند و به آبادانی شهرهاشان پردازند ؛ نباشد . نیز روا ندانستم که به سود کشور و پاسداران کشور ، دست آبادگران را تهی سازم و درمانده شان کنم ، که اگر چنین کنم به سپاهیان و باج گزاران یکجا ستم کرده ام . چه ، اگر آبادگرانِ باج گزار تباه شوند ، آبادی نماند و آبادی جز به کشور و مردم نباشد . اگر باج گزاران را مایۀ زندگی و آبادانی نماند ؛ جنگجویان که نیرو از آبادانی و آبادگران دارند نابود گردند که کشور جز از فزونی داشتۀ باج گزاران آباد نگردد . پس نیکی کردن به جنگاوران و نواختن شان در آن است که بر باج گزاران سخت نگیرم . مرز و بوم شان آباد کنم و برای زندگی شان چیزی بر جای نهم . آبادگران بازوی رزمندگان و رزمندگان بازوی آبادگران باشند . در این باره با همه توش و توانِ خویش بیندیشیدم و بسنجیدم . درست ندیدم که اینان را بر آنان یا آنان را بر اینان برتری بخشم . چه ، هر دو را دو بازوی همکار و دو پای همراه یافتم . سوگند که هر که بر سپاهیان ستم کند بر باج گزاران نیز ستم کرده است و هر که بر باج گزاران ستم کند ، سپاهیان را از ستم برکنار نداشته است . اگر برخی اسوارانِ نابخرد نمی بودند ، کار باج گزاران و کشور همچون بوستان خویش و سرچشمۀ روزی و نیروی خویش نگاه می داشتند و اگر پاره ای از باج گزاران نادان نمی بودند از برخی نیازهای زندگی چشم می پوشیدند و سپاهیان را بر خویش پیش می داشتند .

    نیز گوید :

    [ بخش 12 / آنگاه ، بر شیوه ها و روش های پیشین روی بیاوردیم ] :

    از آن پس که توده و ویژگان را با راست آوردن کار دو ستونِ کشور ، باج گزاران و سپاهیان ، راست آوردیم و بیاسودیم ، – و این میوه ؛ راستی و داد بود که خداوند بزرگ کار آفرینش را بر آن نهاده – و خدای را بر این نواخت سپاس گفتیم که توانستیم بخشش های او را چنان که سزد پاس بداریم ، آنگاه ، به شیوه ها و آیین های پیشین روی بیاوردیم و بدان چه برای ما و سپاه و مردمِ ما سودمندتر بود بیاغازیدیم . در شیوه های نیاکان ، از گشتاسپ تا شهریاری کوات ، نزدیک ترین پدر خویش ، نیک نگریستم و آن چه درست بود برگرفتیم و آن چه نادرست ، از آن روی بگردانیدیم و در این کار ، مهر پدران ، هرگز ما را به پذیرفتن شیوه های ناسودمند برنینگیخته است که مهر یزدان و سپاس و فرمانبرداری او را برتر داشته ایم . چون از نگریستن در شیوه های نیاکان بیاسودیم و به پدران بیاغازیدیم که سزاوارتر بودند ، و هیچ راستی را فرو نهشتیم و همواره به کار بستیم ، چه ، راستی را نزدیکترین خویشاوند یافتیم ، از آن پس ، به شیوه های روم و هند پرداختیم . آیین های آنان را با سنجۀ خرد بسنجیدیم و ستوده های آن را برگزیدیم و از میان آنها بدان چه زیور شهریاری مان بود چنگ زدیم و آن را خوی و شیوۀ خویش کردیم و هرگز بدان چه خواهش های درون به سوی آن می کشید نگرویدیم و رومیان و هندیان را نیز از آن بیاگاهانیدیم و از شیوه هاشان آن چه را خوش نداشتیم به آنان نوشتیم و از آن بازشان داشتیم . جز این که ما کسی را به چیزی جز شیوه و آیین اش وادار نساخته ایم و آنچه را که خود داریم نیز از آنان دریغ نورزیده ایم . با این همه ، از آموختنِ آنچه آنان داشتند نیز ننگ نداشتیم . چه ، سر فرود آوردن در برابرِ راستی و دانش و پیروی کردن از آن ، بزرگترین زیورِ شهریاران است . چنان که ننگ داشتن از آموختن و سر باز زدن از جست و جوی دانش ، بزرگترین آسیب را بر آنان زند . آن که نیاموزد دانا نشود .

