کتابِ المسائل ؛ سخنان حکیمانۀ خسرو انوشیروان

  • شروع کننده موضوع Elka Shine
  • بازدیدها 238
  • پاسخ ها 4
  • تاریخ شروع

Elka Shine

مدیر بازنشسته
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/11
ارسالی ها
4,853
امتیاز واکنش
14,480
امتیاز
791
« به نام یزدان »

« کتابِ المسائل ؛ سخنان حکیمانۀ خسرو انوشیروان »




640px-Nushirwan-Holds-a-Banquet-for-his-Minister-Buzurgmihr.jpg
 
  • پیشنهادات
  • Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    پیشگفتار :


    در کتابی گرانسنگ که با نامِ « ادب العرب و الفرس » و در نزد برخی با نامِ « جاودان خرد » شناخته می شود و توسط احمد پسر محمد پسر یعقوب که به نامِ ابن مسکویه شهرت دارد گردآوری شده است ، ترجمۀ عربی چندین نسک و رساله از نوشتار های ادبی و اخلاقی دورانِ ساسانی دیده می شود که چون کتابِ « جاودان خرد » در آغازِ آن قرار گرفته به همین چم ، همۀ این مجموعه را با این نام می خوانند . همچنین در سال 1952 آقای دکتر عبدالرحمن بدوی این مجموعه را با نامِ « الحکمة الخالدة » در قاهره چاپ و منتشر کرده بودند که این نام همان ترجمۀ عربی « جاویدان خرد » است . (1)
    در این مجموعۀ گرانسگ ، قطعه ای با عنوانِ « حکم تؤثر عن أنوشیروان » به چم « سخنان حکمت آمیزی که از انوشیروان روایت می شود » ، وجود دارد . موضوعِ این قطعه با توجه به روایت هایش ، مجموعه ای از سخنانِ فرزانورانه ای است که خسرو انوشیروان در پاسخ به پرسش هایی که در موضوعاتی از قبیلِ اخلاقیات و تربیتِ نفس از وی شده است ، مطرح کرده است و بدین جهت به صورتِ پرسش و پاسخ است ، مانندِ پند نامۀ بزرگمهر که آن متنِ پهلوی نیز بصورتِ پرسش و پاسخ است .

    با توجه به عنوانی دربارۀ این قطعه در کتاب جاودان خرد آمده است ، به نظر نمی رسد که این قطعه از کتاب خاصی گرفته شده باشد . ولی از پایان نوشتِ آن بر می آید که آنچه در این نسک نقل شده است از کتابی بوده است که در ادبیاتِ ساسانی وجود داشته است و به خسرو انوشیروان منسوب بوده است و زمانی که به عربی ترجمه شده است ؛ با نامِ « کتاب المسائل » خوانده شده است . این نام را از اینجا می توان استنباط کرد که در پایان نوشتِ این قطعه چنین آمده است :

    « چون انوشیروان از کتاب المسائل به پرداخت چنین گفت ... » و شکی نیست که کتاب المسائل همین کتابی است که پاره هایی از آن در بالای همین عبارت بیان شده است و این عبارت ، پایانِ آن را می رساند . سبک و اسلوب این کتاب نیز با نامش همپیوستگی دارد زیرا کتاب هایی که به صورتِ پرسش و پاسخ هستند را در عربی به نامِ « مسئله » یا « المسائل » خوانده اند . پس با این گفته ها این کتاب را بر آثارِ ادبی دورۀ ساسانی و در فهرستِ کتاب ها یا رساله هایی که در ادبیاتِ آن دوره به نامِ خسرو انوشیروان خوانده می شده باید افزود . و می توان احتمال داد که به غیر از این قطعه ، سخنان فرزانورانۀ دیگری نیز که در ماخذ دیگر عربی از انوشیروان روایت شده و از نوعِ ادبیاتِ اخلاقی است ، آنها نیز از این کتاب گرفته شده باشد .


    در کتابِ گرانسنگ « الفهرست » نوشتۀ « ابن ندیم » ؛ زیرِ عنوانِ « کتاب هایی که در پند و اندرز و حکمت به وسیلۀ ایرانیان و رومیان و هندیان و اعراب تالیف شده » ، یک کتاب هم با نامِ « المسائل » به انوشیروان نسبت داده شده است (2) . عنوانِ کاملِ این کتاب در الفهرست چنین آمده است : « کتاب المسائل التی انفذها ملک الروم الی انوشیروان علی ید بقراط الرومی » که به چم « پرسش هایی که پادشاه روم با دستِ بقراط رومی از انوشیروان کرده » است .

    احتملا این قطعه که ابن مسکویه نقل کرده ، پاره ای از این کتاب است ؛ زیرا کتابِ نام بـرده شده از ابن ندیم در فهرستِ کتاب هایی است که از دیدگاهِ موضوع و نوع مطالب با مضامینِ این قطعه یکی است و هر دو شاملِ سخنان فرزانورانه و ادبی و اخلاقی هستند . ولی در این قطعه هیچ نامی از پادشاهِ روم و یا بقراط رومی نیامده است و پرسش کننده همه جا ناشناس است و نقل پرسش نیز همه به صورت ناشناس است ، مگر اینکه بگوییم این قطعۀ فعل های شده تلخیصی از قسمتی از آن کتاب و در هنگامِ تلخیص به این صورت در آمده است .
    در ادبیاتِ ایرانِ ساسانی ، آموزه های اخلاقی و سخنان پند آمیز رونقی فراوانی داشته است و اندرزنامه ها و پند نامه های زیادی به زبان پهلوی موجود هست هر چند قسمتی از آنها پس از دورۀ ساسانی تالیف شده اند . در فرهنگ دنیای قدیم مجموعۀ حکمت عملی و اخلاقی ایران نیز مانند فلسفۀ نظری یونان ، نام و آوازه ای داشته است . از دست نوشته های اخلاقی و تربیتی در دورۀ ساسانی بسیار بیشتر از آنچه در زبان پهلوی باقی مانده ، در سده های نخستین اسلامی به عربی ترجمه شده بود که هم اصل این دست نبشته ها و غالبا ترجمه های مستقل و مستقیم آنها از بین رفته و با زحمات و جستجو می توان پاره هایی از آنها را مانند همین قطعه به دست آورد .


    خسرو انوشیروان یکی از پادشاهانی است که نامِ وی علاوه بر دادگری که یکی از صفاتِ پیوسته ی وی شده با دانش و حکمت و خرد و تدبیر قرین گردیده ، و در ادبیات دورۀ ساسانی کتاب ها و رساله های متعددی - یا شامل سخنان حکمت آمیز در تربیت نفس و تذکیۀ روح و پرورش منش های نیک و یا متضمن قواعد کشور داری از روی خرد و تدبیر و دور اندیشی - به نامِ وی وجود داشته که این کتابِ « المسائل » هم یکی از آنها و از نوعِ کتبِ اخلاقی منسوب به اوست .

    ترجمۀ این کتاب به عربی در همان سده های نخستین اسلامی صورت گرفته ؛ قطعۀ پیش رو از کتابی است که در اواخر قرن چهارم یا اوائلِ قرنِ پنجم هجری تالیف شده ولی ترجمۀ عربی قدیمی تر از این سده به نظر می رسد .
    کتابی که در شرح کردارِ خسرو انوشیروان بوده و ابن الندیم ترجمۀ عربی آن را با نام « کتاب التاج فی سیرة انوشیروان » یاد کرده ، توسط روزبه پسر دادویه معروف به ابن مقفع از زبان پهلوی به عربی ترجمه شده بود . احتمال زیادی هست که این قطعه ای که از کتابِ « المسائل » گرفته شده ، از ترجمه های ابن مقفع باشد و زمانِ ترجمۀ آن تا اوائلِ سدۀ دوم هجری پیش می رود ، شباهتی که بین سبکِ انشای این قطعه با دیگر منشات ابن مقفع وجود دارد ، تایید کنندۀ این احتمال است .
    با آن که ترجمۀ عربی این قطعه از لحاظ استحکامِ عبارات و حسن انتخابِ واژگان از آثار برگزیدۀ زبانِ عربی به شمار می رود ولی باز خصائص نوشته های پهلوی به خوبی در آن هویدا است . به جز پیوند این قطعه با اندرز نامه های پهلوی ، روش بیان و شیوۀ برداشتِ مطالبِ آن نیز نزدیک به همان کتاب هاست . ایجاز در بیان ، احتراز از تفصیل ، جمله بندی های کوتاه ، و تقسیمِ مطالب با شماره یا به صورتِ پرسش و پاسخ که در این قطعه دیده می شود همه از ویژگی های نثر پهلوی است . ترجمۀ عربی این گونه آثار ، جزء آثارِ برجسته ی عربی هم بوده است و این گونه کتاب های اخلاقی که در زبانِ عربی تالیف یافته و در همچنین در حکم و مواعظ عربی که غالبا به صورتِ سخنانِ کوتاه یا « کلماتِ قصار » از بزرگان نقل گردیده ، اثر بسیاری داشته اند . چنانکه توقیعاتِ منسوب به انوشیروان نیز از سرمشق های خوب دبیرانِ دیوانِ خلافت و ادبای عصر بوده است .

    در ترجمۀ فارسی این قطعه کوشش شده که شکلِ اصلی عبارت ها همان گونه که در ترجمۀ عربی آمده تا آنجا که خللی به سخن وارد نیاورد حفظ شود . عبارات - جز در هنگامِ ضرورت - با همان ایجاز که به عربی نقل شده به فارسی برگردان شده است ، از رسمِ این زمان که حذف فعل های مکرر است پیروی نشده ، هر جمله ای چنان که در اصل بوده به فارسی در آمده و با این حال سعی شده که ترجمۀ فارسی آن تا آنجا که ممکن بوده روشن و روان باشد . و اگر در بعضی موارد عبارات کمی مبهم به نظر می رسد این ابهامی است که از متنِ عربی در آن منعکس شده . به هر حال به نظرِ ما در ترجمۀ متن ها به خصوص اگر متنی کهنه و قدیم باشد هر قدر از تصرف در متن و تغییر نوع جمله ها به منظور توضیح یا آرایش کلام خود داری شود و تا حد توانایی صورتِ قدیمِ آنها حفظ گردد بهتر است . (3)
     

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    ترجمۀ فارسی این قطعه :


    سخنان حکمت آمیز

    که انوشیروان نقل شده



    هر چیزی را که در راهِ خواهــش نـفسِ خود صرف کنی و با آن بر خواهشِ دل دست یابی ، بدان که تو به آن دست نیافته ای بلکه اوست که بر تو دست یافته و با آن چیزی از تو تباه شده است . پس خردمند آن است که دست از هوای نفس بدارد تا مانندِ کسی باشد که از خورشی چشم پوشد تا به خورش های دیگر برسد ، یا کسی که از کاری بسیار زشتِ آشکار دوری گزیند که کار های زشتِ پنهانی وی پوشیده ماند و حائلی بینِ او و آنها ایجاد نشود ، تا روزگارِ وی در آنها دراز تر و حاجتِ وی از آنها برآورده تر گردد . (4)
    و گفت : چون کسی را هوای نفس بر خود چیره گردد ، خصلت های نیکوی وی را به بدی ها برگرداند : بردباری را به کینه ، و دانش را به ریا ، و بخشندگی را به اسراف ، و میانه روی را به زفتی ( = بخل ) (5) ، و گذشت را به ترس مبدل سازد . (6)
    و چون هوای نفس بر کسی تا بدین حد چیره گردد او را به حالی در آورد که صحت را جز در بهداشتِ تن ، و دانش را جز مایۀ فضل فروشی و گردن فرازی ، و ایمنی را جز در زبون ساختنِ دیگران ، و بی نیازی را جز در کسبِ مال ، و اعتماد را جز در وجودِ گنجینه ها نمی بیند . و همۀ اینها خلافِ اعتدال و دور کنندۀ از مطلوب و نزدیک کنندۀ به هلاکت اَند .
    و گفت : مـسـ*ـتی در دوازده چیز است ، و باده گساری آدمی را جز با کمکِ همه یا برخی از اینها به مـسـ*ـتی نکشاند . و آن دوازده چیز اینها هستند : مـسـ*ـتی باده ، و مـسـ*ـتی کبر و نخوت ، و مـسـ*ـتی زیبایی ، و مـسـ*ـتی شبق ، و مـسـ*ـتی می (7) ، و مـسـ*ـتی عشق ، و مـسـ*ـتی قدرت . و بدان که انباشتنِ شکم از خورش ها مـسـ*ـتی آرد ، و خوابِ زیاد مـسـ*ـتی آرد ، و افزونی جهل مـسـ*ـتی آرد ، و بالا گرفتنِ اندوه مـسـ*ـتی آرد ، و عادت بد مـسـ*ـتی آرد .
    و گفت : کسی که خرد نداشته باشد سلطنت بر عزتِ وی نیفزاید ، و کسی که قناعت نداشته باشد مال بر بی نیازی وی نیفزاید ، و کسی که ایمان نداشته باشد علم روایت بر فقه او نیفزاید . آدمی خردی است مجسّم در صورتی ، کسی که خرد از وی دور گردد و صورت باقی ماند انسانِ کامل نیست . او پیکره ای را ماند که روح ندارد .
    از او پرسیدند : « آنچه بیش از همه آدمی را بی نیاز سازد چیست ؟ » .
    گفت : پاکی نفس و در دست داشتنِ زمامِ آن .
    پرسیدند : « پادشاه را چگونه هیبتی برای سلطنتش سودمند تر و برای رعیتش عام النفع تر است ؟ » .
    گفت : هیبتِ دادگری و پرهیزگاری ، و رفعِ فسادِ تبه کاران و اهلِ شک و ریبت .
    گفتند : « آیا برای پادشاهان خوشبختی سود مند تر است یا خرد ؟ » .
    گفت : خوشبختی همیشه با خرد همراه است جز آنکه آثارِ آن با دلائل آشکار گردد .
    پرسیدند : « چگونه مردمی برای پادشاهی شایسته ترند ؟ » .
    گفت : آن کس که بهبودی حال مردم را بیشتر خواهد و به تدبیرِ امور دانا تر باشد .
    گفتند : « پس از آن ؟ » .
    گفت : آن کس که برای هوای نفسِ خویش مسلّط تر باشد و خواهش های نفس را بیشتر سرکوب کند .
    گفتند : « فرمانروا چگونه دریابد که خداوند از او خشنود است ؟ » .
    گفت : خداوند از فرمانروایی خشنود نخواهد بود که خوشی ها و خواهش های نفسِ خویش را ترک نکند ، و از شهواتِ خود برای اصلاحِ حالِ رعیت و گسترشِ عدل و داد در بینِ آنها و رفعِ ستم از آنان چشم نپوشد .
    پرسیدند : « آن شادمانی که مایۀ آرزو و غبطۀ پادشاهان باشد چیست ؟ » .
    گفت : شادمانی برای پادشاه و غیر پادشاه در چیزی است که با آن به نیک فرجامی خویش امیدوار باشند ، و جز این هر چه باشد در نزدِ خردمندان مردود است .
    گفتند : « آیا هیچ شادمانی ای اگر با چنین امیدی همراه نباشد لـ*ـذت بخش هست ؟ » .
    گفت : من چنین شادمانی که از امید جدا باشد نمی شناسم ، مگر شادمانی کسانی که از بیماری کینه بهبودی یافته باشند .
    به او گفتند : « قناعت چیست ؟ و فروتنی چیست ؟ » .
    گفت : قناعت آن است که آدمی به بهرۀ خود از زندگی خرسند باشد ، و از چیزی که رغبت در آن ناپسند است با رضای خاطر بگذرد . و فروتنی آن است که آزارِ دیگران را بر خود هموار سازد ، و نسبت به زیر دستان نرمی نشان دهد .
    گفتند : « میوۀ قناعت و فروتنی چیست ؟ » .
    گفت : میوۀ قناعت آسایش است و میوۀ فروتنی دوستی است .
    پرسیدند : « خودپسندی چیست و ریا چیست ؟ » .
    گفت : خودپسندی آن است که آدمی در خود آن چیزی را گمان برد که در او نیست تا جایی که تنها رای خود را صواب داند و رای دیگران را خطا پندارد ، و ریا آن است که در برابرِ مردم خودسازی کند و خویشتن را اهلِ صلاح نشان دهد در حالی که از صلاح تهی است .
    گفتند : « کدام یک از این دو زیانمند ترند ؟ » .
    گفت : برای خودِ آدمی خودپسندی و برای دیگران ریا ، زیرا مردم گولِ ظاهرِ آراستۀ وی خورند و در مهماتِ خویش به وی اعتماد کنند در حالی که از خــ ـیانـتِ وی ایمن نتوانند بود .
    گفتند : « آزمندی و زفتی چیست و کدام یک از آنها زیان مند تر است ؟ » .
    گفت : آزمندی آن است که بنده بیش از حقِ خود طلب کند ، و زفتی آن است که از دادنِ حق صاحبانِ حق امساک ورزد ، و آزمندی زیان مند ترینِ آنها است زیرا حرص و آز ریشه و کانونِ ستمکاری است ، و زفتی هم از آزمندی باشد زیرا آزمند را در جهان سیرایی نیست .
    به او گفتند : « تخمۀ همۀ فضایل چیست ؟ » .
    گفت : خرد و دانش .
    گفتند : « آیا برتر از خرد هم چیزی است ؟ » .
    گفت : همبستگی آن دو را بیاراید ، و از هم گسستگی آنها را عیب ناک سازد .
    گفتند : « شکیباییِ پسندیده چیست ؟ » .
    گفت : پایداری در هر کارِ خوب و باز داشتنِ نفس از هر کارِ بد .
    گفتند : « پس از آن چیست ؟ » .
    گفت : « این که نه فراخی زندگی و رفاه و نه سختی و تنگدستی هیچ یک تو را از جای نبرد ، و از کار های پسندیده به کار های نکوهیده ات نکشاند .
    گفتند : « پس از آن چیست ؟ » .
    گفت : توانا بودن در جلوگیری از هوای نفس در هنگامی که دیوِ آز سرکشی کند ، و جلوگیری از خشم در هنگامی که دیگِ خشم به جوش آید .
    گفتند : « پس از آن چیست ؟ » .
    گفت : تحمل کردن هر نا خوش آیندی در هر کار که از آن فضیلتی به دست آید .
    و شکیبایی را چهار موضع است : پایداری ، و خود داری ، و بردباری ، و اقدام ؛ پایداری در کار های پسندیده ، و خود داری از گناهان و کار های ناروا ، و بردباری در چیز هایی که موجبِ فضیلت می شود و مردانگی را آشکار می سازد ، و اقدام در کار های بزرگی که در آنها نجات و رستگاری باشد .
    و گفت : شکیبایی شاخه ای است از فضیلت . و شکیبایی بر دو گونه است ؛ شکیبایی در فرمانبرداری خداوندِ بزرگ و شکیبایی از نافرمانی وی : شکیبایی در فرمانبرداری به جا آوردنِ واجبات است ، و شکیبایی از نافرمانی وی پرهیز از کار های نا روا است .
    پرسیدند : « تدبیر چیست ؟ » . گفت : تدبیر چیزی است که در آن پزشکیِ جهان است .
    گفتند : « پزشکیِ جهان چیست ؟ » .
    گفت : آن است که بیماری و داروی آن را در همگان بشناسند .
    گفتند : « آیا بالا تر از این هدف دیگری هم در تدبیر است ؟ » .
    گفت : آری .
    گفتند : « آن چیست ؟ » .
    گفت : آن است که از دو جزءِ علم و عمل ترکیبی سازی تا تو را در بیرون کشیدنِ فضائل و سودِ اشیاء بدان سان تونا گرداند که به کنه و غایتِ آنها برسی ، و این جُز با پشتیبانی خداوند و خواستِ او میسّر نگردد .
    گفتند : « نشانۀ نیک بختی چیست ؟ » .
    گفت : کسی که به فرمانِ خداوند در هر نیک و بد خوشنود باشد ، و به بهرۀ خود از جهان خرسند باشد ، و دلِ او به یادِ خداوند بسته باشد ، و از طمع در بدی ها گسسته باشد . این ها نشانه های نیک بختی وی است .
    گفتند : « کرمِ محض چیست ؟ » .
    گفت : وفای به عهد .
    گفتند : « نا کسی و پستی محض چیست ؟ » .
    گفت : گـ ـناهِ نا کرده ای را به گردنِ کسی انداختن ؛ مانند آن گرگ که آهنگِ خوردنِ برّه ای کم از یک ساله را کرده بود و به او گفت تو سالِ گذشته مرا دشنام دادی . (8)
    گفتند : « ادبِ سودمند کدام است ؟ » .
    گفت : آن است که تو از دیگران پند گیری و دیگران از تو پند گیرند . (9)
    گفتند : « وفورِ عقل به چیست ؟ » .
    گفت : به این که چون اندوهی روی آورد آن را با کوشش و شکیبایی از خود دور کنی .
    گفتند : « چگونه است که شما این سان در مطالعه ی کتب سر فرو کرده اید که مردم همۀ آراء شما را از آن ها می دانند و تدبیرِ شما را به آن ها منسوب می دارند ؟ » .
    گفت : این بدان سبب است که ما دانش را برای فخر فروشی نمی خواهیم بلکه برای آن می خواهیم که از آن بهره مند شویم .
    گفتند : « چه شده است که بر نفسِ خود رنجِ دلسوزی و اندرز گری را چندان تحمل می کنید که زندگی را بر شما تیره ساخته است ؟ » .
    گفت : این بدان سبب است که ما می دانیم هیچ خوشی در جهان نیست که از آفات و دگرگونی و تباهی در امان باشد .
    گفتند : « از چیست که ستایشِ ستایشگران را به دور می افکنید با این که این گونه ستایش ها نزدِ پادشاهانِ دیگر دور افکنده نیست ؟ » .
    گفت : برای آنکه بسیاری از ستایش شدگان را دیدیم که به نکوهش شایسته تر از ستایش بودند .
     

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    گفتند : « چه چیز تلخ تر از هر تلخی است ؟ » .

    گفت : نیازمند شدن به کسی که چون دستِ نیاز به وی بَری ، اهلِ بر آوردنِ آن نباشد .
    گفتند : « بیهوده ترینِ چیز ها چیست ؟ » .
    گفت : مشورت با نادان .
    گفتند : « از فرصت هایی که از دست می رود کدام یک بر شما نا گوار تر است ؟
    گفت : فرصتِ این که بر کارِ نیکی قدرت یابیم و آن را به تاخیر اندازیم ، و چه بسا که تنها فرصت همان لحظه بوده و دوباره دست ندهد .
    گفتند : « چه حالتی در شما برای دشمنتان ترسناک تر است ؟ » .
    گفت : آن حالتی که در آن بیش از هر چیز به خداوند اعتماد داریم و کمتر به خود و سلطنت و کوششِ خویش تکیه می کنیم . (10)
    گفتند : « شنیدیم که می گویید خردمند هرگز برای چیزی که هنگامِ فرا رسیدنِ اجلِ مرگ با آن دشوار باشد کوشش نمی کند یبکه در تحصیلِ چیزی می کوشد که در دمِ واپسینِ مرگ با آن آسان باشد ، می خواهیم آنرا بشناسیم » .
    گفت : اما آن چیزی که هنگامِ فرا رسیدنِ اجلِ مرگ با آن دشوار است خواهــش نـفس و هوای نفس است که آدمی در پیروی از آنها زمام اختیار از دست می دهد و در هنگامی که نیاز مند سودِ آن باشد بهره ای از آن نمی برد . و آن چیزی که رنجِ مرگ را بر انسان هموار می سازد کارِ نیکی است که آدمی از پیش فرستاده باشد ، و همان است که در روزی که هیچ جز کارِ نیک دستِ آدمی را نگیرد دستگیرِ او باشد .
    گفتند : « شنیدیم که می گویید : سه چیز است که هرگز در کسی به حد کمال نخواهیم یافت . آن سه چیز کدام است ؟ » .
    گفت : یقین و عقل و معرفت .
    گفتند : « شنیده ایم که می گویید چهار چیز است که خردمند را نشاید آنها را در هیچ حال فراموش کردن . می خواهیم آن چهار چیز را بشناسیم » .
    گفت : آری من شما را از آنها آگاه خواهم کرد از آن غفلت نورزید ؛ فانی بودنِ این جهان ، و عبرت گرفتن از آن ، و خویشتن داری در هنگامِ گردش احوال آن ، و آفت هایی که از آن ها ایمنی نیست .
    به او گفتند : « شنیدیم که می گویید : کسی که بتواند خود را از چهار چیز باز دارد ، روا باشد که بدو مکروهی نرسد که آن را از خود به نفسِ خویشتن کرده باشد ، می خواهیم آن چیز ها را بشناسیم » .
    گفت : شتاب ، و خود پرستی ، و ستیهندگی ( = لج بازی ) ، و سستی . میوۀ شتاب پشیمانی است ، و میوۀ خود پرستی دشمنی است ، و میوۀ ستیهندگی سرگشتگی و تباهی است ، و میوۀ سستی نیازمندی و بیچارگی است .
    از او پرسیدند : « آیا آدمی در هر لحظه ای قادر به عملِ نیک هست ؟ » .
    گفت : آری ، زیرا هیچ نیکی بهتر از اخلاص در شکرِ نعمت های ایزد تعالی و پاک گردانیدنِ اندیشه از پلیدی ها نیست .
    گفتند : « آیا انسان می تواند همۀ مردم را مشمولِ نیکی و احسانِ خویش سازد ؟ » .
    گفت : اما با مال و خواسته هر قدر هم بسیار باشد نه ، ولی هر گاه در دل و اندیشۀ خود نیک خواهِ همۀ مردم باشد بدین طریق همۀ مردم را مشمولِ نیکی و احسانِ خود ساخته است .
    گفتند : « آدمی چگونه تواند آسوده خاطر زیست کند ؟ » .
    گفت : بدین گونه که از گناهان بیمناک باشد و از امر مقدّری که ناچار به وی خواهد رسید تنگدل نگردد .
    از او پرسیدند : « راهِ صواب در امرِ زندگی چیست ؟ » .
    گفت : برای آن کس که زندگی با خرسندی و شادمانی خواهد قناعت است . و برای آن کس که زندگی با نامِ نیک خواهد کوشش در تهذیبِ نفس و نیکی رسانیدن به مردم است ، اما کسی که فراخی زندگی و آرایش و شکوه آنرا خواهان است باید خود را برای گـ ـناه و اندوه و رنج و سختی آماده سازد .
    گفتند : « چه کوششی آدمی را به کسبِ نامِ نیک و کدام یک او را به اصلاحِ امرِ معاش و کدام یک او را به ایمنی و آرامشِ نفس بیشتر یاری می کند ؟ » .
    گفت : آنچه بیش از همه به کسبِ نامِ نیک یاری کند به داوری کشیدنِ نفس و سپس پرهیز از ستم است . و آنچه بیش از همه به آرامشِ درونی یاری کند ترک گناهان است ، و آنچه بیش از همه به اصلاحِ امر معاش یاری کند کوشش از روی حق و درستی و ترک بدی و آزمندی است .
    گفتند : « چگونه مردمی را خردمند خوانند ، و چگونه مردمی را دانا گویند ، و چگونه مردمی را زیرک دانند ؟ » .
    گفت : خردمند آن باشد که به آنچه در امرِ معاد بدان نیاز افتد بینا باشد و این بینایی خویش را با اراده و عزم به کار بندد ، و دانا آن باشد که آنچه را در امرِ دنیا بایسته است و از آن چاره ای نیست بداند ، و زیرک کسی است که در روابطِ خود با مردم از آنچه از ابواب ملاطفت و مدارا بدان نیازمند گردد آگاه باشد و آن را با نرمی به کار بندد .
    گفتند : « آیا لهو و لعب را وقتی است ؟ » .
    گفت : اگر هم باشد وقتِ آن هنگامی است که آدمی را از اصلاحِ کارِ آن جهان و از آنچه در آن بهبودِ زندگانی این جهان است باز ندارد .
    گفتند : « چه فراغتی گوارا تر است ؟ » .
    گفت : فراغتی که پس از انجامِ کار های بزرگ دست دهد .
    گفتند : « شادمانی چه کسانی گوارا تر است ؟ » .
    گفت : اما در این جهان شادمانی کسی که در آنچه خواستۀ اوست به دیگری نیازمند نباشد ، و شادی کسی که جز پادشاه بندگی دیگری را گرن ننهاده باشد . و اما در آن جهان شادی کسی که کار های نیکش فراوان باشد .
    گفتند : « چه کسی بیشتر از همه از آرامش درون برخوردار است ؟ » .
    گفت : آن کس که نه او را به هلاکِ کسی و نه کسی را به هلاکِ او شتابی باشد .
    گفتند : « کدام یک از دانسته های فرمانروا برای او سودمند تر است ؟ » .
    گفت : اینکه بداند که وی قادر نیست دهانِ مردم را از ذکرِ بدی های خویش ببندد ، که چون این بداند دیگر برای بستنِ دهانِ مردم به تهدید و درشتی دست نیازد ، و رضامندی آنان و منصرف ساختنِ ایشان را از ذکر بدی ها و عیوبِ خود جز در اصلاحِ نفسِ خویش و اخلاص در کار و نیک ساختنِ اندیشۀ خود نجوید .
    پرسیدند : « میوۀ خرد چیست ؟ » .
    گفت : خرد را میوه های نیک و نژاده بسیار است لیکن من از آنها آنچه را به یاد دارم برای شما می شمارم : یکی از آن ها این است که آدمی بهرۀ خود را به دست آوَرَد بدین گونه که نیت ببندد که هر صاحب نعمتی را پاداش دهد و از این کار به نهایتِ قدرت رسد ، و دیگر این که خود داری و پرهیز از گناهان را از دست ندهد ، و دیگر این که به روزگار به هیچ حالی مطمئن نگردد و او را با اهمال در آمادگیِ خویش امیدوار نسازد ، و دیگر این که گرد بدی نگردد ، و دیگر این که محبت خود را از کسانی که به وی کینه می ورزند دریغ ندارد ، و دیگر این که در کسبِ منافعِ بزرگِ این جهان از نادانان پیروی نکند ، و اما از سودِ آن جهان نادانان را بهره ای نیست ، و دیگر این که به هیچ کاری دست نزند مگر پس از تحقیق و اندیشه و تأمل ، و دیگر این که فراخی زندگی وی را به کبر و نخوت مبتلا نسازد و تنگدستی هم او را به زبونی و ذلت نکشاند ، و دیگر این که در رفتارِ خود با دشمنِ خویش روشی بر گزیند که با آن وی را از حکمِ حاکم بیمی نباشد و با دوستِ خود نیز بدان گونه رفتار کند که با آن به عقوبت حاجت نیفتد ، و دیگر آن که هیچ کس را از آن اندازه کوچک نشمرد که وی را شایستۀ فروتنی نداند ، و مردمِ بی نوا را از توان گران فرو تر ننهد مگر آن که توانگر دانشمند و بی نوا نادان باشد ، و دیگر این که مردم هـ*ـر*زه و اهل فحشا را گرامی ندارد هر چند از نزدیکان و توان گران و یا از همگنان و معاشران باشد ، و دیگر این که در آزارِ دیگران پیشدستی نکند و آزار را با آزار پاداش ندهد ، و اگر بر دشمنی چیره گردد از آن چه مقتضای حق و عدل است تجـ*ـاوز نکند ، و دیگر این که هوای نفس در برابرِ عقلِ وی ناچیز باشد ، و دیگر این که نا توانان را خوار نشمرد و از کوشش در راهِ خرد و حکمت دریغ ندارد ، و دیگر این که گناهی که در گذشته مرتکب شده و از فرجامِ بدِ آن سالم جسته او را دلیر نسازد تا دوباره به آن برگردد ، و دیگر آن که در هیچ حالتی شکیبایی و وقارِ خود را از دست ندهد ، و به ستایشِ ستایش گران که او را به چیزی می ستایند که خود می داند در او نیست شادمان نگردد ، و دیگر این که بر کسی که او را به عیب هایی نکوهش کند که خود می داند در او هست کینه نورزد . و دیگر اینکه به کاری که در آن بیمِ پشیمانی می رود دست نزند ، و دیگر این که زحمتِ نیکوکاری را بر خود هموار سازد و خویشتن را از هر لذتی که به گـ ـناه آمیخته باشد باز دارد .
    پرسیدند : « حقوقِ رعیت بر پادشاهان و همچنین حقوقِ پادشاهان بر رعیت چیست ؟ » .
    گفت : حقِ رعیت بر پادشاهان این است که پادشاهان با آنها به انصاف رفتار کنند ، و دادِ آنها بدهند و خاطرِ آنان را آسوده دارند و مرز های آنان را حراست کنند . و حقِ پادشاه بر رعیت نصیحت و سپاس گزاری است .
    پرسیدند : « شادی و لـ*ـذت چیست ؟ » .
    گفت : شادی آن است که با امیدِ آخرت قرین باشد و جز این لهو و لعب و گذر او راهی به سوی نابودی است .
    پرسیدند : « آیا لهوی بدونِ گـ ـناه ممکن است ؟ » .
    گفت : نه .
    پرسیدند : « تکبر کدام است و خویشتن گیری کدام ؟ » .
    گفت : خویشتن گیری گاهی در بعضی حالات ستوده است زیرا کسی که قدرِ خویشتن بالا گیرد به امورِ ناچیز نپردازد و از آن اِبا ورزد ، ولی تکبر در هیچ حال ستوده نیست زیرا شخصِ متکبر خویشتن را در مرتبه ای بالا تر از آن چه هست می گذارد تا جایی که حتی خود را بالا تر از آن می پندارد که سلامِ زیر دستان را پاسخ گوید .
    گفتند : « ریا کدام است و خود سازی کدام ؟ » .
    گفت : ریا آن است که شخص در واقع سیرتی زشت داشته باشد ولی ظاهرِ خود را به نیکی و زیبایی بیاراید ، و خود سازی آن است که نفسِ خویشتن را به گونه ای جز آنچه هست نشان دهد .
    گفتند : « کدام یک از این دو خصلت زیان بار تر است ؟ » .
    گفت : در حقیقت خود سازی ولی در عمل ریا زیان بار تر است .
    گفتند : « چه چیزی است که آتشِ خشم را خاموش سازد ؟ » .
    گفت : به یا آوردنِ خشمِ خدای تعالی را در هنگامِ نا فرمانی بندگان و زشت کاری ایشان ، و آن گاه صبر و شکیبایی وی را عزّ اسمه .
    گفتند : « کدامند آن چهار خصلتی که گفتید نباید دربارۀ آنها هیچ شکی به خود راه داد ؟ » .
    گفت : فرمانِ خدای تعالی بردن و ترجیح دادنِ آخرت بر دنیا ، و فرمانِ پادشاه در آنچه موافق با حق باشد بردن ، و در پاداش نیکوکار تردید روا نداشتن ، و کارِ بدکار را به پروردگار واگزار کردن .
    گفتند : « شنیدیم که می گویید ، هلاکِ پادشاهان در دنیا و آخرت در خصلتی است که با آن هیچ حسنه ای بالا نمی رود . می خواهیم این خصلت را به درستی بشناسیم » .
    گفت : آن خصلت کوچک شمردنِ اهلِ علم و فضیلت است .
    گفتند : « شنیدیم که می گویید ، کسی که از ننگ بیزار است از پنج چیز دوری گزیند . آن پنج چیز کدامند ؟ » .
    گفت : آری ؛ آزمندی است ، و زفتی و تنگ چشمی است ، و کوچک شمردن مردم است ، و پیروی از هوای نفس است ، و امروز و فردا کردن در انجامِ وعده است .
    گفتند :« شما ننگ را در چه چیز می دانید ، و آیا ننگی بد تر از آن چه وصف کرده اید هست ؟ » .
    گفت : آری گناهانِ بزرگ .
    گفتند : « گناهانِ بزرگ کدامند ؟ » .
    گفت : یکی این است که توانگر نعمت از دیگران باز دارد ، و بد تر از آن این است که وعده دهد و به وعدۀ خویش وفا نکند ، و دیگر چیز هایی است که موجبِ هلاکت گردند همچون این که به چیزی که نه از آنِ توست و نه تو را حقی در آن است چشمِ طمع دوزی . و سر دستۀ گناهانِ بزرگ خوار گزاردنِ حدودِ خداوندِ تعالی است .
    گفتند : « چگونه زندگی ای شیرین تر و لطیف تر است ؟ » .
    گفت : زندگی آن کس که با رفاه و کفاف گذرد ؛ نه نادار و نه توانگر باشد .
     

    Elka Shine

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/11
    ارسالی ها
    4,853
    امتیاز واکنش
    14,480
    امتیاز
    791
    گفتند : « آدمی چگونه تواند با آرامشِ خاطر زندگی کند ؟ » .

    گفت : با طاعتِ پروردگار روزِ خود را آغاز کند و با کوشش در طاعت و شوقِ پرستشِ وی ، آن را به پایان رساند .
    گفتند : « آدمی چگونه تواند که در جمیعِ حالات به یادِ خداوندِ تعالی باشد و از آن غفلت نورزد ؟ » .
    گفت : این در هنگامی صورت بندد که در جمیعِ حالات از گـ ـناه پرهیزنده و بیمناک باشد .
    و می گفت : زفتی بهتر از تاخیر در وعده است ، زیرا نومیدی یکباره طمع را می بُرَد ولی تاخیر در انجامِ وعده ، هر چند سودی بزرگ هم در پی داشته باشد ؛ نورِ بخشش را تیره می سازد .
    از او پرسیدند : « مردِ دنیا طلب را به چه چیز نیاز باشد ؟ » .
    گفت : به آن که درِ روزی بر وی گشاده باشد ولی فرجامِ بد به دنبال نداشته باشد ، و به شادمانی روزگار گذراند ولی این شادمانی بی گـ ـناه به دست آید ، و از آسایش برخوردار باشد ولی آسایشی که از سستی و بی پروائی حاصل نگشته باشد .
    و گفت : مرگِ نیکان آسایشِ خودِ آن هاست و مرگِ تبه کاران آسایشِ جهانیان .
    از او دربارۀ مردی که برادران از وی بریده اند و از سببِ این کار پرسیدند .
    گفت : سببِ این کار بی وفاییِ وی است ؛ که او بر ذمۀ خود نسبت به آنان - بدان گونه که آنان نسبت به وی شرایطِ برادری به جای آورده اند - حقی نشناخته ، و شاید هم علت آن باشد که در برابرِ لغزشِ (11) برادران ، تحملِ وی کم بوده است .
    از او دربارۀ گناهان و شکر گذاری پرسیدند .
    گفت : کسی که به درستی خداوند را سپاس گزارد از گناهان پاک می شود .
    گفتند : « چه گناهی بر انسان بزرگ تر است ؟ » .
    گفت : این که عیبش بر خودش پوشیده ماند .
    گفتند : « چه چیز هایی شایسته ترند که فراموش نگردد ؟ » .
    گفت : اما نزدِ خردمندان مرتکبِ گـ ـناه شدن ، و اما نزدِ نادانان کینه جویی و ستمگری در آن .
    گفتند : « حسود را چه چیزی بیشتر بر ترکِ حسد یاری کُنَد ؟ » .
    گفت : این که بداند رشک بردن آزاری است که خود به خویشتن دهد ، و او را هیچ حجتی نیست که نعمتی را از جای خود به جای دیگر بگرداند ، و با رشکِ خود جز نفسِ خویش را نکاهد .
    گفتند : « آیا حسود می تواند به محسود زیان رساند ؟ » .
    گفت : چگونه این کار تواند با این که وی به چنین مقصودی نائل نگردد مگر آن که نخست خود را تباه کند ، و اگر نعمتِ محسود هم زائل گردد باری به او نخواهد رسید .
    گفتند : « چه خصلتی است که بیش از هر چیز زینتِ پادشاهان باشد ؟ » .
    گفت : خویشتن داری .
    گفتند : « از چه چیز ؟ » .
    گفت : از کار های ناروا .
    گفتند : « پس از آن ؟ » .
    گفت : آن که خویشتن را از طمع در آن چه در دستِ رعیت باست باز دارد .
    گفتند : « پس از آن ؟ » .
    گفت : این که به آزمندی شناخته نشود تا بدین صفت منسوب نگردد ، و همچنین حرص بر او چیره نگردد که به جهتِ وقار از او زائل کند .
    گفتند : « چه خصلت هایی است که برای پادشاهان مایۀ ستایش شود ، و چه چیز هایی است که برای آن ها دور اندیشی آورد ، و چه چیز هایی است که برای آن ها مایۀ سرزنش گردد ؟ » .
    گفت : همۀ چیز های ستوده در یک خصلت جمع است و آن این است که وقتی آهنگِ کارِ نیکی کردند آن را به انجام رسانند . و دور اندیشی نیز در یک خصلت جمع است و آن این که در کار ها نیک بنگرند و امورِ نهانی آن ها را هر چه آشکار تر سازند . و کار های ناپسند نیز در یک خصلت جمع است و آن این که هر وقت خشم ناک بودند به کاری دست زنند .
    گفتند : « آن یک خصلت جامع که زبان بدِ حسادان و دشمنان را از پادشاه بگرداند چیست ؟ » .
    گفت : آن است که پادشاه به هم نشینیِ دانشمندان و اهلِ فضل دل بسته باشد و از کار های نیکِ آن ها پیروی کند .
    گفتند : « و آن خصلتی که وی را به باطل و بدی های آن پیوندد چیست ؟ » .
    گفت : هم نشینی با مردمِ بد نام و هـ*ـر*زه و نادان .
    گفتند : « نهایتِ خردِ آدمی چیست ؟ » .
    گفت : این است که دنیا و ارزشِ آن را در برابرِ گرانقدری آخرت کوچک شمارند ، و بلذات آن که ایمن از بد فرجامی نیست فریفته نشود .
    گفتند : « آیا پادشاهان در نفسِ خود مایۀ عبرتی دارند که عامۀ مردم از آن بی بهره باشند ؟ » .
    گفت : آری ؛ اندیشیدن در زود گذریِ دولتشان ، و کوتاهی زندگیشان ، و میلِ فراوانشان به چیز هایی که مایۀ وزر و وبال است .
    گفتند : « کام جویی و لـ*ـذت خواهی از پادشاهان زشت تر است یا از مردمِ عادی ؟ » .
    گفت : از پادشاهان ؛ زیرا که آنان از کوتاهی دورانِ کام جوییِ گذشتگان و کثرتِ اموری که موجبِ نا مُرادی و تیرگیِ زندگی ایشان گردیده و از گزند هایی که بر نعمتشان وارد شده آگاه ترند .
    گفتند : « کدام یک از منش های نیکِ آدمی بیشتر مایۀ آراستگیِ وی باشد ؟ » .
    گفت : خشم فرو خوردن در هنگامِ خشم ، و بخشودن در هنگامِ توانایی ، و بخشش بی آن که در طلبِ ثواب باشند ، و کوشش برای جهانِ باقی نه جهانِ فانی .
    گفتند : « از چه کس بیش از همه باید پرهیز کرد ؟ » .
    گفت : از پادشاهِ ستمکار و از دشمنِ توانا و از دوستِ فریب کار .
    گفتند : « چه عیب هایی علاجش دشوار تر است ؟ » .
    گفت : خود پرستی و ستیهندگی .
    گفتند : « چه چیز هایی شایستۀ پرهیزند ؟ » .
    گفت : آن چه بهرۀ آن از هوای نفس بیشتر باشد .
    گفتند : « چه چیز هایی کمتر است ؟ » .
    گفت : دوستِ نیکخواه و اندرزگر .
    پس از این سخنانِ حکیمانه در کتاب چنین آمده است :
    « چون انوشیروان کتاب مسائل بپرداخت در پایان چنین گفت :
    من در جوانی خرد را بهتر از هر چیز می نهادم ، و دانش را دوست می داشتم ، و در جست و جوی هر آموختنی بودم . و دریافتم که خرد بزرگ ترین و با ارزش ترینِ چیز ها ، و خویِ نیک بهترینِ منش ها ، و بردباری آراسته ترینِ خصلت ها ، و همدردی بهترینِ کار ها ، و میانه روی بهترینِ روش ها ، و فروتنی پسندیده ترینِ صفت ها است » .



    پی نوشت و آبشخور :



    1 - الحکة الخالدة ، حققه وقدم له عبدالرحمن بدوی ، مکتبة النهضة المصریة بالقاهرة 1952 .



    2 - الفهرست ، چاپ فلوگل ، ص 315 .



    3 - کتاب المسائل منسوب به خسرو انوشیروان و ترجمه قطعه ای از آن ، محمد محمدی ، الدراسات الأدبیة : بهار و تابستان 1344 ، شماره 25 و 26 ، صص 45 تا 72 .



    4 - قسمت اخیر این عبارت از نظر اخلاقی مستقیم نمی نماید و با قسمت های دیگر این قطعه سازگار نیست . ظاهرا ترجمۀ عربی آن در بیان صحیح معنی اصل نارسا مانده . ترجمۀ عربی آن این است : « و کمجتنب فاحشة ظاهرة لتخفی علیه فواحش باطنة فلا یحال بینه و بینها ، فتکون حیاته فیها اطول و حاجته منها انجح » .



    5 - زفتی در فارسی به معنی بخل در عربی است . بخل در عربی به معنی تنگ چشمی و امساک در دهش و ضدِ رادی و بخشنگی است . رشگ و حسد که امروز در فارسی از این کلمه اراده می شود ، معنی عربی آن نیست .



    6 - این گونه تعبیر در کتاب های دیگری هم که از نوشته های اخلاقی پهلوی به عربی ترجمه شده بی سابقه نیست ، برابر انداختن منش ها یا کار های نیک و پسندیده با منش ها یا کار های زشت و نا پسند یکی از روش های معمول نوشته های اخلاقی ایرانی بوده و به نظر برخی از محققان همان نوشته ها و شاید ترجمه های نخستینِ آن ها نمونه های اصلی و سرمشقِ کتاب هایی بوده است که در عربی به نامِ « المحاسن و الاضداد » و « المحاسن و المساوی » تالیف شده است . اصلِ عبارتِ عربی این است : « اذت غلب الهوی العقل صرف محاسن خصاله الی المساویء فجعل الحلم حقدا ، و العلم ریاء ، والجود سرفا ، والاقتصاد بخلا ، والعفو جینا » این عبارت را با عبارتِ زیر که از کتاب ادب الصغیر ابن مقفع که آن هم ترجمۀ عربی یکی از کتاب های ساسانی در همین زمینه است نقل می شود می توان سنجید : « لیس خلة هی للغنی مدح الاهی هی للفقیر عیب ، فان کان شجاعا سمی اهوج ، و ان کان جوادا سمی مفسدا ، و ان کان حلیما سمی ضعیفا ، و ان کان لسنا سمی مهذارا ، و ان کان صموتا سمی عییا ( ادب الصغیر ، ص 53 چاپ بیروت ، مکتبة البیان 1960 ) و به قرینه « و الجود سرفا » که در قطعه مورد گفتگوی ما آمده و هم چنین به مقتضای حال که ذکر اضداد است باید عبارت « و ان کان جوادا سمی مفسدا » که در ادب الصغیر آمده به این گونه تصحیح شود « و ان کان جوادا سمی مسرفا » .



    7 - باده و می که در این متن در دو جا به عنوانِ دو چیزِ مختلف یاد شده با این که در فارسی تقریبا یکی است برای هماهنگی با متنِ عربی آورده شده است ، در متنِ عربی اول نوشید*نی و دومی خمر آمده که آن دو هم از لحاظ مصداق تقریبا یکی هستند . در عربی نوشید*نی به معنی مطلقِ آشامیدنی و به معنی شربت هم استعمال می شود ، و بخصوص در حالِ حاضر که در معنی اخیر بیشتر به کار می رود ، ولی این معنی در اینجا مناسب به نظر نمی رسد ، و به علاوه در همین قطعه کمی پیش از این عبارت نوشید*نی در معنی نوشیدنی مـسـ*ـت کننده به کار رفته .



    8 - این قدیمی ترین ماخذِ قصه ای است که لافوتن Lafontaine شاعر معروفِ فرانسوی در قرنِ هفدهم در کتابِ معروفش Les Fables با عنوانِ « دلیلِ طرف نیرومند تر همیشه بهتر است » .


    La raison du plus fort est toujours Ia meilleure


    به نظم در آورده و ظاهرا از آن جا اشتهارِ جهانی یافته است .



    9 - این عبارت این بیتِ معروفِ سعدی را در گلستان به یاد می آورد :


    پند گیر از مصائبِ دیگران ---- تا نگیرند دیگران ز تو پند



    10 - این عبارت در متنِ عربی چنین است : « اشد ما نکون ثقة بالنفسنا واقل ما نکون فیه ثقة بربنا و اتکالا علی ملکنا وجدنا » ولی سیاقِ عبارت و روشِ کلی سخن در این قطعه چنین می رساند که جای « بانفسنا » و « بربنا » در این عبارت با هم عوض شده ، و باید به همین گونه تصحیح شود چنان که در ترجمۀ فارسی آن شده است .



    11 - در متنِ عربی چنین آمده : « و قد یکون من قلة احتماله ذلة اخوانه » به نظرِ ما صحیحِ زلة اخوانه باید باشد ، مقتضای عبارت هم همین است چنان که در ترجمۀ فارسی رعایت شده .
     
    بالا