    آنگاه که دانش کارسازی و کشورداری رومیان و هندوان را همگی بشناختم ، شیوه های نیکِ نیاکان را و آنچه را که خود پدید آوردم و خویشتن را بر آن داشتم ، و آنچه از شاهانِ بیگانه گرفتم ، همه را به یکدیگر پیوند زدم ، و بر آنچه مایۀ پیروزی و نیکی بود استوار ماندم . مردمان دیگر را فروهشتم ، چه رای و خردی در نزد ایشان ندیدم ، که کاری جز سرکشی و رشک بردن و زفتی و شیوه های ناپسند و نادانی و زینهار خواری و ناسپاسی نشناسند . و اینها نه آن چیزها است که کار کشوری بدان راست ، یا نواختی بدان درست آید .


    پی نوشت :

    1 – الفهرست ، 364 . در همین جا ابن ندیم از اثری با عنوان کتاب انوشروان یاد کرده است که از ماهیت آن خبر نداریم و چنین می نماید که رسالۀ دیگری از مجموعۀ آثار انوشروان باشد .

    2 – همان ، 132 .

    3 – تجارب الامم به کوشش کیتانی ( Caetani ) ، ج VII01 ، 187 تا 207 ، به کوشش امامی ، ج 1 ، 100 تا 110 . همین اثر در مجموعۀ شمارۀ 1608 کتابخانۀ کوپولو نیز آمده است . نک به :
    Grignaschi , 1967 . 1-2

    4 – این اثر سه بار به فارسی ترجمه شده است : محیط طباطبائی ، 1310 ؛ رحیم زادۀ صفوی ، 1310 ؛ امامی ، تجارب الامم ، ترجمۀ فارسی ، ج 1 ، 169 تا 181 . یک بار نیز به فرانسوی ترجمه شده است .

    Grignaschi , 1967 . 16-45

    5 - Grignaschi , 1967 . 29 , n. 5 .

    6 - Grignaschi , 1967 . 140 .

    7 - Grignaschi , 1967 . 34, n. 27 .

    8 – ایستمی = Istemi
    9 - Grignaschi , 1967 , n. 81 . 82 .
    10 – فارسنامه ، 96 و 88 .

    11 – تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام ، احمد تفضلی / به کوشش ژاله آموزگار ، تهران : سخن ، 1376 ، صص 222 – 226 .

    12 – در هفت کیلومتری شمال شرقی تیسپون واقع است ( کریستنسن ) .

    13 – اباختر ، Apaxtar ، شمال . یکی از چهار پادگس که کوات ، ایران را بر آن بهر کرد .

    14 – گند : جند تازی شدۀ آن است که در متن آمده است . در اصل نام یکی از یگان های ارتش ساسانی بود که سپس در کتب اسلامی به جاهایی گفته شد که یک جند سپاه در آن نهاده بودند ( یاقوت ) .

    15 – پادوسبان ( پاذگسپان ؛ Patgospan ) . کوات کشور را به چهار پادگس تقسیم نمود و هر یک را به یک پادوسبان سپرد . چهار پادگس در چهار سوی ایران بوده است . پادگس اباختر ( شمال ) ، پادگس نیمروز ( جنوب ) ، پادگس خراسان ( شرق ) ، پادگس خاوران ( مغرب ) .

    16 – خاوند ( خداوند ) : در برابر « صاحب » در متن ، که به معنی دارنده و شهریار یا شاه است .

    17 – داور یا سرزمین داور : ولایتی است بزرگ که همسایۀ رخج ، بست و غور است . از شهرهای داور ، تل و غور است که در کنار هیرمند باشد ( مراصد الاطلاع ) .

    18 – کله : یکی از جزیره های خلیج دوم از دریای هند ( نزهة القلوب به نقل دهخدا ) . بندرگاهی است در هند و در نیمۀ راه عمان و چین در وسط خط استوا ( مراصد الاطلاع : معجم البلدان ) .

    19 – برجان : بلوچان .

    20 – أران . برابر اللان در متن . آلان ، اران ، ارّان ، گونه هایی از یک نام اند . سرزمینی است پر گستره که گنجه از آن است و میان این سرزمین و آذربایگان رود ارس روان است ( مراصد الاطلاع ) .
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا